بر طبق تعریف، رضایت زناشویی حالتی است که طیّ آن زن و شوهر از ازدواج با یکدیگر و با هم بودن احساس شادمانی و رضایت دارند (سینها و ماکرجی، 1991 به نقل از میر احمدی زاده و همکاران، 1382). هم چنین الیس در 1989 بیان می کند که رضایت زناشویی احساسات عینی از خشنودی، رضایت و لذت تجربه شده توسّط زن یا شوهر است هنگامی که همه جنبه های ازدواج شان را در نظر می گیرند (پاداش و همکاران، 1391). شادابی، نشاط و احساس خوشبختی در زندگی زناشویی و زندگی فردی از جمله ملاک های سلامت روانی به حساب می آید(مایرز، 2012). هر زوجی نیازمند و در جستجوی احساس خوب می باشد که این اصطلاح ار در روانشناسی مثبت بهزیستی روانشناختی می گویند(شاه سیاه، 1390) مطالعات نشان می دهد که بهزیستی روانشناختی عاملی است که در میزان رضایتمندی زناشویی تاثیر گذار می باشد(کوهن و همکاران 2009؛ داکین و وامپلر: 2008؛شفیعی،1386؛ باتزروکمپبل، 2008؛ هالیست و دیگران،2007). بهزیستی روانشناختی در دو دهه اخیر در ادبیات پژوهشی به وفور مورد بررسی قرار گرفته است و دامنه مطالعات آن از حوزه زندگی فردی به تعاملات اجتماعی کشیده شده است(نصرت آباد، 1392). بهزیستی روانشناختی باعث ارتقاء زندگی افراد در ابعاد مختلف می شود. کیفیت زندگی مسئله ای است که می توان آنرا جزء هدف غایی هر خانواده دانست(شیشه گر، 1391). در سال های اخیر توجه قابل ملاحظه ای دراندازه گیری میزان سلامتی افراد و قدرت تاثیر گذاری بیماری های روان شناختی و جسمی بر روی فعالیت های روزانه و رفتارهای آنها به وجود آمده که این اندازه گیری ها به یک نگرش و رویکرد کلی نگر در سلامتی و مراقبت های بهداشتی معطوف شده است و در این رابطه رویکرد نوینی به نام کیفیت زندگی در تحقیقات پزشکی و اجتماعی مطرح گردیده است. واژه کیفیت زندگی نخستین بار توسط پیگو در سال 1920 در کتاب اقتصاد و رفاه مورد استفاده قرار گرفت . به مرور زمان محققان متوجه شدند که کیفیت زندگی می تواند یکی از پیامدهای پراهمیت در ارزیابی سلامت باشد، چنانچه تعریف سازمان بهداشت جهانی از سلامت نیز به این نکته تأکید دارد(Fayers، 2000) دونالد کیفیت زندگی را اصطلاحی توصیفی عنوان می کند که به سلامت و ارتقاء عاطفی، اجتماعی و جسمی افراد و توانایی آنها برای انجام وظایف روزمره اشاره دارد(Donald،2000). کیفیت زندگی متغیر تاثیر گذار بر مسایل روانی فرد و خانواده است. غفاری و همکاران(1391) در بررسی خود بر نقش کیفیت زندگی بر رضایتمندی زناشویی تاکید داشته اند. کیفیت زندگی می تواند تحت تاثیر عوامل زیادی قرار بگیرد. در این مطالعه با در نظر گرفتن رابطه متغیرهای بهزیستی روانشناختی، کیفیت زندگی به چگونگی ارتباط آنها با یکدیگر و با میزان رضایتمندی زناشویی پراداخته شده است. سئوال مطرح شده در این پژوهش اینست که بهزیستی روانشناختی چه تاثیری بر کیفیت زندگی و از طرف دیگر بر رضایتمندی زناشویی می گذارد و اینکه کیفیت زندگی چه تاثیری بر رضایتمندی زناشویی دارد؟
1-3 ضرورت و اهمیت پژوهش
جوامع با مشکلات و معضلات اجتماعی متعدد روبرو میباشند .اما در همه جوامع برخی از مسائل و مشکلات از درجه اهمیت بالاتری برخوردار هستند که به واسطه میزان آسیبی که بر پیکره جامعه وارد میکنند، میتوان به میزان اهمیت آنها پی برد . یقیناً طلاق یکی از مهم ترین آنان است؛ چراکه صدمات وارده از طلاق معضلاتی که در همه جوامع مورد نظر میباشد، پدیده این معضل بر پیکره خانواده که مرکز ثقل جامعه محسوب میشود، وارد می آید. عوامل متعددی در بررسی میزان تاثیر گذاری بر رضایتمندی زناشویی و طلاق مورد بررسی قرار گرفته اند. در پژوهش بنی جمالی و همکاران (1383) علل از هم پاشیدگی خانواده ها و نیز موفقیت ازدواج زوج های جوان را شامل موارد ذیل عنوان کردند: 1- کمی سن جوانان به هنگام ازدواج، فقر اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی، کم بودن سواد، پایین بودن سطح شغلی، دخالت بی مورد اطرافیان، پدیده طلاق والدین زوج های ناموفّق، وابستگی مالی زوجین به والدین، همه از عوامل تهدید کننده زندگی مشترک زوجین جوان بودند؛ 2- عدم همسویی زوجین در جهات مختلف موجب اختلاف زناشویی بین زوجین می شود؛ 3- تشابه نظرات زوجین به عنوان عامل تداوم بخش زندگی مشترک شناخته شد؛ 4- وجود بیماری های جسمی، روانی و اختلالات رفتاری اعلام نشده از سوی همسران و خانواده های آنها عامل سستی روابط بین زوجین تلقی شد. کیفیت زندگی موضوعی چند بعدی و پیچیده دارد و دربرگیرنده عوامل عینی و ذهنی است و ارزیابی فرد در مورد رفاه و آسایش در جنبه های مهم زندگی را مورد توجه قر ار می دهد. که همین موضوع می تواند رضایتمندی افراد از همدیگر را مورد تاثیر قرار دهد. از طرف دیگر توجه به مساله بهزیستی روانشناختی با توجه به نفش بستر اجتماعی، امری ضروری است که موجب افزایش میزان رضایتمندی زناشویی و بقای خانواده شوند.
با توجه به اهمیت موضوع رضایتمندی زناشویی در حفظ و تحکیم خانواده از یک طرف و از طرف دیگر بر سلامت روان زوجین و هنچنین در پویایی و نشاط جامعه، لازم است تاثیر عوامل تاثیر گذار بر فرد و اجتماع بر میزان رضایتمندی زناشویی مورد بررسی قرار گیرد. بهزیستی روانشناختی و کیفیت زندگی از متغیر های تاثیر گذار محسوب می شوند .هدف این مطالعه بررسی نقش واسطه ای بهزیستی روانشناختی در کیفیت زندگی بر میزان رضایتمندی زناشویی می باشد که بتواند اطلاعات مفیدی را برای پژوهشگران این حیطه و مراکز مشاوره و مراکز وابسته که در امر زوج درمانی فعالیت می کنند فراهم کند
1-4 اهداف پژوهش
هدف اصلی:
هدف اصلی این پژوهش بررسی نقش واسطه ای بهزیستی روانشناختی در کیفیت زندگی بر رضایتمندی زناشویی در دانشجویان متاهل شهر کرمانشاه در سال تحصیلی1394 – 1393است.
اهداف پژوهشی :
1-5 فرضیه های پژوهش
1-6 تعاریف مفهومی و عملیاتی متغیرهای پژوهش
در این فصل به بررسی پیشینه نظری و تجربی پژوهش حاضر می پردازیم.
