شیار بر میدارد .(همان،ص. ۶۵۰)
همانگونه که گفته شد هنگامی که از گذر عمر سخن میگوید دوباره زمان سریع میگذرد.آیا فرصت،چشمهای بود که دیر رسیدیم و گودالی خشکیده از آن باقی ماند.(لنگرودی،۱۳۹۳،ص.۷۵۳) شمس هنگامیکه از سرگرمیهای زندگی میگوید زمان را فراموش میکند و این فراموشی خود سبب گذر شتابان زمان میشود بی آنکه انسان آنرا درک کند:
زمین
میچرخد گرد تناش
دنبال دماش می گردد
و ما میخندیم
آنقدر که زمان را از یاد میبریم. (همان،ص.۷۲۲)
۴-۳-۲- ۴- مرگ
۴-۳-۲- ۴- ۱- تعریف مرگ
شمس لنگرودی با همراه کردن تصاویر نو تلاش می کند چهرهای دیگری از مرگ بیافریند و شعرش از تشبیهات کلیشهای دور شود :
مرگ
حفرهای است
که فقط
کاغذ پارهها، پرها، و خاک، علفها را
باد
از حفره رهایی میبخشد. (همان،ص.۳۶۱)
تصویر مرگ در این دوره پیشرویی است که بلاخره گریبانگیر همه میشود. و در عقب انسانهایی که در چنگال مرگ گرفتار شدهاند کسی نیست. گریزان بودن انسان از مرگ موضوعی است که مطرح میشود:
مرگ
پیشاپیشِ دوندهیی است
که در پی او کسی نیست.(لنگرودی،۱۳۹۰،ص.۶۸۹)
۴-۳-۲- ۴- ۲- مرگ راه ناگزیر
شاعر لحظههای پر تنش مرگ را با زبانی ساده و قاطعانه چنان میگوید که خواننده گریزگاهی جز پذیرش آن ندارد . شمس در انتها با عبارتی چون «دقیقه مرگ در می یابیم…» این حس را القا میکند که بزرگی این اتفاق فقط در زمان خودش دریافته میشود :
مرگ
قاطیت ناگزیر است
دقیقه مرگ
در مییابیم
که چه افتاده است. (همان،ص.۷۳۹)
و هر روز گام به گام به آن نزدیکتر میشویم :
ما ماندهایم و کمی مرگ
که قطره چکانی ، هر روزه ، نصیبمان میشود. (لنگرودی،۱۳۹۳،ص.۷۷۹)
و حتمی بودن آنرا بارها به انسان گوشزد میکند:
زیرا مرگ
سرنوشتی محتوم است . (همان،ص.۲۲۵)
۴-۳-۲- ۴- ۳- ناگواری مرگ
او هنوز معتقد است که مرگ یکی از تلخیهای زندگیست که با هیچ چیز شیرین نمیشود:
زیبا نیست مرگ
حتی اگر به صورت صبحی روشن در آید. (همان،ص.۶۲)
شمس با زبان سادهی خود اینگونه میسراید:
همه چیز
میآید و میرود
مرگ
میآید و میبرد. (همان،ص.۸۷۸)
اشاره دیگر شاعر به دلبستگیهایی است که به مرور زمان در زندگی ایجاد میشود و سبب می گردد تا چهرهی مرگ دلپذیر نباشد :
روزی از مرگ سخن میگفتم
بی آنکه معنی مرگ را بدانم
اکنون مرگ از من سخن میگوید
پشتت پنهان میشوم. (همان،ص.۷۰۲)
فرم در حال بارگذاری ...