وبلاگ

توضیح وبلاگ من

نوآوری های کلامی علاّمه طباطبایی- قسمت ۸

 
تاریخ: 20-07-00
نویسنده: فاطمه کرمانی

در قرآن کریم هر جا نامی از امامت برده می‌شود، در پی آن به هدایت اشاره می‌شود. اشاره‌هایی که گویی در پی تفسیر واژه‌ی «امامت» است. از جمله درباره‌ی ابراهیم می‌فرماید: )‌ونجّیناه ولوطاً إلی الأرض الّتی بارکنا فیها للعالمین وکلّا جعلنا صالحین وجعلناهم ائمه یهدون بأمرنا(‌[۲۱۷] «ما به اسحاق را به ابراهیم دادیم، و افزون بر او یعقوب را نیز دادیم و همه را صالح قرار دادیم و مقرر کردیم که آنان امامانی باشند تا به امر ما هدایت کنند».
نیز می‌فرماید:
)وجعلنا منهم أئمهً یهدون بأمرنا لمّا صَبروا وکنوا بآیاتنا یوقنون(‌‌‌[۲۱۸] «و ما از ایشان امامانی قرار دادیم که به امر ما هدایت می‌کردند و این مقام را بدان جهت یافتند که صبر می‌کردند و به آیات ما یقین می‌داشتند».
وصفی که در این دو آیه درباره‌ی امامت است، وصف تعریف است و می‌خواهد آن را به مقام هدایت معرفی کند[۲۱۹]. از سوی دیگر، همه جا این هدایت به امر مقید شده است. با این قید فهمانیده می‌شود که امامت به معنای مطلق هدایت نیست، بلکه به معنای هدایتی است که با امر خدا صورت پذیرد:
)إنّما أمره إذا أراد شیئاً أن یقول له کن فیکون فسبحان الّذی بیده ملکوت کلّ شیءٍ(‌[۲۲۰] «وقتی امر او اراده‌ی چیزی کند، تنها همین است که به آن چیز بگوید بباش و او هست شود، پس منزه است خدایی که ملکوت هر چیز به دست او است».
نیز می‌فرماید: )وما أمْرُنا إلاّ واحده کلمحٍ بالبصر(‌[۲۲۱] «امر ما جز یکی نیست؛ آن هم چون چشم بر هم زدنی است».
امر الهی که آیه‌ی نخست آن را ملکوت می‌خواند، وجه دیگری از خلقت است که امامان با آن امر با خدای سبحان مواجه می‌شوند؛ خلقتی است که از قیدهای زمان و مکان برکنار و خالی از تغییر و تبدیل است. امر همان چیزی است که مراد از فعل (کن) است و آن جز وجود عینی اشیا نیست. به بیان دیگر، امر در مقابل خلق یکی از دو وجه هر چیز است. خلق آن وجهی است که به تغیر و تدریج و انطباق بر قوانین حرکت و زمان محکوم است، ولی امر در همان چیز، به این احکام محکوم نمی‌شود. به بیان دیگر، تفاوت میان هدایت امام و دیگر هدایت‌ها در این است که امام هدایت‌کننده‌ای است که با امری ملکوتی که در اختیار دارد هدایت می‌کند. پس امامت از نظر باطن، نوعی ولایت است که امام در اعمال مردم دارد و هدایتش مانند هدایت انبیا و رسولان و مؤمنان، تنها از راه نصیحت و اندرز و صرف آدرس دادن نیست، بلکه هدایت امام، گرفتن دست مردم و رساندن به راه حق است. توضیح آن‌که امامت و پیشوایی دینی،‌ آن‌گونه که گفته پیشوا و عمل او سند و حجت الهی تلقی شود، نوعی ولایت است؛ زیرا نوعی حق تسلط و تدبیر و تصرف در شئون مردم است. به طور کلی هر معلم و مربی از آن جهت که معلم و مربی است، ولی و حاکم و متصرف در شئون متعلم است؛ چه رسد به معلم و مربی‌ای که خدا این حق را به او داده باشد[۲۲۲]. قرآن کریم هدایت امام را هدایت به امر خدا، یعنی ایجاد هدایت می‌داند و درباره‌ی هدایت انبیا و رسولان و مؤمنان و این‌که هدایت آنان، به معنای نشان دادن راه سعادت و شقاوت است‌، می‌فرماید: )وما أرسلنا من رسول إلاّ بلسان قومه لیبیّن لهم فیضلّ الله من یشاء و یهدی من یشاء وهو العزیز الحکیم(‌[۲۲۳] «هیچ رسولی نفرستادیم مگر به زبان قومش تا برایشان بیان کند و سپس خداوند هر که را بخواهد هدایت کند و هر که را بخواهد گمراه سازد».
