(مولوی ، ۱۳۷۰،د۵،ب۴۰۲۲ : ۱۹۳)
از دیگر مسایل مهم که در ارتباط با زن و در شبکه رفتارهای خانوادگی میتوان مطرح کرد، مسأله غیرتورزیدن مرد درحق همسر خویش است. این مسأله در روزگار فعلی ودر خانوادههای امروزی هم مورد توجه قرار میگیرد و از دیدگاههای مختلف، موضوع مباحث حقوقی و اجتماعی واقع میشود. غیرت عدم تحمل دیگران در حق خویش است. این ویژگی به طور طبیعی و غریزی در سرشت مرد نهاده شدهاست و نمونههای ابتدایی آن را در نظام زیستی حیوانات نیز میتوان مشاهده کرد. عرصهی زندگی انسانها همواره شاهد ظهور و بروز غیرت بودهاست ؛ولی گاهی مفهوم غیرت با مفهوم تعصب خشک و بدگمانی در هم آمیخته و مشکل ایجاد کردهاست. در مثنوی نمونهی جالبی از این قضیه دیده میشود؛ حکایت کودکان مکتب که با شیطنت و تبانی قبلی، بیماری را به استاد تلقین کرده او را وا میدارند که مکتب را تعطیل کرده به خانه برود و در بستر استراحت کند. استاد ساده لوح که اثری از بیماری در وجودش نیست، فریب شاگردان خود را میخورد و روانه خانه میشود. توهم بیماری بر او غالب شده و توهمی مضاعف جان وی را میخورد : توهم اینکه زنش به عمد او را در حال بیماری به مکتب فرستاده تا از شرّش وارهد و با دیگری بسازد. لذا وقتی به خانه میرسد، با او تندی و پرخاش میکند که من از شدت تب میسوزم و تو مزوّرانه مرا از خانه بیرون میکنی. دعوای مفصلی به راه میاندازد و زن بیچاره هرچه سعی میکند به او بقبولاند که بیمار نیست، موفق نمیشود. سرانجام جامهی خواب میگستراند و مرد در بستر بیماری میخوابد. زن با خود میگوید: درونم از این کار مرد پر از آتش است، اما امکان سخن گفتن ندارم. اگر چیزی بگویم مرا متهم میسازد که خیالاتی دارد، اگر نگویم، ماجرا بیخ پیدا میکند و جدی میشود … . ادامهی حکایت به موضوع بحث حاضر مربوط نمیشود و از آن چشم میپوشیم. اما آنچه آمد، نشان میدهد که چگونه ممکن است غیرت به بیراهه برود و بلای خانمان سوز انسان گردد.صرف نظر از اینکه غیرت از مباحث نظری عرفان و تصوف است و از لوازم رابطهی محب و محبوبی به شمار میرود، باید گفت صوفیه بنا به روش کلی رفتار و سلوک خود با خلق الله به تسامح و تساهل قائلند و با سختگیری موافق نیستند. زیرا کسی که با سختگیری و تحمیل امری مواجه شود، معمولاً در برابر آن مقاومت میکند و نمیپذیرد. مولانا به پیروی از آموزههای صوفیانه معتقد است که «الإنسانُ حریصٌ علی ما مُنِع» (میزان الحکمه، ج۱، ص۵۸۹). زنان نیز بنا به طبع بشری بر آنچه که از آن منع شوند، راغبتر میگردند؛ لذا میگوید: هرچند زن را امر کنی که پنهان شو، او را دغدغه خودنمایی بیشتر میشود و خلق هم از نهان شدن او رغبت بیشتری به وی پیدا میکنند. تو رغبت را از هر دو طرف زیادتر میکنی و نشستهای و میپنداری که اصلاح میکنی؛ درحالی که این عین فساد است. سپس میگوید اگر زن ذاتاً پاک باشد و نخواهد مرتکب کار زشت شود، چه منع بکنی و چه نکنی، او بر طبع نیک و سرشت پاک خود خواهد رفت، و اگر عکس این باشد، باز هم منع تو اثری نخواهد داشت و او به راه خود ادامه خواهد داد.
