فرهنگهای ملی چیزی حک شده بر روی ژنهای ما نیستند و در خلاء شکل نمیگیرند، بلکه در فضایی بینالاذهانی و درون تنشها و تخاصمات صورتبندی میشوند. درواقع، هویتها دارای بعد دیالکتیکی رابطهی خود و دیگریاند؛ و فرایندی در جریان و مدام درحالشدن است. هویتهای ملی نیز از این قاعده مستثنی نیستند. همیشه تصورها یا خیالپردازیای در میان است که حس یکپارچگیای را در درون هویتهای ملی مدرن بوجود میآورد. چنین تصور و یا خیالپردزایهایی هستند که حس یکپارچگی که از بیرون بر هویتها فشار میآورد را پنهان نگه میدارد و فقدان موجود در درون هویتهای ملی را پر میکند. هویتهای ملی بدون در نظر گرفتن این تصورات جمعی باز، ناتمام، متناقص و پاره پاره و خطخوردهاند.
هویتهای ملی در جریان ارتباط با نمادهای فرهنگی و بازنماییها شکل میگیرند و با خلق روایتهایی منسجم و تداوم حسی از یکپارچگی را بوجود میآورد که منجر به هویتیابی افراد یک اجتماع میشود. میتوان گفت که فرهنگ ملی یک گفتمان است. ساختار معنایی و نظام بازنمایی خاصی که بر کردارهای هر روزهیمان تأثیرگذار و منجر به خلق چارچوبهای معنا میگردد. گفتمان ملیت هر آنچه را که در باب هویتهای ملی است بازنمایی میکند و حسی مشترک را در درون خودهای متمایز بوجود میآورد که در زیر دالهایی (خاصایرانی بودن، عرب بودن و…) خود را تعریف کنند. باید فرهنگهای ملی را به صورت تأسیس کنندگان یک طرح گفتمان در نظر گرفت که تفاوت را به عنوان وحدت و یکسانی پیریزی میکنند نه به صورت موجودیتی یکپارچه و بدون مسأله که به صورت پیشین حضور دارد(هال،1386).
گفتمانهای ملی با خلق داستانها و روایتهایی درطول زمان حسی از سرشار بودن را به ما میدهند؛ چنین
روایتهایی مجموعهای از تصاویر، مناظر، سناریوها، حوادث تاریخ، نهادهای ملی را بوجود میآورد که تجارب
نگرانیها، پیروزیها و بدبختیهای مشترکی را بازنمایی میکنند و حسی از یکپارچگی و کلیت به هویتهای ملی معنا میبخشد و به عنوان بخشی از این اجتماع خیالی ما خود را در این روایت شریک می دانیم. چنین روایتهایی هستند که منظومهی معانی را درباره هویتهای ملی خلق میکنند و خاطراتی را بر میسازد که حال را به گذشته متصل میکند و بوجودآورنده حافظهی جمعی یک ملت هستند و برای هویتهای ملی گذشتهای دور، ریشه در سنتهای کهن خلق میکنند. تاریخ یکی از جنبههای معنا برای هویتها در دنیای معاصر است و حسی از سرشار بودن را به آنها میبخشد. در این فضای برسازنده است که اقدام به تاریخسازی میکنند. تاریخ راه و یا مسیر هدایتگری است که از طریق آن مردمان به خلق هویت خود اقدام میکنند. با آفرینش گذشتهای سرشار از حماسهها وتراژدیهاست که گفتمان ملی میتواند تضاد و تخاصم عمیق و درهمتنیدهی درون جامعه را به صورت یکسان جلوه دهد و مجموعهای از روایتهای درهمتنیده را سازمان دهد که گذشته را بازنمایی میکنند.
بنابراین گذشته عرصهی کنش برسازنده است و تاریخ که تنها ریسمانی است که ما را به گذشته پیوند میدهد و به عنوان عنصر اصلی هویت فرهنگی، عرصهی خلق و آفرینش درون تخاصمات بین هویتهای ملی است. گذشته به سخن گفتن با ما ادامه میدهد البته نه از طریق گذشتهای واقعی و در دسترس بلکه تاریخ توسط حافظهی جمعی، فانتزی(خیالپردازی)، روایت و اسطوره ساخته میشود. هویت فرهنگی نقطهای از تشخیص است که از طریق گفتمان تاریخ و فرهنگ ساخته شده است(هال،1993). ما در خلال روایت کردن است که تاریخ را برای خود برمیسازیم و گذشته را برای خودمان تعریف میکنیم. به عبارت دیگر این روایتپردازی است که گذشته را در دسترس قرار میدهد. تاریخ و گذشته دارای پیوندی شفاف و بدون مساله نیستند بلکه خودهایی متمایز و متفاوتاند و بیشترین فاصله را از همدیگر دارند. میتوان گفت که خود روایت است که این دو قلمرو را به همدیگر پیوند میدهد.
تاریخ و گذشته آنچنان به هم متصل نیستند که فقط یک قرائت از رویدادهای گذشته را ضرورت مطلق داشته باشد. گذشته و تاریخ مستقل از یکدیگر، جدا از هم، شناور و معلقاند. تاریخ روایت است و امر روایی تاریخ را به عرصهی گفتمانپردازیهای گوناگون دربارهی رویدادهای گذشته تبدیل میکند. منظور از گفتمانپردازی این است که ما جهان را به صورت یک متن قرائت میکنیم و از طریق گفتمانها هستند که به گذشته دسترسی داریم. چیزی را که گذشته مینامیم صرفاً از طریق مقولات مفهومی وایدئولوژیک بازسازی شده است(جنکینز،1390). در این حالت است که قرابت امرمتنی و امرتاریخی را ملاحظه میکنیم. در یک نگاه کلی میتوان گفت که تاریخ در جهان مدرن زیر مجموعهی روایتهای ملی هستند که حال را به گذشته نسبت میدهند و درون چنین روایتهایی حسی از یکپارچگی و تمامیت را به ما می بخشند. تمامیت بدین معنا که تاریخ به مثابه روایت ما را در سلسلهای از رویدادها در میان گذشته و اکنون قرار میدهد و اکنونیت ما را در این زنجیره مشخص میکند؛ تاریخ با تعریف کردن ما از طریق گذشته راه را به سوی جهتگیریهای آینده باز میکند و از طریق تاریخ است که چنین یکپارچگیای در طول زمان حفظ میگردد. بنابراین تاریخ دانش قطعی نیست بلکه نوعی روایت درون نظامهای گفتمانی است. هویتهایی که حفره و فقدان درون خود را با روکشیایدئولوژیک از طریق تصور و خیالپردازی جمعی، با خلق اجتماعات تخیلی وتاریخ پنهان میسازد. تاریخ عرصهی چنین فانتزیهای دستهجمعی است.
هویتها و بخصوص گفتمان ملی مدرن درون فضایی از تفاوتها شکل میگیرند و همزمان دارای بعد حضور و غیاب فرهنگی هستند و در چنین فضایی اقدام به تاریخسازی میکنند. چنین فضایی برابر با سلطهی «خود» در برابر یک دیگری است که همزمان با سیاستهای یکسانساز همراه است؛ حضور هویتهای پکپارچه برابر با طرد و به حاشیه رانده شدن تفاوت در حوزهی امر اجتماعی است و تاریخ نیز روایتی است در این بستر قلمروگسترانی و قلمروزدایی. گذشته رویدادی است که اتفاق افتاده است و تاریخ نیز در چارچوب یک گفتمان روایی آن را برایمان برمیسازد. همواره میتوان پرسید که تاریخ برای چه کسی است؟ چنین پرسشی تاریخ را به صورت متنی مسأله برانگیز و معضلزا در میآورد.

اهمیت تحلیل گفتمان تاریخی به چالش کشیدن تاریخ به عنوان متنی تک صدا و به پرسش کشیدن آن است. روایاتی که در پیکرهای هژمونیک جامعه از بس رسوب یافتهاند که خصلت عینی به خود گرفتهاند. تحلیل گفتمان نگاهی واسازگرا به تاریخ دارد و جنبههای حضور و غیاب هویتهای فرهنگی مؤثر در فرایند تاریخ سازی را بر مبنای مناسبات قدرت در سطح خرد بازسازی و بازتعریف مینماید و حوزههای غیاب و به حاشیهراندگی را دوباره رویت پذیر میسازد.
تحلیل گفتمان، تاریخ را به مثابه بایگانی در نظر میگیرد و ابعاد سکوت این بایگانی را برجسته میسازد: چه کسی در تاریخ یا به عنوان تاریخ شناخته میشود؟ آن گروهها و رخدادها که تاریخ آکادمیک از آنها بی خبر است کداماند؟
در این میان لازم است فضایی را برای طرح مسأله تاریخنویسی کردستان گشود؛ حوزه معضلزا و متناقصی که کانون گفتمانپردازیهای گوناگون بوده است. با شکلگیری دولتهای مدرن درترکیه، عراق وایران و فرایند ملتسازی در این دولتها، کردها موضوع سیاستی بودند که اکنون به عنوان سیاستهای دیگریسازی میشناسیم. این سیاست بیانگر این نکته است که هویت پذیری فرایند ارج شناسی از طریق یک ابژهی دیگر است، ابژه غیریت. از این نظر هویت به جهت مداخلهی این غیریت است که همواره متزلزل و نامعین است و شما زمانی به موقعیت ثابت وایستایی دست پیدا میکنند که این اثر غیریت را سرکوب و یا به صورتیایدئولوژیک در خود پنهان وترکیب نماید.
