فرایند ارتباط در خانواده، یکی از زمینههای مورد علاقه مشاوران در خانواده درمانی است. ارتباط فرایندی است که از طریق آن پیامها صرف نظر از ماهیت وسیلهای که به کار برده میشود، از فردی به فرد دیگر انتقال پیدا میکند و به این ترتیب کنش متقابل امکانپذیر میشود مهارتها و تواناییهای کودکان در سالهای اولیه بیش از سالهای بعدی و نوجوانی دستخوش تغییر میشود مخصوصاً در دوره پیش از مدرسه تغییرات چشمگیری در تکامل فیزیکی، شناختی و احساسی کودک روی میدهد به این ترتیب این مدت برای والدین دوران استرسزای تغییر و تطبیق است (محسنی، 1379).
طبق نظر مینوچین (1974) خانواده رحمی است که فرد در آن شکل میگیرد و رشد میکنند. حوزهای است که نیرومندترین ارتباطات عاطفی در آن شکل میگیرد و زمینهای است که در آن زندگی فرد نمایش داده میشود و فرد در آن اولین تجارب خود را در ارتباط با روابط بین فردی تجربه میکنند. (ماسن، ترجمه پاسایی، 1370) در سنین اولیه زندگی، کودک تقلیدپذیری قوی دارد حرکات و رفتار اطرافیان در ضمیر او حک شده و شخصیت کودک تکوین مییابد، پدر و مادر اولین کسانی هستند که کودک از آنها تقلید میکند (عریضی، 1382).
شکلگیری این رابطه از زمان قبل از تولد یعنی زمانی که والدین نقش والد را میپذیرند آغاز شده و تحت تأثیر عوامل متعددی است. از جمله این عوامل میتوان به وضعیت سلامت روانی والدین، عوامل فرهنگی اجتماعی، خواسته یا ناخواسته بودن کودک اشاره نمود (محمودی قرایی، 1390).
والانس، کامینگز و هامفریز (1998) میگویند قابلیت ارتباطی مختل، موجب افت مهارتهای اجتماعی شده و این افت متقابلاً به بیرونی یا درونی شدن نشانهی شناختی منجر میشود (دانگل، ترجمه توزندجانی، 1377).
والدین میبایست افزون بر دانستن اصول، از شیوهها و راهکارهای مناسبی که در مقاطع سنی مختلف وجود دارد، آگاهی داشته باشند. دوران خردسالی ارتباطهای ویژهای را میطلبد زبان مهمترین عامل ارتباط انسانی است و کلام سادهترین و کاربردیترین وسیله تبادل و تفاهم انسانها به شمار میرود. کلمات، اهداف و نیتها را آشکار میکند والدین باید ارتباط مناسب و صمیمی با هم برقرار کنند. در غیر این صورت، ابتدا موجب خدشهدار شدن شخصیت خود و ایجاد رنجش عاطفی، تعارض و اختلاف با هم خواهند شد. تشدید این عوامل، بحران را به ارتباط با کودک هم خواهد برد و این ناهنجاری به صورت رفتارهای نابهنجار در محیط خانه و مهد کودک ظاهر میگردد (امیر حسینی، 1390).
یک موضوع مورد توافق عام در بین پژوهندگان رشد کودک و آسیبشناسان روانی رشد این است که رشد کودکان تحت تأثیر دامنهای از عوامل است که ورای رابطهی والد – فرزند است. کیفیت رابطه والد کودک اهمیت زیادی در رشد و تکامل دوران کودکی دارد. به طوری که ناایمنی این رابطه میتواند سلامت روانی کودک را به خطر اندازد (محمودی قرایی، 1390).
مطالعات نشان داده است که رابطه والد- فرزند یک عامل حیاتی برای سازگاری روان شناختی فرزندان است وقتی از رابطه والد- فرزند بحث میشود، بسیاری از مواقع تعریف رابطه والد- فرزند به روشنی ساختاربندی نشده است، و عناصر و جنبههای رابطه والد- فرزند به خوبی تعریف نشده است. هنگام بحث کردن رابطه والد- فرزند، اصطلاحاتی مانند سلامتی یا دلبستگی/ پیوند به کار برده میشود. مطالعات تجربی کیفیت روابط والد- فرزند را اینگونه تعریف کردهاند: احساس باز بودن میان والدین و فرزندان، درجه باز بودن، میزان ارتباط و بحث مشکل و تعارض درک شده میان والدین و بچهها احساس طرد شدن به وسیله والدین، دشمنی/ پرخاشگری میان والدین و بچهها، رضایت در رابطه میان والدین و فرزندان. به طور کلی خوشحالی و خوشبختی در رابطه میان والدین و فرزندان درجه عاطفه نشان داده شده به وسیله والدین و زمان صرف شده با والدین و شیوههای والدینی که اغلب به کار برده میشود (لی، 2007).
بلسکی (1984) به سه عامل موثر در آسیبشناسی رابطه والد -کودک اشاره میکند:
1- خصوصیات والدین شامل سوابق ژنتیکی و محیطی و منابع و امکانات روان شناختی آنها
2- خصوصیات کودک، به ویژه نیمرخ خلق و خوی او
3- چهارچوب محیطی رابطه والد – کودک شامل استرسها و حمایتها.
بلسکی، کمپبل، کوهن و موری میگویند تعامل این سه عامل موثر، پدر و مادری کردن و ارتباط والد فرزندی را تعیین میکند؛ و همچنین رابطه زناشویی بر آرامش روانی والدین و در نتیجه بر مهارتهای پدر و مادری کردن تأثیر میگذارد (شردور و گوردون، ترجمه فیروز بخت، 1389).