بدین ترتیب مولانا در زندگی عملی، قائل بدان است که زن را برای رفتار درست باید آزاد گذاشت و حقوقی انسانی برای او قائل شد. البته این نکته که نه تنها برای زن، بلکه برای تمام انسانها زمینههای تربیتی و ارشادی باید مقدم بر اعطای آزادی باشد، در مبحث غیرت و تعصب، مسکوت میماند؛ولی از آنجاکه مولوی همچون تمام عرفا همواره بر مجاهدت و تهذیب نفس تأکید میورزد و معتقد است که نفس اژدهایی است که هرگز به خواب مرگ نمیرود، گرچه افسرده و بیحال باشد، به قرینه میتوان دریافت که منظور وی از تعصب نشان ندادن به امور زن، این نیست که وی را در منجلاب گمراهی رها کنند و بیغیرتی پیشه سازند. چنانکه مولانا حتی در مقام ردّ و انکار مردان بیغیرت که بر انحرافات زنان چشم میپوشند، میگوید گاه بردباری مخنثوار مرد موجب روسپی شدن زن و کنیز او میشود. اما با وجود این معتقد است که در تهذیب اخلاق زن، به زور جنگ و دعوا نباید غیرت (در معنای تعصب) ورزید. او حتی در تأیید این مطلب، شاهدی از سنت پیامبر نقل میکند که البته نمیتوان به راحتی آن را پذیرفت، زیرا با آموزههای دینی منافات دارد.
از شیوههای عملی صوفیه که بگذریم، غیرت از موضوعات بسیار شیرین و دلنشین در عرفان و معرفت است. همچنانکه پیشتر اشاره کردیم، غیرت از لوازم محبت است و هیچ محب و دوستداری را نمیتوان یافت که در حق محبوب غیرت نورزد. محبوب نیز در حق محب غیرت میورزد. عرفا به حدیثی از پیامبر استناد میکنند که نشان میدهد خداوند از همه موجودات، که پیامبر سرآمد آنهاست، غیورتر است و نشانهی غیرت وی آن است که فواحش و زشتیها را اعم از ظاهر و باطن حرام گردانیده است. زیرا میل به حرام یعنی میل به غیر آنچه خدا خواسته است. مولانا در تفسیر حدیث مزبور میگوید: خداوند در غیرت، بر همه عالم پیشی گرفته است و از غیرت اوست که مردم غیور گشتهاند؛ به عبارت دیگر اصل همه غیرتهای مردم، غیرت خداوند است:
«جمله عالم زآن غیورآمدکه حق برد در غیــرت برین عالم سبق…
غــــیرت حق بر مَثَل گندم بود کاه خــــرمن غیرت مردم بود
اصل غیـــــرتها بدانید از اله آنِ خلقـــان فرع حق بی اشتباه»
(مولوی ، ۱۳۷۰،د۱،ب۱۷۸۲۲ : ۸۹)
مولانا در مواضع مختلف به غیرت اشاره کرده و فی الجمله معتقد است که هرچه غیر حق است، استدراج بنده است؛ لذا توصیه میکند که:
« پس هماره روی معشوقه نگر این بدست توست ، بشنو ای پدر!
راه کن در اندرونها خویش را دور کن ادراک غیــــــر اندیش را»
(مولوی ، ۱۳۷۰،د۶،ب۳۱۰۷ : ۱۴۳)
از سوی دیگر، عشق ایجاب میکند که عاشق معشوقه را در اختصاص خود داشته باشد و به دیگری ننمایدش. مولانا با نگرش تأویلی به غیرت در عوالم انسانی میگوید: هر چقدر انسان زیباتر باشد، غیرت برانگیزتر میشود و لذا پیرزنان که از زشتی و پیری خود آگاهند به شوهرانشان غیرت نمیورزند و غیرت ایشان را هم برنمیانگیزانند.
