۱ )تقدم مشروط بر شرط در امور تکوینی ناممکن است؛ اما در امور اعتباری امکان پذیر است.
۲ ) شرط در موضوع بحث مکره و فضولی به معنای اصطلاحی نیست؛ بلکه مقصود این است که تأثیر سبب پیشین، وابسته به آن است .[۵۹۸]
۳ ) اجازه شرط نیست، آنچه شرط است به دنبال داشتن اجازه است.[۵۹۹]
۴ )در بیع مکره معامله از اول به مالک استناد دارد و گفته شده است چنین معاملهای صحیح نیست مگر این که رضای مالک ملحق شود؛ اما در بیع فضولی، پس از اجازه، به مالک استناد پیدا میکند. بنابراین بعد از اجازه میتوان گفت معامله از اول صحیح است.[۶۰۰] پس به اولویت عقد مکره قابل تنفیذ است؛ چون مالک از اول در جریان عقد قرار دارد ولی در عقد فضولی معمولاً مالک پس از معامله در جریان عقد قرار میگیرد.
کسانی که اجازه را کاشف میدانند تفاوتی بین مکره و فضول از حیث اصل اولی (نقل) و ثانوی (کشف) قائل نشدهاند.
صحیح در هر دو مرحله قول کشف است؛ چون اجازه هرچند متأخر از عقد است، اما متعلق به عقد و امضای آن است. لازمه این امر، تأثیر عقد از اول است علاوه بر این اقتضای عمومات و اطلاقات، صحت عقد و تأثیر آن از زمان حدوث عقد است.[۶۰۱]
اما حدیث رفع و غیر آن دلالت بر اعتبار رضا دارد، اعم از این که مقارن یا متأخر باشد.[۶۰۲] بنابراین جمع بین این دو دلیل، حکم به صحت و تأثیر عقد از اول میشود.[۶۰۳]
۵ ) حکم به صحت پس از رضا است اما متعلق حکم صحت از زمان عقد است. برای مثال: کسی که اکراه بر بیع خانهاش میشود و سپس رضایت میدهد، در زمان رضا حکم میشود که او از زمان عقد راضی بوده است. و مشتری مالک خانه شده است.
۴- نقش اجازه در معامله مالک مکرِه :
در صورتی که مالک، بیگانهای را مجبور به اجرای صیغه عقد کند دو احتمال مطرح شده است:[۶۰۴]
یک- چنین عقدی صحیح است؛ بنابراین نیازی به اعلام رضایت مالک نیز نمیباشد. تنها او موظف است اجرت بیگانه را پرداخت کند.
دو- چنین عقدی باطل است ، هرچند که پذیرفته شود رضای مالکانه بعد از رفع اکراه مؤثر است، رضا در چنین معاملهای به علت فساد صیغه، تأثیرگذار نیست.
به نظر می رسد چنین عقدی صحیح است ؛ چون عاقد (که همان وکبل مورد اکراه است ) برای جلو گیری از ضرر قصد می کند . عقد برای نفوذ نیاز مند رضای مالکانه است و فرض بر این است که مالک خود اکراه کننده است و این حکایت از رضای او دارد . این اثر در صورتی مجری است که موکل نتواند خلاف آن را اثبات کند ؛ برای مثال ممکن است موکل ادعا کند که به شوخی اکراه کرده است یا یا مدعی شود که فقط قصد آزار مکره را داشته است. در صورتی که اثبات شود مالک قصد نداشته ،(چون مکرَه به حقیقت قصد کرده است ) ، سرنوشت نهایی عقد به دست مکرِه رقم می خورد ؛ او می تواند عقد را تنفیذ یا رد کند .
۵- اثر عقد نسبت به فرد مختار قبل از اجازه :
در عقد مکره، طرف غیرمجبور باید منتظر اعلام نظر مکره باشد؛ و حق ندارد قبل از فسخ مکره، عقد را فسخ کند.
در صورتی که مکره بلافاصله پس از عقد و رفع اکراه، عقد را تنفیذ کند، فسخ فرد غیرمجبور، بیاثر است. اما اگر اکراه طولانی شود و عقد فسخ نشود و سپس مکره رضای خود را اعلام کند، چنین عقدی صحیح است[۶۰۵] (یعنی فرد غیرمجبور حق فسخ ندارد).
در مقابل نظر بالا برخی معتقدند چنین عقدی به علت استمرار عدم رضا باطل است؛ بنابراین رضای بعدی مؤثر نیست.[۶۰۶]
در صورتی که نظریه نقل پذیرفته شود، فرد مختار قبل از اجازه حق فسخ دارد؛ زیرا تا اجازه اعلام نشده است، اثری وجود ندارد؛ برای مثال در عقد بیع، مبیع هنوز مال بایع است. در حقیقت چیزی وجود ندارد که معامله را فسخ کنند. اختلاف نظر مطرح شده در صورتی است که نظریه کشف پذیرفته شود.[۶۰۷]
قانون مدنی در ماده ۲۵۲ اعلام کرده است : « لازم نیست اجازه یا رد فوری باشد.اگر تأ خیر موجب تضرر اصیل باشد مشار الیه می تواند معامله را بر هم زند » . این ماده هر چند در مورد عقد فضول است اما در مبنا با عقد مکره اشتراک دارد، .در صورتی که مالک در اعلام نظر خود تأ خیرکند عقد به علت استمرار عدم رضا باطل نیست ؛ بطلان دلیل می خواهد ، عقد از طرف مختار (و اصیل در عقد فضولی ) لازم است و با تردید در لزوم ، می توان آن را استصحاب کرد. نهایت این که در صورت ضرری بودن معامله برای طرف مختار ( واصیل ) لزوم آن به دلیل قاعده ی لا ضرر بر داشته می شود ، سپس به علت تخلف از شرط ضمنی ( بنای طرفین عقد براین است که صاحب حق درمدت معقولی اعلام نظرکند .) زیان دیده حق بر هم زدن عقد را دارد .
بنا براین مبنای بر هم زدن عقد از طرف مختار عدم نفوذ معامله اکراهی ( یا عقد فضولی ) نیست .
ه- رد عقد مکرَه :
رد هم مانند تنفیذ می تواند صریح یا ضمنی باشد . در صورتی که مکره با مورد معامله اکراهی، معامله کند رد ضمنی محسوب می شود .
نتیجه:
معامله مکره صحیح و غیرنافذ است، اراده او معلول داعی نفسانی است؛ رضا یک شرط نفسانی و قلبی است که باید در زمان انعقاد عقد وجود داشته باشد. رضا امری اعتباری نیست که قابل انشا باشد. وجود واقعی رضا برای تأثیربخشی کافی است، همان طور که در زمان انعقاد عقد میتوان اعلام رضایت کرد، بعد از عقد هم میتوان اظهار رضایت کرد .
اجازه مکره کاشف از صحت عقد است . هرچند که نظر کشف با واقعیتهای خارجی مطابقت ندارد، اما ضرورتها ما را وادار به این می کند که نظر کشف را بپذیریم و درصدد توجیه تأثیر عقد از اول باشیم .
اجازه سبب تحقق عقد نیست، منتها رابطهای را که قبلا بین مکرِه و مکرَه (یا رابطه بین فضول و اصیل) بوده تغییر میدهد. رضا هم به همان چیزی تعلق می گیرد که شکل گرفته است، بنابراین عقد از ابتدا باید مؤثر باشد .
قانون مدنی (در ماده ۲۵۸) نظریه کشف را پذیرفته است. چون قانونگذار پیشبینی کرده است اجازه یا رد از روز عقد مؤثر است؛ اما چون فقط راجع به منافع این اثر را مطرح کرده است، معلوم می شود که نظر کشف حکمی را پذیرفته است.
وضعیت عدم نفوذ تا زمانی است که اراده مکرِه جایگزین اراده مکرَه نشود درصورتی که عرف و خردمندان معامله را به مکرِه نسبت دهند معامله باطل است. علت بطلان عقد مکره، تهدید به ضرر نیست، بلکه علت این است که اراده او منبعث از ارادهای قاهر است. هرچند مکرَه به ظاهر معامله می کند اما اراده او فانی در اراده مکرِه است،
مبحث دوم- اثر اکراه در حقوق فرانسه :
در حقوق فرانسه قصد انشاء به عنوان یک عنصر مستقل از رضا در بین شرایط صحت عقد در نظر گرفته نشده است . به همین علت اکراه به عنوان عیب اراده مطرح شده است ، البته این حالت مشروط به این است که اکراه شدید نباشد . در این مبحث درجه اکراه و اثر آن مطرح می شود .
در صورتی که شخص در اثر استعمال مواد مخدر، قراردادی را منعقد نماید یا به زور قدرت، دست او را به سمت امضا کردن هدایت کنند، نمیتوان از عیب اراده و اکراه سخن گفت. در چنین وضعیتی اراده تحت سلطه ترس نیست، بلکه از اساس مخدوش میباشد.[۶۰۸]
به هر حال، برای تضمین ثبات روابط قراردادی لازم است مواردی که منتهی به بطلان قرارداد میگردند، محدود شوند.[۶۰۹]
در اکراه مادی، شخص به زور کاری را انجام میدهد؛ مانند اینکه تحت سلطه هیپنوتیزم یا مستی کامل کاری را انجام دهد یا با فشار، سندی را امضا کند. ضرر در این حالت، فعلیت دارد..[۶۱۰] در اکراه مادی هرچند در بسیاری از موارد اراده، معیوب نیست و بلکه مفقود است، اثر قرارداد بطلان مطلق است و مطابق نظر برخی در این موارد قرارداد حتی وجود ندارد اما به نظر برخی که ظاهراً امروزه طرفدار بیشتری دارد ، اکراه مادی و معنوی باید اثر واحدی داشته باشند. یعنی قربانی اکراه، در هر دو، بتواند تقاضای بطلان کند.[۶۱۱]
اما در اکراه معنوی، اراده به طور کامل از بین نمیرود.[۶۱۲] قربانی اکراه قرارداد را به خاطر فرار از ضرر تهدید شده میپذیرد. در این قسم، ضرر فعلیت ندارد و در آینده احتمال وقوع آن میرود. اراده در چنین حالتی معیوب است و اثر اکراه، بطلان نسبی قرارداد است.[۶۱۳] آنچه ماده ۱۱۱۱ ق.م. فرانسه از آن سخن میگوید، همین قسم اکراه است و تنها طرف قرارداد است که میتواند مدعی بطلان شود.[۶۱۴]
زمانی که مبلغ قرارداد بیش از حد معمول باشد، میتوان تقاضای کاهش آن را کرد. همچنین میتوان جبران ضرر و زیان را نیز تقاضا نمود.[۶۱۵]
در ماده ۱۱۱۵ ق.م. فرانسه پیشبینی شده است: «حق اعتراض نسبت به عقد به سبب اکراه نیست آن زمانی که بعد از رفع اکراه، اجازه حاصل شده است. اعم از این که اجازه صریح یا ضمنی باشد و یا این که مدت مقرر در قانون برای درخواست رد منقضی شده باشد».[۶۱۶]
حکم مذکور اختصاص به اکراه ندارد بلکه منطبق با اشتباه و تدلیس نیز میباشد. به همین علت نیازی نیست که ماده دیگری در برابر ماده فوق ذکر گردد. عاملی که باعث شده قانونگذار فرانسوی چنین مادهای را پیشبینی کند نظر پویته بوده است چون اکراه و اشتباه را یکسان نمیدانسته است. از نظر او اشتباه در ذات شیء و شخص متعاقد موجب بطلان عقد اما اکراه فقط موجب معیوب شدن اراده است.[۶۱۷]
در این مبحث درجه اکراه و اثر آن در حقوق مصر مطرح می شود .