یکی دیگر از مسایلی که بر رابطه والد کودک مؤثر است شیوهی فرزندپروری والدین است. چنانچه والدین از شیوه فرزندپروری مناسبی استفاده نمایند ارتباط مثبتی نیز میتوانند با کودکان خود برقرار نمایند. اساس فرزندپروری بر ایجاد محیط امن و مورد علاقه، یادگیری مثبت، انضباط قاطعانه و انتظارات واقعبینانه است. به این معنی که والدین اوقات خاصی را برای تعامل با فرزند خود در نظر بگیرند و در این اوقات فعالیتی را پایه ریزی نمایند که از حداکثر کیفیت برخوردار باشد به نحوی که والد و کودک هردو از این تعامل لذت ببرند (ملک پور، 1385)
مسایل و آسیبهای دوران پیش دبستانی تعاملی از ویژگیهای کودک (مزاج دشوار، واکنشی بودن به میزان بالا، عواطف منفی زیاد، توان محدود در تعدیل برانگیختگی و عواطف منفی، دلبستگی ناایمن، رشد شناختی تأخیری، نقص در مهارتهای اجتماعی) رفتار مراقبتی (غیر حساس نا پاسخگو بودن مراقب، در دسترس نبودن، فقدان صمیمیت و گرمی، انعطاف ناپذیری، تنبیه سخت، راهبردهای کنترلی بیش از حد اهمال کارانه، انتظارات رشدی نامناسب، راهبردهای کنترلی خشن و انعطاف ناپذیر) و عامل ترکیب تعاملی خانواده که شامل (مسایل خانواده تک والدی، اختلافات زناشویی، اختلال روان شناختی والدین، ناهماهنگی والدین در تربیت فرزند) و همچنین بافت محیطی /اجتماعی خانواده (پایین بودن تحصیلات، بیکاری، محدودیت مالی، کمبود حمایت اجتماعی، حمایت ناکافی از طرف موسسهها تسهیلات ناکافی برای مراقبت، فشار روانی خانواده، وضع نامساعد) میباشد (کمبل، ترجمه صیادلو، 1387).
متخصصان برای پیشگیری از مشکلات شایع دوران کودکی یا پیشگیری از تشدید آنها سعی کردهاند والدین را با رشد کودک و فنون مدیریت رفتار آشنا کنند. البته «تربیت والدین» و «آموزش والدین» فرق دارند: تربیت والدین روی پیشگیری از ایجاد رفتار ناکارآمد در کودک متمرکز است و آموزش والدین روی رفع اختلالات جدی کودکان بنابراین تربیت نوعی پیشگیری «همگانی» است و آموزش والدین، یک نوع پیشگیری «گزینشی» و «نشان شده» ولی در هر دو نوع برنامه از فنون اطلاع رسانی، تعلیم اصول یادگیری و رفتاری پرورش مهارتهای پدر و مادری کردن و مهارتهای ارتباطی و پرورش مهارتهای حل مسئله استفاده میشود. (شرودو و گوردون، ترجمه فیروزبخت، 1389).
این پژوهش درصدد است تا آن بخش از آسیبهایی را که در تعامل والد با کودک وجود دارد را شناسایی کند چه بسا اساس بسیاری از این آسیبها عدم آگاهی والدین به اصول و روشهای موثر در برقراری ارتباط با کودک میباشد به همین سبب بر اساس آسیبهای موجود در ارتباط والد -کودک بسته آموزشی مهارتهای ارتباطی برای والدین تدوین گردد و در طی یکسری جلسات مهارتهای ارتباطی مناسب را برای رفع آسیبهای مربوطه بیان نمودیم.
1-3- اهمیت و ارزش تحقیق
از نظر روانشناسی کودک، سالهای پیش از دبستان یکی از مهمترین دورههای رشد است چون بسیاری از قابلیتهای کودک در همین دوران پی ریزی میشود، مهارتها و تواناییهای کودکان در سالهای اولیه بیش از سالهای بعدی و نوجوانی دستخوش تغییر میشود، محیط خانه در طی این سالها اهمیت بسیاری دارد زیرا بسیاری از کودکان تجربه آموزشی دیگری غیر از محیط خانه ندارد و اگر خانواده از نظر ارتباطی سالم باشد در سلامت فرزندان، سپس سلامت جامعه، نقش مهمی دارند این نتایج نشان میدهد که اثر خانواده بر کودک از تمام نیروهایی که تا به حال شناخته شده بیشتر است، بر اساس تعاملات ارتباطی سازنده یا مخرب خانواده با فرزندان، رفتارهای سالم یا ناسالم در کودکان شکل میگیرد. از سوی دیگر اهمیت سنین قبل از دبستان، مورد تأکید و توجه بسیاری از نظریهپردازان و روانشناسان رشد کودک واقع شده است. آنها بر این باورند که کودک قبل از پنج سالگی به 80 درصد رشد نهایی خود میرسد و هوش، استعداد، مهارت، خلق و خو و شخصیت وی در این دوران شکل میگیرد.
گزلمعتقد است کودکان از سنین 5 تا 6 سالگی نسخه کوچک فردی هستند که در آینده خواهند بود. به عبارت دیگر، گزل بیشترین تأکید را بر اهمیت دوران پیش دبستانی دارد و سهم حیاتی این دوره را در شکلگیری شخصیت کودک گوشزد میکند. چرا که پایههای راستین شخصیت، در سنین پیش دبستانی استوار میشود.