۳ – ۴ ) شیرین و لیلی در آثار نظامی:
لیلیومجنون(قیس)، دخترو پسری نابالغ در مکتبخانه به یکدیگر دل میبندند. خواستگاری خانواده پسر به نتیجه نمیرسد. و حتی به جنگ قبیلهای می انجامد. جنگی که مجنون در آن طرف دشمن (طایفه عروس) را میگیرد. لیلی را به مرد مالداری به شوهر میدهند. ولی بیماری لیلی باعث ناکامی شوهر میشود و لیلی دوشیزه میماند. شوهر از شدت ناراحتی لیلی دق میکند و میمیرد. لیلی به ذکر حق میپردازد و دلش به نور الهی و فره ایزدی روشن میشود و به مقام والای معنوی میرسد. سرانجام در آخرین دیدار بر سر گور لیلی، او از مجنون دستگیری کرده و آن نور ایزدی در دل مجنون جای میگیرد.
منظومهی لیلی و مجنون در مقایسه با منظومهی خسرو و شیرین که هردو از سرودههای نظامیاند ، به درک تفاوتهای فرهنگی اعراب و ایرانیان کمک میکند. شخصیتهای داستان در روایت نظامی قراردادی بوده و تحول زیادی از حوادث داستان نمیپذیرند. منظومهی لیلی و مجنون به زبانهای مهم غربی ترجمه و منتشر شدهاست.
خسرو پرویز مانند شاهان دیگر چندین همسر داشت که بیشتر از همه به دختری زیبا به نام شیرین علاقهمند بود اما خسرو تنها کسی نبود که عاشق شیرین بود و شخصی به نام فرهاد کوهکن نیز دلباختهی شیرین بود. او از شاه نمیترسید و برای شیرین نامههای عاشقانه و شعر میفرستاد. شیرین ابتدا میخواهد او را از خود براند ولی بالاخره او هم عاشق فرهاد میشود. خسرو که از داستان مطلع میشود فرهاد را تبعید میکند و به او میگوید اگر در کوه بیستون چاهی بکند و به آب برسد شیرین را به او میدهد.
فرهاد سالها به کندن کوه مشغول میشود تا اینکه روزی ارتش ایران را میبیند که از پای کوه بیستون رد می شوند.او از ارتشیان در مورد شاه سوال میکند و آنها میگویند که خسرو هنوز شاه است و شیرین همسر اوست. فرهاد از این شنیده خوشحال میشود زیرا او سالیان سال از شیرین خبری نداشت ولی او نیمی از کوه را کنده بود و هنوز به آب نرسیده بود. چند سال دیگر باید کوه را بکند؟ او برای بدست آوردن مهر شاه سنگ نگاره بزرگی در کوه میکند که خسرو را به شاهی و دشمنان او را در ذلت نشان میدهد. او همچنان به شیرین فکر میکند و چاه را به اتمام میرساند و به آب میرسد. تیشه خود را کنار میگذارد و برای شاه پیغام موفقیت خود را میفرستد. خسرو که پیر شده بود و دیگر جوانمردی گذشته خود را نداشت زنی سالخورده را پیش فرهاد میفرستد و میگوید شیرین همین چند روز پیش مرده است.فرهاد که پس از سالها رنج کشیدن توقع این خبر را نداشت ناراحت میشود و خود را از بالای سنگ پرت میکند و میمیرد. از طرفی شیرین هم که این خبر را میشنود خود را دار میزند و او هم میمیرد و داستان این عشق پایان مییابد.
اختلافات ووجوه افتراقی که در این دو شخصیت پردازی به چشم میآید را میتوان چنین برشمرد:
الف) لیلی و مجنون دو کودک همدرساند و کار این همدرسی به همدلی میکشد اما شیرین و خسرو در دشت و بیشه به هم دل میبازند.