پایان نامه - مقاله - پروژه
همچنین قرآن درباره‌ی راهنمایی مؤمن آل فرعون می‌فرماید: )وقال الّذی آمن یا قوم اتّبعونی أهدکم سبیل الرّشاء(‌[۲۲۴] «و آن کس که ایمان آورده بود گفت: ای قوم! مرا پیروی کنید تا شما را به راه رشد رهنمون شوم». قرآن درباره‌ی وظیفه‌ی عموم مؤمنان فرموده است:
)فلولا نفر من کلّ فرقهٍ منهم طائفهٌ لیتفقّهوا فی الدّین ولینذروا قومهم إذا رجعوا إلیهم لعلّهم یحذرون(‌[۲۲۵] «چرا از هر فرقه طایفه‌ای کوچ نمی‌کنند تا در غربت تفقه در دین کنند و سپس وقتی به سوی قوم خود برمی‌گردند، ایشان را بیم دهند. باشد که قومش برحذر شوند».
البته خدای تعالی برای موهبت امامت، دلیلی معرفی می‌کند که همان صبر و یقین است: )لمّا صبروا وکانوا بآیاتنا یوقنون(‌ بنابراین آیه، ملاک در رسیدن به مقام امامت، صبر در راه خدا است. در این آیه، مطلق صبر مراد است. در نتیجه می‌رساند که شایستگان مقام امامت در برابر تمامی صحنه‌هایی که برای آزمایش‌شان پیش می‌آید، تا مقام عبودیت‌شان روشن شود، صبر می‌کنند؛ در حالی که پیش از آن پیش‌آمدها دارای یقین هم هستند. این یقین چگونه یقینی است؟ در قرآن کریم درباره‌ی حضرت ابراهیم(ع) که به مقام امامت می‌رسد، می‌فرماید: )وکذلک نری إبراهیم ملکوت السماوات والأرض ولیکون من الموقنین(‌[۲۲۶] «و ما این‌چنین ملکوت آسمان‌ها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم تا از موقنان گردد».
بنا به ظاهر آیه، نشان دادن ملکوت به ابراهیم، مقدمه‌ای بود برای این‌که نعمت یقین بر او افاضه شود. بنابراین، یقین هرگز از مشاهده‌ی ملکوت جدا نیست؛
)کلاّ لو تعلمون علم الیقین لترون الجحیم(‌[۲۲۷] «اگر شما به علم یقین می‌دانستید بی‌گمان دوزخ را می‌دیدید»؛
)کلاّ بل ران علی قلوبهم ما کانوا یکسبون، کلاّ إنّهم عن ربّهم یومئذٍ لمحجوبون(‌[۲۲۸].
)کلاّ إنَّ کتاب الأبرار لفی علّیّین، وما أدراک ما علّیون، کتابٌ مرقومٌ، یشهده المقرّبون(‌[۲۲۹].
نه، این‌ها همه بهانه است. علت واقعی کفرشان این است که اعمال زشت‌شان بر دل‌هایشان چیره گشت. نه، ایشان امروز از پروردگار خود در پس پرده‌اند… نه، به درستی که کتاب ابرار در علیین است و تو نمی‌دانی علیین چیست؟ کتابی است نوشته شده که تنها مقربین آن‌ را می‌بینند.