مطالعات زیادی نشان میدهد که کاربستهای استثماری یا اهمالکارانه والدین میتواند عواقب بلند مدتی را در پی داشته باشد، اگر والدین با اصول و روشهای ارتباطی با کودک آشنا باشد و آنها را به کار بندد، در دوره نوجوانی با مشکلات کمتری روبرو خواهد شد، میتوان دریافت که آموزش والدین و آشنا ساختن آنها با روشهای صحیح ارتباطی تا چه اندازه در تأمین سعادت فردی و اجتماعی افراد جامعه موثر است نظر به اهمیت روز افزون مهارتهای ارتباطی و بررسی رابطه والد- کودک در مطالعات امروزی، یک ابزار پایا و روا در سنجش مهارتهای ارتباطی والد کودک و روان درمانی برای مشاوران، پژوهشگران و دانشجویانی که نیازمند بهکارگیری ابزاری مناسب در مورد بررسی مهارتهای ارتباطی هستند، کمک مینماید.
پژوهش حاضر درصدد است تا در حیطهی آسیبشناسی خانواده، چشم انداز روشنتری را از مشکلاتی که والدین در طی سالهای پیش از دبستان، تحت عنوان آسیبهای تعاملی، در ارتباط با کودکشان پیدا میکنند و در اختیار متخصصین این حوزه قرار دهد. این پژوهش بر آن است تا ضمن توجه به زیربنای تئوری موجود در خصوص موضوع تحقیق، آسیبهای تعاملی موجود را در نمونهای برگرفته شده از یک جامعهی ایرانی شناسایی کند و راهبردهای مقابلهای را در قالب بستهی آموزشی به گونهای تدوین نماید که پاسخگوی نیازهای این جامعه بوده و بدین وسیله خلأ پژوهشی موجود را که همانا نبود پژوهشها و منابع علمی مدون و معتبر، در خصوص ارتباط والد- کودک میباشد، تا حدی برطرف نماید. همچنین نتایج این پژوهش میتواند در گسترش متون نظری در حوزهی آسیبشناسی خانواده و فرزندپروی، آسیبشناسی ارتباط، مشاورهی کودک و مهارتهای ارتباطی در خانواده مورد استفاده قرار گیرد.
1-4- کاربرد نتایج تحقیق
سلامت روان کودکان بخشی از سلامت و رفاه عمومی جامعه است، هر اقدام جدی برای بهبود بهداشت روان کودکان مستلزم ارزیابی کیفیت رابطه والد- کودک است. وجود برنامهی آموزشی شامل مهارتهای ارتباطی که منجر به بالا بردن آگاهیها والدین در ارتباط با فرزندشان باشد، گامی موثر در گسترش بهداشت روانی والدین، افزایش تعامل مثبت والدین با کودکان، کاهش سوء رفتار با کودکان، تغییرات مثبت در درک و رفتار والدین از والد بودنشان، کاهش افسردگی و استرس مادران، افزایش رضایت والدین و کاهش تعارض والدین در مورد روش تربیت کودکان است و مداخله آموزشی، میتواند با ایجاد حس صلاحیت و افزایش سطح حرمت خود، ایفای صحیح نقش والدینی و والدگری را ارتقا بخشد و همچنین منجر به تقویت ارتباط والد- کودک شده و مستحکمتر شدن روابط آنها میگردد، و نتایج این پژوهش را میتوان در مراکز آموزشی، درمانی، مهد کودک و کارگاههای آموزش والدین استفاده کرد.
1-5- اهداف تحقیق
1-5-1- هدف کلی
تدوین و استانداردسازی بسته آموزشی مهارتهای ارتباطی والد- کودک «در مقطع پیش دبستانی»
1-5-2- اهداف فرعی
تعیین کیفی آسیبهای تعاملی مادر -کودک
تعیین کیفی آسیبهای تعاملی پدر -کودک
تعیین کمی آسیبهای تعاملی والد-کودک
تعیین کمی آسیبهای تعاملی مادر – کودک
تعیین کمی آسیبهای تعاملی پدر –کودک
تعیین شدن آسیبهای تعاملی والد-کودک
تعیین شدت آسیبهای تعاملی مادر- کودک
تعیین شدت آسیبهای تعاملی پدر- کودک
تعیین میزان تفاوت آسیبهای تعاملی مادر- کودک با آسیب تعاملی پدر- کودک
تدوین بسته آموزشی در خصوص مهارتهای ارتباطی والد –کودک
استانداردسازی بسته آموزشی در خصوص مهارتهای ارتباطی والد- کودک
1-6- سوالهای پژوهش
1ـ7ـ تعریف مفهومی و عملیاتی متغیرها و اصطلاحات
1-7-1- تعاریف مفهومی
1-7-1-1- آسیبشناسی تعاملی
بررسی آسیبهایی که در تعاملات افراد و فعالیتهای بین فردی که در آن یک شخص بر شخص دیگر اثر میگذارد (تبریزی و همکاران، 1385، صفحه 196) – رخ میدهد.
1-7-1-2- مهارتهای ارتباطی
مهارتهای ارتباطی به رفتارهایی اطلاق میشود که به فرد کمک میکند عواطف و نیازمندیهای خود را به درستی بیان کند و به اهداف بین فردی دست یابد (میرزایی و همکاران، 1389، صفحه 90).