ب) لیلا و قیس در جامعهای با افکار دگم زندگی میکنند و سر و گوششان بسته است اما خسرو جوان بالغ مغروری است در آستانهی تصدی مقام سلطنت و شیرین دختر تربیت شدهی طنازی است آشنا به رموز دلبری.
ج) لیلی با دوک و چرخ نخریسی سر کار دارد و شیرین با اسب و چوگان.
د) در سرزمین لیلی، دختر و پسر؛ این آتش و پنبه را از هم جدا نگه میدارند اما در سرزمین شیرین دختران و پسران عزب با هم چوگان میزنند.
ه) در سرزمین لیلی عشق یعنی گنـاهی کبیره؛ اما در سرزمین شیرین عشق مقدّس شمرده میشود.
و) کودکان سرزمین لیلی، وقتی لبخند محبّت آمیز لیلی و قیس را میبینند کف زنان آن دو را رسوا میکنند اما شیرین در سرزمینش بیهیچ بیم طعنهای از همسالان و شماتتی از خویشان، خسرو را ملاقات میکند.
ز) لیلایی که لبخند میزند؛ تنبیه میشود اما شیرینی که به قصد دیدار یار، نیمه شب خانه را ترک و فرار میکند هنگام بازگشت مورد مهر و محبت دایه قرار میگیرد تا روحیهاش تقویت شود و قویدل گردد.
ح) لیلا گناهکار است؛ گناه اولش این است که زن به دنیا آمده و گناه دومش این است که زیباست و مجازات این دو گناه حبس در خانهای است که صحبت کردن جز با دیوار روبروی چشم مقدور نیست… چون پدر لیلا از ماجرای عشق او آگاه میشود برای رهایی از مثلا ننگ پیش آمده حاضر میشود دخترش را به کمترین بردهی نوفل بدهد اما در نهایت او را به زر و سیم ابن سلام شوهر میدهد. در این دیار بهدستآوردن قلب زن با شمشیر انجام میشود بدینگونه که پدر و برادر زن دلخواه را میکشند و آنگاه او را به غارت میبرند و دیگر این مطرح نیست که ای ابله رفتار زنی که تمام خانوادهاش را کشتهای با تو چیست؟ در این جامعه زن در ردهی مملوکات است و مملوکات یعنی اسب و گاو و کاخ و سرای و غلام و کنیز و زن و دختر. در خسرو و شیرین فضا کاملا متفاوت است و مرد هیچگاه به زور متوسل نمیشود و حتی در بعضی مواقع در مقابل زن ، ترسا و خاشع است؛ به عنوان مثال خسرو برای ملاقات با شیرین از حسادت مریم بیمناک است و نگران است از آگاهی یافتن عشرتکده دار اصفهان؛ شکّر از این ماجرا. مردان این دیار هرگز برای رسیدن به زن دلبندشان به زور و شمشیر توسل نمیجویند زیرا که یقین دارند این حربه بیاثر است. مثلا شاهی که مست از غرور سلطنت است رو به منزل معشوق نهاده است اما معشوق که شیرین باشد در را به روی عاشق که خسرو باشد باز نمیکند و عجز مرد را نادیده میگیرد. در این گیر و گدار خسرو حتی به شمشیر و زور هم فکر نمیکند؛ گویی او را آموختهاند که کسی عاشقی به قوّت بازو نکردهاست. در این سرزمین زیبایی به معنای زندانی شدن و بدبختی نیست.
۳ – ۴ – ۱ )غم و هوس در داستانهای نظامی:
قیس را لیلی، مجنون و صحرا نشین میکند ولی شیرین خسرو را پادشاه و تخت نشین هر چند که لیلی را در مجنون شدن قیس ملامت و گناهی نیست چرا که نه به میل خود پای از مکتب خانه کشید ولی شیرین را صدآفرین بود چرا که خسرو در پی نصیحت او که؛ آدمیزاد را منحصرا برای عیّاشی و بوالهوسی نساختهاند و جهان نیمی از بهر شادکامی است و دیگر نیمهاش باید صرف کار و نام گردد تکانی شگرف خورد و پا در رکاب مردانگی نهاد و ملک موروثی خویش پسگرفت.