تجارب کردها از خاورمیانه قرن بیستم یادآور سیاستهای سرکوب و دیگریسازی در این منطقه است که همواره درون نظم گفتمان ملی به عنوان عنصری مزاحم بازنمایی شده است. دیگریسازی در قالب بازنماییها و نفی موجودیت هویت کردها ، تبعیدهای برنامه ریزی شده، هم چنین سیاستهای دیگری ستیزی در عراق که مبتنی بر تبعید و سیاستهای ادغام و تعریب کردها بود، به صورتی فاحش در جنایتهای انفال و شیمیایی حلپچه متجلی شد تا جایی که براساس گزارشات بین المللی در سال 1988 دولت عراق با حاکمیت حزب بعث(صدام حسین) و «جنایت علیه بشریت و ژینوساید، متهم شد و هم چنین در سال 1991 پس از جنگ خلیج فارس جامعه بین الملل شاهد بزرگترین بحران پناهندگی در قرن بود(خلیج الاسلامی، 1386). این بحران نیز خود متوجه کردها بوده است.
کردها در برابر سیاستهای ملت سازی به صورت غیریت ریشهایترسیم شدهاند که همواره نظم حاکم را تهدید میکند و سیاستهای دیگریسازی و دیگریستیزی، کردها را به موقعیت در حاشیهبودگی پرتاب کرد. نکته حائز اهمیت این است که فرایند تاریخنویسی کردستان را نمیتوان خارج از این تنازعات و تعینات جغرافیای سیاسی و به صورت کلی موقعیت در حاشیهای مورد خوانش قرار داد. چنان چه قبلاً ذکر شد اگر تاریخ را عرصه کنش برسازنده هویتهای فرهنگی و اجتماعات تخیلی تصور کرد، در این صورت در مورد تاریخ کردستان چه میتوان گفت؟ با این حال کمترین پرسشها حول این مساله شکل گرفته است که تاریخنویسی کردستان چه فرایندهایی را طی کرده است و گفتمان تاریخی تحت چه شرایطی نوشته شده و از چه زمانی خود تاریخ کردستان به مثابه حوزهای پروبلماتیکآشکار میشود؟
کردها در رابطه با تاریخ چه جهتگیری را داشتهاند؟ شکل مواجهه آنها با امرتاریخی چگونه بوده است و چه جایگاهی را در رابطه با موقعیت حاشیهای داشته است؟ ترکیببندی آنها از امر تاریخی و اکنونشان چگونه بوده است؟ اکنون به عنوان نقطه عزیمت به گذشته را چگونه صورتبندی کردهاند و این صورتبندی چه پیوندی با گفتمان تاریخی دارد؟آیا آنها از طریق گفتمان تاریخی توانستهاند پرسشهای انتقادی در باب پدیدهی مدرن دولتـ ملت در خاورمیانه ، مطرح کند؟
پاسخ به چنین سوالاتی منوط به طرح این پرسش است که تاریخنویسی کردستان چه شاکلههایی را تاکنون به خود گرفته است؟ چیزی که هدف پژوهش حاضررا شکل میدهد
بازخوانی و بازاندیشی این فرایند قبل از هر چیز به معنای بازیابی صداهای فراموش شدهی چنین تاریخی است.
تحلیل گفتمان تاریخنویسی کردستان به معنای بازاندیشی ساختارهای حاکم بر این فرایند است و قرار دادن فرایند تاریخنویسی کردها در زیر مجموعهای کلانتر یعنی تاریخسازی هویتهای شکل گرفته درفضای بینابینی است.
اهمیت مسألهی تاریخ در نوشتن و نحوهی روایت آن است. چه کسانی تاریخ را مینویسند؟ در اینجا نوشتن به معنای روایت کردن است که همواره جامعیت یک مسأله را نمیتواند پوشش دهد و روایت کردنمبتنی بر زاویهای است. پرسش بر سر این است که این متون با چه رویکردی به تاریخ نگاه کردهاند و تاریخ مکتوب دارای چه گفتمانی است. رویکردشناسی و گفتمانکاوی تاریخ نوشته شده همواره میتواند حقیقت و عینیت آن را به چالش بکشد و وجه پنهان و نوشته نشدهی تاریخ راآشکار کند و همچنین میتواند اصطکاکها و همپوشانیهای گفتمانهای متفاوت نوشتن تاریخ راآشکار کند.
اهمیت دیگر موضوع واکاوی شاکلههای طرد و شمول درون روایتهای تاریخی است.آیا تاریخ را باید از بالا نوشت، یعنی توسط گروههای نخبه یا براساس موقعیتهای متکثری نوشت که درون امر اجتماعی ریشه دارند و همچنین جایگاه فرودستان در میان امرتاریخی چیست؟ مسأله بر سر این است که چه کسانی سخن میگویند وآیا فرودستان میتوانند سخن بگویند، خود را بنویسند و روایت کنند ودر نهایت شنیده شوند؟
با توجه به اینکه اکثر تاریخنگاریهای کردستان را نویسندگانی غیر(اروپاییان)انجام دادهاند، ضرورت دارد رویکرد درونی و بیرونی این تاریخنویسی را با هم مقایسه کرد و شکافها و تضادها را نشان داد و تاریخ را در ارتباط با روابط تنشها و روابط سلطه مطرح کرد. چیزی که هدف و ضرورت پژوهش حاضر را شامل میشود. به عبارت دیگر هدف از این پژوهش گشودن فضایی است که در آن تاریخنویسی به عنوان یک پدیده فرهنگی ساخته و روایت میشود. بر همین مبنا، گفتمانکاوی متون تاریخی مورد نظر و بررسی رویکردهای تاریخنویسی درونی و بیرونی و همچنین ساختارهای روایی حاکم بر فرایند تاریخنویسی کردستان از جمله اهداف این پژوهش است. چراکه با بازخوانی چنین سویههایی است که میتوان خود تاریخ را در بسترهای متخاصم امر اجتماعی بازخوانی کرد و دریچهای را به سوی صدا (بیان)ی گروههای مختلف گشود.
این پژوهش بر اساس این پرسش بنیادی شکل گرفته است که نحوهی روایت نویسندگان غیر(اروپاییان) و نویسندگان کُرد از تاریخ کردستان چگونه است؟ و فرایند تاریخنویسی کردستان دارای چه صورتبندیهای گفتمانی است؟
احمد محمدپور (1392) نیز در مقالهای با عنوان «تاریخنویسی کردستان در چنبرهی گفتمانها» فرایندی تاریخنگاری کرد را به پرسش میکشد و با تلفیق رویکرد نظری فوکو درباره گفتمان با ایدههای پستمدرنیستی کیت جنکینز به دستهبندی متون تاریخی کرد میپردازد. وی دو گفتمان تاریخنویسی را دستهبندی میکند: گفتمان شرقشناسانه و گفتمان ناسیونالیستی: «به این معنی که شیوه و دید برخی از آنها [اسناد تاریخی] شرقشناسانه و به هدف واندیشهی و مفهومی شرقشناسانه شدهاند و برخی دیگر از آنها نیز با رویکردی ناسیونالیستی نوشته شدهاند» (محمدپور، 1392: 9). محمدپور همچنین گفتمان ناسیونالیستی را به دو بخش گفتمان ناسیونالیستی دیگری کرد (شاملترکها، عربها، فارسها) و گفتمان ناسیونالیستی خود کردها تقسیم میکند و در مورد دومیاشاره میکند که چون این متون به هدف مقاومت نوشته شدهاند و این گفتمان دارای جایگاه حاشیهای بوده نتواسته است حقیقتی را برای خود صورتبندی کند و در این راستا به کتاب «شرفنامهی» شرف خان بدلیسیاشاره میکند.