1-7-1-3- رابطه والد-کودک
رابطه والد کودک شامل ترکیبی از رفتارها، احساسات و انتظارات که منحصر به والدین و کودک میباشد و در تمامی مراحل رشد فراگیر میباشد (برک، 2001، صفحه 366).
1-7-1-4- استانداردسازی
استاندارد معیار ملاک و نرمی است که به منظور مقایسه و محک زدن چیزی، فعالیت یا امری به کار برده میشود (حسینی نسب، 1375، صفحه 45). به عمل مقایسه با استانداردها، معیار یابی، همگون سازی، و طبقه بندی، استانداردسازی گویند. استانداردسازی در واقع یک شکل از سازماندهی است (برانسون و همکاران، 2012، صفحه 615).
1-7-2- تعاریف عملیاتی
1-7-2-1- آسیبشناسی تعاملی
در این تحقیق آسیبهای تعاملی والد- فرزند از طریق پاسخ به سوالات مصاحبه نیمه ساختاریافته و پرسشنامه محقق ساخته آسیبشناسی تعاملی والد- فرزند مشخص میشود. نمرات بالا در این پرسشنامه نشان دهنده فراوانی آسیب است.
1-7-2-2- بستهی آموزشی
مجموعهای از مهارتهای ارتباطی است که والدین میتوانند از آن در ارتباط با فرزندان خود استفاده کنند. بستهی آموزشی در قالب چند جلسه و بر اساس کمیت و کیفیت آسیبها و اولویتبندی آنها تدوین میشود و هر جلسه شامل عنوان، اهداف و محتوا میباشد که بخش محتوا شامل محتوای آموزشی و تکالیف است. این مهارتها میتواند به صورت بستهی خود یاری در اختیار والدین قرار گیرد و یا توسط مشاور آموزش داده شود که بدین منظور در ابتدای هر جلسه بخشی تحت عنوان راهنمای مشاور با هدف پرداختن به زیربنای نظری آن جلسه و دستور کار خواهد آمد.
1-7-2-3- استانداردسازی
فرآیند استانداردسازی در این پژوهش مربوط به بستهی آموزشی مهارتهای ارتباطی والد- کودک میباشد، که طی آن فرمت کامل بستهی آموزشی، شامل موضوع آسیبها و مهارتهای لحاظ شده، به همراه فرم استانداردسازی در اختیار 5 نفر از اساتید و متخصصین خانواده قرار میگیرد تا نظرات اصلاحی و پیشنهادی خود را در خصوص تناسب مهارتها و آسیبها، هماهنگی با معیارها و استانداردهای نظری و پژوهشی موجود، همخوانی با نیازهای موجود، و نحوهی تدوین و تنظیم جلسات ارائه نمایند.
اختلال وسواس فکری و عملی را پس از هراسها، اختلالات وابسته به مواد و اختلالات افسردگی درردیف چهارم از شایعترین تشخیصهای روانپزشکی قرارمیدهند. پژوهشهای همهگیرشناسی در اروپا، آسیا و آفریقا این نسبتها را در فرهنگهای گوناگون تأیید کردهاند(سادوک و سادوک،1388).
همانطور که اشاره شد، اختلال وسواس فکری و عملی در طول عمر درجمعیت کلی 5/2 درصد تخمین زده میشود. بین بزرگسالان احتمال ابتلای مرد و زن یکسان است. بین نوجوانان، پسران بیشتر از دختران به اختلال وسواس فکری و عملی مبتلا میگردند. میانگین سن شروع، حدود 20 سالگی است. هرچند در مردها سن شروع کمی پایینتر(حدود 19 سالگی) از زنها (حدود 22 سالگی) است. درمجموع تقریباً در دوسوم بیماران، شروع علایم قبل از 25 سالگی است و درکمتر از 15 درصد موارد علایم پس از 35 سالگی شروع میشود. افراد مجرد، بیشتر از افراد متأهل به اختلال وسواس فکری و عملی مبتلا میشوند. اختلال وسواس ممکن است در نوجوانی یا کودکی و درمواردی حتی در دو سالگی شروع شود(سادوک و سادوک، 1388). درصد شیوع اختلال وسواس درکودکی و نوجوانی نیز 2 تا 3 درصد و میزان شیوع آن در جوانان شبیه بزرگسالان گزارش شده است(پیاسن تینی و گرا، 1997، به نقل از ماش و ولف،1999).
ویژگیهای اساسی اختلال وسواس فکری و عملی طبق فرم تجدید نظرشده چهارمین چاپ راهنمای آماری و تشخیصی اختلالات روانی(DSM-IV-TR) وجود فکروسواسی یا عمل وسواسی است؛ که دارای شدت کافی برای ایجاد ناراحتی قابل ملاحظه در شخص میباشد. بیمارمبتلا به اختلال وسوال فکری و عملی ممکن است دچاروسواس فکری، وسواس عملی یا شکل توأم آنها باشد. فکروسواسی موجب افزایش اضطراب شخص میگردد؛ درحالی که عمل وسواسی اضطراب شخص را کاهش میدهد. ولی وقتی شخص در مقابل انجام عمل وسواسی مقاومت میکند، اضطراب او افزایش مییابد(انجمن روانپزشکی آمریکا،2000).