2-1 رضایتمندی زناشویی
بر طبق تعریف، رضایتمندی زناشویی وضعیتی است که طیّ آن زن و شوهر از ازدواج با یکدیگر و با هم بودن احساسی از شادمانی، خرسندی درونی و رضایتی باطنی دارند (سینها و ماکرجی، 1991 به نقل از میراحمدی زاده، نخعی امرودی، طباطبایی و شفیعیان، 1382). و ینچ معتقداست که رضایت زناشویی انطباق بین وضعیّت موجود و وضعیت مورد انتظار است. طبق این تعریف رضایت زناشویی زمانی حاصل می گردد که وضعیت کنونی در روابط بین زن و شوهر با وضعیت مورد انتظار آنها منطبق باشد. هم چنین الیس در 1989 بیان می کند که رضایت زناشویی احساسات عینی از خرسندی، رضایت و لذت تجربه شده و در عین حال بیان شده توسّط زن و شوهر است هنگامی که همه جنبه های ازدواج شان را در نظر می گیرند (سلیمانیان، 1373). اردبیلی رضایتمندی زناشویی را وجود یک رابطه ی دوستانه، گرم و صمیمی همراه با حس تفاهم و درک یکدیگر، و وجود یک تعادل منطقی فراگیر بین نیازهای مادی و معنوی زوجین می داند (کجباف, آقایی و کاویانی, 1383). رضایتمندی زناشویی را می توان خرسندی عمومی از زندگی مشترک، رضایت از روابط جنسی و رضایتمندی عاطفی و هیجانی دانست(عباسی، رسول زاده ی طباطبایی، ابراهیم پور و عباسی، 2010).
رضایتمندی از ازدواج مبحثی از نهاد خانواده است. شروع تحقیقات و پژو هش ها در این زمینه به دهه 1950 در کشورهای پیشرفته بر می گردد(گلدنبرگ و گلدنبرگ، 1388). نظریه پردازانی از رشته های مختلف منجمله جامعه شناسی، مردم شناسی و … در مورد ساختار خانواده، نظریه پردازی کرده اند. اما خانواده ساختاری روانی – اجتماعی است به این معنی که هر فرد در ساختار خانواده متاثر از شرایط درونی (روانی ) و بیرونی (اجتماعی ) است(اعزازی،1376). از آنجایکه مفهوم رضایتمندی زناشویی مساله ای مربوط به حوزه روان شناسی اجتماعی است نظریه های پیرامون خانواده را میتوان به سه دسته تقسیم کرد: نخست نظریه های جامعه شناسی(عمدتا”خرد)؛ دوم نظریه های روانشناسی اجتماعی؛ و سوم به نظریه های روانشناسی در حیطه خانواده درمانی. از جمله جامعه شناسانی که در این زمینه نظریه پردازی کرده اند، می توان به اسکانزونی، بات و هیل اشاره کرد که نظریات آنان عمدتا” به ویژگی های ساختاری خانواده مربوط می شوند. نظریه های روانشناسی اجتماعی نیز شامل : نظریه های نیاز، نظریه های انتظار، نظریه ی یادگیری اجتماعی می شوند. همچنین نظریه پردازان در حیطه خانواده درمانی کسانی بودند مثل کمپلرو بالبی.(محمد تقی ایمان، زهرا یادعلی جمالویی،1391) . اسکانزونی (1972) از جمله جامعه شناسانی است که در مکتب تضاد در زمینه تعارض بین همسران تحقیقاتی گسترده انجام داده است. در اواخر دهه 1940 برای نخستین بار جامعه شناسان خانواده، مثل ایولین دووال و روبن هیل در تلاش برای تنظیم چارچوبی معین در زندگی خانوادگی، یک چهارچوب تحول نگر را برای بررسی خانواده مطرح نمودند(گلد نبرگ و گلدنبرگ، 1388).
در اسلام نیز آیات و روایت زیادی در خصوص اهمیت خانواده بیان شده است.در جایکه پیامبر اسلام مى فرماید: «ما بنى فى الاسلام بناء اَحبّ الى اللَّه تعالى و اعزّ من التزویج». «در اسلام هیچ نهادى محبوب تر و عزیرتر از تشکیل خانواده در نزد خداوند بنا نشده است». در
فرهنگ ما ایرانیان خانواده، تعریفی خاص و جایگاهی والا دارد که همواره تاکید بر تشکیل، و حفظ آن بعنوان پایگاهی در حفظ سلامت و امنیت روان افراد آن بوده است. یکی از مهم ترین ریشه های طلاق، نارضایتی زناشویی است.طلاق آثار مخرب و گاه طولانی مدتی را بر فرد و جامعه به جای میگذارد. خودکشی، افسردگی، اعتیاد و… از آثار سوء طلاق می باشد. طلاق، پی آمدهای عمیق اجتماعی، روانی، قانونی، اقتصادی و والدینی دارد(رابرت ویس، 1975). نخستین پی آمد اجتماعی که زن یا مرد پس از جدایی تجربه می کند، از دست دادن پایه های است که هویت اجتماعی وی بر آنها بنا شده. علایم روانی – عاطفی طلاق، مانند ناکامی، ماتم زدگی، نگرانی، وحشت، اضطراب، ترس، خشم و …، طرفین را در وضعیت آسیب پذیری قرار می دهد(منتل، 1996). مشکلات افت تحصیلی، رفتاری، عاطفی، عزت نفس پایین و روابط بین فردی، صرف نظر از عامل جنس و سن، دربین بچه های طلاق بیشتر از بچه های غیر طلاق گزارش شده است(اماتو، 2001). اما طلاق نتیجه یک تصمیم آنی نیست. طلاق نتیجه نارضایتی های است که به مرور انباشته شده است. سپهریان(1379) یکی از علت های طلاق را ناسازگاری رفتاری و اخلاقی و ناخرسندی زن و شوهر می داند. در اهمیت رضایتمندی زناشویی شاید بیان این نکته کفایت می کند که شاملو سلامت روانی جامعه، سلامت روانی و جسمانی افراد را در گروه رضایتمندی و سلامت روابط زناشویی می داند(شاملو، 1369).
از آنجاییکه مقوله رضایتمندی زناشویی، مقوله ای یک بعدی و تنها منحصر به چند متغیر تاثیر گذار نیست، پژوهشگران این حیطه هر کدام بر حسب تمایل و مهم قلمداد کردن متغیر ها از دید خود، به بررسی آنها در سطح رضایتمندی زناشویی پرداخته اند که هنگام مطالعه این حوزه به گستردگی و پراکندگی این متغیر ها واقف می شوید، لذا در این قسمت سعی شده است به تمامی متغیرهای بررسی شده در ابعاد مختلف اشاره شود. ابتدا به دسته بندی متغیر های مهم در رضایتمندی زناشویی می پردازیم، سپس به مطالعات پراکنده صورت گرفته شده که هر کدام متغیری را بررسی کرده اند اشاره می کنیم و در پایان نیز به مطالعات صورت گرفته در ایران و برروی زوج های ایرانی خواهیم پرداخت. بنی جمالی، نفیسی و یزدی(1383) طی پژوهش های علل از هم پاشیدگی خانواده ها و نیز موفقیت ازدواج زوج های جوان و رضایتمندی آنها را شامل موارد ذیل عنوان کردند: کمی سن جوانان به هنگام ازدواج ، فقر اقتصادی ، اجتماعی و فرهنگی ، کم بودن سواد ، پایین بودن سطح شغلی ، دخالت بی مورد اطرافیان ، پدیده طلاق والدین زوج های ناموفّق ، وابستگی مالی زوجین به والدین ، همه از عوامل تهدید کننده زندگی مشترک زوجین جوان بودند. همچنین عدم همسویی زوجین در جهات مختلف موجب اختلاف زناشویی بین زوجین می شود و نیز تشابه نظرات زوجین به عنوان عامل تداوم بخش زندگی مشترک شناخته شد. وجود بیماری های جسمی ، روانی و اختلالات رفتاری و عملکردی اعلام نشده از سوی همسران و خانواده های آنها پیش از ازدواج بعنوان عامل سستی روابط بین زوجین تلقی گردید.
2-1-1 مهارت های ارتباطی:
از جمله مواردی که می تواند نقش بسیار ظریف و مهمی را در رضایتمندی زوجین داشته باشد ارتباط است. (بورلسون و دنتون، 1997) به گونه ای که از لحاظ ویژگی های زناشویی مشخّص شده است که ارتباط موثر و کارآمد میان شوهر و همسر مهم ترین جنبه ی خانواده های دارای عملکرد مطلوب می باشد (گریف، 2000). بک وجون (1972) به نقل از ساپینگتون(1382) متوجه شدند که رایج ترین مشکل در ازدواج های نا آرام و پر دردسر همانا ارتباط ضعیف است.در بسیار از موارد موضوعات ارتباطی ممکن است نگرانی ها و دل مشغولی های اوّلیّه ی برخی زوج های مراجعه کننده برای درمان باشد(کار، 2000). در کل، یک فرض عمومی این بوده است که علّت بسیاری از مشکلات ارتباطی زناشویی، مهارت های ارتباطی ناکارآمد از طرف همسران می باشد و مطابق با این دیدگاه اپنوهیو و کراچ در 1996 بیان کردند که آموزش ارتباط کارآمد به عنوان هدفی جهت ترمیم رابطه مسئله دار، مولّفه ای مهم در بسیاری از رویکردهای درمان زناشویی است(بورلسون و دنتون، 1997).