مسعود بیننده (1392) در« نگاهی مختصر به تاریخنویسی کردستان» روشهای معمول تاریخنویسی را مورد تحلیل قرارداده است و سه روال اساسی خوانش و نوشتن تاریخ کردستان را استخراج میکند. تاریخنویسی غربی یا استعماری، تاریخنویسی سرزمینهای حاکم، تاریخنویسیکردها در تاریخنویسی استعماری «براساس گفتمان تاریخنویسی شرقشناسانه، کرد خارج از محدودهی تاریخ زیسته است و هیچ گذشتهای به مثابه «تاریخ» را نداشته است؛ مگر آن هنگام وارد چرخهی اقتصاد جهانی و سیاستهای استعماری شده است» (بیننده، 1392: 17). وی در این قسمت به مسألهی کرد- فوبیا (کرد هراسی) به عنوان ابزار ایدئولوژیک استعماری در تاریخنویسی شرقشناسانهاشاره میکنند. دومین بخش تقسیمبندی تاریخنویسی کرد: «فانتزی تاریخنویسی کرد-ستیزانه» است که وی در این قسمت با نگاهی لاکان- ژیژکی به نقش فانتزی سرزمینهای حاکم (عرب،ترک، فارس) براساس پرسش ژیژکی از من چه میخواهی، در تاریخنویسی میپردازد و در این متون به خوانش دال کرد به مثابه عنصری مزاحم عمل میکند که نظم نمادین را به خطر میاندازد: «ژستهای کافر- جنزده، اخلالگر- یاغی،تروریست- تجزیهطلب، آن سمپتوم- فیتیشهایی هستند که فانتزی قدرت حاکم براساس منطق میل برای برساخت هویت خود(…) از آن استفاده میکند» (همان، 30- 29). و در نهایت در بخش بازنویسی تاریخ از سوی کردها به این نتیجه میرسد که «کردها خود را در نگاه دیگری» شناختهاند: «تاریخنگاری کرد، به عنوان سوبژکتیویتهای مبارز، میتواند صدای اکنون خود را به گذشته بازگرداند و تمام تلاشهای شکست خوردهی گذشته را به صدا درآورد…منش تاریخنویسی کرد باید از مونتاژ کردن شکست و انباشت به سوی واسازی خود فرم روایت به پیش رود» (همان، 35- 34).

عباس ولی (2003) در مقالهی« تبارشناسی کردها: بر ساخت ملت و هویت ملی در نوشتههای تاریخی کردی» ضمن مطرح کردن چشماندازهایی که در آن هویت و ملیت صورتبندی میشود، گوشهچشمی به مسألهی تاریخنویسی کردها در ارتباط با ناسیونالیزم میپردازد. وی پس از مطرح کردن دو رویکرد قومگرایانه و ازلی ناسیونالیزم کُرد به هویت ملی، براساس رویکرد برساختی-مدرنیستی به نقد دو دیدگاه اول دربارهی صورتبندی هویت ملی کرد میپردازد. وی با استفاده از دو مفهوم دیگری و تفاوت (که دو مفهوم تئوریک مهم در رویکرد مدرنیستی- برساختیاند) صورتبندی هویت و ناسیونالیزم کرد را نتیجهی برخورد خود و دیگری میداند و بر اهمیت دلالت مفهوم «تفاوت» در شکلگیری هویتهای ملی خاورمیانه در قرن بیستماشاره میکند: « این ارتباط دیگری و نقش اساسی تفاوت در برساخت هویتهای ملی دلالت میکند» (ولی، 2003 : 68). وی همچنین با این چشمانداز به تبارشناسی کردها در متون تاریخی نوشته شده میپردازد که دغدغهی اساسی آنها هویت ملی کُرد و ناسیونالیزم بوده است و در رابطه با مسألهی تاریخنگاری اشاره میکند: «(متون تاریخی) توسط دو شاخص عمده تعیین میشوند. خشونت هویت مسلط که توسط دولت در ترکیه، عراق و ایران گسترش یافت؛ و توسعهی سیاسی وایدئولوژیکی جنبشهای کردی. کنش متقابل مداوم بین این دو فاکتور عمده در دگرگونی مفهومی و توسعهی گفتمان تاریخ کردستانی، منعکس شدهاند» (ولی، 2003: 76- 77). وی در بررسی کتاب تاریخ کردستان و کردستان محمد امین زکی بیگ مینویسد «مطابق گفتههای زکی، فروپاشی کلیتگرایی عثمانی و جنبشهای متعاقبا ناسیونالیزمترکی، مرحلهای را برای ظهور نوشتن تاریخ کردستان مدرن، رقم زند» (همان، 78). نوشتن چنین کتابی را تمرینی در خودآگاهی برای تلاشی در برساختن تبارشناسی ناسیونالیزم کردی میداند. عباس ولی در چنین اثر زکی بیگ را به عنوان «نخستین تلاشی برای برساختن حافظهی تاریخیای که میبایست گذشته و حال کردستان عراق را پل زند.» (همان، 79) میداند. عباس ولی همچنین بر کتاب « ایدهی ملت کرد» جمال نه به ز (1984) و «زبان و ناسیونالیزم در کردستان» حسنپور (1992)اشاره میکند که چگونه هویت ملی را در آنها بازنمایی و برساخته شده است.
– Ethnicist
– Primordialist
– Constructive- modernist
1-2 مسئله تحقیق
همواره نگرش به آموزش عالی دستخوش تغییرات بوده است به گونهای که در طول تاریخ روند ورود مردان و زنان به دانشگاهها در سراسر جهان متفاوت گزارش شده است. کینگز بری (2007) گزارش میکند طی سالهای 1900 ﺗــﺎ 1930 ﻣــﺮدان و زﻧــﺎن ﺑــﻪ ﻧــﺴﺒﺖ ﯾﮑـﺴﺎن وارد دانشگاهها ﺷــﺪﻧﺪ. ﺑﻌـﺪ از ﺟﻨــﮓ ﺟﻬﺎﻧﯽ دوم ﺑـﻪ ﺧـﺎﻃﺮ ﺗـﺴﻬﯿﻼﺗﯽ ﮐـﻪ در اﺧﺘﯿـﺎر ﻣﺮدان از ﺟﻨﮓ ﺑﺮﮔﺸﺘﻪ ﻗﺮار داده ﺷﺪ، دانشگاهها ﺑﺎ اﻓﺰاﯾﺶ ﺗﻌﺪاد ﻣﺮدان روﺑﺮو ﺷـﺪﻧﺪ و اﮐﻨـﻮن ﺑـﻪ ﺧﺎﻃﺮ آﻣﻮزشﻫﺎی ﻣﺨﺼﻮﺻﯽ ﮐﻪ زﻧﺎن در زﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮد ﻣﯽﺑﯿﻨﻨﺪ و ﺟﻬﺖ اﻓﺰاﯾﺶ آﮔﺎﻫﯽ و دﺳـﺘﯿﺎﺑﯽ ﺑﻪ ﺣﻘﻮق واﻗﻌﯽ ﺧﻮﯾﺶ ﺑﺎ ﻧﺮخ 17 درﺻﺪ ﺑﯿﺶ از ﻣـــﺮدان وارد ﺳﯿـــﺴﺘﻢ آﻣـــﻮزش ﻋـــﺎﻟﯽ میشوند (لیاقتدار و همکاران، 1388: 73).
به مرور زمان و بر اساس فرهنگهای مختلفِ جوامع، روند گرایش به آموزش عالی بر حسب جنسیت متفاوت بوده است. ورود زنان در جهان به آموزش عالی رشد روزافزونی داشته است بطوری که در کشورهایی چون اﻣﺮﻳﻜﺎ، اﻳﺘﺎﻟﻴﺎ، اﻧﮕﻠﺴﺘﺎن، ﻓﺮاﻧﺴﻪ، اﺳﺘﺮاﻟﻴﺎ و اﻳﺮان درﺻـﺪ داﻧـﺸﺠﻮﻳﺎن زن از ﻛﻞ داﻧﺸﺠﻮﻳﺎن ﺑﻴﺶ از 50 درﺻﺪ ﺑﻮده اﺳﺖ. در سال تحصیلی 83- 1382 در مجموع 261401 نفر برای نخستین بار در دانشگاهها و مؤسسات آموزش عالی کشور، (حضوری و نیمه حضوری) پذیرفته شده و ثبت نام کردهاند که از این تعداد 141002 نفر (94/53 درصد)را زنان و 120399 نفر (06/46 درصد) را مردان تشکیل میدادند در سال تحصیلی84 1383-این آمار به (65/57 درصد) زن و (35/43 درصد) مرد تغییر یافت. در سال تحصیلی 85- 1384 این آمار به (7/63 درصد) زن و (53/37 درصد) مرد تغییر یافت. (آمار سازمان سنجش کشور به نقل از طباطبایی یزدی، 1386: 4).