اعمال وسواسی (اجبارها) میتوانند ذهنی و یا رفتاری باشند. درنمونههای ارزیابی شده 5/79٪ اجبارهای ذهنی و رفتاری،3/20٪ اجبارهای رفتاری بدون اجبارهای ذهنی و فقط 2/0٪ اجبارهای ذهنی بدون اجبارهای رفتاری داشتهاند. مطالعات فوق نشان میدهد که تشریفات ذهنی در افراد با اختلال وسواس فکری و عملی شایع هستند(اکاشا، 2000). شخص مبتلا به اختلال وسواس فکری و عملی معمولاً غیرمنطقی بودن افکار وسواسی خود را درک میکند.
نظریههای مربوط به سبب شناسی این اختلال طیف وسیعی را دربرمیگیرد؛ که در یک قطب آن نظریههای عصبی – زیستی و در قطب دیگر، نظریههای روانشناختی به چشم میخورند.
دو گرایش عمده پژوهشهای زیستشناختی بسیارامیدبخش به نظرمیرسند. یکی ازاین گرایشها برسطح پایین فعالیت سروتونین در افراد مبتلا به اختلال وسواس فکری و عملی تأکید میکند و گرایش دیگر، فعالیت ناهنجارنواحی کلیدی مغز را برجسته میسازد. همچنین این اختلال، یک مؤلفهی ژنتیک قابل ملاحظه دارد. درحال حاضربسیاری از محققان معتقدند که چنین ناهنجاریهایی به ایجاد نوعی آمادگی زیستشناختی میانجامد که گسترش این اختلال را درپی دارد(دادستان،1380). در رابطه با این رویکرد یکی از روشهای درمان، درمان دارویی است. داروهای مؤثر داروهایی هستند که اثرقوی در مهار جذب مجدد سروتونین دارند. ازجمله این داروها میتوان به کلومیپرامین، فلووکسامین، فلوکستین، پاروکستین و سرترالین اشاره کرد(مونتگمری و زوهر،1382).
دررویکرد رفتاری، پسیکوپاتولوژی وسواس از دید شرطی مطرح میشود. مفهومی که احتمالاً ازپذیرش بیشتری برخوردار است؛ مبتنی برنظریه دوعاملی است که توسط ماورر در سال 1939 به منظور تبیین اضطراب و رفتار اجتنابی پیشنهاد شده است(دادستان،1380). این نظریه در سال 1950 توسط دالارد و میلر و در سال 1960 توسط خودماورر تکمیل شده است (استکتی و فوآ،1373). مجموعهای از روشهای رفتاری برای درمان OCD مورد استفاده قرارگرفته است، که از این میان کاربرد ترکیبی روشهای رویارویی برای وسواسها و روشهای بازداری برای اجبارها(مواجهه و جلوگیری از پاسخ(ERP)) با موفقیت قابل ملاحظهای در کاهش علایم هردو شکل وسواس همراه بوده و این اثرات تا ماهها و سالهای بعد نیزتداووم داشته است(روزا-آلکازار، سانچز- مکا، گومز- کونزا، مارین- مارتینز،2008؛ استکتی، 1376). این روش برای نخستین بارتوسط مهیر و همکارانش برای درمان بیمارانی صورت گرفت که بخاطرترس از آلودگی و تشریفات شستشوو پاکیزگی در بیمارستان بستری بودند(مهیر و لوی،1973؛ مهیر، لوی و اسکورر، 1974 ؛ به نقل از فوآ و فرانکلین،2001).
گفته شده است که رفتاردرمانی در درمان اختلال وسواس فکری و عملی به اندازهی دارو درمانی مؤثراست و بعضی یافتههای پژوهشهای طولی حاکی است که اثرات مفید با رفتار درمانی طولانیتر است. کاربرد درمانهای رفتاری برای بیمارانی که افکار وسواسی داشته و فاقد رفتار آئینی آشکاری هستند؛ با دشواری روبروست و معمولاً موجب امتناع از درمان وریزش بیماران میشود. محدودیتهای درمان رفتاری، نیاز به یک رویکرد جایگزین برای مفهومسازی و درمان OCD را با حفظ جنبههای برتر رفتاردرمانی، با اهمیت میسازد و از این روست که به تدریج روشهای شناختی تکوین یافتهاند(کلارک و فربورن،1380).
از بین مجموعه روشهای شناختی در درمان OCD، روش درمانی سالکوفسکیس مورد اقبال بیشتری بوده است. سالکوفسکیس یک رویکرد شناختی – رفتاری برای درک و درمان مسایل وسواسی توصیف کرد. دراین دیدگاه وسواس ها به عنوان افکارمزاحم طبیعی که بد تفسیر میشوند، مفهومسازی شدهاند. به این معنا که از نظرفرد وسواسی، آنها علامت یک آسیب جدی به خود فرد، یا به دیگران بوده و آنها خود مسئول این رخداد هستند. مطابق نظر سالکوفسکیس این افکار اثراتی را در پی دارد، نظیرافزایش ناراحتی شامل اضطراب و افسردگی. تمرکزتوجه روی افکارمزاحم و ماشهچکانها، افزایش آمادگی و تمایل برای افکاراولیه وسایرافکارمرتبط با آن و سرانجام پاسخهای رفتاری شامل واکنشهای خنثیسازی درآنچه که شخص برای کاهش یا فرارازمسئولیت جستجو میکند. مطابق این رویکرد، روش درمان، به چالش کشیدن ارزیابیها و باورهای منفی به ویژه درباره دامنهی گسترده مسئولیت شخصی است(سالکوفسکیس،2007). همچنین دراین رویکرد روش مواجهه و جلوگیری ازپاسخ مورد استفاده قرارمیگیرد. اما کنش مواجهه، خوگیری به محرکهای ترسآورنیست، بلکه یک تجربهی رفتاری به منظور آزمودن اعتبارارزیابیها و باورهای منفی است(ویتال و مکلین، 2002).