2-1-2 عمل متقابل:
یک منبع فوق العاده مهم در رضایتمندی ازدواج عبارت است از پاداش هایی که طرفین به یکدیگر می دهند. زن و شوهرهای شادکام وخرسند در عوض پاداش ها و عواطف مثبتی که از یکدیگر دریافت می کنند به همدیگر پاداش و عاطفه مثبت را به یکدیگر انعکاس می دهند، اما رفتارهای تنبیه کننده و ناخوشایند طرف مقابل را نادیده می گیرند. آنها در مورد رفتار خوب تقابل دارند اما رفتار ناخوشایند طرف مقابل را تلافی نمی کنند، بر عکس، زوج های ناراضی و ناخشنود، رفتار پاداش دهنده یکدیگر را نادیده می گیرند اما دائماً با تنبیه کردن رفتار نامطلوب طرف مقابل، دست به مقابله به مثل می زنند(ساپینگتون، 1382). به عبارت دیگر تعامل ها در زوج های ناخرسند، اغلب با رفتار منفی متقابل مشخص می شود. اگر یکی از طرفین، رفتاری منفی از خود نشان دهد، طرف دیگر نیز پاسخی شبیه آن می دهد و بدین ترتیب، زنجیره تعامل منفی پیش رونده آغاز می شود(اشمالینگ و دیگران، 1383).
2-1-3 مهارت های حل مسئله:
با توجه به اینکه زن و شوهر دارای دو روان متفاوت هستند بسیاری بر این عقیده اند که تعارض و ناخرسندی در روابط بین آنها اجتناب ناپذیر است. همانطوریکه که برنشتاین می گوید تعارض محصول الزامی زندگی مشترک است(برنشتاین و برنشتاین، 1382) بین زوجین همیشه احتمال اختلاف نظر وجود دارد اما شیوه اداره و حلّ اختلاف ها متفاوت است و نحوه این حل اختلاف با شادکامی و ناخرسندی زوجین ارتباط دارد. (ساپینگتون، 1382). اینکه دو نفر بپذیرند که اختلاف وجود دارد این پذیرش وجود اختلاف نشانه صمیمیت و نشانه یک خانواده پویا و از لحاظ هیجانی سالم است. اختلاف سالم و خوب، سازنده است، و لیکن در خانواده های ناسالم و ناخرسند، مسایل و اختلاف ها را انکار می کنند یا توافق می کنند که با هم مخالفت نکنند، یا از ابراز اختلاف و موضوعات ناخرسند چشم پوشی می کنند و منزوی می شوند (برادشاو، 1372). زوج های ناراضی به ظاهر مشکل را نادیده می گیرند. اما این زوج ها، مشکلات و تعارضات ایجاد شده را از یاد نمی برند، در عوض آنها را همچون اسنادی لاک و مهر شده نگهداری می کنند تا بعدها در یک مشاجره بزرگ بعنوان برگ برنده آن را به جریان بیندازند (ساپینگتون، 1382). این در حالی است که در خانواده های دارای کارکرد مطلوب و سالم، زوج ها نه تنها به وجود تعارض زناشویی اذعان دارند بلکه این تعارض و مشکلات را پذیرفته و به دنبال حل آن به شیوه موثّری می باشند (گریف، 2000).
2-1-4 سیتم های شناختی :
پژوهش های بسیاری نشان داده اند که شیوه های درک، تفسیر و ارزیابی زوج از یکدیگر و رویدادهایی که در روابط شان اتفاق می افتند، تأثیر مهمی بر کیفیت روابط و نحوه تعامل آنها می گذارد (باوکام، اپستین، سایر زوشر 1989 به نقل از ترکان 1385). آلبرت الیس (1976، به نقل از اپستین و دیگران، 2005) تاثیر منفی “باورهای غیر منطقی” یا معیارهای غیر واقع نگرانه ای که افراد در مورد روابط صمیمانه انتظار دارند را بر الگوهای تعامل و رضایت همسران از یکدیگر مورد تاکید قرار داده است. سلیمانیان (1373) نشان داد که میزان تفکرات غیر منطقی باعث نارضایتمندی زناشویی می گردد. هالفورد (1384) بیان می کند زوجین مشکل دار، بیشتر مشکلات رابطه شان را به همسرشان نسبت می دهند و فکر می کنند وی از روی عمد به گونه ای ناخوشایند با آنها رفتار می کند. در مقابل، زوجین خوشبخت و خرسند، بیشتر رفتارهای منفی را به شرایط محیطی موقت، نسبت می دهند.
2-1-5 مهارت های هیجانی :
هیجانــات و عواطف آمیخته با رفتارها و روابط انسانی اســـــــت. پژوهشگران زیادی به بررسی هیجانات بروی رفتار فرد و نیز تاثیر آن بر دیگران پرداخته اند. این موضوع نیز در خصوص زوجین بررسی شده است. کووفا، گی و وارن (2005) بیان می کنند پژوهش در زمینه هیجان، در چندین دسته بررسی شده اند. دسته اول به وقوع، ظرفیت و شدت پاسخدهی هیجانی در ازدواج می پردازد. مثلاً بررسی گاتمن (1994) در این دسته مشخص کرده است که زوج های آشفته نسبت به غیر آشفته، تقابل و عاطفه منفی تری را نشان می دهند. دسته دوم، نقش هیجانات نامطلوب، از قبیل افسردگی و اضطراب را در سلامت زناشویی مورد بررسی قرار داده اند. این دسته از پژوهش ها یک رابطه نیرومند میان خلق افسرده و آشفتگی زناشویی را نشان داده اند. یا مثلاً پژوهش های بیچ (2001) در دسته سوم، نقش هیجانات را در زوج درمانی بررسی نمود. این دسته معتقدند که اصل یا ریشه آشفتگی با عواطف منفی که در تعامل با همسر آشکار می شود، رابطه دارد (جانسون، سولیوان و برادبری).
استرس به شرایطی گفته میشود که فرد در محیط کار یا زندگی با آن روبرو میشود و این شرایط با ظرفیتها و امکانات کنونی وی هماهنگی ندارد و او را دچار عدم تعادل، تعارض و کشمشهای درونی میکند (لازاروس و فولکمن، 1989). در جهان امروز استرس مسئله بزرگی به شمار میرود و به عنوان یک پدیده روانشناختی از عوامل مهم در بروز و استمرار بسیاری از اختلافات روانی است. از اینرو در سالهای اخیر، توجه به منابع استرس و راهبردهای مقابله با آن، که باعث ایجاد تابآوری بیشتر میشود، در گروههای مختلف، بسیار مورد توجه و بررسی قرار گرفته است و نشان داده شده که به کار گرفتن راهبردهای مقابلهای موثر نقش مهمی در کاهش استرس و افزایش تابآوری داشته است.
همانطور که گفته شد، خانواده نقش مهمی در سازگاری فرد با شرایط پر مخاطره دارد. در واقع عوامل حفاظتی خانواده عواملی هستند که توانایی افراد را در برخورد با شرایط نامطلوب افزایش میدهند. به عنوان مثال: محیط خانوادهی سازمان یافته و باثبات، ارتباط میان اعضای خانواده، میزان دلبستگی، و سطح اقتصادی- اجتماعی و… (یتس و ماستن، 2004). متاسفانه، بعضی مواقع این عامل خود به عنوان یک منبع استرس عمل میکند. تعارضات والدین یکی از موارد تنشزاست که محیطی پر از استرس و ترس را برای فرزندان پدید میآورد. تعارضات زناشویی میتواند فرزندان را به صورت مستقیم یا غیرمستقیم تحت تاثیر قرار دهد. در حالت مستقیم، بچهها با بیشترین مشکلات روانشناختی روبرو میشوند، کودکانی که به طور مداوم در معرض اینگونه تعارضات قرار میگیرند هرگز به این مسئله عادت نمیکنند، بلکه نسبت به آن حساس شده و این مسئله به جای آنکه آنها را مقاومتر کند، آسیبپذیرتر میسازد (دیویس، استورگ- اپل، وینتر، کامینگز و فارل، 2006؛ گوردیس، مارگولین و جان، 1997؛ به نقل از فیرکلوث و کامینگز، 2008). این بچهها، حد آستانهی کمتری برای استرس، پرخاشگری و … از خود نشان داده و احتمال اینکه مشکلات سازگاری بیشتری را از خود نشان دهند، افزایش مییابد.