بنابراین افزایشِ گرایش زنان به آموزش عالی، پدیدهای نیست که فقط خاص کشور ایران باشد، بلکه آن، پدیدهای جهانی است. اینکه چه عواملی باعث افزایش گرایش زنان به آموزش عالی شده است میتوان به عوامل بسیاری اشاره کرد. عواملی چون اشتغال، مدرکگرایی، کسب منزلت اجتماعی، کسب دانش، کسب هویت جدید، خلاقیت، عزت نفس، خدمت به جامعه و …. در گرایش زنان به آموزش عالی تأثیرگذار است. البته نقش تمام عواملی که در این قضیه دخیل هستند به یک اندازه نیست. بعضی از عاملها، با شدت و قدرت بیشتری به این جریان میافزایند و بعضی دیگر از قدرت کمتر و ملایمتری در جذب زنان به آموزش عالی برخوردارند. در تحقیق حاضر در میان این عوامل بر کسب منزلت اجتماعی به عنوان عاملی که منجر به افزایش سرمایه فرهنگی خانواده و شخص میشود و همچنین هویت نقش جنسیتیِ مدرن، به عنوان عاملی که در گرایش زنان به آموزش عالی مؤثر است تأکید میشود. البته باید به خاطر داشت که این رابطه یکطرفه نیست و آموزش عالی نیز بر افزایش سرمایه فرهنگی و شکلگیری هویت نقش جنسیتی تأثیرگذار است. ضمناً باید توجه داشت که در مقابل افزایش حضور دختران در دانشگاهها با کاهش حضور پسران نیز در آن مواجه هستیم. باید اشاره کرد که کاهش حضور پسران نیز با عواملی چون عدم کارایی مدارک دانشگاهی در ایجاد کسب و کار، خدمت مقدس سربازی، فشار اجتماعی و … مرتبط است. اشتغال را میتوان به عنوان یکی از مهمترین عوامل تأثیر گذار بر کاهش حضور پسران در دانشگاهها بر شمرد، زیرا شغل برای پسرانی که در سن 18-19 سالگی قرار دارند، اگر نگوییم یک ضرورت تلقی میشود یکی از مهمترین مشغلههای ذهنی آنها به شمار میآید. لذا با توجه به عدم تناسب مدارک دانشگاهی با بازار کار یا به گونهای روشنتر، عدم تناسب خروجیهای دانشگاهها؛ با ورودیهایِ به بازار کار؛ باعث شده که بسیاری از فارغالتحصیلان و دانشآموختگان دانشگاهها با مدارک معتبر دانشگاهی با شغلی مناسب روبرو نشوند. باید توجه کرد که در کنار معزل اشتغال برای پسران، مشکل خدمت سربازی نیز برای آنان وجود دارد. سربازی پسران هم در ابتدای راهیابی به دانشگاه، و هم در انتهای این مسیر بر کاهش حضور آنان در آموزش عالی تأثیرگذار است. پسرانی که نتوانند در کنکور سراسری جذب دانشگاه شوند باید راهی خدمت سربازی شوند، و در شرایطی که بتوانند جواز کسب حضور در دانشگاه را کسب کنند، در پسِ اخذ مدرک دانشگاهی، ملزم به گذراندن آن (خدمت سربازی) هستند. پسری که مدرک دانشگاهی لیسانس را کسب میکند در سن 22-23 سالگی قرار دارد. با گذراندن خدمت سربازی سن وی به حدود 25 سالگی افزایش پیدا میکند. این فرد در سن 25 سالگی تازه باید در بازار کار به دنبال شغلی مناسب برای تشکیل زندگیای آبرومندانه بگردد. در چنین شرایطی فرزندان ذکور خانوادهها چشم امیدی به مدارک دانشگاهی نمیدوزند و اصولاً پس از اخذ مدرک متوسطه راهی بازار کار میشوند، و قبل از گذراندن خدمت سربازی، بسیاری از مشکلاتی که بعد از گذراندن آن، دانشآموختگان دانشگاه با آن مواجه هستند، حل و فصل میکنند و ادامه مسیر زندگی خود را هموار میسازند. علاوه بر عوامل مذکور، میتوان عامل اجتماعی دیگری را نیز در پیدایش این وضعیت، یعنی عدم توازن جنسیتی در دانشگاهها بر شمرد.

این عامل عبارت است از بالا رفتن سن ازدواج دختران. اگر چه طی چهار دهۀ اخیر، میانگین سن ازدواج در جامعه ما رشد چشمگیری داشته است، ولی این رشد برای دختران بیشتر بوده است. به گونهای که طی چهار دهۀ گذشته میانگین سن ازدواج مردان حدود ۳ سال افزایش داشته و میانگین سن ازدواج زنان حدود ۶ سال رشد کرده و به حدود ۲۴ سال رسیده است. این در حالی است که اگر دختران پس از فارغ التحصیل شدن در دبیرستان بلافاصله وارد دانشگاه شوند، میتوانند در سنین ۲۲ یا ۲۳ سالگی دوره کارشناسی خود را به اتمام برسانند. بنابراین میانگین سن ازدواج، بالاتر از میانگین سن فارغ التحصیلی از دانشگاه در دوره کارشناسی است. از اینرو تسهیلات جدیدی برای ادامه تحصیل دختران فراهم آمده و تعهدات خانوادگی مانع تحصیلات عالیه آنان نمیشود (هاشمی و جوادییگانه 1387: 125).
البته باید توجه داشت که افزایش مشارکت زنان در آموزش عالی هم پیامدهای مثبت و هم پیامدهای منفی زیادی را به همراه دارد. افزایش آگاهی اجتماعی زنان نسبت به حقوق خود، ارتقاء منزلت اجتماعی، جلب مشارکت اجتماعی آنان، تغییر نگرش جامعه نسبت به زنان و گسترش دامنه انتخابها مانند انتخاب همسر از جمله پیامدهای مثبت گرایش زنان به آموزش عالی هستند. و از پیامدهای منفی این پدیده که آن را به عنوان نوعی مسئلۀ اجتماعیِ حائز اهمیت برای پژوهش مطرح میکند می توان به موادرد ذیل اشاره کرد:
1) ناهمگنی بین تحصیلات زنان و مردان بویژه از لحاظ همسان همسری: طبیعی است بنابر شرایط موجود، به دلیل وجود الگوی ناهمسان همسری در سن ازدواج، و ترجیح پسران به ازدواج با دخترانی که فاصله سنی مناسبی با یکدیگر دارند، بخشی از دختران به ویژه دختران با تحصیلات دانشگاهی فرصت ازدواج را از دست بدهند که این امر خود در بردارندۀ عواقب اجتماعی و اخلاقی چشمگیری خواهد بود. 2) بالا رفتن سن ازدواج: تأخیر در ازدواج تحول مهم و قابل بحثی برای زنان است و به همان اندازه برای مردان مشاهده نمیشود؛ اگر چه به دلیل تفاوت جنسیتی و فاصلۀ سنی زن و شوهر، نسبت زنان ازدواج کرده در هر گروه سنی بالاتر از مردان همان گروه سنی است، این میانگین بین زنانی که بیسواد بودهاند و زنانی که باسواد بودهاند، بیان کنندۀ تفاوت معنیداری بوده است و این میانگین را به ترتیب 1/17 و 8/18 سال نشان میدهد، همچنین ضریب همبستگی پیرسون، بین سن، در هنگام ازدواج و سالهای تحصیل در این دادهها، 354/0 به دست آمده که در سطح پایینتر از 01/0، از نظر آماری معنیدار است. بنابراین آموزش و سطح تحصیلات به طور مستقیم عامل محتمل به تأخیر افتادن ازدواج زنان است (کوششی، 1384: 59). 3).
تغییر نقش زنان در خانواده بویژه تعارض نقش: در یک بررسی، که از 325 زن در چهار منطقه تهران صورت گرفته، بیشتر زنان مورد پرسش (60 درصد) بر اهمیت نقش سنّتی و مسئولیتهای خانهداریِ خود تأکید کردند و در قبال این نقش، نسبت به کار بیرون از خانه؛ اولویت قایل شدند. آنها معتقد بودند بین کار، به عنوان یک فعالیت اقتصادی در جامعه و حفظ و نگهداری زندگی خانوادگی و مراقبت از کودکان تعارض وجود دارد و آنها غالبا حفظ زندگی خانوادگی را بر کار بیرون ترجیح میدهند، اما همچنان علاقهمند به کار و فعالیت اقتصادی بیرون از خانه هستند و در نتیجه ایفای همزمان هر دو نقش باعث میشود آنها دچار تعارض نقش بشوند (توسلی، 1382: 4). 4).

کاهش باروری: در مطالعه ای در همین زمینه که میان زنان فاقد تحصیلات عالی و دارای تحصیلات عالی انجام شد، زنان فاقد تحصیلات عالی 1/33 درصد تعداد فرزندانشان را 2 فرزند اعلام کردند در حالی که افراد دارای تحصیلات عالی 50 درصد تعداد فرزندانشان را 1 فرزند اعلام کردند (براری و محسنی تبریزی ، 1389: 89). 5) افزایش طلاق: بالا رفتن میزان تحصیلات و اشتغال زنان نیز یکی از دلایل جدایی است. زنان در صورت استقلال مالی ترسی از جدایی ندارند و آسان تر طلاق میگیرند در مطالعهای (1376) 6/16% از افراد پاسخگو تحصیلاتشان در مقطع راهنمایی یا ابتدایی بوده است و 20% از افراد مقطع دیپلم بودهاند و 3/63% از افراد پاسخگو در هنگام طلاق تحصیلات عالی داشتهاند(ستوده، 1376: 212-213).