بررسیهای فراتحلیلی دال برآن است که مواجهه و جلوگیری از پاسخ (ERP) و شناخت درمانی، درمانهای موثری برای OCD هستند. با وجود این ادی و همکاران،2004، به این نتیجه رسیدهاند که اگرچه درمانهای روانشناختی اغلب اوقات کاهش قابل توجهی را از نظرنشانهشناسی ایجاد میکند، دراکثریت بیماران درمان شده علایمی باقی میماند. در یک تحلیل مجدد بالینی درمان شناختی و رفتاری، فیشر و ولز،2005، دریافتند که بیماران درمعرض ERP، در دورهی پیگیری 60 درصد بهبود یافتند، اما فقط 25 درصد از آنها بدون علامت باقی ماندند(فیشر و ولز،2008).
یک طریق بالقوه برای توسعه روش درمانی مؤثرتر و ارزشمندتر روانشناختی برای OCD مشخص کردن کلید فرایندهای شناختی است که در رشد و نگهداری اختلال نقش دارند (فراست و استکتی،2002 ؛ به نقل ازفیشر و ولز، 2008). فرض شده است که فراشناخت ممکن است به ویژه با OCD و افزایش درک از اختلال مرتبط باشد (پردن و کلارک،1999؛ ولز،1997، 2000؛ به نقل از فیشر و ولز،2008). الگوی دیگری که در رویکرد شناختی مطرح و مورد توجه قرارگرفته، الگوی فراشناخت است. فراشناخت، به دانش یا باورها درباره فکر و راهبردهایی که برای نظمبخشی و اداره فرایندهای فکر استفاده میشود؛ اشاره میکند. در سال 1994، اولین مدل فراشناختی از اختلال وسواس فکری و عملی توسط ولز و متیوس پیشنهاد و بعداً در سال 1997 و 2000 توسط ولز تصحیح شد(فیشر و ولز،2005).
درالگوی ولز و متیوس متغیرهای فراشناخت شامل دانش فراشناختی، تجربیات فراشناختی و راهبردهای کنترل فراشناختی است. ولز این متغیرها را در رابطه با اختلالات روانی، در نظامی تحت عنوان الگوی عملکرد اجرایی خودتنظیمی(S-REF) گردآوری و مبنای اختلالات را به ویژه در شیوههای پردازش در این نظام میداند؛ که آنها را به شیوه عینی و فراشناختی تقسیم میکند. یکی از اهداف درمانی آن است که پردازش از شیوه عینی، به شیوه فراشناختی تغییر یابد. ولز همچنین نقش باورها را مطرح میکند، باورها در بالاترین سطح شناختی قرارداشته و توجه، جستجوی اطلاعات، ارزیابی و غیره را تحت تأثیرقرارمیدهد. راهبردهای مقابلهای غلط، خود ناشی از باورهای غلط بوده و متقابلاً به حفظ شیوههای پردازش عینی و حفظ باورهای غلط، کمک میکنند. از طریق تغییر این راهبردهای مقابلهای، میتوان شرایط مناسب را برای تغییر باورها پدیدآورد و به دنبال آن شاهد تغییر پردازش و خودتنظیمی بود. از طریق استخراج باورهای غلط در اختلال وسواس فکری و عملی و رویاروکردن فرد با آن باورها و درعین حال جلوگیری از پاسخهایی نظیرتشریفات رفتاری که در اختلال وسواس فکری و عملی به عنوان راهبرد مقابلهای غلط مورد استفاده قرارمیگیرد، میتوان مانع تسهیل اسنادسازی فاجعههای رخ نداده، به باورهای ریشهای غلط شد و به این ترتیب موجبات درمان را فراهم نمود(ولز،2000).
همانطور که ملاحظه میشود در درمان بیماری وسواس چندروش درمانی مطرح وجود دارد، دارودرمانی، رفتاردرمانی، درمان شناختی و نهایتاً درمان مبتنی برفراشناخت، در پاسخ به این سؤال که کدام روش درمانی مؤثرتراست؛ این رویکردهای درمانی با مبانی نظری متفاوت، با یکدیگر مقایسه میشود. رویکرد رفتاری مبتنی برمواجهه و خوگیری است. رویکرد رفتاری – شناختی اصلاح طرحوارههای ناسازگار را مدنظرقرارمیدهد و رویکرد رفتاری – فراشناختی که مبتنی برنقش ویژه شیوههای پردازش ناسازگار و مکانیسم پویای شناخت علاوه برنقش طرحوارهها میباشد. درکنار استفاده از این روشها، درمان دارویی مبتنی بررویکرد عصبی – زیستی مورد استفاده قرار میگیرد. به این ترتیب بررسی میزان اثربخشی روش درمان رفتاری – فراشناخت و مقایسهی آن با سه روش رفتاری، رفتاری – شناختی و دارویی میتواند بیانگر کارآمدی این روش و احیاناً طرح روشی جدید در درمان بیماران OCD و مقایسه میزان این کارآمدی در برابر سه روش درمانی دیگر (رفتاری، رفتاری – شناختی و دارویی) باشد.