این آیات دلالت دارد بر این‌که مقربان کسانی هستند که از پروردگار خود در حجاب نیستند، یعنی در دل، پرده‌ای مانع از دیدن پروردگارشان ندارند و این پرده همان نافرمانی در جهل و شک و دل‌واپسی است، بلکه آنان اهل یقین به خدا هستند و کسانی هستند که علییّن را می‌بینند؛ هم‌چنان که دوزخ را می‌بینند. خلاصه این‌که امام باید انسانی دارای یقین باشد. انسانی که عالم ملکوت برایش مکشوف باشد و با کلماتی از خدای سبحان برایش محقق گشته باشد؛ زیرا ملکوت، همان امر است و امر، همان ناحیه‌ی باطن این عالم است[۲۳۰].
با توجه به آن‌چه گذشت می‌توان گفت عبارت «یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» دلالت دارد که آن‌چه امر هدایت بدان مربوط می‌شود، همانا دل‌ها و اعمالی است که به فرمان دل‌ها از اعضا سر می‌زند. پس امام کسی است که باطن دل‌ها و اعمال و حقیقت آن پیش رویش حاضر است و از او غایب نیست. دل‌ها و اعمال نیز به سان دیگر موجودات دارای دو ناحیه‌ی ظاهر و باطن هستند و چون باطن دل‌ها و اعمال برای امام حاضر است، لاجرم امام به تمامی اعمال بندگان آگاه است. گویی هر کس هر چه می‌کند پیش روی امام می‌کند. امام مهیمن و مشرف بر هر دو مسیر، یعنی مسیر سعادت و مسیر شقاوت است. خدای تعالی در این باره می‌فرماید: )یوم ندعوا کلّ أناس بإمامهم(‌‌[۲۳۱] «روزی که هر دسته از مردم را با امامشان می‌خوانیم». منظور از امام در این آیه امام حق است، نه نامه‌ی اعمال که بعضی از ظاهر آن پنداشته‌اند. پس امام کسی است که در روزی که باطن‌ها ظاهر می‌شود، مردم را به سوی خدا می‌کشاند. هم‌چنان که در ظاهر و باطن دنیا نیز مردم را به سوی خدا فرا می‌خواند. این آیه‌ی شریفه، این را نیز می‌رساند که مقام امامت، مقامی نیست که دوره‌ای از دوره‌های بشری از آن خالی باشد بلکه در تمام روزگاران باید امامی وجود داشته باشد؛ مگر این‌که نسل بشر به کلی از روی زمین برچیده شود. این نکته از عبارت «کلّ اناس» دریافت می‌شود؛ زیرا از این جمله برمی‌آید که در هر دوره‌ای که انسان‌هایی باشند، امامی نیز هست که شاهد بر اعمال ایشان است[۲۳۲].
ضرورت وجود امام
۱- یکی از سنت‌های الهیه این است که هر موجودی را به سوی کمالش و سعادت نوعیه‌اش هدایت نماید و انسان یکی از انواع موجودات و یکی از مشمولین این هدایت است و عنایت الهیه ایجاب می‌کند که او نیز به سوی سعادت و زندگیش هدایت نماید، و چون زندگی او یک زندگی جاودانه و همیشگی است و محدود به حدود دنیا و ختم‌پذیر به رسیدن مرگ نیست، قهراً سعادت زندگی او هم به این خواهد بود که در دنیا نحوه‌ای زندگی کند که او را تا ابد قرین سعادت نماید، به این صورت که براساس تعدیل قوا، قدم بردارد یعنی در بهره‌مندی از متاع‌های دنیوی از خوردنی‌ها و آشامیدنی‌ها و شهوات جنسی و غیر ذلک همه‌ی قوای خود را متمع سازد،‌نه این‌که یکی را اشباع نموده و دیگری را بی‌بهره سازد. این قسم زندگی را همان عقاید حقه و اعمال صالحه تأمین می‌کند، در آخرت هم به وسیله‌ی همین عقاید و اعمال دارای زندگی خوشی خواهد بود.