تجربه تنشهای شدید در خانواده میتواند فرزندان را به سمتی سوق دهد که به پاسخهای مقابلهای که آنها را خوب فراگرفته و یا به آنها تسلط پیدا کردهاند تکیه کنند. این پاسخهای مقابلهای ممکن است شامل رفتارهایی ناهنجار مانند پرخاشگری باشد که کودکان آنها را مفید دانسته و در آینده در هر موقعیت پرتنش از آن استفاده کنند. در واقع استرس روانشناختی به عنوان یک عامل خطر اساسی برای آسیب شناسی در کودکان شناسایی شده است، در نتیجه، توجه زیادی به سمت درک چگونگی مقابله با وقایع استرسزای عمده مانند تعارض یا طلاق والدین و استرسورهای روزانه معطوف گشته است (گرانت، کمپاس، استیولمچر، تورم، مک ماهون و هالپرت، 2000).
با توجه به اینکه تا کنون در ایران پژوهشی راجع به این مسئله انجام نگرفته است، و از آنجایی که این دسته کودکان، استرس زیادی را تجربه میکنند، پژوهش حاضر در پی پاسخگویی به این سوال است که در فرزندان خانوادههای پرتنش، راهبردهای مقابلهای چگونه تابآوری آنها را تحت تاثیر قرار میدهد. شناسایی شیوههای مقابله با استرس به عنوان یک متغیر میانجی، میتواند پیامدهای استرس را تحت تاثیر قرار داده و به مهار آنها کمک کند. لذا تحقیق حاضر به دنبال تعیین رابطهی تعارضات زناشویی و تابآوری کودکان از طریق واسطهگیری شیوههای مقابله با استرس است.
کمال گرایی به عنوان یک صفت شخصیتی چند بعدی مورد مطالعه قرار گرفته است و مفاهیم مختلفی از کمال گرایی پیشنهاد شده است که اغلب آن را به عنوان یک صفت ناسازگارانه تلقی شده است. کمال گرایی به منزله تمایل پایدار فرد به وضع معیارهای کامل و دست نیافتنی و تلاش برای تحقق آنها که با خود ارزشیابی های انتقادی از عملکرد شخصی همراه می باشد، تعریف شده است (فروست و استکتی3، 1990). کمال گرایی در تحقیقات مختلف با علائم افسردگی (چنگ و صناع، 2001)، عواطف منفی بیشتر و عواطف مثبت کمتر (چنگ ، 2000)، خطوط کارآمدی پایین (هارت ، 1998)، افکار خودکشی (همیلتون و شوانیکر، 2000)، و اجتماعی بیشتر (صابونچی و لونده، 1992)، مرتبط بوده است. در حالیکه در پژوهش های دیگر کمال گرایی به عنوان یک صفت نرمال با رضایت افراد و تلاش مثبت و عزت نفس بالا گزارش شده است (فروست ، 1993). مطالعات متعدد با استفاده از مقیاس اندازه گیری کمال گرایی به همبستگی مثبت بین علائم افسردگی و سطوح کمال گرایی اشاره کرده اند (لیند و استیون سوند، 1999).
در ضمن یافته ها نشان می دهد که کمال گرایی ممکن است در درمان موفقیت آمیز علائم افسردگی دخالت کند( بلات و همکاران، 1998)، صرف نظر از اینکه درمان افسردگی از نوع شناختی بین فردی یا دارویی باشد. کمال گرایی ممکن است در مشکلات افراد مبتلا به افسردگی بالینی نیز دخالت بکند. یافته ها حاکی از این است که کمال گرایی درمان موفقیت آمیز علائم افسردگی را به تاخیر می اندازد. (بلات و همکاران، 1998).
پژوهش های پیشین اشاره کرده اند که کمال گرایی همبستگی مثبت با علائم افسردگی دارند. از آنجایی که شاخص های کمال گرایی و احساس تنهایی متفاوت هستند، انتظار می رود که هم کمال گرایی و هم احساس تنهایی، پیش بین های منحصر به فرد علائم افسردگی و وسواس باشند.
سرانجام با انتظار تعامل بین کمال گرایی و احساس تنهایی، فرض بر این است که افراد دارای سطوح بالای کمال گرایی اجتماعی و سطوح بالایی احساس تنهایی، بیشترین علائم افسردگی و وسواس را گزارش میکنند. هیجانهای تضعیف کننده در افراد مبتلا به علائم افسردگی اغلب در تجربه احساس تنهایی نیز وجود دارد. اتفاق نظر ها در مورد اینکه احساس تنهایی از نقض در روابط اجتماعی فرد ناشی می شود، به علاوه احساس تنهایی ذهنی و فردی است و اندازه شبکه اجتماعی فرد با تعداد ارتباطات را منعکس نمی کند(پیلو پرمن، 1982).
(فروم 1959; به نقل از سید محمدی،1380 ) تنهایی را اینگونه تعریف می کند؛ تجربه عاطفی دردناک، ترس آور، عام و خطیری است که پیامدهای آسیب شناختی روانی گسترده ای دارد.
در تحقیقات گذشته احساس تنهایی و کمال گرایی را با رفتارهای ناسازگارانه و علائم افسردگی و اضطراب مرتبط یافته اند، اما بررسی این متغیرها در اختلالات دیگری نظیر افکار وسواسی که با افسردگی هم ابتلایی دارد، انجام نشده است. در ضمن مطالعات کمی احساس تنهایی و کمال گرایی را به عنوان پیش بین عوامل افسردگی و وسواس مقایسه کرده اند. با بررسی همزمان این متغیرها، توان نسبی آنها در تبیین علائم اختلالات وسواس و افسردگی امکان پذیر است. بنابراین مساله اصلی این پژوهش این است که آیا بین بیماران افسرده و وسواسی در متغیرهای کمال گرایی، احساس تنهایی و حساسیت به اظطراب تفاوت معنی داری وجود دارد؟
1-2- ضرورت و اهمیت پژوهش:
خیل عظیمی از مردم جهان سالیانه با مشکلات روانی ناشی از افسردگی ووسواس درگیر می شوند به طوری که افسردگی، سرما خوردگی روانی لقب گرفته است(راهنمایی تشخیصی و آماری اختلال های روانی2001).
امیدواری در تمام ابعاد زندگی ضروری می باشد.با توجه به روند روبه افزایش مشکلات روانی و ابعاد گسترش این بیماری بررسی عوارض و جوانب و عوامل تاثیر گذار بر روی این بیماری های شایع از جمله ضرورتهای تحقیقات امروزی است. جوامع برای رشد و پیشرفت نیاز به افرادی کارآمد و سالم از نظر جسمی و روانی دارند و تشخیص و درمان و شناخت عوامل تاثیر گذار بر روی بیماریهای شایع در جهت بهبود و توسعه جوامع، همواره از خواسته های برنامه ریزان بوده است.
در تحقیقات گذشته کمال گرایی، احساس تنهایی و حساسیت به اضطراب همگی با رفتارهای ناسازگارانه و علائم افسردگی مرتبط بوده اند. از طرف دیگر مطالعات زیادی به هم ابتلایی افسردگی با وسواس اشاره کرده اند. با این وجود مطالعات چندانی همه ی این متغیر ها را به عنوان عوامل پیش بین اصلی یا تعاملی علائم افسردگی ووسواس بررسی نکرده اند. با مطالعه همزمان این متغیرها می توان قدرت تبیین نسبی آنان در توجیه علائم افسردگی ووسواس را تعیین کرد.
در مطالعه حاضر حاضر هدف بررسی این است که آیا کمال گرایی، احساس تنهایی و حساسیت به اضطراب را می توان به عنوان عوامل اصلی علائم افسردگی ووسواس عمل کنند.