1-3 اهمیت پژوهش
اختلال وسواس فکری و عملی درمجموع اختلالات روانی، پس از هراسها، اختلالات وابسته به مواد و اختلالات افسردگی چهارمین اختلال رایج میباشد. با بررسیهای انجام شده در سطح کشور، این اختلال در مجموعه اختلالهای اضطرابی ازنظرشیوع، پس از هراسها در ردیف دوم قراردارد(محمدی و داویدیان،1380). دراین اختلال بیمارنه تنها از اضطراب بارز و ناراحتی توأم با افکاروسواسیاش، بلکه همچنین از رفتارهای اجباری یا خنثیسازی که به منظورجلوگیری ازترس ناشی از وقوع حادثه انجام میدهد رنج میبرد(زادیگ به نقل ازوال سالکوفسکیس و کاتر،2008).
همچنین شدت علایم اختلال به حدی است که زندگی بیمار را درزمینههای مختلف مختل میکند. یافتهها نشان میدهد که حدود 20 تا 30 درصد بیماران مبتلا به اختلال وسواس فکری و عملی، بهبود قابل ملاحظه نشان میدهند و حدود 40 تا 50 درصد نیز بهبودی متوسط پیدا میکنند. اما حدود 20 تا 40 درصد بیماران همچنان مبتلا مانده یا روزبه روز برشدت علایم آنها افزوده میشود. تقریباً یک سوم این بیماران دچار افسردگی اساسی میگردند و خطرخودکشی خطرمهمی در تمام این بیماران است(سادوک و سادوک، 1388). با توجه به میزان شیوع و شدت اختلال، اهمیت و ارزش این پژوهش به شرح زیرمطرح میگردد:
1- دستیابی به روشهای درمانی مناسب میتواند درحل مشکلات جمعیت عظیمی از کشور مؤثرباشد.
2- ازآنجا که مشکلات مبتلایان به اختلال وسواس فکری و عملی برفضای خانواده آنها تأثیرمیگذارد؛ درمان آنها کمک مؤثری در حفظ سلامت و آرامش روانی تعداد زیادی از خانوادهها، با توجه به شیوع این اختلال میباشد.
3- روشهای درمانی موجود در همه موارد اثربخش نبوده ودرنتیجه ابداع روشهای درمانی جدید و متفاوت ضرورت مییابد.
4- نشان دادن اثربخشی روشهای مختلف روان درمانی میتواند در برنامهریزیهای کلان کشوری، قدم مؤثری در خصوص توجه به خدمات روانشناختی و مشاوره و تخصیص بودجههای لازم، جهت فراهم کردن زمینههای ارائه این خدمات باشد.
5- شروع روشهای درمانی مبتنی براصول فراشناختی و پرداختن به آن در داخل کشور، به منظور به روزکردن و هماهنگ نمودن روشهای درمانی با جدیدترین روشهای درمانی در سطح جهان ضروری است.
6- نشان دادن میزان اثربخشی روشهای درمان غیردارویی، درقالب پژوهشهای علمی و کنترل شده در کنار روشهای درمان دارویی و
خدمات روانپزشکی، میتواند قدم مؤثری در ترویج فرهنگ ارجاع و مراجعه به روان درمانگران، درخصوص درمان مبتلایان به اختلال وسواس فکری و عملی باشد.
1-4 اهداف پژوهش
1-5 فرضیههای پژوهش
1-6 تعاریف مفهومی و عملیاتی
1-6-1 تعاریف مفهومی
– اختلال وسواس فکری و عملی
در تعریف این اختلال میتوان مشخصههای زیر را بیان نمود:
وسواسها، افکار، تکانهها یا تصاویر تکرار شونده و مقاومی هستند که در پارهای مواقع در طی اختلال به منزلهی امری اجباری و نامناسب تجربه میشوند و اضطراب یا درماندگی بارز را در فرد برمیانگیزانند. تنها ناشی از نگرانیهای مفرط دربارهی مسایل واقعی زندگی نیستند و فرد سعی در نادیده گرفتن و یا بازداری آنها داشته، یا درصدد خنثی کردن آنها با پارهای افکار یا اعمال دیگر برمیآید و نسبت به اینکه این افکار، تکانهها یا تصاویر محصول ذهن خود او هستند، آگاهی دارد. و وسواسهای عملی شامل رفتارهای تکراری یا اعمال ذهنی هستند که شخص احساس میکند، در پاسخ به یک وسواس یا برطبق قواعدی که ناگزیر باید به کار بسته شوند، راهاندازی میشوند. گرچه این افکار یا اعمال ذهنی به منظور پیشگیری یا کاهش ناراحتی یا جلوگیری از بعضی حوادث یا موقعیتهای سهمناک انجام میشوند، به صورت واقعی با آنچه که به منظور خنثی سازی یا پیشگیری از آن طرحریزی شدهاند ارتباط نداشته یا آشکارا افراطی هستند(انجمن روانپزشکی آمریکا،2003 ؛ صص 493-492).
– فراشناخت
به عنوان باورها و نگرشهایی که فرد در مورد شناخت دارد تعریف شده است، برای مثال فراشناخت دربارهی شناخت(فلاول و راس،1981 ؛ به نقل از گارسیامونتس و همکاران،2006،ص 2). فلاول و ولمن،1997؛ دانش فراشناخت (دانشی که فرد در مورد شناختهای خودش دارد) را از تجربه فراشناختی(نظارت و ادارهی مداوم تجربهی شناختی) تفکیک کردهاند(گارسیا مونتس و همکاران،2006؛ ص 2). فلاول،1979؛ مسس و برد، 1998؛ فراشناخت را به عنوان دانش و باورها دربارهی فکر و راهبردهای مورد استفاده به منظور اداره و کنترل فرایندهای فکری تعریف کردهاند(فیشر و ولز،2008، ص 118). در تعریفی دیگر فراشناخت به ساختهای روانشناختی، دانش، وقایع و فرایندهایی که در کنترل، اصلاح و تفسیر فکر دخیل هستند اطلاق شده است(ولز، 2000؛ ولز و متیوس،1994؛ به نقل از ولز و کارت رایت – هاتون، 2004، ص 386).