در عراق برخلاف حقوق موضوعه، حقوقدانان اسلامی نظریه های متفاوتی مطرح کرده اند تا حدی به این مسأله اشاره می شود .
.
در حقوق مصر اکراه مفسد و یا معدوم کننده اراده است.[۶۱۸] آنچه از عیوب اراده محسوب میشود نوع اول است. حقوقدانان در عراق اکراه را به دو قسم (ملجئ و غیرملجئ) تقسیم میکنند. قسم اول اراده را از بین میبرد و شخص اختیاری ندارد و در قسم دوم رضا از بین میرود اما اختیار از بین نمیرود .[۶۱۹] در صورتی که شخص دست مکرَه را بگیرد و او را مجبور به امضای عقد کند یا در خواب از او امضا بگیرد، عقدِ او باطل مطلق است؛ چون اراده وجود ندارد. اما اکراهی که مفسد [۶۲۰] اراده است موجب بطلان نسبی قرارداد میگردد.
در این حالت، اراده موجود است اما شخص مختار نیست.[۶۲۱] گروهی معتقدند مکره یکی از دو ضرر کمتر را انتخاب میکند و به همین علت مختار در عقد محسوب میگردد اما در اراده آزاد نیست.
در عراق برخلاف نظر حقوقدانان اسلامی، از لحاظ قانونی تفاوت عملی بین این دو نوع اکراه وجود ندارد[۶۲۲] در ماده ۱۱۵ ق.م. عراق پیشبینی شده است: «کسی که اکراه کند به اکراه معتبری، به هر یکی از دو نوع آن، عقد نافذ نیست». گاه ضمانت اجرای اکراه جبران خسارت (تعویض) است و این زمانی است که بر مکره ضرری وارد شود. اثر بطلان جهت مصلحت مکره پیش بینی شده است.
اکراه مفسد اراده، گاه مادی و گاه معنوی است. در حال حاضر اکثر موارد اکراه از گونهی اخیر است.[۶۲۳]
بنا بر این تفاوتی بین اکراه مادی و معنوی نیست. هر دو نوع اکراه با حسب شرایط میتواند اراده را فاسد و به دنبال آن عقد را فاسد کند. کسی که مورد اکراه واقع شده میتواند تقاضای ابطال کند.[۶۲۴]
در بین حقوقدانان عراق سه نظر در مورد اثر عقد مکره وجود دارد:
۱- عقد باطل است؛ یعنی اصلاً عقد شکل نمیگیرد.
۲- اکراه عقد را فاسد (معیوب ) و نه باطل میکند اما وقتی که رضا بعد از عقد ضمیمه شود عقد صحیح میگردد.[۶۲۵]
۳- گروه سومی معتقدند عقد متوقف بر اجازه عاقد مکره بعد از زوال اکراه است.
فرق نظر دوم و سوم این است که برای مثال چنانچه شخصی تحت تأثیر اکراه به دیگری مال معینی بفروشد و مشتری آن را قبض کند، بر اساس نظر دوم شخص به قیمت و نه ثمن مالک آن میشود؛ اما بر اساس نظر سوم شخص مالک آن نمیشود، چون عقدی که متوقف بر اجازه است احکام آن قبل از اجازه جاری نمیشود.
ب) شاخه نظامی: با مرکزیت بهرام آرام و شرکت محمد ابراهیم (ناصر) جوهری و لطف ا.. میثمی و سیمین صالحی که همسر بهرام آرام بود.
ج) شاخه کارگری و امنیتی : که در ادبیات سازمانی به شاخه کارگری شناخته می شود با مرکزیت مجید شریف وافقی و شرکت محمد یزدانیان ، وحید افروخته ، سعید شاهسوندی و لیلا زمردیان(آذر) که بعد ها همسر مجید شد.
البته غیر از شاخه تقی شهرام که کمتر نقل و انتقال در آن صورت گرفت میان دو شاخه دیگر چندین نقل و انتقال صورت گرفت . در این ایام (سال ۵۲) مرتضی صمدیه در شاخه بهرام آرام است او پس از دستگیری میثمی در ۲۷ مرداد ۵۳ به شاخه مجید منتقل شد . وظایف شاخه ها همانگونه که از نامشان پیداست از این قرار بود:
((پس از برقرای مجدد تماس با سازمان و پس از یکی دوجلسه ملاقات با محمد یزدانیان ، شریف واقفی مسئولیت مستقیم کارها را برعهده گرفت و عبدالرضا منیری جاوید را با نام مستعار خسرو به من معرفی کرد . در دوران قطع ارتباط سازمانی ، من توانسته بودم شماری ارتباطات اجتماعی حول خودم درست کنم . به اعتبار همین ارتباطات بود که گروه ما ضربه نخورد. در این ایام نام تشکیلاتی من کریم بود و خود را تکسین رادیو معرفی می کردم . با فردی آشنا شدم که در میدان خراسان و نیز خیابان بی سیم نجف آباد تعمیرگاه رادیو داشت . من به منظور عادی سازی نزد او می رفتم . او تهمیر کار تجربی ماهری بود ، ولی سواد کلاسیک فنی نداشت و من در این زمینه به او کمک می کردم . پس از برقراری تماس با سازمان ، موضوع را با مجید در میان گذاشتم و قرار شد مغازه این فرد واقع در بی سیم نجف آباد را از او کرایه کنیم . به این ترتیب ، این مغازه تبدیل به مرکز کارهای الکترونیک سازمان شد.من ، مجید شریف واقفی ، منیری جاوید و اواخر هم وحید افروخته از نشانی این محل باخبر بودند . در این مکان ما گیرنده هایی می ساختیم که قادر به شنود مراکز مختلف ساواک و نیز بی سیم های دربار و نخست وزیری ، ژاندارمری و مجلس شورای ملی بود.جالب این که این کار را در حضور مشتریان احتمالی از مردم عادی انجام می دادیم ، ولی چون در متنی از کارهای طبیعی کمتر کسی شک می کرد. به این گیرنده ها در سازمان صامت می گفتیم.گروه ما به عنوان ((گروه الکترونیک))دستاورد های ارزنده بسیاری داشت که در مرحله اول مدیون رهنمود های مجید شریف واقفی و بعد هم توانایی فنی در حد نبوغ منیری جاوید بود. من هم حلقه واسط بین مجید و منیری جاوید بودم.به یاد دارم که روی تمام مناطق شش گانه ساواک شنود دائم داشتیم . گزارش های روزانه آنها به مرکز را که به صورت تلفنگرام بود ضبط می کردیم . افزون بر این ، موفق شده بودیم فرکانس های بی سیم تیم های عملیاتی و نیز تیم های تعقیب و مراقبت ساواک را پیدا کرده و روی آنها شنود بگذاریم . به این ترتیب بود که رفته رفته انبوهی اطلاعات دقیق از محل های تردد، نام و نشانی و حتی شماره تلفن و نشانی دقیق منزل مقامات بلند پایه رژیم و ساواک را به دست آوردیم.تسلط ما چنان بود که تعداد اکیپ های عملیاتی ، نام و صدای بسیاری از مقامات ساواک را می شناختیم. به یاد دارم وقتی در پی ماجراهای خونین سال ۵۴ و لو رفتن بسیاری از اسرار از جمله دستگاه های صامت دستگیر شده بودم فرمانده عملیات کمیته مشترک ضد خرابکاری در سلول مرا باز کرد و گفت مرا می شناسی ؟ من که صدای او ماه ها در گوشم طنین داشت بلافاصله گفتم : شما دکتر!! جوان هستید و او به اصطلاح امروزی از حجم اطلاعات ما کف کرد.وقتی می گوییم انبوه اطلاعات ، به واقع اغراق نمی کنم . به یاد دارم که مکالمه راننده دکتر اقبال که برای معشوقه او در هتل هایت مشهد اتاق رزرو می کرد و یا مکالمه عبدالمجید مجیدی وزیر کابینه هویدا که پس از تقدیم لایحه به مجلس با او صحبت می کرد و نیز مکالمات بسیاری از سران رژیم سابق را ، ضبط کرده بودیم . نشانی صدها و بلکه چند هزار مامور ریز و درشت ساواک و خبر چین ها و منابع ساواک در ادارات و موسسه های گوناگون ، گزارش های دقیق از افراد تحت تعقیب و یا دانشجویان دستگیر شده و نیز گزارش های ساواک از اعتراض ها و مقاومت های کارگری و یا اعتراض های کپر نشینان جنوب شهر تهران و بسیاری از حوادث اجتماعی که ساواک مناطق ، روزانه به مرکز مخابره می کردند از این دست بود . حجم ودقت اطلاعات چنان بود که گاه برای انتشار بیرونی آنها مجبور بودیم برای رد گم کردن ، بسیاری از اطلاعات را به عمد مخدوش کنیم تا ساواک به منبع اصلی ما پی نبرد . این اطلاعات چندین محل مصرف داشت شماری پس از مخدوش کردن و حذف ردها توسط گروه الکترونیک به صورت میکرو فیلم در آمده ، به خارج کشور فرستاده می شد تا در اروپاه منتشر شود و یا در رادیو میهن پرستان خوانده شود. اطلاعات مربوط به دستگیری ها و کمین نشستن های ماموران ساواک از طریق نشریه امنیتی سازمان که توسط گروه ما هر دو هفته یک بار تهیه می شد در اختیار شاخه های دیگر و حتی چریک های فدایی گذاشته می شد.نشریه امنیتی در قطع جیبی و روی کاغذ نازک معروف به پوست پیازی تهیه می شد تا در صورت بروز خطر یلافاصله از بین برده شود. و شعار نشریه که در بالای صفحه اول آن نوشته می شد ، این کلام امام علی بود که : ان اخ الحرب الارق و من نام لم ینم عنه (نهج البلاغه) ، برادر رزمنده هشیار است و اگر کسی به خواب برود دشمن برای او به خواب نمی رود. به جرات می توان گفت که در فاصله سال های ۵۲ تا ۵۴ دستگاه های شنود و نشریه امنیتی جان ده ها و شاید هم صد ها نفر از مبارزان آن زمان را از مرگ و یا گرفتارآمدن توسط ساواک نجات داد.( شاهسوندی ،نشریه چشم انداز ایران شماره ۵۵ ،۴۶-۵۴)