با نگرشی در ادبیات تحقیق مربوط به حوزۀ آموزش عالی میتوان دو دسته عوامل ساختی و هویتی –فرهنگی؛ برای گرایش روزافزون زنان به مشارکت در آموزش عالی بر شمرد. در بین عوامل ساختی، نوسازی توسعۀ انسانی عامل مهمی است. توسعۀ آموزش عالی از منابع اصلی پیشرفت در سطوح اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی کشورها به شمار میرود. تحصیلکردگان امروز دانشگاهها، بر عهدهگیرندگان مسئولیت هدایت دولت و جامعه، تقویت کنندۀ فرهنگ والا، بوجود آورندۀ نوآوری و خلاقیت و پیشرفت، مدیریت فناوریهای نوین مدرن و دفاع از امنیت ملی فردای کشور را بر عهده دارند. بنابراین، برای توسعۀ اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی یک کشور توجه زیادی باید معطوف به توسعۀ نیروی انسانی کارآمد و پرصلابت گردد. از این رو آموزش عالی برای تربیت نیروی انسانی کارآمد، مسئولیت مهم و خطیری بر عهده دارد. البته لازم به ذکر است که در کشور ما، توسعۀ آموزش عالی هم برای دولت مهم تلقی شده، و مکرراً در دستور کار قرار گرفته، و هم برای مردم آموزش عالی همواره به عنوان مکانی برای دست یافتن به جایگاه اجتماعی و اقتصادیِ در خور شأن، پراهمیت بوده است.
عامل دیگر، نقش آموزش عالی در تحرک اجتماعی است. آموزش عالی بیش از هر زمان دیگری محرک رشد اقتصادی کشورهاست و به همان میزان در برآورده کردن آرمانهای اقشار کمدرآمد جامعه و سهیم کردن آنان در فرصتهای اقتصادی و اجتماعی اهمیت دارد چرا که تحقق این آرمانها برای پیشبرد اهداف سیاسی و تحکیم روابط اجتماعی برای دولتها از اهمیت زیادی برخوردار است. آموزشعالی به مثابه یک آسانسور اجتماعی، اصلیترین وسیله ارتقا و تحرک اجتماعی فرزندان متعلق به اقشار پایین جامعه یا گروه های محروم است (جوادی، 1373: 17).
مدرکگرایی از دیگر عوامل ساختی به شمار میآید. در نگرشی مثبت به مدرکگرایی، افزایش دارندگان مدرک تحصیلی، به خصوص مدارک آخذ از دانشگاه و مراکز آموزش عالی را میتوان به عنوان نوعی سرمایه اجتماعی، انسانی و فرهنگی آنها تلقی نمود.
به موازات و در نتیجه عوامل ساختی و نوسازی، تغییرات فرهنگی- هویتی نقش مهمی در رشد آموزش عالی زنان ایفا میکند. فردگرایی و محور قرار دادن علایق، نیازها و خواستههای فرد به جای سلطه ساختارها و سنتها و ترغیب فرد برای شکوفایی استعدادها و تواناییهای فکری و خلاقه او ازکارکردهای آموزش عالی است (فاضلی، 1386: 106- 105) میزان یادگیری فرد در فرایند فردگرایی، مقیاس مناسبی برای بررسی کیفیت به شمار میآید.
بنابراین، از مهمترین مؤلفههای تحول پایدار، متحول کردن عقاید و باورهاست، عقاید و باورمندیها عبارتند از انگارهها و تصورات و اندیشههایی که جهتدهندۀ غایات و مواد و فرآیند آموزش هستند و به طور مستقیم وغیرمستقیم بر بازده و عملکرد آموزش عالی تأثیر میگذارند (هیل، 1997: 38). امروزه به دلیل انفجار دانش، افزایش جمعیت و رشد فنآوری، سادگی تحرک، تغییر در سبک زندگی، حضور زنان در زمینههای گوناگون، افزایش رفاه و بوجود آمدن فرصتهای فراغت و تمایلات مربوط به عادات محلی و تغییر تنوع و تعداد مشاغل و عوض شدن چهرۀ زندگی حرفهای، گستردگیِ پیچیدگی جوامع و بههم فشرده شدن مرزها و امکان ارتباطات آسان بینالمللی (بنت، 1970: 89)، در چگونگی فکر کردن زنان به آموزش عالی ونگرشهای آنان نسبت به آن، تغییرات عمدهای بوجود آورده است که در این بین تغییرات هویتی بخصوص هویت جنسیتی دارای اهمیت بسیار زیادی است.
فرایند شکل گیری هویت حرفه ای دانشجویان، متأثر از هویت جنسی آنان و نیز شبکههای اجتماعی و روابط آنان به ویژه با محیط دانشگاه و نیز رشته تحصیلی آنان است. شکلگیری هویت، فرایندی پیوسته در تمایز تعهدات فردی و اجتماعی است که بازتابی از ترکیب خلاقانهای از شخصیت فرد و محیط اجتماعی اوست. هرگاه شخصیت فرد یا محیط اجتماعی او تغییر کند امکان بازسازی و تغییر هویت او نیز وجود دارد (حیدری و رضایی، 1391: 23- 5). بدین اعتبار هویت نقش جنسیتی عبارت است از ادراک و تعریف فرد از خود به عنوان یک زن یا مرد بر پایه تفاوتهایی که نظام ارزشها و هنجارها، کلیشهها و تصورات قالبی فرهنگ جامعه درباره زن بودن یا مرد بودن در صفات روانی، ویژگیهای شخصیتی، خصایص رفتاری، نگرشها، نقشهای اجتماعی و الزامات و انتظارات ناشی از آن، پذیرفته و تصویب شده است (رستگار خالد، 1388: 43). که بر این اساس میتوان انتظار داشت تغییر در هویت جنسیتی زنان از سنتی به مدرن حضور آنان در عرصۀ عمومی را به همراه داشته که لازمۀ حضور، افزایش سطح تحصیلات عالی آنهاست. همچنین متغیر سرمایه فرهنگی خانواده به عنوان شکلدهندۀ هویت به این عوامل اشاره دارد: 1) اهمیت تحصیلات نزد والدین در افزایش تحصیلات فرزندان 2) تغییر الگوی تربیتی در خانواده، اهمیت فرزندان و برابری جنسیتی نسبی دختران و پسران از دیدگاه خانواده 3) رسانههای جهانی مانند اینترنت و ماهواره 4) مشارکت در کلاسهایی به مانند زبان و نظایر آن در کنار تحصیلات رسمی.
در نظریه بوردیو دانشآموزانی که با ذخایر بیشتر و بهتری از سرمایهفرهنگی وارد نظام آموزشی میشوند، یعنی دانشآموزان خانوادههایی که دارای مهارتها و ترجیهات فرهنگ مسلط هستند بهتر میتوانند قواعد پنهان بازی را کشف نموده و مهارتها و اولویتهایی را که از طرف مدرسه مهم تلقی میشود، را بپذیرند و راحتتر میتوانند مسیر خود را تا سطوح بالای تحصیلی ادامه دهند. بنابراین، نابرابریهای اجتماعی مثل تفاوتهایی که در ابتدا در افراد وجود دارد، در سرمایهفرهنگی به صورت مدارک تحصیلی استمرار مییابد (آشافنبورگ و ماس، 1977: 587- 573). آشنا بودن با فرهنگ والا یا مشروع که تنها نهاد خانواده میتواند به افراد اعطا کند، امکانات، مهارتها، ذائقه و روشی فراهم مینماید که در دنیای تحصیل بسیار ارزشمند است. در نظریه بوردیو کارکرد واقعی مدرسه انتقال دانش نیست بلکه حفظ و بازتولید نظام موجودِ نابرابریهای اجتماعی است و این از طریق داراییهای فرهنگی یا سرمایه فرهنگی که منشاء مطمئن پیشینه اجتماعی ممتاز است، صورت میگیرد. بوردیو بر این باور است که این داراییها، بیشتر در دسترس کودکان طبقات بالا است. انگیزههای متنوعی پشت این فرض قرار دارد؛ نخست اینکه، اعضای این طبقات میزان قابل توجهی از داراییهای فرهنگی را به تصرف خود در میآورند و آشنایی فرزندان آنها با این ارزشها مسأله دشواری نیست. دوم اینکه، کسب سرمایهفرهنگی نیازمند میزان قابل توجهی دارایی مادی است و این داراییها برای خانوادههای طبقات بالا به میزان بیشتری قابل دسترس است. همچنین، انتقال سرمایه فرهنگی به فرزندان، یک فعالیت زمانبر است و طبقات بالا زمان بیشتری را به این امر اختصاص میدهند (بلاسکو، 2003: 25- 5).
بر اساس آنچه مطرح گردید، این پژوهش در صدد است به بررسی نگرش دانشآموزان به آموزش عالی، سرمایه فرهنگی خانوادۀ آنان، و هویت نقش جنسیتی دانشآموزان دختر و پسر بپردازد و در ادامه ارتباط سرمایه فرهنگی خانواده و هویت نقش جنسیتی فرد را با نگرش به آموزشعالی در دانشآموزان بررسی نماید. این پژوهش به این مهم خواهد پرداخت که بین سرمایه فرهنگی خانواده و هویت نقش جنسیتیِ دانش آموزانِ پیش دانشگاهی با نگرش آنان به آموزش عالی چه ارتباطی وجود دارد؟.