هر چند خداوند او را مجهز به فطرت نموده که همان فطرت همواره عقاید صالحه را به انسان گوش‌زد می‌کند اما از آن‌جایی که باید اجتماعی زندگی کند، این‌که زندگی اجتماعی موجب پیروی از هوا و هوس، ظلم و فسق می‌شود لذا داشتن فطرت کافی نیست، که او را بر پیروی سنت حقه عادله وادار سازد. و اگر فطرت کافی بود، بایستی اصلاً‌ گناهی نمی‌بود و اجتماعی از اجتماعات فاسد نمی‌شد.
عنایت الهیه اقتضا می‌کند که علاوه بر فطرت که همواره به سوی صلاح و سعادت دعوتش می‌کند به یک داعی دیگر نیز مدد کند که او هدایت الهیه را از درگاه خدای تعالی گرفته و به بندگان برساند. و آن داعی همان نبوت است، که دارنده‌ی آن موقعیتی از پاکی قرار دارد که به خاطر آن موقف، عقاید حقه و عمل صالح برایش کشف می‌شود، به این معنا که رابطه‌ی وحی برقرار می‌گردد، با غیب سرسخن باز می‌کند و دستوراتی می‌گیرد که پیرویش ضامن سعادت فرد و اجتماع در دنیا و آخرت است.
پس ربوبیت خدای تعالی برای هر موجودی چنین اقتضا می‌کند که آن موجود را به بهترین وجهی تدبیر نموده و به سوی سعادت رهبری کند؛ رسولانی از خود ایشان به سویشان گسیل دارد، تا هر قومی را به زبان خودش به سوی ایمان و عمل صالح دعوت کنند تا سعادت دنیا و آخرتشان تأمین بشود.

 

    1. چنان‌که عقل به واسطه‌ی خطا و لغزشی که دارد نمی‌تواند مردم را از پیامبران خدا بی‌نیاز کند، همچنین وجود علمای دین در میان امت و تبلیغات دینی آنان مردم را از امام مستغنی نمی‌کند. زیرا بحث در این نیست که مردم از دین پیروی می‌کنند یا نمی‌کنند، بلکه سخن در این است که دین خدا باید دست نخورده و بی‌آن‌که تغییر و تبدّل پذیرد به مردم برسد. مسلّم است علمای امت هر چه صالح باشند از خطا و معصیت مصون نیستند و تباه شدن یا تغییر یافتن برخی از معارف و قوانین دینی از ناحیه‌ی آنان اگر چه غیر عمدی باشد محال نیست، بهترین شاهد این مطلب وجود مذاهب گوناگون و اختلافاتی است که در اسلام به وجود آمده است؛ پس در هر حال وجود امامی لازم است که معارف و قوانین حقیقی دین خدا پیش او محفظ بماند و هر وقت مردم استعداد پیدا کردند بتوانند از راهنمایی وی استفاده نمایند[۲۳۳].

 

    1. انسان طبعاً استخدام کننده است و این استخدام فطری منجر به اجتماع و اختلاف در تمام شئون زندگی می‌شود و قانون تکوین قضاوت می‌کند که باید این اختلاف رفع شود تا انسان به کمال لایق و سعادت حقیقتش برسد، و رفع آن جز به وسیله‌ وضع قوانینی که زندگانی اجتماعی را اصلاح کند و انسان را به شاهراه سعادت رهبری نماید ممکن نیست.

 

زیرا آن علت وجود اختلاف است و نمی‌تواند سبب عدمش بشود پس به ناچار باید از غیر راه فطرت و طبیعت صورت گیرد، و آن به این است که پروردگار از راه غیر طبیعی به او بفهماند، که همان وحی است و کسی که آن را بفهمد پیغمبر است پس از این مطالب نتیجه می‌گیریم که جهت رفع اختلاف در جامعه و انسان‌ها و رسیدن انسان‌ها به کمالات لایق خودشان وجود نبی یا امام در جامعه ضروری است تا با راهنمایی آن‌ ها راه سعادت را طی کنند[۲۳۴].