یک سری از مطالعات، احساس تنهایی و کمال گرایی را با همدیگر به عنوان عوامل پیش بینی کنندهی علائم افسردگی ووسواس را مقایسه
نکرده اند، در مطالعه حاضر مقایسه احساس تنهایی، کمالگرایی و حساسیت به اضطراب و علائم افسردگی ووسواس مورد بررسی قرار خواهد گرفت. با بررسی همزمانی این متغیرها، شناسایی متغیری که بیش از سایر متغیرها در پیش بینی علائم افسردگی ووسواس حائز اهمیت است، امکان پذیر خواهد بود.
در حقیقت تحقیق و بررسی متغیرها و نتایج حاصل از این پژوهش ها باعث توجه هر چه بیشتر متخصصان به متغیرهای فوق و نقش آنها در ایجاد و تداوم اختلالات وسواس و افسردگی در افراد مبتلا خواهد شد. و همچنین زمینه ساز پژوهش های دیگر در این راستا می شود. از این رو انجام پژوهش های در این رابطه عمری قطعی به نظر می رسد.
1-3- اهداف پژوهش
1-3-1- هدف اصلی
هدف اصلی این پژوهش، بررسی و مقایسه کمال گرایی، احساس تنهایی و حساسیت به اضطراب در بیماران وسواسی و افسرده است.
1-3-2- اهداف فرعی
مقایسه کمال گرایی بیماران افسرده و وسواسی
مقایسه حساسیت به اضطراب بیماران افسرده و وسواسی
مقایسه احساس تنهایی بیماران افسرده و وسواسی
1-4- فرضیه های پژوهش:
فرضیه 1: بین حساسیت به اضطراب بیماران افسرده ووسواسی تفاوت وجود دارد.
فرضیه 2: بین کمال گرایی بیماران افسرده ووسواسی تفاوت وجود دارد.
فرضیه 3: بین احساس تنهایی بیماران افسرده و وسواسی تفاوت وجود دارد.
1-5- تعریف متغیرها:
1-5-1- تعاریف مفهومی
اختلال وسواس فکری-عملی1:
اختلال وسواس فکری-عملی شامل افکار وسواسی و مزاحم و یا اعمال وسواسی و تکراری است. افکار وسواسی موجب افزایش اضطراب و اعمال وسواسی اضطراب فرد را کاهش می دهد. شخص مبتلا به این اختلال معمولا به افراطی بودن و غیر منطقی بودن افکار و اعمال وسواسی خود واقف است. هم افکار وسواسی و هم اعمال وسواسی برای بیمار ناهمخوان شناخته می شوند. این اختلال می تواند ناتوان کننده باشد، چون افکار وسواسی وقت گیر بوده و به طور قابل ملاحظه ای در برنامه معمول فرد، عملکرد حرفه ای، فعالیتهای احتمالی معمول یا روابط، دوستان و اعضاء خانواده تداخل می نماید.
سرانجام این اختلال ناشی از تاثیر مستقیم یک ماده با یک اختلال طبی نیست (پور افکاری، 1
375).
افسردگی1:
افسردگی رایجترین اختلال روانی است و اخیرا به شدت روبه افزایش است. تقریبا همه، حداقل به صورت خفیف احساس افسردگی کرده اند. احساس دمغ بودن، بی حوصلگی، غمگینی، ناامیدی، دلسردی و ناخشنودی، همگی از تجربیات رایج افسردگی هستند(سلیگمن و روز نهان2،به نقل از سید محمدی،1380).
کمال گرایی3:
کمال گرایی به منزله تمایل فرد به وضع معیارهای کامل و دست نیافتنی و تلاش برای تحقق آنها که با خود ارزشیابی های انتقادی از عملکرد شخصی همراه می باشد، تعریف شده است (فروست و همکاران، 1990).
تنهایی4:
تنهایی به عنوان احساس فرد از نبود صمیمیت بین فردی تعریف شده است (هوجات و کرندال5، 1989). همچنین (فروم 1959 ; به نقل از سید محمدی،1380 ) تنهایی را این گونه تعریف می کند؛ تجربه عواطف دردناک، ترس آور، عام و خطیری است که پیامدهای آسیب شناختی روانی گسترده ای دارد.
حساسیت به اضطراب6[20]:
حساسیت به اضطراب به ترس از علائم عصبی گفته می شود که در نتیجه داشتن باورهایی نسبت به پیامدهای فیزیکی، روانی یا اجتماعی ناگوار حاصل از علائم عصبی، پدیدار می شود (نیل7[21]و همکاران، 2007).
1-5-2- تعاریف عملیاتی:
اختلال وسواس فکری-عملی:
در این پژوهش منظور از اختلال وسواس فکری-عملی فردیست که توسط روانشناس بر مبنای معیارهای DSM-IV-TR ، واجد ملاک های این بیماری شناخته شده است.
افسردگی:
در این پژوهش منظور از افسردگی فردیست که توسط روانشناس بر مبنای معیارهای DSM-IV-TR ، واجد ملاک های این بیماری شناخته شده است.
کمال گرایی:
در این پژوهش منظور از کمال گرایی نمره ای است که آزمودنی در مقیاس چند بعدی کمال گرایی ایرانی هویت وفلت1 کسب کرده است.
احساس تنهایی:
در این پژوهش منظور از احساس تنهایی میزان نمره ای است که آزمودنی در مقیاس تنهایی دانشگاه کالیفرنیا (UCLA) کسب کرده است.
حساسیت به اضطراب:
در این پژوهش منظور از حساسیت به اضطراب میزان نمره ای است که آزمودنی در مقیاس حساسیت به اضطراب پیرسون و رایس2( 1987) کسب کرده است..
تحلیل رفتگی حالتی از خستگی ذهنی و هیجانی است که حاصل فشار و محدودیت زمانی و فقدان منابع لازم برای انجام دادن وظایف محوله است (دمروتی، باکر، نچرینر و اسچافلی ،2001؛ لاکاویدس، فانتولاکیس و کاپرینیس ، 2003 ؛لی و آشفورت ،1996 ؛ماسلاچ، اسچافلی و لیتر ، 2001 ؛توپینن تانر، اوجاروی، وانانن، کالیمو و جاپینن ، 2005).
اکثر تحقیقات انجام شده درباره تحلیل رفتگی، در موقعیت های غیر آموزشی (سند و میازکی ، 2000؛ گرینگلس، بورکه و فیکسن بائوم ، 2001 ؛زلارس، پرووه و هاچ وارتر ، 2000)بوده که با عنوان تحلیل رفتگی شغلی معروف است (ماسلاچ و جکسون ، 1984). با وجود این، متغیر یاد شده به موقعیت ها و بافتهای آموزشی گسترش پیدا کرده است که از آن با عنوان تحلیل رفتگی آموزشی نام برده می شود.این مساله در میان دانشجویان به احساس خستگی به خاطر الزامات آموزشی و داشتن یک حس بدبینانه و بدون علاقه به تکالیف درسی و احساس عدم کارآمدی آموزشی به عنوان یک دانشجو اشاره دارد(سالما- آرو، ساولانن و هولوپاینن،2008؛ یانگ ، 2004).
بر اساس تحقیقات چنج، راند و استرانگ (2000) ؛فیمین، فاستانا و تاشنر(1989) ؛ مارتینز، مارکوس، سالانوا و لوپز دا سیلوا (2002) ؛مک کارتی، پرتی و کاتانو(1990) ، دانشجویان ممکن است این پدیده را به این دلیل تجربه کنند که شرایط یادگیری برای آنان ، سطوح بالایی از تلاش را می طلبد و مکانیسم های حمایتی که راهکارهای کنار آمدن موثر با مشکلات را تسهیل می کند مهیا نمی سازد.
تحلیل رفتگی آموزشی در موقعیت های آموزشی میتواند منجر به غیبت بیشتر و انگیزه کمتر برای انجام کارهای مورد نیاز دوره تحصیل و درصد بالاتر ترک تحصیل در دانشگاه شود(سالما- آرو و همکاران،2008). افرادی که از این موضوع رنج می برند معمولا علائمی مانند بی اشتیاقی نسبت به مطالب درسی، ناتوانی در ادامه حضور مستمر در کلاس های درس، مشارکت نکردن در فعالیت های کلاسی، احساس بی معنایی در فعالیت های درسی و احساس ناتوانی در فراگیری مطالب درسی را تجربه می کنند (تاپینن تانر و همکاران، 2005؛ اسچافلی، مارتینز، پینتو و سالانوا ، 2002؛آهولا و هاکانین، 2007؛کاسکه و کاسکه ، 1991؛ نیومن ، 1990).