تغییر ایدئولوژی
سازمان مجاهدین خلق پس از ضربه سال ۱۳۵۰ ضربه دیگری در سال ۵۴ متحمل شد و آن کودتای درون سازمانی توسط تقی شهرام و بهرام آرام دو سرشاخه سازمان بود ضربه سال ۵۴ ، تغییر بنیادهای ایدئولوژیک از مبانی اسلام به مبانی مارکسیم بود تا این زمان شاخه زیر نظر شهرام ، در راستای بحث و گفتگوی صورت گرفته در مورد مارکسیم و تلاش برای ترکیب اصول مبارزاتی آن با تعالیم اسلامی شروع به بازبینی ایدئولوژی اسلامی کرد و در نهایت به آنجا رسید که اسلام را نسبت به مارکسیم – لنینیسم در جایگاه دوم قرار داد.( نصرالهی ،۱۳۸۵ ،۱۴۱-۱۴۲)
سازمان مجاهدین ، پس از سال ۱۳۵۱ ، به مارکسیسم گرایش بیشتری پیدا کرد . در اواخر سال ۱۳۵۲ ، اعضای سازمان مجاهدین به مطالعه گسترده ای درباره انقلابهای کوبا ، ویتنام ، چین و روسیه مشغول بودند. در اواسط سال ۱۳۵۳ ، سازمان مجاهدین اعضای فعال خود را به کارخانه ها می فرستاد و در اواخر همان سال برخی سران آن از ضرورت ترکیب مارکسیسم و اسلام سخن می گفتند. سرانجام در اردیبهشت ۱۳۵۴ ، بیشتر رهبران سازمان که هنوز آزاد بودندبه پذیرش مارکسیسم و مارکسیست – لنینیست شدن سازمان رای دادند کادررهبری سازمان در جزوه ای با عنوان بیانیه اعلام مواضع ایدئولوژیک اعلام کرد که پس ده سال زندگی مخفی ، چهار سال مبارزه مسلحانه و دو سال بازاندیشی ایدئولوژیکی گسترده ، به این نتیجه رسیده است که نه اسلام ، بلکه مارکسیسم فلسفه انقلابی راستین است . زیرا اسلام ایدئولوژی طبقه متوسط است ولی مارکسیسم ایدئولوژی ((رستگاری و رهایی طبقه کارگر))(گل محمدی ، فتاحی ،۱۳۸۹، ۶۰۸-۶۰۹)
در بخشی از این بیانیه آمده بود: ((… در آغاز گمان می کردیم می توانیم مارکسیسم و اسلام را ترکیب دهیم و فلسفه جبر تاریخ را بدون ماتریالیسم و دیالکتیک بپذیریم . اینک دریافتیم که چنین پنداری ناممکن است ….ما مارکسیم را انتخاب کردیم زیرا را درست و واقعی برای رها ساختن طیقه کارگر زیر سلطه است. …. از آنجا که اسلام به دلیل اعتقاد به خدا و نبوت و قیامت در ردیف نیرو های بالنده اجتماعی ، مبشر پیروزی نهایی زحمتکشان و مستضعفان (کارگر- دهقان) بر نظامات طبقاتی استثماری بوده و جامعه تولیدی بی ظلم و ستم و بی طبقات را عملا برپا سازد ، پس اجتماع توحیدی و نفی کامل هرگونه بهره کشی و ظلم و ستم ، اعتقاد وباور عینی قابل حصول اسلام نیست…..)(نجاتی ، ۱۳۸۴، ۴۱۸-۴۱۹)
این چرخش ایدئولوژیکی آشکار را ،مجتبی طالقانی ، فرزند آیت ا.. طالقانی در نامه ای تکان دهنده ای به پدرش ، چنین بیان می کند:
((اکنون دو سال است که خانه را ترک کرده ، مخفی زندگی می کنم و ارتباطی با شما ندارم . به خاطر احترام عمیقی که برایتان قائلم و سالهای زیادی که با هم در جنگ با امپریالیستها و ارتجاع بوده ایم ضروری دانستم برای شما توضیح دهم که چرا من و هم کیشانم تصمیم گرفتیم تغییرات عمده ای در سازمان خود ایجاد کنیم … من از نخستین روزهای زندگی در کنار شما یاد گرفتم که چگونه از این حکومت استبدادی خون آشام متنفر و بیزار باشم . من همواره احساس بیزاری خود را از طریق مذهب – آموزشها و درسهای آتشین حضرت محمد(ص) ، امام علی (ع) و امام حسین (ع) – بیان می کردم . من همیشه برای اسلام به عنوان زبان گویای توده های زحمتکش در حال مبارزه با ظلم احترام قائل بودم … اما طی دو سال گذشته مطالعه مارکسیسم را آغاز کرده ام . من قبلا فکر می کردم که روشنفکران می توانند این رژیم را از میان بردارند ولی اکنون باور کردم که باید به طبقه کارگر روی آوریم. اما برای سازماندهی طبقه کارگر باید اسلام را کنار بگذاریم چون مذهب ، پویایی اصلی تاریخ – مبارزه طبقاتی – را قبول ندارد. البته اسلام می تواند یک نقش مترقی به ویژه در بسیج طبقه روشنفکر علیه امپریالیسم ایفاء کند. اما این تنها مارکسیسم است که تحلیل هایی عملی از جامعه به دست می دهد و متوجه طبقات استثمار شده و رهایی آنهاست . من پیش از این فکر می کردم آنهایی که اعتقاد به ماتریالیسم تاریخی دارند ، به دلیل اینکه به معاد و زندگی پس از مرگ ایمان ندارند نمی توانند فداکاریهای بزرگی نمایند. ولی اکنون می دانم بزرگترین و متعالیترین فداکاریی که شخص می تواند انجام دهد ، مرگ در راه آزادی طبقه کارگر است.(همان منبع ،۶۰۹)
دستگیری و اعدام سازماندهندگان اصلی و عدول از ایدئولوژی ، موجب جدایی در صفوف مجاهدین و اختلاف و دشمنی شدید بین آنها گردید . از آن پس دو سازمان مجاهدین رقیب ایجاد شد، یکی مجاهدین مسلمان ، با همان نام و عنوان اصلی و متهم ساختن گروه دیگر مبنی بر تحت کنترل درآوردن سازمان از طریق کودتا یا خونریزی و دیگری مجاهدین مارکسیست ، با نام ((سازمان مجاهدین خلق ایران )). این سازمان در اوایل ۱۳۵۷ به نام بخش مارکسیست لنینیستی سازمان مجاهدین خلق ایران شناخته شد ، سپس در جریان انقلاب ، با گروه های مائوئیست ادغام شد و سازمان ((پیکار در راه آزادی طبقه کارگر)) را تشکیل داد، و به نام ((پیکار)) شهرت یافت.از رهبران و فعالان سازمان پیکار ، این افراد را می توان نام برد: روحانی ، حق شناس ، جلیل احمدیان ، مرتضی آلاد پوش ، پوران بازرگان ( بیوه حنیف نژاد) ، محمد شفیعیها ، علیرضا (سپاسی ) آشتیانی…
گروه دیگر مجاهدین که در زندان به مارکسیسم گرایش پیدا کرده بودند و چندان تمایلی به مائوئیسم نداشتند، پس از آزاد شدن از زندان در جریان انقلاب ((سازمان کارگران انقلابی ایران )) را تشکیل دادند. چندی بعد نام ((راه کارگر)) را انتخاب کردند. روزنامه آنها نیز به همین نام بود.
مجاهدین مسلمان ، مجاهدین مارکسیست را به خیانت ، برادر کشی ، مخالفت با اسلام ، ضد انقلاب و فرصت طلب متهم کردند و گفتند:
((…. جای تردید نماند که یک جریان اپورتونیستی خیانت آمیز ، با داعیه غلیظ چپ نمایی ، از طریق یک کودتا ی ضد انقلابی، بر سازمان مجاهدین ایران مسلط گردیده و علیه تمامی خلق و جنبش رهایی بخش آن ، به سود امپریالیسم موضع گرفته است…. ماهیت اپورتونیستی تغییرات یاد شده را که سردمداران خائن آن ، در مسیر یک قدرت طلبی جنون آمیز و بیمارگونه ، هیچ مسئولیت و ملاک و معیاری را نمی شناختند، بیش از پیش فاش و برملا نموده است.))
مجاهدین مسلمان ، در رد نظریه مجاهدین مارکسیست و نیز توجیه ایدئولوژی ((توحیدی)) خود می گویند:
((…آیا جز این است که تشیع سرخ ، که همان چهره واقعی اسلام است، پیوسته در پرتو توحید خالصش ، راه نمای وراثت و رهبری نهایی زمین توسط مستضعفان گردیده (آیه پنجم ، سوره قصص) و آنان را به امید ((انتظار )) این دوران برانگیخته است ؟ …..حال اگر ما ، در ((توحید)) خود سرسخت و استواریم ، دیگر چه باک از برچسب ((التقاطی )) که همان برچسب آریامهری ((مارکسیست اسلامی)) است ….))