ضرورت وجود امام در قرآن
در قرآن در چند آیه به ضرورت و اهمیت وجود امام اشاره شده از جمله )الیوم اکملتُ لکم دینکم واتممتُ علیکم نعمتی ورضیتُ لکم الاسلام دیناً(‌[۲۳۵].
مرحوم علاّمه طباطبایی می‌فرماید: محصل معنای آیه این است که امروز «یعنی روزی که کفار در آن روز از دین شما مأیوس شده‌اند» مجموع معارف دینی که بر شما نازل کرده بودم به واسطه‌ی واجب کردن ولایت کامل ساختم و نعمتم را که عبارت است از ولایت بر شما تمام کردم. تا امروز تنها ولایت خدا و رسول بود و این ولایت تا مادامی‌که وحی نازل می‌شود کافی است و برای دوره‌ی بعد، از زمان انقطاع وحی که رسولی در بین مردم نیست که دین خدا را تبیین و از آن دفاع و حمایت کند، لازم و واجب است که یک کسی را منصوب کند که بدین امر قیام نماید و او همان ولیّ امر بعد از رسول خدا است. از این آیه ضرورت وجود امام استفاده می‌شود. به این معنی که بدون وجود امام ولایت که یک قانون است ناقص می‌ماند و دین خدا کامل نمی‌وشد چون خداوند دینی که بدون امامت و ولایت باشد نمی‌پسندد و آن را ناقص معرفی می‌کند پس وجود امام مکمل دین است[۲۳۶].
آیه‌ی دوم: )یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربّک وان لم تفعل فما بلغت رسالته والله یعصمک من الناس ان الله لا یهدی القوم الکافرین(‌[۲۳۷].
علاّمه می‌فرماید: «در این آیه دو نکته‌ی مهم است؛ اول این‌که در این آیه رسول خدا۳ با این‌که دارای القاب زیادی است با عنوان رسالت مورد خطاب قرار گرفته؛ زیرا به کار رفتن این لقب خود اشاره دارد به چرایی حکم یعنی وجوب تبلیغی که به وسیله‌ی همین آیه گوش‌زد رسول‌الله۳ شده است و می‌فهماند که رسول جز انجام رسالت و رسانیدن پیام کاری ندارد، و کسی که زیر بار رسالت رفته البته به لوازم آن که همنا تبلیغ و رساندن پیام است قیام می‌کند.
دوم این‌که: در این آیه از خود آن مطلبی باید تبلیغ شود اسم نبرده، تا هم به عظمت آن اشاره کرده باشد و هم به آن چیزی که لقب رسالت به آن اشاره داشت، اشاره می‌کند. یعنی بفهماند که این مطلب امری است که رسول‌الله۳ در آن هیچ‌گونه اختیاری ندارد. و آن مطلب همان مقام ولایت و امامت است که آیه به ضروت تبلیغ آن و وجود آن در جامعه دلالت دارد.
و از این آیه استفاده می‌شود که حکم امامت حکمی است که اگر تبلیغ نشود مثل این است که هیچ چیز از رسالتی که به عهده گرفته است تبلیغ نکرده است؛ بنابراین می‌توان گفت: اگر چه کلام صورت تهدید دارد لکن در حقیقت در مورد بیان اهمیت مطلب است و می‌خواهد بفهماند که مطلب این‌قدر مهم است که اگر در حق آن کوتاهی شود حق چیزی از اجزای دین رعایت و ادا نشده است. چنان‌که عبارت «وإنْ لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بلَّغْتَ رسالَتَه» بر آن دلالت می‌کند[۲۳۸].