بنابراین شناسایی متغیرهای پیش بینی کننده ی تحلیل رفتگی آموزشی یک موضوع اساسی است. از جمله متغیرهای مهم اثر گذار بر این موضوع ، تحریف شناختی و باورهای غیر منطقی هستند.
الیس باورهای غیرمنطقی را اینگونه تعریف می کند: هرگونه فکر، هیجان و یا رفتاری که منجر به تخریب نفس و از بین رفتن خود میشود و پیامدهای مهم آن اختلال در بقا، خوشحالی و شادمانی است(شفیعآبادی ، 1389(.
یکی از مؤلفههای شناختی که ارتباط نزدیکی با تفکرات غیرمنطقی دارد، ارزیابی های غیرعقلانی افراد از نحوه رویارویی با پدیدهها و ارتباطات بین فردی است که عمدتا نیز ناکارآمد و ناسالم هستند و بک (1995) از آنها تحت عنوان تحریفهای شناختی یاد میکند و این تحریفها باعث میگردند که ما خود را بیشتر یک قربانی ببینیم تا یک مقابلهکننده. از این رو مشکلات زندگی، نارضایتی و ناراحتی بیشتری را در ما ایجاد میکند(گیبس، 2004).
با توجه به اینکه در پژوهش های گذشته تحقیقی درباره ی رابطه تحریف شناختی و باورهای غیر منطقی با تحلیل رفتگی آموزشی انجام نشده است در طی این پژوهش به بررسی رابطه ی بین این سه متغیر خواهیم پرداخت.
لذا عمده ترین مسائلی که این پژوهش با آن روبروست این است که میزان تحریف شناختی و باورهای غیر منطقی دانشجویان چقدر است؟ آیا بین تحریف های شناختی و باورهای غیرمنطقی با تحلیل رفتگی آموزشی رابطه وجود دارد؟ آیا به وسیله تحریف های شناختی و باورهای غیر منطقی می توان تحلیل رفتگی آموزشی دانشجویان را تبیین و پیش بینی کرد؟
3-1 ضرورت انجام پژوهش
نیومن (1990) معتقد است که تحلیل رفتگی آموزشی در دانشجویان بنا به دلایل مختلف یکی از عرصه های مهم تحقیقاتی دانشگاه است. دلیل اول این است که بررسی این مهم می تواند کلید مهم درک رفتارهای مختلف دانشجویان، مانند عملکردتحصیلی در دوران تحصیل باشد. دوم اینکه این موضوع رابطه دانشجویان را با دانشکده و دانشگاه خود تحت تأثیر قرار می دهد. دلیل سوم این است که مفهوم ذکر شده می تواند شوق و اشتیاق دانشجویان را به ادامه تحصیل تحت تأثیر قرار دهد. با توجه به این دلایل ، شناسایی متغیرهای پیش بینی کننده تحلیل رفتگی آموزشی یکی از موضوع های اساسی در نهاد آموزش عالی است.
لازم به ذکر است در مورد علت های پدید آمدن این مسئله ، ممکن است یکی از دلایل آن طرز فکر و باورهای افراد باشد خصوصا اگر این باورها، ناکارآمد باشند. به قول الیس ناراحتیهای هر فرد زاییده افکار غیرمنطقی او است (شفیعآبادی، 1389) و ضرورت پرداختن به این موضوع حل مشکل تحلیل رفتگی آموزشی براساس فرآیندهای فکری ناکارآمد دانشجویان است. تفکرات ناسالم یا تحریفهای شناختی به عنوان فرآیندهای ناسالم نیز مشکلات عدیدهای را برای افراد ایجاد میکنند. ضرورت کاربردی این پژوهش بررسی دلایل و عوامل فردی از جمله باورهای غلط و غیرمنطقی و تحریفهای شناختی و فکری است. تفکرات افراد و نحوه حل مسائل آنها و باورهایی که در مورد خود و دیگران دارند میتواند به عنوان یک عامل مهم در تبیین و پیشبینی تحلیل رفتگی آموزشی نقش داشته باشد .
4-1 اهداف پژوهش
الف) هدف کلی:
شناسایی رابطه تحریف شناختی و باورهای غیر منطقی با تحلیل رفتگی آموزشی دانشجویان دانشگاه بوعلی سینا.
ب) هدف های فرعی:
1- تعیین رابطه بین تحریف شناختی و خستگی هیجانی دانشجویان.
2-تعیین رابطه بین تحریف شناختی و بدبینی (بی علاقگی)آموزشی دانشجویان.
3-تعیین رابطه بین تحریف شناختی و ناکارآمدی آموزشی دانشجویان.
4-تعیین رابطه بین باورهای غیر منطقی و خستگی هیجانی دانشجویان.
5-تعیین رابطه بین باورهای غیر منطقی و بدبینی (بی علاقگی) آموزشی دانشجویان.
6- تعیین رابطه بین باورهای غیر منطقی و ناکارآمدی آموزشی دانشجویان.
7- تعیین رابطه بین تحریف شناختی و باورهای غیر منطقی دانشجویان.
8- پیش بینی تحلیل رفتگی آموزشی بر اساس تحریف شناختی و باورهای غیر منطقی.
5-1 فرضیه های پژوهش
الف)فرضیه اصلی:
تحریف های شناختی و باورهای غیر منطقی سهم معنا داری در پیش بینی تحلیل رفتگی آموزشی دارند.
ب)فرضیه های فرعی:
1- بین تحریف شناختی و خستگی هیجانی دانشجویان رابطه مثبت وجود دارد.
2- بین تحریف شناختی و بدبینی (بی علاقگی) آموزشی دانشجویان رابطه مثبت وجود دارد.
3- بین تحریف شناختی و ناکارآمدی آموزشی دانشجویان رابطه مثبت وجود دارد.
4- بین باورهای غیر منطقی و خستگی هیجانی دانشجویان رابطه مثبت وجود دارد.
5- بین باورهای غیر منطقی و بدبینی (بی علاقگی) آموزشی دانشجویان رابطه مثبت وجود دارد.
6- بین باورهای غیر منطقی و ناکارآمدی آموزشی دانشجویان رابطه مثبت وجود دارد.
7- بین تحریف شناختی و باورهای غیر منطقی دانشجویان رابطه مثبت وجود دارد.
8-بر اساس تحریف شناختی می توان تحلیل رفتگی آموزشی دانشجویان را پیش بینی کرد.
9- بر اساس باورهای غیر منطقی می توان تحلیل رفتگی آموزشی دانشجویان را پیش بینی کرد.
6-1 متغیرهای پژوهش
الف)متغیرهای پیش بین: باورهای غیر منطقی و تحریف شناختی
ب)متغیر ملاک: تحلیل رفتگی آموزشی(خستگی هیجانی – بدبینی آموزشی و ناکارآمدی آموزشی)
ج)متغیر های کنترل کننده: سال ورود به دانشگاه و دوره تحصیلی(کارشناسی)
7-1 تعاریف مفهومی و عملیاتی متغیرها
الف)تعاریف مفهومی
– تحریف شناختی: فرضها و باورهای جهتگیرانهای هستند که فرد نسبت به خود، جهان، اطراف و آینده دارد. این نگرشها موجب جهتگیری فهم و ادراک فرد از رویدادها شده و احساسات و رفتارها را تحت تأثیر قرار میدهند و فرد را مستعد فرسودگی، اضطراب، و دیگر آشفتگیهای روانشناختی میکند (اسمیت ، 1994).
– باورهای غیرمنطقی: باورهایی که بر روان فرد سلطه دارند و عامل تعیینکننده نحوه تعبیر و معنی دادن به رویدادها و تنظیمکننده کیفیت و کمیت رفتارها و عواطف است که حقیقت ندارند و با واقعیت منطبق نیستند (کولهان و واتسون ،2003(.
– تحلیل رفتگی آموزشی: تحلیل رفتگی آموزشی اغلب به عنوان یک خستگی هیجانی ، تهی شدن از ویژگی های فردی و کاهش عملکرد شخصی تعریف می شود(مسلش و جکسون،1984).