لیلی منفعل است و شیرین فعّال ؛ لیلی جنون مجنون وزندگی تلخش را سرنوشتی قطعی میداند وچارهی کار را به مخفیانه نالیدن ؛ امّا شیرین با بهره گرفتن از همهی استعدادهایش به جنگ با سرنوشت برمیآید و رقیبان سرسختی چون مریم و شکر را از میان برمیدارد و از موجود هوس بازی چون خسرو با آن دل هرزهگرد هرجاییاش که اعتقاد دارد به هر گلستان که رسیدی گلی بچین و برو، انسانی وفادار و والا میسازد که همهی وجودش وقف آسایش همسر میشود تا آنجا که در واپسین لحظات حیات از رها کردن آه بر لب آمده خودداری میکند که مبادا شیرین به ناز خفته، وحشتزده از خواب برجهد.
۳ – ۴ – ۲)چهرههای لیلی و شیرین:
در داستان لیلی و مجنون، لیلی تبدیل به موجود فریبگری میشود از قبیلهی ریاکاران و ظاهرسازان روزگار. او در تنهایی به یاد معشوق اشک حسرت میبارد و با رسیدن شوهر به بهانهی مالیدن چشمان آثار اشک را میزداید و در مرگ شوهر با تظاهری کریه شیون ماتم بر میدارد و فریاد وا شوهرا سر میدهد و حال آنکه دلش پیش مجنون است ؛ اما شیرین بیپرواست و دور از ریاکاری. چون نمیخواهد خسرو را ببیند او را بیتعارف در خانه راه نمیدهد و چون سودای کام دادن ندارد بی هیچ بهانهی واهیای، امتناع میکند و خسرو را به دنبال حقش میفرستد. چون شیرین، مریم را در قصر بر جای خود میبیند باز به تزویر دست نمیزند بلکه به دلبری دست میزند تا با استعدادها و تواناییها و هنرهایش حق خود راباز پسگیرد.
۳ – ۵ ):
در ویسورامین فخرالدین اسعد گرگانی دو زن، بیش از همه نقش دارند؛ شهرو همسر قارن و مادر ویس و دیگری خود ویس همسر موبد و معشوقهی رامین. دیگر زنی که در این اثر نقشی اساسی دارد دایهی ویس است. هر چند او به اندازهی ویس و رامین در داستان حضور نمییابد و چون شهرو تصمیم گیریهایی نمیکند که ادامهی ماجرا را بسازد اما با چارهگریهای خود نقشی بس مهم را در این منظومه ایفا میکند.
شهرو بیش از همسر خود قارن، برای دختر خود تصمیمگیری میکند، بدون اطلاع او، قول دختر به دنیا نیامده را به موبد میدهد. چون ویس بزرگ میشود؛ شهروست که پیشنهاد ازدواج دخترش ویس با برادرش ویرو را میدهد و باز اوست که زمینهی ربودن ویس از سوی موبد را فراهم میکند و مانع ویرو میشود تا ویس را از چنگ موبد بازگرداند. شهرو قدرتمندترین فرد خاندان به نظر میرسد؛ خاندانی که اگر نگوییم زن سالار است، مرد سالار هم نیست.