جدایی و انشعاب مجاهدین ، به طوری که مجاهدین اسلامی ادعا کرده اند، ناگهانی و غیر قابل انتظار نبود؛ از اواسط سال ۱۳۵۲ ، یکی از سه شاخه ، به رهبری تقی شهرام ، که سال بعد در تنظیم بیانیه جدایی از سازمان نقش کلیدی ایفا کرد، انتقاداتی نسبت به ایدئولوژی سازمان داشت ، اما از آنجا که بحثهای بسیار بین این جریان فکری و جناح دیگر رهبری به نتیجه نرسید، به خاطر پرهیز از تفرقه در سازمان هر دو جناح خود را ناگزیر از اتحاد و نکشاندن این جدال به درون گروه ها دیدند ، ولی شهرام با همکاری بهرام آرام به این توافق وقعی ننهاد و هم چنان به بحث ایدئولوژیکی ادامه داد، که منجر به اعلام مواضع و صدور بیانیه در سال ۱۳۵۴ گردید. انشعاب و جدایی مجاهدین به نفاق و دشمنی آنها علیه یکدیگر ، حتی در درون خانواده ها ، انجامید؛ برادر از خواهر ؛ برادر از برادر و زن را از شوهر جدا کرد. بسیاری از کسانی به مارکسیسم گرویدند، از افراد مسلمان متعصب و معتقد به اصول توحید بودند؛ مانند روحانی و حق شناس که در تیم ایدئولوژی اصلی و اولیه عضویت داشتند و تراکتهای ضد مارکسیستی تهیه و پخش کرده بودند. تقی شهرام ، که پس از محکومیت در سال ۱۳۵۰ از زندان گریخت ، از یاران صمیمی و نزدیک احمد رضایی بود. جلیل احمدیان ، که بعدها در پیکار نقش مهمی ایفا کرد ، از خانواده مذهبی بازار ، طرفدار مصدق و دوست دوران کودکی و نوجوانی حنیف نژاد بود.پوران بازرگان ، اولین زن عضو سازمان مجاهدین و همسر حنیف نژاد، پس از انشعاب به مجاهدین مارکسیست پیوست ، در صورتی که برادرش منصور بازرگان همچنان در سازمان مجاهدین مسلمان باقی ماند. زن برادرش فاطمه امینی بازرگان با خوداری از فاش کردن نام یاران مجاهد مسلمان زیر شکنجه به شهادت رسید. خواهر پوران نیز در جریان نبرد خیابانی در کنار مجاهدین مارکسیست ، کشته شد.
علل و موجبات گرایش گروه قابل توجهی از مجاهدین را به مارکسیم ، می توان معلول سه عامل به شرح زیر دانست:
۱٫سرخوردگی از روش روحانیون مخالف رژیم در ایران ، در زمینه پشتیبانی از مجاهدین.
۲٫ ناتوانایی جذب روشنفکر و تحصیل کردگان جدید ، طبقه ای که گرایش به مذهب نداشت و از مبارزه بی ثمر غیر مذهبی ها هم ناامید شده بود و نیز شتاب در عضو گیری ، بدون توجه به زیر بنای فکری و عقیدتی افراد جدید.سازمان مجاهدین خلق در تائید این موضوع می گوید : ((…. از آنجا که ورود به مرحله جدید نیاز به امکانات گسترده و بیشتری داشت که طبعا آن شکل عضو گیری در ابعاد محدود نمی توانست این خواسته را برآورد کند، لذا در این مرحله سازمان دست به گسترش کلی زده ، در نتیجه افراد بالنسبه زیادی در این مقطع به سازمان راه یافتندکه طبعا هماهنگی زیادی با موازین سازمانی نداشتند …..و بعد از ضربه ۱۳۵۰ مشکلات عدیده ای را پیش آورد.))
۳٫ بحث و گفتگوی مداوم و پایان ناپذیر با جناح چپ روشنفکران ، فدائیان ، رادیکالهای زندانی، سازمان دانشجویان خارج از کشور، گروه های انقلابی جهان عرب و مهمتر از همه اطاعت کورکورانه از کادر رهبری که به مارکسیسم روی آورده بودند.(نجاتی،۱۳۸۴، ۴۱۹-۴۲۲)
۴٫ نگاه تحقیر آمیز به مقوله آزادی ودموکراسی(ازمصادیق بورژوازی) :
اتمسفر و جو سیاسی آن دوره هیچ وقعی به آزادی نمی نهد و مبارزین آن دوره آزادی را مظهر بورژوازی می دانستند و عدالت اجتماعی را بر ان مقدم می دانستندو مصداق آن نوشته های سعید شاهسوندی است که می گوید.((…..من همیشه گفته ام و اکنون تکرار می کنم که سازمان مجاهدین در دوران رهبری حنیف و سعید تنها کمی تا اندازه ای دموکراتیک بود. آنچه در مناسبات ما جاری بود با دموکراسی که نسل امروزی مبارزین می فهمند تفاوت و فاصله بسیار داشت . آن روز ، دموکراسی توسط خود ما به عنوان مظهری از بورژوازی محکوم می شد. در تفکر آن روزی ما آزادی و عدالت اجتماعی دو روی سکه ای واحد نبودند، می شد برای عدالت اجتماعی رویایی، آزادی را مقداری معطل نگاه داشت . در نوع افراطی تفکرمان ، آزادی از مظاهر بورژوازی بود و طبعا هر آنچه که مارک بورژوازی می خورد ضد انقلاب و از قبل محکوم بود. آن زمان ما نمی دانستیم که عدالت اجتماعی و آزادی تفکیک پذیر نیستند و به قول آلبرکامو ((آن کس که آزادی تو را بدزدد، نان تو را هم خواهد دزدید.)) ما نمی دانستیم آزادی بهترین وسیله برای رسیدن به عدالت اجتماعی است و عدالت اجتماعی کنترل کننده زیاده روی ها و متوازن کننده فرصت ها و امکانات . در دوران رهبری حنیف وجود روابط سیاسی- اجتماعی افراد با محیط پیرامون به عنوان عامل کنترل کننده و هدایت کننده عمل می کرد . بعد از شهریور ۵۰ و خارج شدن افرادی نظیر حنیف و سعید و اصغر از گردونه رهبری ، همراه با قطع ارتباطات اجتماعی افراد و محصورشدنشان در ساختار تشکیلاتی کاملا مخفی ، شرایط برای استبداد که توجیهات تئوریک آن از قبل وجود داشت ، مهیا گردید.آنچه طی دو سال پس از شهریور ۵۰ بر سازمان رفت ، یعنی عضو گیری از گروه هایی مانند گروه حزب ا… از سویی و حضور محمد تقی شهرام به عنوان نفر تصمیم گیرنده در مرکزیت از سوی دیگر ، و از همه مهمتر پایه و اساس تفکر سازمانی – قهر مدار – باعث شد که به جرات بتوان گفت نقطه ضعف های جدی پیشین را که داشتیم ضعف های جدیدی هم برآن باز شد.سال ها پیش حنیف نژاد در پاسخ کسانی که خواستار تسریع در عمل مسلحانه و تهیه اسلحه بودند، گفته بود:
قبل از آن که دست ها مسلح شود ، اندیشه باید مسلح شود. او می گفت : دستی که مسلح باشد در صورت نداشتن اندیشه متناسب ممکن است اسلحه را بر شقیقه خود بچکاند. ( شاهسوندی ،نشریه چشم انداز شماره ۵۴ ،۶۸)
مراحل القاء ایدئولوژی مارکسیسم به اعضاء:
الف) تخلیه روانی: در این مرحله مسئول با ظرافت و به تدریج ، حساسیتهای مذهبی ، بخصوص حساسیتها و وسواسهای عبادی اعضاء (یا عضو ) را ابتدا کم می کرد و بعد از بین می برد . برای مثال، پس از یک نشت ، ناگهان اظهار می کرد که نمازش قضا شده و پس از چند بار تکرارکاری می کرد اعضاء از او توضیح بخواهند و او در جواب می گفت که به جای آن کارهای مثبت انجام دادیم … بعدا اعضاء را در منگنه زمانی قرار می داد، به حدی که نتوانند نماز به وقت را اداء کنند آنگاه در برابر احساس شرمندگی و گناه اعضاء به آنها توضیح می داد که هر کاری به حفظ سازمان بیانجامد ، مثل نماز است در همین راستا در طول ماه رمضان سالهای ۵۲،۵۳ اکثر افراد رده دو سازمان ، به دستور مسئول خود روزه نگرفتند، چون استدلال می شد که در نتیجه روزه توان و انرژی مبارزه از آنها گرفته می شود. برنامه ریزیهای این ایام نیز طوری بود که عملا ، عضو را خسته می کرد…. در آخر این مرحله که همراه با آن مراحل دیگری نیز اجراء می شد، عضو مذهبی ، عملا و روحا ، نسبت به انجام اعمال عبادی بی تفاوت می شد.
ب) قطع آموزشهای مذهبی: گهگاه ولی به طور منظم قرآن و نهج البلاغه و به اصطلاح تفسیری و یا مطالعات فردی روی این متون وجود داشت و مسئول از جمله وظایفش کار تفسیری و توضیحی در این مورد بود با طرح این مسله که ما در کلیت امر اسلام و قران و نهج البلاغه را پذیرفته ایم ، ولی در مورد متن مربوط به مبارزه ضعف داریم ، به تدریج آموزشهای مذهبی به طور کلی قطع گردید.
ج) جایگزینی متون مارکسیستی : هم زمان با قطع آموزشها و مطالعات مذهبی آموزش متون مارکسیستی که بعضا جدید بود و از متنهای قدیمی نیز استفاده می شد جای بیشتری را اشغال کرد در این دوره آموزش و کار به خصوص روی چه باید کرد اثر لنین ، تاریخ مختصر حزب کمونیست شوروی تصویب شده استالین، مسائل لنینیسم اثر استالین متمرکز و تقریبا تمام اوقات فراغت اعضاء را اشغال کرد.
