* * *
هرچند دنى طبع کند کسب غنا از فطرت پست باشدش حکم گدا[۸۰۱]
از مردم دون امید احسان عبث است خاریدن سر نیاید از ناخن پا
* * *
اى غایب[۸۰۲] آشکار چون ذات خدا در عین خفا به چشم معنى پیدا
ما در[۸۰۳] دل و جان منتظر روى توایم بردار نقابى و خدا را بنما
* * *
فردوس منور از جمال زهرا[۸۰۴] ایمان شده کامل از کمال زهرا
زان شاهد دین چهره به خوبى افروخت گلگونه اوست رنگ آل زهرا
* * *
در حضرت فقر دستگاهى عجب[۸۰۵] است شأن[۸۰۶] عجبى شوکت و جاهى عجب[۸۰۷] است
با وسعت دل وسعت دنیا هیچ است[۸۰۸] در عالم خود فقیر شاهى عجب[۸۰۹] است[۸۱۰]
* * *
پیرى چو رسید عیش و عشرت عبث است دندان چو نماند حرص نعمت عبث است
گردد به سحر ستاره چرخ نهان با موى سپید فکر زینت عبث است
* * *
در دیده عارفى که جانش به صفاست کثرت همه از جلوه[۸۱۱] وحدت برپاست
یک شمع هزار مىنماید به نظر در آینهخانه این حقیقت پیداست
* * *
عالم که بود ظهور اسما و صفات از کثرت او خلل نیفتد در ذات
دریاب که از قدیم و[۸۱۲] حادث رمزیست لوح محفوظ و[۸۱۳] لوح محو و[۸۱۴] اثبات
* * *
آیینه توست[۸۱۵] چشم بازى که مراست پیرایه نازى[۸۱۶] است نیازى که مراست
بىچشم توان دید جمالى که تراست بىگوش توان شنید رازى که مراست
* * *
این عالم با همه شئون و[۸۱۷] درجات ذاتى است عیان به رنگ اسما و صفات
هرگز نشود عدم وجود اى غافل تحصیل[۸۱۸] حاصل است[۸۱۹] نفى و اثبات
* * *
آن چشم و چراغ مصطفى را عشق است وآن جلوه نور مرتضى را عشق است
خورشید سپهر کبریا را عشق است یعنى صوفى باصفا را عشق است
* * *
مردى که نشد[۸۲۰] مریض حرص و شهوت هرگز ضررش[۸۲۱] نمىرسد از دولت
در اهل دل و اهل دول گر نگرى فرقى نبود به غیر حرف علت
* * *
در حضرت دوست کار من تسلیم است برخاستنم از سر جان تعظیم است
از داغ کسى باغ و بهارى شدهام این آتش عشق نار ابراهیم است
* * *
در چشم کسى که صاحب عرفان است واجب پیدا به صورت امکان است
زانگونه که حرف و صورت خیزد ز نفس پیدایى خلق[۸۲۲] از نفس رحمان است
* * *
از درّ نجف مباش غافل اى دوست بى رمزى نیست شکل مویى که دروست
یعنى که ره کعبه دین شاه نجف چون آینه روشن است و باریک چو موست
* * *
گویم سخنى از غلطاندازى دوست هرچند که راز من و او سرّ مگوست[۸۲۳]
آیینه دل صورت او را دارد گویم او نیست باز مىگویم اوست
فرم در حال بارگذاری ...