1-3 اهمیت موضوع
آموزش عالی به عنوان یکی از مهمترین جایگاههای کسب علم و معرفت و دانش و همچنین به عنوان پراهمیتترین وسیلۀ به حرکت در آورندۀ چرخۀ اقتصاد هر کشوری؛ توجهی خاص، از سوی مسئولین هر نظامی را میطلبد. لذا توجه روزافزون به آموزش عالی، توجه به مسئولین آینده کشور، آیندهسازان این مرزبوم و آماده کردن نیرویی پرانرژی، باصلابت و اندیشمند برای ادارۀ کشور است. بنابراین در اولویت قرار دادنِ توجه به آموزش عالی، پیشرفت و شکوفایی و اقتدار هر ملتی را رقم خواهد زد.
یکسان بودن توسعۀ آموزش عالی برای زنان و مردان، بدون هر گونه تبعیض و فارغ از نگرش جنسیتی به زنان در مقابل مردان، شرایط حضور روزافزون آنان را در این بخش فراهم کرد و تا آنجا پیش رفت که در سال 1379 تعداد پذیرفتهشدگان زن در دانشگاههای دولتی و غیردولتی از مردان بیشتر شد و سهم مناسبی از ظرفیت آموزش عالی را به خود اختصاص داد. افزایش سهم زنان در آموزش عالی و مراکز آموزش دولتی و غیردولتی پیامدهای مختلف در بخشهای متعدد فرهنگی، اجتماعی، آموزشی و اقتصادی خواهد داشت (پیشگاهی فرد و اسدی راد، 1382: 160)
دانشگاه مکانی والا برای آموزش شهروندانی است که بتوانند وظایف و فعالیتهای گوناگون، روزآمد و تخصصی خود را به نحوی کارآمد و مؤثر انجام دهند، مکانی برای آموزش فشرده و مستمر تمامی شهروندان علاقهمند، مکانی برای شناخت و مطرح ساختن مسائل ملی، برای تجزیه و تحلیل و حل مسائل مهم مربوط و مؤثر در سراسر کرۀ خاکی (کتابی، 1379: 67- 66) برای همکاری با صنعت و بخشهای خدماتی که از لحاظ پیشرفت کشورها اهمیت دارند، مکانی برای ایجاد نگرشهای مبتنی بر تفاهم و مدارا، مکانی برای تهیۀ اطلاعات علمی قابل اعتماد و ارائۀ آن به دولتها جهت تصمیمگیری در زمینههایی مانند محیط زیست و در قالب علمی کردن فرایند تصمیمگیریهای سیاسی. خلاصه این که نقش دانشگاه را می توان، در تربیت نیروی انسانی متخصص مورد نیاز جامعه و گسترش و ارتقای دانش و پژوهش خلاصه کرد (حسینینسب، 1372: 54). بنابراین میتوان گفت مهمترین شاخص در توسعۀ هر کشوری میزان دانشآموختگان و تحصیلکردگان دانشگاههاست. دانش موجب ارتقای آموزش عمومی جامعه میشود و افزایش سطح عمومی دانش بر میزان و نحوۀ مشارکت سیاسی، اقتصادی، آموزشی، فرهنگی، اجتماعی و مشارکت همهجانبۀ مردم تأثیر میگذارد. بعلاوه، سواد فرصتهای بیشتری را برای افراد ایجاد میکند و به طور کلی افراد را نسبت به اندیشههای نو، پذیرا کرده و آنان را در انتخاب توانا میکند. از این رو همواره در برنامههای کلان توسعۀ اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی کشور بحث آموزش، مراکز دانشگاهی و آموزشی، یکی از مباحث عمده و ضرورتهای اجتماعی است. همچنین دانشجویان مهمترین سرمایههای انسانی جامعه هستند. آگاهی و اطلاع از میزان سرمایهفرهنگی و هویت نقش جنسیتی آنان و دانستن نوع ارتباط آن با نحوۀ نگرش آنان به آموزش عالی برای هر نوع برنامهریزی اجتماعی و فرهنگی برای آنان لازم و ضروری است. لذا با توجه به افزایش تعداد پذیرفتهشدگان دختر در آزمون ورودی دانشگاههای کشور در دو دهۀ اخیر و پیامدهای مثبت و منفی این پدیده که به آن اشاره شد، ضرورت دارد تا مؤلفههای مرتبط با نگرش به آموزش عالی در دانشآموزان بررسی شود تا با شناسایی و تقویت آنان شاهد رشد جامعه و حضور فعالانه افراد و نسل جوان در آبادانی کشور باشیم. لذا سؤالات اصلی تحقیق حاضر عبارتند از: 1. هویت نقش جنسیتی تا چه حد بر نگرش دانش آموزان به آموزش عالی تأثیر گذار است؟ 2. سرمایه فرهنگی خانواده تا چه حد بر نگرش دانش آموزان به آموزش عالی تأثیر گذار است؟ 3. شکل گیری هویت نقش جنسیتی دانش آموزان تا چه حد بر حسب جنس متفاوت است؟ 4. سرمایه فرهنگی خانواده دانش آموزان تا چه حد بر حسب جنس متفاوت است؟ 5. نگرش دانش آموزان به آموزش عالی تا چه حد بر حسب جنس متفاوت است؟

-Kingz beri
– Individualism
– Hill
– Benet
– Aschajjenburg & Maas
هدف مقاله خوش کار(1387)، بررسی جامعه شناختی عوامل اجتماعی ـ فرهنگی موثر بر اختلافات کارگری و کارفرمایی است. در این پژوهش از نظریات خود آینهسان کولی، نظریه اعتماد و سرمایه اجتماعی، نظریه نوسازی روانی راجرز و تئوری گرایش فیش باین ـ آیزن استفاده شده است. متغیرهای مستقل این پژوهش عبارتند از: مشارکت در حل مشکلات احتمالی کارگر و کارفرما، اعتماد بین کارگر و کارفرما، تصورات قالبی کارگر نسبت به کارفرما، احساس امنیت شغلی کارگر و متغیر وابسته؛ بروز اختلافات کارگری و کارفرمایی(تمایل به طرح دعوا و شکایت کارگران) است. نتایج تحقیق نشان میدهد که بین احساس امنیت شغلی، مشارکت و همکاری کارگر و کارفرما، اعتماد بین شخصی، عقاید قالبی (تصورات کلیشهای) و تمایل به طرح دعوی و اختلاف، رابطه معناداری وجود دارد.

هدف اصلی مقاله ی هزار جریبی و نجفی(1389) تبیین جایگاه اعتماد گردشگران خارجی نسبت به ایرانیان در توسعه صنعت گردشگری است. در این تحقیق شاخص عینی سنجش توسعه گردشگری، میزان تمایل مجدد گردشگران خارجی برای سفر مجدد به ایران است. دو متغیراصلی این تحقیق عبارتند از اعتماد اجتماعی و تمایل گردشگران به سفر مجدد به ایران می باشد. برای سنجش اعتماد از سه معرف “صداقت “، تعهد” و “پذیرش” استفاده شده است .طبق نتایج 86 درصد از گردشگران دارای اعتماد متوسط رو به بالا به مردم ایران هستند و در ضمن 95 درصد دارای تمایل متوسط رو به بالا برای سفر مجدد به ایران هستند. ضریب همبستگی بین دو متغیر اعتماد گردشگران و تمایل به سفر مجدد، همبستگی قابل ملاحظه(0.60) و سطح معناداری بسیار بالا (0.000) مشاهده شد و چون این ضریب مثبت است، بیانگر وجود رابطه مستقیم میان این دو متغیر است. حدود 36 درصد از تغییرات تمایل به سفر مجدگردشگران توسط اعتماد آنان به ایرانیان قابل تبیین است. بنابراین هرچه میزان اعتماد گردشگران نسبت به مردم ایران بالا رود، تمایل گردشگران به سفر مجدد به ایران (توسعه گردشگری) نیز افزایش می یابد.

اسکافی(1383) در تحقیقی ارتباط کسبه، هتلداران و رانندگان تاکسی با زائرین امام رضا (ع) و نحوه ارتقای این ارتباط، را بررسی نموده است. در بررسی نگرش زائرین نسبت به شهر مشهد، شهروندان مشهدی، کسبه، قیمت اجناس، خدمات تاکسیرانی و کرایه ها، رانندگان تاکسی و نیز خدمات هتل ها و مهمانپذیرها به این نتیجه رسید که بیشترین نگرش مثبت زائرین، نسبت به شهر مشهد (با میانگین 3/38درصد) بوده که در رتبه اول قرار می گیرد. پس از آن نگرش نسبت به شهروندان مشهدی (با میانگین 3/32درصد) درمرتبه دوم، نگرش نسبت به رانندگان تاکسی(با میانگین 3/23درصد) در مرتبه سوم، نگرش نسبت به خدمات هتل ها و مهمانپذیرها(با میانگین 3/18درصد)، نگرش نسبت به کسبه(با میانگین 3/1درصد). وی در بررسی مشکلات و کمبود های زائرین، عمده ترین آنها را عبارت از مشکل اسکان(21درصد)، عدم نظافت خیابان ها و معابر(17درصد)، وجود ترافیک سنگین( 13درصد)، مشکل تهیه بلیط (6درصد)، کمبود پارکینگ(5درصد)،یکسان نبودن قیمتها در بازار (10درصد)، عدم سازماندهی خدمات تاکسیرانی(10درصد)، کمبود پل های هوایی لازم(5درصد)اعلام نموده که خود در ایجاد نگرش منفی در میان زائرین سهم بسزایی دارد. در مجموع7/7درصد زائرین نگرش منفی، 9/69 درصد نگرش بینابین و 4/22درصد نگرش مثبت نسبت به شهر مشهد داشته اند. اما نگرش آنان نسبت به مردم شهر مشهد در 5/1درصد موارد خیلی منفی، 11 درصد منفی، 2/49 درصد متوسط، 2/36 درصد مثبت و 2درصد خیلی مثبت بوده است.