امامت مستلزم اهتدا به حق است نه برعکس
اگر هدایت امام به امر خدا باشد، یعنی هدایتش به سوی حق باشد که آن هم با اهتدای ذاتی او ملازم است؛ همچنان‌که از آیه: )أفمن یهدی إلی الحقّ أحقّ أن یتّبع(‌‌ استفاده گردید، باید همه‌ی انبیای امام نیز باشند؛ زیرا نبوت هیچ پیغمبری جز با اهتدا به خدای تعالی و بدون اخذ دیگری تمام نمی‌شود. درباره‌ی این‌که موهبت نبوت، مستلزم داشتن موهبت امامت باشد، اشکالی مطرح می‌شود که با آن‌که ابراهیم سال‌ها دارای مقام نبوت بوده است، پس امامت را هم داشته است و دیگر معنا ندارد که پس از مقام نبوت به مقام امامت برسد.
در پاسخ باید گفت هدایت به حق که همان امامت است، مستلزم اهتدا به حق است، ولی عکس آن را که هر کس دارای اهتدا به حق است، باید بتواند دیگران را هم به حق هدایت کند، یعنی باید امام باشد، مدعای بی‌دلیلی است. از آیات قرآن همین مطلب فهمیده می‌شود: «ما اسحاق و یعقوب را به ابراهیم دادیم و همه‌ی ایشان را هدایت کردیم نوح را هم پیش‌تر هدایت کرده بودیم و همچنین از ذریه‌ی او داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون را. ما این‌گونه نیکوکاران را پاداش می‌دهیم و نیز زکریا و یحیی و عیسی و الیاس را که همه از صالحان بودند. نیز اسماعیل و یسع و یونس و لوط را که هر یک را بر عالمین برتری دادیم و نیز پدران ایشان و ذریه‌هایشان و برادرانشان که افزون بر هدایت و برتری، اجتبا هم دادیم و هدایت به سوی صراط مستقیم را ارزانی داشتیم. این هدایت، هدایت خداست که هر کس از بندگان خود را بخواهد با آن هدایت می‌کند و اگر بندگانش شرک بورزند، اجر کارهایی که می‌کنند، حبط خواهد شد. این‌ها همان‌ها هستند که کتاب و حکم و نبوتشان دادیم. پس اگر قوم تو به قرآن و هدایت، کفر بورزند، مردمی دیگر را موکل بر آن کرده‌ایم که هرگز به آن کفر نمی‌ورزند و آنان کسانی هستند که خدا هدایتشان کرده است. پس به هدایتشان اقتدا کن»‌[۲۳۹].
در این آیه‌ها برای بیش‌تر انبیا اهتدای به حق اثبات می‌شود، ولی هدایت دیگران را به حق، نمی‌کند و درباره‌ی آن سکونت می‌کند. از سیاق این آیه‌ها برمی‌آید که هدایت انبیاء(ع) چیزی است که وضعیت آن تغییر و تخلف نمی‌پذیرد و این هدایت پس از رسول خدا(ص) نیز، همچنان در امتش هست. در میان امت او، آنان که از ذریه‌ی ابراهیم(ع) هستند، همواره این هدایت را در اختیار دارند. قرآن می‌فرماید:
)وإذ قال إبراهیم لأبیه وقومه إنّنی براءٌ ممّا تعبدون إلاّ الّذی فطرنی فإنّه سیهدینی وجعلها کلمه باقیه فی عقبه لعلّهم یرجعون(‌[۲۴۰] «چون ابراهیم به پدرش و قومش گفت: من از آن‌چه شما می‌پرستید بی‌زارم، تنها آن کس را می‌پرستم که مرا بیافرید و به زودی هدایت می‌کند و خداوند آن هدایت را کلمه‌ای باقی در نسل ابراهیم قرار داد. باشد که به سوی خدا بازگردند.