د) طرح شبهات بوسیله جزوه سبز: از همان اوائل ۵۲ تقی شهرام سلسه مقالات و سوالاتی را در نشریه داخلی سازمان (که همه اعضاء می خوانند) نوشت . چون اولین جزوه ای که در این مقالات در آن چاپ شده ، به دلیل کمبود کاغذ سفید روی کاغذ سبز چاپ شد ، به جزوه سبز معروف شد و نشریات بعدی نیز علیرغم کاغذ سفید شان بدین نام معروف شدند. شهرام در این جزوه ها سوالاتی را همراه با توضیحی مختصر مطرح می کرد که قصدش ویران کردن بنیاد مذهبی بود . سوالاتی مانند: در مسئله مبارزه ، فرق ما که مسلمانیم با چریکهای فدایی که مارکسیست اند چیست؟
اعلام مارکسیسم: مسئول ، پس از طی مرحله به مرحله رهنمود های مرکزیت و در صورت احساس وجود زمینه مساعد در عضو به وی اظهار می داشت که سازمان مارکسیست شده و توهم باید تصمیم بگیری. نتیجه معلوم بود و اغلب می پذیرفتند که از مرکزیت تبعیت کنند و مارکسیست شوند. در واقع از مدتها پیش ، عضو مورد نظر عملا مارکسیست بوده و فقط به تصریح مسئول خویش نیاز داشته است.
پروسه تغییر ایدئولوژی و به تعبیر روشن تر روند ارتداد که جز در مورد عناصر نزدیک به تقی شهرام ، در سایر موارد با بهره گرفتن از جزوه های سبز و عملیات روانی ، ایدئولوژیک مسئول مارکسیست نسبت به اعضای مارکسیسم نشده و سپس با انتشار مقاله پرچم در آذرماه …. همراه با حذف متون قدیم آموزشی و آموزش متون جدید مارکسیستی محقق شده به جایی رسید که علاوه بر کادرها و مسئولان ، کمتر عضو با سابقه ای بود که مارکسیست نشده باشد.( نصرالهی ،۱۳۸۵، ۱۴۵-۱۴۷)
طوفان سهمگین(تصفیه های خونین)
نخستین قتل و یا تصفیه فیزیکی در سازمان مربوط است به ترور فردی به نام محمد جواد سعیدی (حلاج نسب) متولد ۱۳۱۱ در یزد ، که از ۱۳۴۳ در بازار تهران به شغل بافندگی اشتغال داشت . محمد حنیف نژاد در بازجویی خود درباره تعدادی افراد بازاری که جواد سعیدی به او معرفی کرده می نویسد:” با چند نفر به طور حاشیه ای کار می کردم که عبارت بودند از محمد عطا (محمد مصباح) و عطاء الله حاج محمودیان که جواد سعیدی به من معرفی کرده بود” ،سعیدی پس از ضربه شهریور ۵۰ متواری و به اصطلاح مخفی می شود. تاریخ تشکیل پرونده در ساواک برای او ۲۷ مهر ۱۳۵۰ و اتهامش همان جرم افراد مخفی و فراری سازمان است . وی داری اطلاعات و روابط فراوانی با افراد بازاری هوادار و مرتبط با سازمان بود. بنا به روایت مختلف پس از مدتی از زندگی مخفی و مشکلات مربوطه به آن خسته شده و این مطلب را با سازمان در میان می گذارد . بنا به روایتی مدتی نیز در کسوت طلبه در قم به سر می برد . ظن و یا تمایل سعیدی به کناره گیری و داشتن اطلاعات نسبت به افراد باعث مرگ او می شود. ماجرای قتل سعیدی ، در سازمان بسیار سر به مهر و مکتوم بود ، به طوری که هیچ کس به درستی از جزئیات آن با خبر نشد. نخستین بار در اعتراف وحید افروخته و سپس سیمن صالحی با عنوان “سوزاندن بسته مشکوک “ردپای این قتل درون تشکیلاتی دیده می شود.در بازجویی های وحید افروخته ، بدون ذکر نام سعیدی آمده که “یکی از افراد گروه ، احتمالا در بهار ۵۲ تصمیم می گیرد خود را به پلیس معرفی کند ، زیرا از زندگی مخفی خسته شده و دلیلی برای مبارزه نمی بیند. گروه ، بی درنگ نقشه قتل او را می ریزد. بهرام آرام او را می بیند و می گوید: از نظر ما هر چند کار تو درست نیست ، اما در عین حال چاره پذیر است … لازم است مقداری با تو در مورد شیوه بازجویی ، چیزهایی که از تو می دانندو خبرش از زندان به ما رسیده و چیزهایی که باید بگویی ، صحبت کنیم"آن فرد قبول می کند. بهرام آرام چشم های او را بسته به وسیله اتومبیل به یک منزل تیمی می برد ، سپس او را وارد زیر زمین منزل کرده روی یک صندلی می نشانند. فرد که وضع را غیر عادی می بیند به وحشت افتاده و رنگش سفید می شود. بهرام اسلحه اش را از کمر می کشد و گلوله ای از پشت سر به مغز او شلیک می کند . گلوله از چشم راست او خارج می شود …. او را در رختخواب می پیچند و می گذارند در صندوق عقب اتومبیل و به سمت بیابانهای تهران پارس حرکت می کنند. در آنجا روی او بنزین و مواد آتش زای کلرات ریخته جسدش را به آتش می کشند"در بازجویی های سیمن صالحی در این باره چنین آمده است :"در اواسط سال ۵۲ به اتفاق بهرام آرام و یک نفر دیگر به خانه واقع در خیابان حشمت الدوله رفتیم . من دو تخته چادر شب را به هم دوختم و شئی را ، بهرام و رفیق دیگر در آن پیچیده و در یک موقعیت در داخل صندوق عقب اتومبیل پیکان گذاشته و به اتفاق ، پس از تهیه بنزین به جاده مازندران نرسیده به سرخه حصار – دو راه آزمایش رفتیم و بسته را آتش زده و از بین بردیم.( همان منبع،۵۲-۵۳)
ترور مرتضی هوشمند خامنه :مرتضی هوشمند در سال ۱۳۳۰متولد شد وی در هنرستان صنعتی تهران در رشته برق دیپلم گرفت وی استعداد خارق العاده ای در زمینه الکترونیک داشت . در فاصله سالهای ۵۱ تا تابستان ۵۳ عضو علنی سازمان مجاهدین خلق بود و تحت مسئولیت مجید شریف واقفی قرار داشت . ابتکارات مرتضی هوشمند در زمینه الکترونیک ، امتیازی به سازمان داد که تا سالها از ضربه پذیری مصون ماند وی اولین فردی بود که با آوردن یک دستگاه رادیو با طول موج بلند پلیس ، بی سیمهای کمیته را گرفت و با راهنمایی کردن دیگران زمینه ساخت رادیو های دیگری را با این طول موج فراهم نمود. از دیگر ابتکارات مرتضی هوشمند ساختن سیستم تله کو ماند(فرمان از راه دور بود که آن را به دیگر اعضایی که با وی ارتباط ارتباط داشتند آموزش داد) اما ماجرای شکنجه و قتل مرتضی ، نخستین بار توسط وحید افروخته برای ساواک روشن شد،او در اعترافات خویش گفته((فردی بنام یوسف (مرتضی هوشمند) در گروه حضور داشت که او فردی بسیار با استعداد و مبتکری بود گروه بدون دادن آموزش کافی ، او را برای خرید وسایل مورد نیاز ، برای تهیه بی سیم به خارج می فرستاد. مسئول او مجید شریف وافقی بود ، هیچ گونه گزارشی از او برای خارج فرستاده نمی شود . در خارج محسن فاضل ، پس از کمی صحبت به یوسف مشکوک می شود و می گوید به نظر من این فرد ساواکی است . یوسف به علت بی اطلاعی از مسائل تشکیلاتی ، جوابهای بیراه به سوالات محسن می داد . محسن او را به صندلی بسته و کابل زدن را شروع می کند و او را وادار به اعتراف می کند شدت شکنجه به گونه ای است که مرتضی هوشمندتحمل نداشته و در زیر شکنجه کشته می شود. در اطلاع این خبر به داخل افراد گروه در جواب عنوان می کنند. عنصر با ارزشی از گروه گرفته شد.))
ترور مجید شریف واقفی
پس از آنکه شریف واقفی و صمدیه لباف دو عضو اصلی سازمان مجاهدین زیر بار مارکسیست شدن نمی روند و همچنان بر مبانی اعتقادی خود در چارچوب بنیاد های اسلامی پافشاری می کند، مرکزیت سازمان تصمیم به پاکسازی این دو عضو برجسته می گیرد. بنابراین طبق قراری که بین مجید شریف وافقی از طریق لیلا زمردیان ، زوج تشکیلاتی مجید شریف وافقی ، و وحید افروخته در ساعت ۴ بعد از ظهر ۱۶/۲/۵۴ در سه راه خیابان ادیب الممالک مستقر شده بودند و در انتظار ورود شریف واقفی به سر می بردند که قرار بود علامت آن را منیژه اشراف زاده کرمانی بدهد . وحید ، شریف واقفی را به داخل خیابان ادیب برد و زمانی که به کوچه محل استقرار دو عضو دیگر رسیدند شلیک کرد ، جسد او را به سرعت در صندوق عقب اتومبیلی که از قبل آماده بود قرار گرفت ، وحید و دو نفر دیگر با رانندگی محسن خاموشی به سوی بیابانهای مسگر آباد حرکت کردند . در آنجا شکم مجید شریف واقفی توسط خاموشی و سیاه کلاه پاره شد و درآن ، محلول بنزین و کلرات و شکر ریختند و آتش زدند. ( همان منبع،۱۴۷-۱۴۹)
ترور صمدیه لباف
وحید قراری مشابه قرار شریف واقفی در خیابان گرگان ، با مرتضی صمدیه لباف گذارده بود در ساعت ۶ عصر ۱۶/۲/۵۴ مرتضی صمدیه در خیابان گرگان با وحیدافروخته ملاقات کرد و به پیشنهاد وحید ، جهت امنیت بیشتر به خیابان سلمان فارسی وارد شدند. پس از طی مسافتی کوتاه مرتضی مشاهده کرد که در فاصله ۵۰ متری ، یک نفر از کوچه متقاطع خیابان سلمان فارسی به سوی آنها سرک می کشد. مرتضی با هوشیاری ویژه ای داشت ، دریافت که وضع فوق العاده ای وجود دارد . به وحید گفت : باید زودتر اینجا را ترک کنیم چون فکر می کنم منطقه پلیسی است وقتی با جواب منفی وحید روبه رو می شود گفت من بر می گردم و بازگشت در این حال وحید اسلحه خود را کشید و به سمت صمدیه شلیک کرد. دو گلوله به فک و صورت او اصابت کرد . این ترور نافرجام ماند و صمدیه با وجود جراحت عمیقی که برداشت جان سالم به در برد.(همان منبع، ۱۴۹)
همکاری وحید افروخته با ساواک
وحید افروخته از زمان دستگیری تا مرگش در ۱۱/۱۱/۵۴ ، همکاری های وسیعی با ساواک به عمل آورد که محور های عمده اش را بر می شماریم:
فیها وَ لا یحیی » ( الأعلی : ۱۳) ( بسیونی ، ۱۹۹۸م ، صص ۱۲۵و ۱۴۰ و ۱۴۴)
طوقان در تبیین منظـورخود و نقش بستن آن درذهن مخاطب ازاین شیوه بسیاراستفاده نمـوده
است که موارد یافت شده از نوع طباق ایجاب می باشند .