– خستگی هیجانی: این مفهوم به صورت احساس فشار به ویژه خستگی مزمن ناشی از کار بیش از اندازه در فعالیتهای درسی تعریف می شود( برسو ، سالانووا و اسچافلی، 2007؛ تاپیتن تانر و همکاران ، 2005).
– بدبینی آموزشی: بدبینی آموزشی به صورت نگرش بدبینانه و بیتفاوتی نسبت به کارهای مدرسه، فقدان علاقه نسبت به کارهای مربوط به تحصیل و بیمعنی پنداشتن آنها تعریف می شود ( برسو و همکاران، 2007؛ تاپیتن تانر و همکاران، 2005).
– ناکارآمدی آموزشی: این مفهوم به صورت احساس شایستگی پایین، پیشرفت کم و فقدان احساس موفقیت در تکالیف تحصیلی تعریف میشود( برسو و همکاران، 2007؛ تاپیتن تانر و همکاران، 2005).
ب)تعاریف عملیاتی
– تحریف شناختی: نمره ای که فرد با استفاده از پرسشنامه تحریف شناختی(بک و وایسمن ،1978)کسب می کند نشان دهنده تحریف شناختی است.
– باورهای غیر منطقی: نمره ای که فرد با استفاده از پرسشنامه باورهای غیر منطقی(جونز ،1968)کسب می کند نشان دهنده باورهای غیر منطقی است.
– تحلیل رفتگی آموزشی: نمره بالای 30 که فرد با استفاده از پرسشنامه تحلیل رفتگی آموزشی (برسو، 1977، به نقل از برسو، سالانوا و اسچافلی، 2007) کسب می کند نشان دهنده تحلیل رفتگی آموزشی است.
– خستگی هیجانی: نمره بالای 10 که فرد با استفاده از پرسشنامه تحلیل رفتگی آموزشی کسب می کند و بر اساس سوالاتی که خستگی هیجانی را می سنجند مشخص می شود،که نشان دهنده خستگی هیجانی است.
– بدبینی آموزشی: نمره بالای 8 که فرد با استفاده از پرسشنامه تحلیل رفتگی آموزشی کسب می کند و بر اساس سوالاتی که بدبینی آموزشی را می سنجند مشخص می شود ،که نشان دهنده بدبینی آموزشی است.
– ناکارآمدی آموزشی: نمره بالای 12 که فرد با استفاده از پرسشنامه تحلیل رفتگی آموزشی کسب می کند و بر اساس سوالاتی که ناکارآمدی آموزشی را می سنجند مشخص می شود،که نشان دهنده ناکارآمدی آموزشی است.
در این فصل پس از ارائه تعاریف مختصری در رابطه با درماندگیآموختهشده، به ذکر تاریخچه علمی آن، راهکارهای پیشگیری و کاهش درماندگیآموختهشده، معرفی مکاتب مختلفی که به موضوع شخصیت پرداختهاند؛ معرفی سبکهای یادگیری و توضیحاتی در مورد انواع آن و سپس مبانی پروهشی مرتبط با موضوع مورد نظر اعم از پژوهشهای انجام شده در خارج و داخل ایران خواهیم پرداخت.
2-2- درماندگی آموختهشده
2-2-1- تعریف: از جمله مفاهیمی که در زمینه رفتار نابهنجار یا آسیبشناسی روانی مطرح میشود، مفهومی است که درماندگی یا استیصال نامیده میشود. این مفهوم در توجیه بعضی از عقب ماندگیهای تحصیلی و افسردگیها نقش دارد (جعفری، 1381). به طور معمول درماندگی آموختهشده عبارت است از تهدید نسبت به احساس کنترل فرد که اغلب فعالیت شدیدی را به مقصود بازیابی کنترل به وجود میآورد. سپس این احساس فقدان کنترل، نوعی کاهش در فعالیت به وجود میآورد؛ یعنی نوعی فقدان ظاهری انگیزش و بیمیلی به پایداری (سلیگمن، 1975). مفهوم درماندگی آموختهشده معرف منفیترین حالت درک از خود است. درماندگیآموختهشده در حوزه تعلیم و تربیت به یادگیرندگانی اشاره میکند که کوشش را با پیشرفت مرتبط نمیدانند. آنها یادگیرندگانی هستند که فکر میکنند هر کاری انجام دهند به موفقیت دست نمییابند. این موضوع ابتدا توسط مارتین سلیگمن مورد پژوهش قرار گرفت. سلیگمن مفهوم درماندگی آموختهشده را به عنوان حالت ویژهای که اغلب در نتیجه اعتقاد فرد مبنی بر این که رویدادها در کنترلش نیستند در او ایجاد میشود، تعریف کرد. به سخن دیگر، یادگیرنده بعد از یک رشته تجربه که در آن پاسخهایی که فرد دریافت میکند در نتیجه رفتار او تغییر نمیکند، میآموزد که رفتار و نتیجه رفتار او از یکدیگر مستقل هستند (هرگنهان و السون، 1997؛ سیف، 1385).
2-2-2- تاریخچه درماندگیآموختهشده: تئوری مشهور درماندگی آموختهشده در سال 1967 توسط مارتین سلیگمن به پشتوانه یک آزمایش حیوانی و در تعلیل بیماری افسردگی ارائه شد. آزمایشهای وی سه گروه سگ را شامل میشد که گروه اول گروه شاهد بود. کار اصلی این گروه خوردن و خوابیدن بود و به آنهاآنها اجازه خروج از قفس داده میشد. پژوهشگران سگهای گروه دوم و سوم را از بین سگهای دو قلو انتخاب کردند؛ یک قل در قفس گروه 2 و قل دیگر در قفس گروه 3 قرار داده میشدند؛ این در شرایطی بود که درب قفس را هم روی هر دو گروه قفل کرده و آنها اجازه خروج از قفس را نداشتند. سپس هراز چند گاهی پژوهشگر دکمه شوک الکتریکی را فشار میداد؛ وقتی شوک الکتریکی شروع میشد سگها طبیعتاً پارس میکردند و خود را به در و دیوار قفس میکوبیدند. بعد از مدت کوتاهی در قفس گروه دوم اهرمی تعبیه شد که اگر پای سگ روی آن میرفت، شوک قطع میشد. در قفس گروه سوم اهرمی تعبیه شده بود اما فقط حالت نمادین داشته و هیچ تأثیری بر قطع جریان الکتروشوک نداشت (سلیگمن، 1967). پس از مدتی سگها شرطی شدند به طوری که تا شوک شروع می شد، گروه دوم اهرم را کشیده و باعث قطع جریان الکتریکی می شدند؛ در صورتی که گروه سوم دست از تلاش کشیده و زوزه خفیفی سر میدادند و چشم انتظار پایان جریان الکتریکی مینشستند (هنگامی که گروه دوم شوک را قطع میکردند، جریان الکتروشوک در گروه سوم هم قطع می شد). در مرحله بعدی از آزمایش سلیگمن و همکارانش درب هر دو قفس را باز گذاشتند و به سگها این امکان را دادند که از قفس خارج شوند؛ طی این مرحله سگهای گروه دوم که مشاهده کردند دیگر اهرم خاصیت سابق را ندارد به زودی راه خروج را یافتند درحالی که سگ های گروه سوم همچنان حرکتی نکرده و زوزه کشان در جای خود ماندند؛ یعنی حتی وقتی فرصتی برای فرار در اختیارشان قرار گرفت؛آنها یاد گرفته بودند که ناگزیر و ناچارند و باید به سرنوشتی که دیگران برایشان رقم زده بودند تن دهند.