مظلوم خراسانی(1387) در طرح پژوهشی خود میزان رضایت زائرین از مجاورین خدمات رسان در شهر مشهد را مورد سنجش قرار داد. متغیرهای مستقل این تحقیق تبعیض، رضایت از هزینه های زندگی، آگاهی(مدت اقامت در مشهد)، موفقیت(رضایت از سفرهای قبلی به مشهد)، تسری(رضایت اقوام و سایرین از سفر به مشهد)، احساس امنیت، رضایت از محیط، پایگاه اجتماعی- اقتصادی، انگیزه سفر و متغیر وابسته میزان رضایت زائرین است. پس از مطالعه نظرات 390 نفر از زائرین به این نتیجه رسیدند که متغیرهای تبعیض، رضایت از هزینه های زندگی، موفقیت، رضایت اقوام و سایرین(تسری)، احساس امنیت و رضایت از محیط شهر مشهد بر میزان رضایت زائرین تأثیر دارند و بین پایگاه اجتماعی-اقتصادی و مدت اقامت زائرین در مشهد با میزان رضایت زائرین رابطه معناداری یافت نشد.

حیدر آبادی (1389) در مقاله خود به بررسی عوامل اجتماعی و فرهنگی موثر بر میزان اعتماد اجتماعی جوانان در استان مازندران می پردازد. چارچوب نظری این پژوهش تئوری نظام اجتماعی در قالب نظریه کنش تالکوت پارسونز و همچنین تئوری ساختار- عاملیت آنتونی گیدنز می باشد. هفت فرضیه مورد بررسی قرارگرفته و نتایج زیر به دست آمد: میزان تحصیلات و طبقه اجتماعی رابطه منفی و معکوسی با میزان اعتماد اجتماعی داشته است. ارتباطات انسانی، جامعه پذیری خانوادگی و اعتقادات دینی با اعتماد اجتماعی رابطه مثبت و مستقیمی داشته است . مجموع این متغیرها 2/43 درصد تغییرات میزان اعتماد اجتماعی را تبیین می کنند . متغیرهای ارتباطات انسانی و جامعه پذیری خانوادگی به ترتیب بیشترین تأثیر را بر اعتماد اجتماعی جوانان دارند .نتایج نشانگر آن است که میزان اعتماد بنیادین دربین جوانان بیشتر و بالاتر از سایر گونه های اعتماد(اعتماد تعمیم یافته و نهادی) است. همچنین اعتماد درون گروهی در جامعه بیشتر از اعتماد برون گروهی می باشد.
در پژوهشی دیگر کتابی و همکارانش (1389) به بررسی میزان اعتماد اجتماعی در استان چهارمحال بختیاری پرداختند. در این تحقیق با توجه به مهمترین دیدگاههای نظریه پردازان کلاسیک و معاصر(دورکیم، وبر، تونیس، پاتنام، بوردیو، فوکویاما، گیدنز، اریکسون، افه و دیگران) انواع اعتماد بین شخص، بنیادی، عمومی، سازمانی، اعتماد سیاسی و اعتماد به مشاغل و مناصب به عنوان زیرشاخه های اعتماد اجتماعی انتخاب شدند. بدین ترتیب اعتماد اجتماعی مورد سنجش و ارتباط آن با متغیرهای احساس امنیت، دینداری، عملکرد دولت، قانونگرایی، پنداشت از میزان دینداری مردم، احساس عدالت و ارزشهای اخلاقی مورد بررسی قرار گرفت. نتایج تحقیق نشان می دهد که به جز اعتماد بنیادی و بین شخص، میزان اعتماد در بقیه انواع فوق در حد متوسط و پایین تر از حد متوسط بوده است و متغیرهای ارزشهای اخلا قی، عملکرد دولت و قانونگرایی دارای بیشترین همبستگی با اعتماد اجتماعی بوده است. متغیرهای دینداری ، احساس امنیت وپنداشت از میزان دینداری مردم در جامعه نیز با اعتماد اجتماعی دارای ضریب همبستگی معنی داری بوده اند.
در مقالهای با عنوان «پیشرفت های اخیر در مطالعات فرهنگی»، نعمت الله فاضلی سعی شده تا با ذکر مصادیق و نمونههایی از فعالیتهای موفق فکری و معرفتی محققان و دانش آموختگان رشته مطالعات فرهنگی در ایران پیشرفتهای سریع این رشته در ایران توضیح داده شود. از دید وی ظهور مطالعات فرهنگی در ایران به مثابه یک گفتمان انتقادی درباره فرهنگ مدرن ایران را همزمان با ظهور نخستین جریان یا نسل روشنفکری ایران میداند. شکلگیری این رشته در پنج دانشگاه کشور، ترجمه و تالیف تعداد قابل توجهی منابع و متون آموزشی و پژوهشی دانشگاهی، دفاع از حدود سیصد پایان نامه کارشناسی ارشد در دانشگاههای مختلف در این زمینه، پرورش متخصصان مختلف در حوزههای نقد ادبی، تاریخ جامعهشناسی و انسانشناسی در ایران در طول ده سال گذشته از جمله پیشرفتهای اخیر مطالعات فرهنگی میداند(همان منبع: 87).
کاظمی، رضایی و ناظرفصیحی(1390) نیز در مقاله ای با عنوان «مطالعات فرهنگی و آینده علوم اجتماعی در ایران» که در دست انتشار است به بحث در مورد شرایط شکلگیری مطالعات فرهنگی در ایران و خصیصههای مطالعات فرهنگی ایرانی میپردازند. این گروه درصدد برآمدهاند تا چگونگی نزدیک ساختن علوم اجتماعی به مطالعات بومینگر از سوی مطالعات فرهنگی را تشریح کنند. نویسندگان در این مقاله پس از اشاره به مبانی فکری و معرفتی مطالعات فرهنگی در ایران و سرچشمههای آکادمیک و نهادیشدن آن در ایران به سراغ مناقشات و گفتمانهای مطالعات فرهنگی در ایران نیز میروند. بررسی مقایسهای طرح درس و پایان نامههای دانشجویان این رشته در سه دانشگاه علامه طباطبایی، علم و فرهنگ و تهران در کنار نقد و بررسی آراء نسل اول از بزرگان و صاحب نظران مطالعات فرهنگی در ایران بخشی دیگر از کار را تشکیل میدهد.

مهری بهار نیز هم اکنون در حال انجام تحقیقی پیرامون «تاریخ شفاهی مطالعات فرهنگی در ایران» است. در این پژوهش سه نسل از متفکرین مطالعات فرهنگی در ایران شناسایی شده و دادههای بدست آمده از مصاحبههای عمیق با این افراد تحلیل محتوای کیفی میشود. بخش دیگری از کار نیز استخراج عناوین پایاننامههای مطالعات فرهنگی و شناسایی سازمان ها و موسسات فعال در این زمینه است.
همانطور که ملاحظه میشود در هیچ از این مطالعات، تحقیق جامعی در مورد پایان نامههای دانشجویان این رشته صورت نگرفته است. بسیاری از داده ها نیز فاقد جامعه آماری مشخصی است. در تحقیقی که پیش رو داریم سعی شده است تا غالب ملاحظات موجود در این حوزه از منظر موضوعات تحقیق، روششناسی، نتایج و پیشنهادات نقد و بررسی شود. این مطالعه به نوبه خود نخستین گام در بررسی روشمند و اصولی دستاوردها و ناکامیهای مطالعات فرهنگی ایرانی در طول یک دهه از ورود آن به نظام دانشگاهی در ایران به مثابه یک رشته به شمار خواهد رفت.