از این آیه برمی‌آید که ابراهیم دو مطلب را اعلام کرد: یکی بیزاری‌اش از بت‌پرستی و دیگری داشتن آن هدایت را در آینده. این هدایت، هدایت به امر خداست و هدایت حق است، نه هدایت به معنای راهنمایی که سر و کارش با نظر و اعتبار است؛ چون ابراهیم(ع) در آن ساعت که این سخن را می‌گفت هدایت به معنای راهنمایی را دارا بود؛ زیرا از بت‌پرستی بیزاری می‌جست و یکتاپرستی خود را اعلام می‌کرد. پس آن هدایتی که خدا خبر داد، به زودی به وی می‌دهد، هدایتی دیگر است. خدا نیز خبر داد که هدایت به این معنا را کلمه‌ای باقی در دودمان او قرار می‌دهد. این مورد از مواردی است که قرآن کریم واژه‌ی کلمه را بر یک حقیقت خارجی اطلاق کرده است؛ مانند این آیه: )وألزمهم کلمه التقوی وکانوا أحقّ بها(‌ »کلمه‌ی تقوا لازم لا ینفک آن است و ایشان از دیگران سزاوارتر بدان بودند»[۲۴۱].
امامت فراتر از نبوت
متصدی حفظ و نگه‌داری دین آسمانی که از سوی خداوند، این سمت اختصاص یافته، امام است و حامل وحی و متصدی دریافت احکام و شرایع آسمانی از جانب خداوند، نبی است. و امکان جمع و جدایی نبوت و امامت در یک شخص وجود دارد، اخذ وحی الهی، اگر چه احکام الهی را اثبات می‌کند، لکن بر استمرار و مداومت آن دلالت ندارد. به همین جهت پیوستگی وجود پیامبر در بین بشر، لزومی ندارد ولی وجود امام که نگه‌دارنده‌ی دین الهی است، ضرورت دارد[۲۴۲].
آیه‌ی مربوط به حضرت ابراهیم این تفاوت وجه امتیاز امامت را به خوبی روشن می‌سازد؛ آن‌جا که می‌فرماید: )وإذا تتلی ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انی جاعلک للناس اما ما قال ومن ذریتی قال لا ینال عهدی الظالمین(‌[۲۴۳] «هنگامی که خداوند ابراهیم را با وسایل گوناگونی آزمود و او به خوبی از عهده‌ی آزمایش برآمد، خداوند به او فرمود:‌ من تو را وسایل گوناگونی آزمود و او به خوبی از عهده‌ی آزمایش برآمد، خداوند به او فرمود: من تو را امام ورهبر مردم قرار دادم، ابراهیم عرض کرد: از دودمان من نیز امامانی قرار بده. خداوند فرمود: پیمان من به ستم‌کاران نمی‌رسد. باز قرآن می‌فرماید: )وجعلناهم ائمه یهدون بامرنا(‌[۲۴۴].
وما ایشان پیشوایانی قرار دادیم که به امر ما هدایت و رهبری می‌کردند.
ظاهر جمله‌ی یهدون بامرنا این است که هدایت به امر، جاری مجرا و مفسر معنای امامت است و آن‌چه در خصوص این مقام خاطرنشان می‌کنیم، این است که این هدایت که خدا آن را از شئون امامت قرار داده، هدایت به معنای راهنمایی نیست، چون می‌دانیم خدای تعالی ابراهیم(ع) را امام قرار داد که سال‌ها دارای منصب نبوت بوده و معلوم است که نبوت از منصب هدایت به معنای راهنمایی جدا نیست. پس هدایتی که منصب امام است، معنای عام نمی‌تواند غیر از رساندن به مقصد داشته باشد. این معنا یک نوع تصرف تکوینی در نفوس است، که با آن تصرف راه را برای بردن دل‌ها به سوی کمال و انتقال دادن آن‌ ها از موقفی به موقف بالاتر هموار می‌سازد و چون تصرفی است تکوینی و عملی است باطنی، ناگزیر مراد از امری که با آن هدایت صورت می‌گیرد، امری تکوینی خواهد بود، نه تشریعی که صرف اعتبار است، بلکه همان حقیقتی است که آیه‌ی شریفه‌ی )انما امره اذا اراد شیئاً ان یقول له کن فیکون فسبحان الذی بیده ملکوت کلّ شیء(‌[۲۴۵] آل را تفسیر می‌کند و می‌فهماند که هدایت به امر خدا از فیوضات معنوی مقامات باطنی است که مؤمنین به وسیله‌ی عمل صالح به سوی آن هدایت می‌شوند و رحمت پروردگارشان شامل حال آن‌ ها می‌شود.