۱- عبسَ الخطبُ فابتسِم وَ طغی الهولُ فاقتحِم ( ابراهیم ط.، ۲۰۰۵م ، ص۲۷۱ )
بلا و سختی عبوس شد پس تو لبخند بزن ، ترس و خوف طغیان کرد پس تو خطر کن .
طباق در کلمات « عبس » و « ابتسم »
۲- ناح الأذانُ وأعوَلَ الناقوسُ فاللیل أکدرُ ، والنّهارُعَبوسُ ( هـمـــان ، ص۲۷۵ )
أذان فغان و شیون سرداد و ناقوس فریاد بر آورد ، شب تیره و تار شد و روز گرفته و عبوس .
طباق در کلمات « اللیل» و « النّهارُ »
۳- أُنظُرإلی بیض الرَّقیق وسودِهِ مَن شاءَ کانوا مُلکَهُ بنقودِهِ ( هــمـــان ، ص۲۷۶ )
به برده های سفید و سیاه نگاه کن ، هرکس بخواهد آنها را با پولش در زمره ملک خود در می آورد .
طباق در کلمات « بیض » و « سود »
۴- بشر ٌ یُباعُ وَ یُشتـری فتحَــــــــرَّرا ( هــمـــــان ، ص۲۷۶ )
انسانی که خرید و فروش می شود ، رها شد .
طباق در کلمات « یُباعُ » و « یُشتری »
۵- وَ أضعتُ صادقه الرجاءِ فأینَ کاذبه الرّجاءِ ( هـمـــان ، ص۳۰۳ )
امید راستین را فرو نهادم پس امید واهی کجاست ؟
طباق در کلمات « صادقه » و « کاذبه »
۶- أینَ الصَّحافیُّ الصَّریحُ تراهُ یُعلِنُ ما یُسِرُّ (هـمـــان ، ص ۳۰۴ )
کجاست آن روزنامه نگار رک گویی که آنچه را که پنهان می کند آشکار سازد ؟
طباق در کلمات « یُعلِنُ » و « یُسِرُّ »
۷- وَ إذا الرشادُ من الضلاله وَالعمی وَمن الشِّقاق تآلُفٌ وَ إخاء (همان ، ص ۳۱۰ )
و اگر هدایت از گمراهی و کوری است پس برادری و عطوفت از جدایی است .
طباق در کلمات « الرشادُ » و « الضلاله »
۸- صــامِتٌ لَو تَکَلَّــــــما لَفَــظَ النَّــارَ وَ الـــدَّمـــا (همان ، ص ۳۱۴ )
ساکت است و هر گاه لب به سخن بگشاید خون و آتش می بارد.
طباق در کلمات « صــامِتٌ » و « تَکَلَّــــــما »
۹- وَ غدی یُشبه یومی وَ حَدیثی کَقدیمی (همان ، ص ۳۲۳ )
و فردایم شبیه امروز است و جدیدم همانند قدیم .
طباق در کلمات « حَدیث » و « قدیم »
۱۰- لَم أهَب غیظَ کریم ٍ لا وَ لا کیدَ لئیمٍ (همان ، ص ۳۲۳ )
خشم انسان کریم و حیله انسان پست را نمی بخشم .
طباق در کلمات « کریم » و « لئیمٍ »
۱۱- غایتــی خدمــه قومـــی بشقائـــی أو نعیمــی ( هـمـــان ، ص ۳۲۳ )
نهایت و هدف من خدمت به قوم وملتم است چه به قیمت بدبختی و یا به قیمت خوشبختی من تمام شود .
طباق در کلمات « شقاء » و « نعیم »
۱۲- عَرَضوا الکفاله وَالکرامه عندهُ عبثاً..وَهل عَرَضٌ یُقاسُ بجوهر؟ ( همان ، ص ۳۳۰ )
تعهد و اصالت را نزد او بیهوده به نمایش گذاشتند ، آیا عرض (بدل ) با جوهر ( اصل ) قابل مقایسه است.
طباق در کلمات « عَرَضٌ » و « جوهر »
۱۳- إنَّ المظفّرَ مِن حدیدٍ جسمُهُ فیما أری و جُسومهُم مِن سُکّـرِ ( همان ، ص ۳۳۰ )
آنچنان که من می بینم شیخ مظفر جسمش از آهن است و آنها جسمشان از شکر .
طباق در کلمات « حدیدٍ » و « سُکّرِ »
۱۴- وَ لئِن ساءَ حالُنا فکفانا أنَّکُم عندَنا بأحسن حالَه ( همان ، ص ۳۳۲ )
اگر حال ما بد است ، ( ایرادی ندارد ) و همینکه شما در بهترین حال هستید برای ما کافی است .
طباق در کلمات « ساءَ » و « أحسن »
۱۵- ومِن العجائب إن کشفتَ قدورَهم أنّ الجرائد ، بعضهنَّ ،غطاؤها ( همان ، ص ۳۳۶ )
عجیب است که درون دیگهایشان را کشف کردی چرا که بعضی از روزنامه ها آن را می پوشانند .
طباق در کلمات « کشف » و « غطاء »
۱۶- بنی وطنی هل یقظه بعدَ رقدهٍ وَ هل مِن شعاعٍ بینَ تلکَ الغیاهب ( همان ، ص۳۳۸)
ای هموطنان ! آیا بیداریی بعد ازخواب وجود دارد و آیا نور و روشنایی در آن تاریکییها خواهد تابید ؟
طباق در کلمات « یقظه » و « رقدهٍ »
۱۷- الذئــبُ یَرهَبُــه وَ یلثــمُ کفَّـــه الحمَــلُ الودیـــعُ ( هـمــان ، ص ۳۴۱ )
سر پذیرفته شدن اسلام در مجامع علمی و پیشرفت کنونی آن در میان دانشمندان، پیوند جاودانه آن با دانش و خرد میباشد متون دینی اسلام به ویژه اصیلترین و معتبرترین آنها قران کریم، بستگی این آئین مقدس را با علم و عقل پایهریزی و تأیید مینماید. عقل نظری، عقل عملی و عقل ابزاری، سه اصطلاح مهم و رایجی هستند که در واقع، هر یک بعدی از ابعاد این قوّه شناختی را توضیح میدهند.[۵۶۶]
روایات اسلامی عقل را در عرض انبیاء حجت الهی ما بین خداوند و بندگانش قرار داده و آنرا محبوبترین مخلوق خدا و وسیله امتیاز انسان از سایر حیوانات و علت ثمربخش شدن عبارت و مدار کیفر و پاداش میداند[۵۶۷]
اسلام با نگاهی معرفت گرایانه ضمن ستودن سطوح سهگانه عقل، انسان را به بهرهگیری هرچه بیشتر از این نعمت الهی فرامیخواند و کسانی را که از آن استفاده نمیکنند با شدیدترین عبارتها مذمّت میکند تا جایی که آنها را از حیوان هم پستتر میداند: «وَ لَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیرا مِنَ الْجِنِّ وَالإِنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لاَّ یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ یَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَـئِکَ کَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَـئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ»[۵۶۸]
عقلانیت اسلامی برخلاف عقلانیت مدرن غرب که تنها به ساحت ابزاری بودن عقل محدود می گردد،از هر سه سطح برخوردار بوده و در یک موالات و ترتیب منطقی، ابتدا در یک پرسش اصلی و کلان، از انسان و حیات می پرسد و وقتی سنگ بنای عقلانیت را گذارد و مختصاتو اهداف و مبانی آنرا معلوم کرد به تنظیم اخلاقیات مینشیندو عاقبت به روشها و ابزار تأمین اهداف مادی و معنوی بشریت می پردازد.[۵۶۹]
عقل اسلامی ساختار ویژهای دارد و در ذیل راهنمایی آموزههای دینی معنا مییابد و لذا میتواند از دیگر قوای آدمی از قبیل خشم و شهوت و احساسات رهانیده شده و در جایگاهی فوق آنها، مهار و کنترل دیگر قوا را دراختیار بگیرد. مبتنی با این نگاه است که عقل در جایگاه “ماعبد به الرحمن واکتسب به الجنان»[۵۷۰] .این عقل حجت الهی است و به فرموده امام صادق علیهالسلام میفرماید: “الْعَقْلُ دَلیِلُ الْمُؤْمِنِ.»[۵۷۱]
تولید و توسعه علم در تمدن اسلامی مورد عنایت خاص قرار گرفته؛ دراسلام از سویی، کلیه طبقهبندیها در عرصه دانشاندوزی را برانداخت و همه را به تدبّر در احوال کائنات و تأمّل در آیات الهی دعوت کرد.[۵۷۲] اسلام امر کرد، حتی در برابر کفار زانوی تلمّذ بزنید،[۵۷۳] ازتنپروری و تنآسایی بپرهیزید و برای فراگیری علوم سختترین گردنهها را پشت سر بگذارید[۵۷۴] و به دورترین نقاط عالم سفر کنید،[۵۷۵]