ویس شخصیت اصلی داستان است و شخصیت و اعتماد به نفس او در ادبیات فارسی یگانه است. ویس در تمام داستان فاعل است، چه در زبان تند و گزندهاش و چه دررابطهی عاشقانهاش. در ادبیات کلاسیک ما، زن وسیلهای است برای برآورده کردن خواستههای مردان. در این ادبیات به خواستههای زن توجهی نمیشود اما ویس دست مایهی این ضدّ فرهنگ قرار نمیگیرد و در روابطش با رامین تنها کام دهنده و به قولی بهتر، ابزار نیست بلکه هم کام میدهد و هم کام میگیرد. به عبارت بهتر ویس ابزار نیست بلکه انسانی است که گاه امیال خود را در تقابل امیال همسر خود رفع میکند. در این باره گرگانی میگوید:
«چو کامِ دل برآمد این و آن را فزون شد مهربانی هردوان را»
(اسعد گرگانی ، ۱۳۴۹، ب۱۰۶ :۱۶۶)
که این بیت گرگانی خود نشان دهندهی این امر(زبان دوسویهی جنسیای که جای آن حتی در ادبیات معاصر فارسی نیز خالیاست) میباشد.
از دیگر ویژگیهای ویس ثبات وی در عشق است. میبینیم که عشق به رامین وحشت از پادافراه را در ویس از بین میبرد و در تمام داستان او برای عشق ورزیدن با رامین نه تنها دست به ترفند می زند، بلکه از جان نیز مایه میگذارد. او به قدری در عشق ثابت قدم است که وقتی رامین را دلسرد از عشق و ناکام از وصال میبیند با فرستادن نامهایی عاشقانه او را باز به راه دلدادگی میآورد.
دایهی پیر ویس شخصیتی شبیه به دیگر پیرزنهای داستانهای عاشقانهی ادبیات ما دارد. نقش او به سان دیگر پیرزنها چارهگری است و فریب کاری. اوست که با درست کردن طلسمی توان جنسی موبد را از بین میبرد و ویس را برای رامین باکره نگه میدارد. اوست که با دادن پیشنهاد به رامین و راه نمایی کردن او، رامین را بر آن میدارد که سربازان موبد را بکشد و گنج او را به یغما برد و تا آنجا پیش میرود که رامین را به جای موبد بر تخت مینشاند و ویس را ملکهی ایران میکند.
۳ – ۶ ) مقایسهی ویس و رامین، لیلی و مجنون و خسرو شیرین:
منظومههای ویس و رامین ، لیلی مجنون و خسرو و شیرین رمانس هستند و ویژگیهای مشترکی در آنها وجود دارد : چون همانندی در اشخاص و حذف تمام موانع به خاطر عشق و وجود صحنه های غیر مترقبه.
۳ – ۶ – ۱ )جدایی طولانی دو دلداده جوان:
الف ) موانعی در راه وصال عاشق و معشوق ایجاد میشود که یک جدایی طولانی را به وجود میآورد. در ویس و رامین ، داشتن همسر و وجود موبد مانع ارتباط دو طرف است . در لیلی و مجنون ، مخالفت پدر لیلی و در خسرو شیرین ، تقدیر و غرور شاهانه و پایداری شیرین در حفظ ارزشها ، سبب طولانی شدن دوران فراق میشود.
ب) رفع موانع : عاقبت موانع برطرف میشود و رقیب از بین میرود. مرگ موبد ، سبب وصال رامین و رسیدن آنها به یکدیگر و دستیابی به قدرت حکومت میگردد. مرگ مریم ، همسر خسرو هم سبب ازدواج خسرو و شیرین میشود. اما در لیلی و مجنون با اینکه ابن سلام همسر لیلی میشود آن دو نمیتوانند به وصال هم برسند که علت آن تفاوت نوع عشق مجنون با دیگران است.
۳ – ۶ – ۲)وفاداری عشق:
در سنت غزل فارسی معشوق جفاکار و دست نایافتنی است . اما این سنت در منظومههای عاشقانه فوق کمرنگ میشود و معشوق نیز خواستار رسیدن به عاشق است و حتی معشوق وفادارتر از عاشق است . زیرا ویس ، پس از دل بستن به رامین تا پایان به او وفادار میماند اما رامین تحت تأثیر توصیهها و سرزنشهای اطرافیان واقع میشود و حاکم طبرستان میشود و با فردی به نام گل ازدواج میکند.
فرم در حال بارگذاری ...