سلیگمن نتایج آزمایشاتش را به جامعه انسانی تعمیم داد و چنین بیان داشت که افسردگی پاسخ انسان است به مجموعهای از تلاشهای نافرجام وی. در حقیقت فرد افسرده به این نتیجه میرسد که سرنوشت او فارغ از تلاشی که میکند، در جایی خارج از عهده او رقم خواهد خورد (سلیگمن، 1975). این الگوی اولیه درماندگی آموختهشده به دلیل نقصهایی که داشت، توسط صاحب نظران مورد تجدید نظر قرار گرفت. نقص عمده آن عدم توجه به تفاوتهای فردی بود. طی آزمایشهای مکرر روشن شد همه افراد تحت شرایط یکسان واکنش های یکسانی از خود نشان نمیدهند. برخی در مواجهه با مسئله، آن را غیر قابل حل میدانند، در حالی که برخی دیگر معتقدند مسئله قابل حل است، اما آنها توانایی حل آن را ندارند. این نوع تفسیر متفاوت، صاحب نظران را به عوامل جدیدی رهنمون ساخت که «منبع کنترل» نام دارد؛ مفهومی که قرابت بسیاری با مفهوم منبع کنترل درونی– بیرونی راتر داشت. در نتیجه، از همین زمان بود که آبرامسون و همکاران (1999) سبک های اسناد را وارد نظریه درماندگیآموختهشده کردند و بدینسان، نظریه درماندگی، مطرح گردید که چشمانداز تازهای را در مورد الگوی مواجهه انسان با وقایع غیر قابل کنترل گشود (شولتز، 1990؛ ترجمه کریمی و همکاران، 1384). همزمان با پیشرفت تحقیقات مشابه در مورد درماندگی، این نظریه به نحو روزافزونی شناختیتر شد و بدین ترتیب، پدیدهای که اولین بار در آزمایشگاههای شرطیسازی حیوانات تشخیص داده شده بود، به رفتار انسانها تعمیم داده شد و نظریهپردازان با دنبال کردن این پدیده آن را وارد عرصه تعلیم و تربیت نمودند.
معمولاً صاحبنظران دو نوع درماندگی را در نظر گرفته اند:
2-2-3- پیامدهای درماندگیآموختهشده: یکی از مهمترین پیامدهای درماندگی، بیماری افسردگی است. پژوهشهای متـعددی که در این زمینه صـورت گرفته است، نشان دادهاند افراد افسرده به شدت احـساس درمانـدگی میکنند. آنها باور دارند کنترلی بر زندگی خود ندارند و هر کاری انجام دهند با شکست روبرو میشوند، بنابراین بهترین کار آن است که تلاش نکنند، این بیماران در مقایسه با افراد عادی بیشتر از سبک اسناد ناسالم استفاده میکنند. چنین سبک اسنادی مانع از آن میشود که این افراد موفقیتهای خود را بشناسند و برای آن ارزش قائل شوند. در نتیجه، هر آنچه از خود میبینند، شکست و عدم موفقیت است. در چنین شرایطی، زمینه مناسبی برای بیماری افسردگی ایجاد میشود. درماندگی نه تنها میتواند بیماریهایی مانند افسردگی ایجاد کند، بلکه در موارد خفیف تر مانع از آن میشود که احساسهای سالم و خوشایندی مانند امیدواری یا احساس رضایت از خود، خوشبینی و تسلط بر زندگی در فرد به وجود آید. چرخه معیوبی بین درماندگی، ناامیدی، عدم تلاش و در نتیجه شکست وجود دارد که در مرحله بعد، شکست، ناامیدی و درماندگی مجدداً به شکست دیگری میانجامد که نهایتاً احساس تسلط، امیدواری، احساس رضایت از خود و… را ضعیف و ضعیفتر میسازد. بسیاری از افرادی که اعتقاد به بدشانس بودن دارند و خود را بدشانس میدانند، هنگامی که پس از درماندگی و عدم تلاش به شکست میرسند، تصور مـیکنند که چـون بدشناساند؛ شکست خوردهاند؛ در حالی که این عدم تلاش و فعالیت است که منجر به شکست شده است و دلیل عدم تلاش نیز باور به ناتوانی در رسیدن به هدف و در نتیجه عدم موفقیت و احساس ناامیدی است. دلیل ناامیدی آنها نیز این است که از سبک های اسناد نامؤثر استفاده کردهاند (آبرامسون و همکاران، 1999).
2-2-4- راهکارهای پیشگیری و درمان درماندگیآموختهشده: برای مقابله با درماندگی و پیامـدهای ناسالم ناشی از آن میتوان از روشهای زیر استفاده کرد:
1) گروهی که موفقیتها و شکستهای خود را به شخص خود نسبت میدهند یعنی دارای منبع کنترل درونی هستند. 2) گروهی که موفقیتها و شکستهای خود را به شرایط و موقعیتها نسبت میدهند یعنی دارای منبع کنترل بیرونی هستند. در واقع مفهوم خود یادگیرنده به الگوی نسبت دادن او وابسته است به عنوان مثال فردی که برای موفقیت دارای منبع کنترل درونی (من موفقم زیرا توانا هستم) و برای شکست دارای منبع کنترل بیرونی است (شکست خوردم چون بدشناسی آوردم) با تکالیف مختلف یادگیری با نوعی مفهوم خود مثبت برخورد میکند (سیف، 1371). اما افرادی که مفهوم خود آنها از توانایی پایین رنج میبرد، موفقیت را به عوامل بیثبات و بیرونی و شکست را به علل باثبات و درونی نسبت میدهند؛ آنها همچنین انتظار پایینی به موفقیت در آینده دارند. این الگو در موقعیتهای مختلف و با افراد گروههای سنی متفاوت مشاهده شده است (بل- گردلر، 1986). در طول زمان، تاریخچه موفقیت و شکست و اسنادهای مربوطه، تأثیر پایداری بر عزت نفس و مفهوم خود و انتظارات فرد درباره نتایج اعمال او در آینده به جای میگذارد. بنابراین سبک اسناد تأثیر زیادی بر درماندگی دارد؛ پس، باید سعی کرد موفقیتهای خود را به خصوصیات درونی، عوامل پایدار و کلی نسبت داد. نگران نباشید؛ چنین دیدگاهی باعث خودخواهی و نگرش اشتباه نسبت به خود نمیشود؛ بلکه امیدواری، رضایت و خودکفایی را افزایش میدهد که در نهایت تلاش و موفقیت را به دنبال دارد (تایلور، 1995).
2-3- تعریف شخصیت: از نظر لغوی، شخصیت از واژه لاتین پرسونا گرفته شده است که به نقابی اشاره دارد که هنرپیشهها در نمایش به صورت خود میزنند. در واقع پرسونا به ظاهر بیرونی اشاره دارد یعنی چهره علنی که به اطرافیان نشان می دهیم یا می توان شخصیت را جنبه آشکار منش فرد به گونهای که بر دیگران تأثیر میگذارد، بدانیم (فیست و فیست؛ 2002؛ ترجمه سیدمحمدی 1390). در لغت نامه وارن تعریف شخصیت چنین آمده است: شخصیت به جنبه های عقلی، عاطفی و انگیزشی فیزیولوژیک یک فرد گفته میشود. به عبارت دیگر، به مجموعه مولفههایی که انسان را سرپا نگه می دارد، شخصیت گفته می شود (گروسی، 1380).
آلپورت، شخصیت را اینگونه تعریف میکند: «شخصیت، سازمان با تحرک (زنده) دستگاه بدنی و روانی فرد آدمی است که چگونگی سازگاری اختصاصی آن فرد را با محیط تعیین میکند. مقصود آلپورت از سازمان با تحرک این است که شخصیت، با این که همه عناصر تشکیل دهندهاش با هم ارتباط و پیوستگی و همکاری دارند، پیوسته در رشد و تغییر و تحول است؛ ضمناً فعالیت های بدنی و روانی از هم جدا نیستند و هیچ کدام به تنهایی شخصیت را درست نمیکنند، بلکه با هم آمیختگی دارند و بر روی هم شخصیت را تشکیل می دهند.
گرچه نظریهپردازان شخصیت با یک تعریف واحد از آن موافق نیستند اما میتوان گفت که شخصیت عبارت است از الگوی نسبتاً پایدار صفات، گرایشها یا ویـژگیهایی که تا اندازهای به رفـتار فــرد دوام میبخشد، به طور اختصاصیتر، شخصیت، از صفات یا گرایشهایی تشکیل شده است که به تفاوتهای فردی در رفتار، ثبات رفتار در طول زمان و تداوم رفتار در مـوقعیتهای گوناگون میانجامـد ایـن صفات می توانند منحصر به فرد باشند، در برخی گروهها مشترک باشند یا کل اعضای گونه در آن سهیم باشند ولی الگوهای آنها در افراد تفاوت دارند. بنابراین هر کسی با این که به طریقی شبیه دیگران است شخصیت منحصر به فردی دارد (فیست و فیست؛ 2002؛ ترجمه سیدمحمدی 139