در واقع مهمترین نقشی که اسلام در ایجاد تمدن اسلامی ایفا کرد زمینهسازی مناسب برای رشد و شکوفایی علم است. بر این اساس، لازم است نشان دهیم که اسلام با چه شیوههایی عناصر گوناگون تمدن اسلامی را میسر ساخته است
قران به عنوان رکن اندیشه و تحرک مسلمین در جای جای قرآن و به هر مناسبتی از انسان خواستار تعقل می باشد، آدمى به اندیشیدن و بهره جستن از اندیشۀ خویش براى پىبردن به اسرار جهان دعوت شده است: افلا تعقلون، لعلّهم یتذکرون، افلایتذکرون، فانظروا و…. نظایر فراوان اینها، که در قرآن کریم آمده، همه دستورهایى است که افراد مسلمان را به تفکر و تدبّر در هر چه آفریده شده است، مىخواند و این خود آغاز علم و دانش است. در قرآن، برترى دانشمندان بدین زیبایى توصیف شده باشد که «هل یَستوىِ الّذینَ یعلمونَ و الّذینَ لا یَعلمونَ» و یا در ستایش حکمت و فرزانگى چنین نغز گفتارى آمده که “ومن یؤت الحکمه فقداوتى خیراًکثیراً.»[۵۷۶]
علّامه طباطبائى دربارۀ تأثیری که اسلام و قرآن در پیشرفت مسلمین داشت آورده اند: «و به جرئت مىتوان گفت که عامل اصلى اشتغال مسلمانان به علوم عقلى از طبیعیات و ریاضیات و غیر آنها به صورت نقل و ترجمه در آغاز کار و به نحو استقلال و ابتکار در سرانجام، همان انگیزه فرهنگى بود که قرآن مجید در نفوس مسلمانان فراهم کرده بود… و معلوم است که مدنیّت وسیع اسلامى که کمى بعد از هجرت و رحلت رسول اکرم(صلى الله علیه وآله( قسمت معظم معموره را تحت تسلط خود گرفت و در آن حکومت نمود و بالاخره امروز در حدود ششصد میلیون از جمعیت کره زمین را به نام اسلام مىدارد، یکى از آثار بارزه قرآن مجید بود… و بدیهى است چنین تحولى که یکى از حلقه هاى بارز سلسله حوادث جهان مىباشد در حلقههاى بعدى تأثیر بسزایى خواهد داشت و از این رو، یکى از علل و مقدمات تحول امروزى و بسط و پیشرفت فرهنگ جهان، قرآن مجید خواهد بود.»[۵۷۷]
اسلام و قرآن با طرح موارد حسی و دقت ستور دادن به دقت در آن امور عقل را به کنکاش طبیعت دعوت می کند. از آسمان و ستاره و فجر دم میزد، از آفرینش و صورتگری در رحم سخن میگفت، خلقت شتر را به یاد میآورد، زندگانی مورچگان و زنبوران عسل را تذکر میداد، به چگونگی پرواز پرندگان اشاره میکرد، از شکفتن دانه در زمین و از خوشه گندم و خرما و. . . این دانشها بجز علوم فقهی و تفسیری و قرآنی و حدیثی و ادبی بود که پایهگذار اصلی آنها نیز کتاب خدا بود.[۵۷۸]
اسلام با قرار دادن عباداتی که احتیاج به وقت در مسایل نجومی دارد، وخواهان مشاهدات دایمى تغییرات است و چون براى اداى نماز، اوقات خاصى تعیین گردیده، سبب شد دانشمندانى همچون بیرونى، خواجه نصیر، ابن یونس و دیگران ابزارى براى تعیین اوقات نماز اختراع کنند. افزون بر نماز، شروع و پایان ماه رمضان و زمان طلوع و غروب خورشید در آن، و همچنین لزوم مشاهده خورشید و ماه گرفتگى براى اداى نماز آیات و مهمتر از همه تعیین جهت قبله، به پیشرفت این علم در دنیاى اسلام کمک نمودند. از این جهت است که یکی از دانشمندان بزرگ جهان اسلام می گوید: هر مسلمان پس از آموختن اصول دین و قوانین مذهبی، باید از علم نجوم بهره مند گردد، چون به وسیله آن ست که به وحدانیت و به عظمت جهان و عالی ترین دانش و بزرگترین قدرت و کمال صنعتش پی می بریم». البته باید توجه داشت که مسلمانان موهومات مربوط به تنجیم (تأثیر اوضاع کواکب در احوال مردم روى زمین از حیث سعد و نحس بودن) را رد کردند و بىاساس بودن آن را اعلام داشتند، اما آن دانش را باطل نساخته و رصد و زیج ایجاد کردند.[۵۷۹]
دانش جغرافی، در پرتو این وجهه نجومی در پرتو فرهنگ اسلامى رشد چشمگیرى کرد. بسیارى از کتب «مسالک و ممالک» با محور قرار دادن مکّه و مدینه، که هر ساله میزبان زائران بیت اللهالحرام بوده اند، به نگارش درآمدند و در این دانش پیش گام دیگر ملت ها شدند. نقشه جهانى، که ابوعبدالله ادریسى، مؤلف کتاب نزهه المشتاق فى اختراق الآفاق اختراع نمود، مدت ها مرجع اروپاییان بود.[۵۸۰]
زیگرید هونکه، کسی است که در جای جای کتابش از اسلام تمجید می کند. وی نه تنها آموزهای مترقی اسلام را می ستاید بلکه با کنایه زدن به غرب ضعف آنها را نیز به رخشان می کشد و می گوید: «آیا محمّد(ص) با گفتن این جمله که «مدادُ العلماء افضلُ من دماءِ الشهداءِ» چیزى نگفته که اگر آن زمان در رُم کسى این حرف را مى زد، او را در دادگاه به عنوان ضدّ دین محاکمه مىکردند»[۵۸۱]
وی در بحثى با عنوان «طلبُ العِلم عبادهٌ » مى نویسد: «دنبال علم رفتن را محمّد(صلى الله علیه وآله( چنان جدّى به مردان و زنان توصیه مى کند که شباهت به دستورات مذهبى و عبادات دارد….. طرز فکر اسلامى این است که همه دانش ها از جانب خدا مى آید و به او راه مى برد. به خاطر همین، دستور مىدهد: «دانش را از هر سرچشمهاى هست، بدست آور!» آرى به خاطر خدا دانش را حتى از منابع و لسان بىدینها و لامذهبها هم بیاموز.»[۵۸۲]
از سوى دیگر، اسلام یک ساعت تفکّر و اندیشیدن را برتر از یک سال عبادت به شمار آورده است;[۵۸۳] زیرا در پرتو تفکر صحیح است که مى توان ره چند ساله را یک شبه پیمود. چه زیباست که اسلام تملّقگویى و چاپلوسى را به شدت محکوم مىکند، اما این امر مذموم را در طلب دانش جایز مىشمارد.[۵۸۴]
روایات فراوانی مسلمان را به بهرهگیری از عقل در تامین معاش تشویق میکنند؛ من جمله روایات مربوط به اهمیت کار و تلاش، محاسبه، مشاوره، دوراندیشی، استفاده از تجربه دیگران و عبرت گرفتن از حوادث و رخدادها، تأمین زمینه زندگی شرافتمندانه برای اعضای جامعه از سوی دولت و تأمین زندگی مرفّه برای خانواده از سوی سرپرست خانواده، خواست اکید اسلام است. امام صادق (ع) فرمود: مؤمن در مصرفْ کمهزینه، در برخورد با مردم کمککار آنان و در امور زندگی خود دوراندیش و زیرک است: “الْمُؤْمِنُ حَسَنُ الْمَعُونَهِ خَفِیفُ الْمَئُونَهِ جَیِّدُ التَّدْبِیرِ لِمَعِیشَتِهِ لَا یُلْسَعُ مِنْ جُحْرٍ مَرَّتَیْنِ»[۵۸۵] و نیز روایاتی که به سنجش سود و زیان در کارها و بهرهگیری از فرصتها تأکید دارند: “إذا أمکنت الفرصه فانتهزها فإن إضاعه الفرصه غصه.»[۵۸۶] ممنوعیت راکد گذاشتن سرمایه و به کار نگرفتن آن “تَرْکُ التِّجَارَهِ یَنْقُصُ الْعَقْلَ»[۵۸۷] و تأکید به در نظر گرفتن وسایل مناسب برای رسیدن به اهداف در کلیه کارهای فردی و اجتماعی و روایات فراوان دیگری از این دست، ناظر به سطح ابزارشناسی عقل میباشند.