و چون امام به وسیله‌ی امر، هدایت می‌کند می‌فهمیم که خود امام قبل از هر کس متلبس به آن هدایت است و از او به سایر مردم منتشر می‌شود و برحسب اختلافاتی که در مقامات دارند، هر کس به قدر استعداد خود از آن بهره‌مند می‌شود. از این‌جا می‌فهمیم که امام، رابط میان مردم و پروردگارشان در اخذ فیوضات ظاهری؛ یعنی شرایع الهی که از راه حق نازل گشته و از ناحیه‌ی پیغمبر به سایر مردم منتشر می‌شود، می‌باشد. و نیز می‌فهمیم که امام راهنما است که نفوس را به سوی مقاماتش راهنمایی می‌کند. همچنان‌که پیغمبر راهنماست که مردم را به سوی اعتقادات حق و اعمال صالح راهنمایی می‌کند. البته بعضی اولیای خدا تنها پیغمبرند و بعضی تنها امامند و برخی دارای هر دو مقام هستند مانند حضرت ابراهیم و دو فرزندش[۲۴۶].
صفات امام
۱ ـ علم امام
امام دارای نیروی الهام است که از آن به «قوه‌ی قدسیه» نیز تعبیر می‌کنند. امام از آن‌جا که از معنویت و صفای باطنی در حدّ تمام و کمال برخوردار است، قدرت و توانایی آن را دارد که از طریق الهام کسب معلومات نماید و این مربوط به زمان خاصی نیست، بلکه هر گاه اراده نماید حقایقی که به حسب عادت بر دیگران پوشیده است برای او مشخص و معلوم است. البته این معنا را نباید از نظر دور داشت که ائمه‌ی اطهارG معلومات خویش را هرگز نزد معلمان و در مکتب‌خانه‌ها و کلاس‌های درس که طبیعتاً برای عامه‌ی افراد در نظر گرفته می‌شود کسب ننموده، بلکه به اعتقاد ما آنان از دوران کودکی از قوه‌ی قدسیه‌ی الهامی برخوردار بوده و نسبت به همه‌ی علوم و دانش‌ها مهارت داشته‌اند[۲۴۷].
اعلم بودن امام، از صفات معتبر در افضلیت است. این اعلمیت اختصاص به عدم شرعی ندارد بلکه علوم غیر شرعی را هم دربرمی‌گیرد. یعنی امام باید در امور غیر شرعی هم اعلم باشد مثل سحر و شعبده، تا در صورت مواجهه با ساحران و شعبده‌بازان، سحر آنان را خنثی کند و حیله‌های آنان را به مردم بنمایاند و از گمراه شدن مردم جلوگیری کند.
اعتبار اعملیت از ناحیه‌ی عقل هم تصدیق می‌شود؛ زیرا اختیار نکردن اعلم، به معنای تقدیم مفضول است که قبیح خواهد بود.
حکمت هم نوعی علم است که به پیغمبران داده شده است و امام هم، چون جانشین پیغمبر است باید از آن برخوردار باشد و از این لحاظ، از همه برتر باشد[۲۴۸].
علم امامان در بیان علاّمه طباطبایی


فرم در حال بارگذاری ...

« راه‌کارهای مبارزه با فقر اقتصادی بر اساس کلام و سیره عملی امیرالمؤمنین- قسمت ۲رابطه به موقع بودن سود با عدم تقارن اطلاعاتی و تعدیل متغیر فرصت رشد در بازار سرمایه ایران۹۳ »