در عصر جدید، از زمان ظهور و گسترش مدرنیسم ، نظام اعتقادات سنتی ، از جمله اعتقاد به طبیعی یا مقدر بودن نابرابری های اجتماعیمورد تایید قرار گرفت. در مخالفت مستقیم با این اعتقاد که انسان به طور طبیعی یا مقدر به دینا می آید، این اعتقاد پا گرفت که حکم انسانیت همه انسان ها برابر زاده می شوند نه نابرابر. بدین ترتیب مفروض داشتن برابری انسان ها، بر مفروض داشتن نابرابری های اجتماعی چیره شد. پرسش هایی نظیر « اگر برابری وضعیت طبیعی اسنان است چرا نابرابری اجتماعی وجود دارد؟» ، اگر همه افراد داری حقوق طبیعی اند چرا که برخی دیگران تفوق دارند؟ از جمله موضوعات اصلی تاملات نظری شد( همان ، 3). به طور کلی جریان های عمده جامعه شناسی با دو دیدگاه نظری متفاوت به این پرسش ها پاسخ داده اند: یکی دیدگاه کارکردگرایی و دیگری دیدگاه تضاد .در دیدگاه کارکردگرایی قشربندی اجتماعی داری کارکردی مثبت برای حفظ تعادل نظام اجتماعی جامعه به شمار می آید (تامین، 1388) . قشربندی ، مکانیسمی به شمار می آید که جایگاه های اجتماعی توسط افراد شایسته را تضمین می کند. اما در دیدگاه تضاد توزیع نابرابر قدرت، مالکیت و پرستیژ ، نوعی امتیاز اجتماعی به شمار می آید که نخبگان و سرآمدان جامعه به زیان منافع اکثریت افراد جامعه آن را به خود اختصاص داده اند. در هر جامعه ای که امکان تولید مازاد فراهم می آید، عده ای بیش از دیگران به ثروت و قدرت ( که متقابلا همدیگر را تقویت می کنند) دست می یابند و به اتکای همان ثروت و قدرت همواره در پی حفظ جایگاه رفیع شان هستند، در حالی که دیگران می کوشند جایگاهشان را ارتقا بخشند. از این رو قشربندی اجتماعی سرچشمه کشمکش و تضاد دائمی در جامعه است و مایه تضعیف یگانگی اجتماعی و مانعی در راه رشد و شکوفایی جامعه می شود ( تامین ، 1388 :19).

با توجه به آنچه تاکنون گفته شد، در تحقیق حاضر در پی پاسخگویی به این سول اصلی هستیم که چه عواملی بر شکل گیری قشربندی اجتماعی موثر است ؟ و سهم هر یک از این عوامل در تبیین شکل گیری قشربندی اجتماعی موجود در میان شهروندان شهر اهواز تا چه اندازه می باشد ؟
1-3- اهمیت و ضرورت تحقیق
دستیابی به منابع ارزشمند و کمیابی مانند ثروت، قدرت دانش و منزلت ، افراد را در لایه های مختلف سلسله مراتب جای می دهد؛ و به این ترتیب جایگاه آن ها در جامعه یا به عبارت پایگاه پایگاه اجتماعی – اقتصادی آان را تعیین می کند. پایگاه اجتماعی – اقتصادی همانند یک قالب یا ظرف اجتماعی است که در چارچوب آن شیوه مواجهه افراد با محیط اجتماعی ساخته و پرداخته می شود.

تاثیر نظام قشربندی جامعه بر الگوهای فکری و رفتاری مردم، موضع مهمی است که از سال ها پیش از جنبه های مختلف توجه جامعه شناسان کلاسیک( در راس آن ها مارکس ، وبر ، و پاره تو) و جامعه شناسان معاصر( مانند دارندوف ، لنسکی ، پولانتزاس ، رایت ، پارکین و گیدنز) را به خود جلب نموده است.
جامعه شناسان تاکنون دریافته اند که تقریبا هر جنبه ای از زندی ما انسان ها از جمله بهره هوشی ، موفقیت تحصیلی ، معیارهای تغذیه ، عقاید سیاسی، بیماری هایی که از آن رنج می بریم و حتی نوع عادت های ما در روابط جنسی ، با پایگاه ما در سلسله مراتب اجتماعی مان مرتبط است( رابرتسون ، 1372 :204).
به رغم اهمیتی که قشربندی جامعه و گستردگی نفوذ آن بر پدیدهها و امور اجتماعی مختلف ، مطالعه اختصاصی آن چندان مورد توجه محققان ایرانی قرار نگرفته است. در اغلب پژوهش ها وضعیت طبقاتی یا پایگاه اجتماعی – اقتصادی به منزله یک متغیر زمینه ای یا مداخله کننده بررسی شده و به منزله یک متغیر مستقل و مجزا کمتر مورد مطالعه قرار گرفته است.
این در حالی است که جست و جو در ساختار قشربندی جامعه ایران و پیامدهای حاصل از آن در جهات مختلف حایز اهمیت است و این قبیل تاملات می تواند برای جامعه شناسی ایران سرچشمه بصیرت های تازه ای باشد.
در جامعه امروزی ، قشربندی اجتماعی با پنج خصلت اصلی تعریف شده است: (تامین،1388: 27)
قشربندی خصلتی اجتماعی دارد به دلیل برخوداری از 5 ویژگی شامل ؛ ضرورت صفات اجتماعی قشربندی ،هنجارها و ضمانت اجراها، ضرورت جامعه پذیر کردن هر نسل، ناپایداری ذاتی آرایش قشربندی اجتماعی ، ارتباط قشربنید با نهادهای اجتماعی دیگر (لیپست ، 1381)
قشربندی پدیده ای قدیمی است : براساس پژوهش های تاریخی قشربندی در دسته های کوچک ایلی که از صورت های اولیه زندگی اجتماعی بوده وجود داشته است (همان)
قشربندی پدیده ای جهانی است : در واقع قشربندی در دو سطح وجود دارد ،یکی نظام جهانی قشربندی که کشورها وملت ها را به دودسته دارا وندار تقسیم می کند . واین نظام در درون قشربندی هرکشور وجود دارد
قشربندی پدیده ای با صورت گوناگون : صورت های گوناگون نابرابری از لحاظ شدت وضعف ونابرابری، نظام های قشربندی میان دو حد نهایی توزیع شده اند. حد نهایی همه پایگاهای اجتماعی (از لحاظ نظری)برابر تلقی شده وسهم مساوی از قدرت ومالکیت وحیثیت اجتماعی دارند.در حد نهایی مقابل پایگاهای اجتماعی بسیار نابرابرتوزیع شده است وجابجایی میانشان غیر ممکن است (همان)
قشربندی ، پدیده ای با پیامدهای ویژه : نابرابری در قدرت و ثروت، در ارزیابی اجتماعی و در پاداش روانی پیامدهایی را دارد که می توان آن ها را در دو مقوله بزرگ جای داد. ا- فرصت های زندگی ، 2-سبک زندگی
اهمیت و ضروت بررسی این موضوع تا اندازه ای است که یکی از مهم ترین مسائل اجتماعی محسوب می وشد که بسیاری از کشورها جهان مخصوصا عقب افتاده یا در حال توسعه با آن دسته پنجه نرم می کنند. توجه بسیاری از جامعه شناسان را از جمله مارکس ، وبر ، کوهن ، گیدنز و بسیاری دیگر به خود مشغول داشته است یکی از دلایل اجتماعی بودن قشربندی ،ارتباط داشتن آن با نهاد های دیگر جامعه است که چنین ارتباطی را وابستگی متقابل نهادی می گویند(تامین،1388: 27)این امر لزوم بررسی همه جانبه و جامعه شناختی مسئله قشربندی اجتماعی را آشکار می سازد.
از سوی دیگر، با توجه به تکثر قومیتی در کلانشهر اهواز ، و در نتیجه عدم یکپارچگی این شهر به لحاظ قومیتی و ناهمگونی فرهنگی ، می توان گفت مسئله قشربندی اجتماعی از جمله مسائلی است که پدیده چندقومیتی را نیز در این شهر دامن می زند(نریمانی،1389). با توجه به آنچه گفته شد، ضرورت مطالعه قشربندی اجتماعی به ویژه از حیث عاملی که در ایجاد سایر مسائل اجتماعی از جمله بحران های هویتی ناشی از تکثر قومیتی ، نزاع های دسته جمعی اقوام مختلف در کلانشهر اهواز و عدم رعایت قوانین و مقررات و … بسیار مهم و حائز اهمیت است، بیش از پیش آشکار می گردد.
1-4- اهداف تحقیق
1-4-1- هدف اصلی
بررسی عوامل اجتماعی ، فرهنگی ، اقتصادی موثر بر شکل گیری قشربندی اجتماعی در شهروندان شهر اهواز
1-4-2- اهداف جزئی
1-4-2-1- بررسی رابطه بین متغیرهای جمعیت شناختی و شکل گیری قشربندی اجتماعی
1-4-2-2- بررسی رابطه بین میزان تحصیلات و شکل گیری قشربندی اجتماعی
1-4-2-3- بررسی رابطه بین میزان درآمد خانواده و شکل گیری قشربندی اجتماعی
1-4-2-4- بررسی رابطه بین سبک زندگی و شکل گیری قشربندی اجتماعی
1-4-2-5- بررسی رابطه بین سرمایه اجتماعی و شکل گیری قشربندی اجتماعی
1-4-2-6- بررسی رابطه بین سرمایه فرهنگی و شکل گیری قشربندی اجتماعی
1-4-2-7- بررسی رابطه بین سرمایه اقتصادی و شکل گیری قشربندی اجتماعی
1-4-2-8- بررسی رابطه بین دینداری و شکل گیری قشربندی اجتماعی
.Social stratification
.Monis
[3] . Continuum
[4] . Position Scale