فرهنگ دینى “طلب العلم فریضهٌ علی کل مسلم»،[۵۸۸] جستجوى دانش را بر هر مسلمانى لازم شمرد و در نتیجه آن صدها دانشمند همچون فارابى، ابن سینا، خوارزمى و خواجه نصیر پدید آمدند؟[۵۸۹]
اسلام کسب علم را مستحب اعلام کرد و در برخی موارد، بر عوام و خواص واجب ساخت و با همگانی کردن دانش در میان تمام مسلمانان، آن را از انحصار طبقه ای خاص درآورد و فرمود: “هر کس به راهی برود که به کسب علمی بینجامد، خدا برای او راهی به سوی بهشت میگشاید. »[۵۹۰]
باید اذعان کرد، آنچه مایه ترقیات علمی و پیشرفت های مادی را برای مسلمین میسر ساخت در حقیقت، آموزههای اسلام بود که با تشویق مسلمین به علم و ترویج نشاط حیاتی، روح معاضدت و تساهل را جانشین تعصبات دنیای باستانی کرد و در مقابل، رهبانیت کلیسا، که ترک و انزوا را توصیه میکرد، با توصیه مسلمین به راه وسط، توسعه و تکامل صنعت و علم انسانی را تسهیل کرد
قرآن نیز به عنوان کتابی مشوق عقل و جهل ستیز عالم را همچون اهل ایمان مراتب والائی میبخشد و ایمان و علم را مایه سرافرازی و بلند مرتبگی انسان میداند و میفرماید:”یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ»[۵۹۱]
رسول خدا(صلى الله علیه وآله با“اُرسلتُ بالتعلیم»[۵۹۲] هدف از بعثتش را تبیین کرد. جامعه را به فراگیرى هر دانشى که براى روح و جسم انسان سودمند باشد، فرا خواند
ویل دورانت هم با بیان احادیثی در این مورد، بر تاثیر تشویق و ترغیب اسلام به علم اندوزی صحه میگذارد و زمینه های اجتماعی را، که بر اثر این تشویقات منجر به رشد علم و دانش گردید، ذکر میکند: «به طوری که از احادیث نبوی معلوم میشود، پیامبر مردم را در طلب علم تشویق میکرد و این کار را محترم می دانست و از این جهت، با مصلحان دینی تفاوت داشت"… »[۵۹۳]
انتشار دین اسلام، که مسلمانان به آن مامور بودند، مستلزم پیکار با بیسوادی بود; «زیرا آیات قرآن کریم نوشته می شد و کسی که توانایی داشت آن ها را برای دیگری میخواند. . . پس از جنگ بدر، برای رهایی هر اسیری آموختن دو طفل از اهالی مدینه مقرر شده بود و این یک نمونه روشن از طرز فکر بنیانگذار اسلام است. پیامبر اسلام برای بعضی یاران خود، حتی یادگرفتن زبان بیگانه را لازم شمردند و زیدبن ثابت را مامور یادگرفتن زبان یهود نمودند. . . عده دیگری را نیز حضرت وادار کرد زبان سریانی بیاموزند. »[۵۹۴]
دین اسلام نه تنها با علم و تمدن تعارضی ندارد وحتی.اسلام با تشویق و تحریک مسلمانان به علم اندوزی زمینه را برای توسعه علمی آنها فراهم نموده و اجازه استفاده از پیشرفتهای علمی سایر تمدن ها را داده است
چنانکه در احادیث نبوى به این فراگیری علم در هر کجا و از هر کسی ، توجه داده شده است که رسول اکرم فرمود: «کلمه الحکمه ضاله المومن فحیث وجدها فهو احق بها» [۵۹۵]
بدینسان، اسلام فرهنگ تساهل در علمآموزی را میان مسلمانان ترویج کرد. با این فرهنگسازی، مسلمانان در مدت یک قرن و اندی مطالب و علومی به زبان عربی ترجمه کردند که رومیان در مدت چندین قرن از انجام آن عاجز بودند. آری، مسلمانان در ایجاد تمدن شگفتآور خود در غالب موارد به همین سرعت پیش رفتهاند.[۵۹۶]
علاوه بر سنّت گفتارى پیامبر اکرم(ص)، که مشوّق مسلمانان در فراگیرى علوم بود سیره عملی و رفتاری پیامبرفراگیری علم و دانش را تأئید می نماید؛ در جنگ بدر، بهاى آزادى هر اسیر را آموزش خواندن و نوشتن به ده مسلمان قرار داد،[۵۹۷] و در پىروى از همین سیره نبوى است که مسلمانان شرط آزادى اسیران جنگى چینى را، که در شهر سمرقند آورده بودند، ادامه شغل سابقشان قرار دادند; چون اسرا در کارخانه کاغذسازى کار مىکردند. همین سبب شد که در شهر سمرقند، صنایع کاغذسازى مهمّى رشد کرد.[۵۹۸]
باید اذعان کرد که دین اسلام با آموزه های مترقیاش هیچ آموزۀ اصلی که باعث پسرفت انسان ها شود ندارد منتها گاها برخی آموزه هایش گرفتار بدفهمی و نافهمی گردیده و از اصل کارایی خود دور شده است.
مطالعه تاریخ تمدن اسلام به خوبی گویای آن است که هم فرایند شکلگیری و هم پویایی تمدن اسلامی ارتباط تنگاتنگی با حضور فعال و مؤثر اسلام در عرصه اجتماع داشته است. سیر نزولی تمدن اسلامی زمانی آغاز شد که حضور مؤثر دین در عرصه اجتماع رو به کاهش نهاد .
پس از آن که وضع اقتصادی مسلمانها در اثر فتوحات بهبود یافت و مزه فریبنده «جاه و مال» در کام عدهای از محرومین و عناصر سست ایمان و منافق به خوبی انعکاس یافت، عکس العمل عدهای در مقابل این انحراف به سوی جاهطلبی و ثروت اندوزی این بود که ؛ برخی به بهانه حفظ خویشتن را از آلودگیها و فساد و دنیاپرستی و اختلافاتی که دامنگیر اکثریت مسلمانان شده بود ، از اوضاع کناره گرفته و به زهد و ترک دنیا پناه بردند.[۵۹۹]
عدهای با سوء برداشت از مفاهیم الهیای چون:آیات و روایات در مذمت دنیا
«آیا به زندگانى دنیا به جاى حیات آخرت رضایت دادید؟ متاع و کالاى دنیا در مقابل عالم آخرت بسیار اندک و ناچیز است».[۶۰۰] تنبلی را برگزیدند چرا که «خداوند روزى را براى هر که بخواهد فراخ یا تنگ مىگرداند و (کافران) به زندگانى دنیا خشنود و دلشادند و حال آن که زندگانى دنیا در قبال آخرت، متاع ناقابلى است»[۶۰۱] معرفی میکردند و بنابراین دنیا یعنى هر چیزى که بازیچه و سرگرم کنندهى انسان و وسیلهى غفلت انسان از خداوند باشد دوری میکردند. [۶۰۲]
بدون تردید زهد، امری سفارش شده در اسلام است و علی (علیهالسلام) آن را عبارت از «ملول نشدن به گذشته و خوشحال و متکی نبودن به آنچه شخص از دنیا دارد»[۶۰۳] معرفی کرده بود، به صورت فرار از دنیا و ترک همه گونه لذائذ مباح و پشت پا زدن به شئون دنیوی و ریاضت کشی و فقر در آوردند.
اما گرایش انحرافی صوفیانه، بهانهای که برای رفتار خود داشتند را وجود برخی آیات که انسانها را به دوری از دنیا ترغیب میکردند ، ومشابهت صوری بین زهد اسلامی و روش صوفیانه نقش موثری در نمو روح تصوف و پیشرفت آن در میان مسلمین داشته است. ابن جوزی در این باره مینویسد: « علت اقبال مردم به تصوف این است که مدح زهد در اذهان مسلمین از ابتدا نقش بسته بوده است و عموم مسلمین پارسایی را بزرگترین و با ارزشترین چیزها شمردهاند و از آن جا که صورت ظاهر صوفیان را موافق زهد یافتند و نیز گفتار آنان را لطیف و موافق ذوق دیدند گروهی به آنها گرویدند»و درادامه در فرق زهد اسلامی با عزلت تصوف میآورد «در صورتی که روش قدما بر خلاف رویه صوفیه خالی از خشونت و خشکی نبوده است.به علاوه تصوف هم ظاهرش آراسته به پاکیزگی و تعبد و زهد است و هم باطناً راحتی و تسلی بخش میباشد و آن خشکی و خشونت را نیز ندارد که مانع از سماع و امور ذوقی گردد»[۶۰۴]
اهل تصوف نه تنها از زندگی بین مردم دست برداشته بودند؛ بلکه به اعمالی خلاف شان دست میزدند . نقل است جنید دو مرتبه ابوبکر شبلی را امر به گدایی کرد و در هر مرتبه وی یک سال دریوزهگی میکرد، میگوید: «هر روز گدایی می کردم و به او (جنید) میبردم و او آن را به درویشان میداد و شب مرا گرسنه همیداشت.»[۶۰۵]
مشخص است چنین برداشت نابجایی از آموزههای دینی، برای کسانی که اعتقاد به چنین امری پیدا کنند چیزی جز عزلت از اجتماع، دوری از پیشرفت و عقب ماندگی اجتماعی نخواهد بود.
احکام عملی
روایات فراوانی وجود دارد که دین به معنای اسلام و آیین نازل شده بر پیامبر اسلام به کار رفته است ، برای نمونه رسول خدا میفرماید: اسلام بر ده سهم استوار شده، بر شهادت لااله الاالله که عمده و اساس است و نماز که فریضه است و حج که معظم شریعت است و روزه که سپر است و زکات که موجب طهارت[ مال] است و حج که معظم شریعت است و جهاد که مایه عزت است و امر به معروف ونهی از منکر که سبب وفا به دین خدا و طریق پیامبران است و جماعت که موجب انسو الفت است وعصمت از معاصی که اطاعت از خداست[۶۰۶]
نوع برخورد اسلام با تکالیف طوری است که همچنان که در سخن گفتن و ارتباط کلامی از مغلقگویی پرهیز کرده، در تکالیفی هم که بر عهده انسانها گذاشته، توانایی آنها را لحاظ کرده است:”لاَ یُکَلِّفُ اللّهُ نَفْسًا إِلاَّ وُسْعَهَا.»[۶۰۷]. به قول علّامه طباطبائی در تفسیر المیزان، این نفی سختی تکلیف، هم مربوط به فهم است و هم مربوط به اطاعت عملی.[۶۰۸]
اعتقاد به آموزه های دینی نقش های متعدد را در اجتماع و فرد بر عهده دارد این آموزه ها در عین اینکه عبادی اند، سیاسی هم هستند و در عین این که جنبه پیش برنده را دارند، جنبۀ پیشگیرانه را هم بر عهده دارند. قوانین فقهی، مثل حکم قصاص و دیه، حکم جهاد، تقسیم غنائم، حکم ارث، حرمت خمر، حدّ سرقت، حدّ زنا، احکام حج، تعدد نسوان و غیره باعث ایجاد وحدت در جامعه اسلامی گردید و این رسالت زندگی عرب را یکسره دگرگون کرد و کسانی را که در غرور و فساد جاهلیت خویش، گویی به نفاق و شقاق ابدی محکوم شده بودند، به وحدت و اتحاد کشانید.[۶۰۹]
غزالی که در کتاب احیا العلوم به دنیایی بودن فقه اشاره میکند، به نماز و روزه و حلال و حرام به صورت معنویترین حالت اشاره میکند. به تعبیر فقیهان شیعه و اهل سنت، علم فقه، مجموعهای از گزاره هایی است که از کتاب و سنت واجماع و عقل و دیگر منابع فقهی جهت ببان اعمال افعال مکلفین استنباط میشود. فقیهان شافعی مسلک به تبع دسته بندی اخلاق اسلامی را به عبادات، مناکحات و جنایات منشعب ساخته و مباحث فقهی را به دینی و اخروی مرتبط کرده اند؛ بنابراین عبادات برای تامین سعادت اخروی و معاملات برای زندگی کاری و مناکحات برای حفظ نوع بشر و احکام جنایی و جزایی برای بقای فرد میباشد[۶۱۰]
فقه شیعه نیزدامنه گستردهای از احکم دنیی و اخروی را بیان میکند. محقق حلی در شرایع الاسلام، فقه را به ۴ بخش عبادات، عقود، ایقاعات و احکام تقسم میکند[۶۱۱]
شهید صدر با رویکردی جدید مباحث فقهی را در چهار گروه تقسم میکند
۱- عبادات( نماز، روزه، اعتکاف، حج، عمره، کفارات)
۲- اموال عمومی( خراج؛ انفال، خمس و زکات) و اموال خصوصی