– باورهای فراشناختی
باورهایی شامل باورهای کلامی(اخباری) در مورد تفکر(مثل نگرانی به من قدرت مقابله با مشکلات را می دهد) و طرحهای عمومی پردازش و مقابله (مثل باور مثبت نسبت به نشخوار فکری و یا راهبردهایی مثل نظارت برتهدید) میباشد(ولز، 1385، ص 20).
– اطمینان شناختی
با اعتماد و اطمینان به توجه و حافظه مشخص میشود [دراینجا در واقع عدم اطمینان شناختی و عدم اطمینان به حافظه مدنظر است](اسپادا، محیالدینی و ولز،2008؛ ص 238). این باور بیانگر میزان اعتماد فرد به حافظهی خود میباشد. این اعتماد، اعتماد کلی به حافظه و همینطور اعتماد به حافظه در مورد لغات و اسامی، مکانها و فعالیتها را دربرمیگیرد. در بعضی از اختلالات هیجانی میزان این باور در سطح پایین ارزیابی میشود(ولز و کارت رایت – هاتون، 2004؛ ص 391).
– خودآگاهی شناختی
باوری فراشناختی است که به موجب آن فرد سعی می کند بطور دایم نسبت به افکارش آگاهی داشته، به آنها فکر و برآنها نظارت کند(ولز و کارت رایت- هاتون، 2004؛ص 391).
– باورهای منفی درباره غیرقابل کنترل بودن افکار و خطر
باوری که به موجب آن فرد فکر میکند تفکر مداوم، غیرقابل کنترل و خطرناک است(اسپادا، محیالدینی و ولز، 2008؛ ص 238). در این باور فرد نگران نگرانی خود بوده و میترسد که به دلیل این نگرانی دیوانه و یا بیمار شود. همچنین به نظراو تلاش برای کنترل نگرانی به نتیجه مثبت یعنی توقف آن منجر نخواهد شد(ولز و کارت رایت – هاتون، 2004؛ ص 392).
– باورهایی درباره نیاز به کنترل افکار [93]
عبارت است از باوری فراشناختی در خصوص اینکه افکار میتوانند به عمل منجرشوند و به همین دلیل باید کنترل شوند. در صورت عدم کنترل افکار، مسئولیت تحقق آن متوجه خود فرد خواهد بود(ولز و کارت رایت- هاتون، 2004، ص 392).
– باورهای مثبت دربارهی نگرانی
باور فراشناخت دال برنگرش مثبت فرد در مورد نگرانی است. اعتقاد به اینکه نگرانی به فرد کمک میکند تا از مشکلات اجتناب کند، منظم باشد و موفق به انجام فعالیتها به گونهای مطلوب شود(ولز و کارت رایت – هاتون،2004؛ ص 391). مطابق این باور تفکر مداوم مفید است(اسپادا، محیالدینی و ولز، 2008؛ ص 238).
– افسردگی
افسردگی به حالتی اشاره می کند که شامل مجموعه ای از تجاربی نظیر احساس غمگینی، ناامیدی، افکار بدبینانه در مورد خود، فقدان علاقه یا لذت از فعالیت های معمول، گوشه گیری اجتماعی، شکایات متعدد جسمی نظیر درد و رنج، مشکلات در خواب، خستگی، از دست دادن اشتها( یا گاهی افزایش آن) و در بعضی افراد افکار خودکشی و یا اقدام به آن می باشد(استورپارد، 2000؛ ص 7).
– درمان رفتاری – فراشناختی
رویکردی درمانی است که در آن درمانگر سعی برتغییر فراشناختهایی دارد که شیوههای ناسازگارانهی تفکرات منفی تکرار شونده را زیاد میکنند و یا باعث افزایش باورهای منفی عمومی میگردند (ولز،2005؛ ص 19). به تعبیر دیگر رویکردی است که درمانگر سعی در تغییر باورهای کلامی (اخباری) در مورد تفکر و طرحهای عمومی پردازش و مقابله دارد(ولز، 1385؛ ص 20).
برای ایجاد روابط مؤثّر و غلبه بر مشکلات ناشی از این تنوّع فرهنگی، افراد نیازمند تواناییهای ویژهای در زمینه برقراری ارتباط و تعامل همزمان با افرادی دارای فرهنگهای مختلف هستند. یکی از این تواناییها برخورداری از هوش فرهنگی است. هوش فرهنگی اشاره به توانایی و قابلیّت یک فرد در برقراری ارتباط مؤثّر با افرادی دارد که دارای فرهنگهای متفاوت هستند. هوش فرهنگی به افراد کمک میکند که بتوانند نسبت به فرهنگهای مختلف حسّاس باشند، بتوانند به طور شایسته و مناسبی با افراد فرهنگهای مختلف ارتباط برقرار کنند و فرهنگهای جدیدی را که با آنها برخورد میکنند، تجزیه و تحلیل نمایند.
ارتباطات به عنوان برجستهترین عامل قرن جاری که بسیاری از ابعاد زندگی بشر را تحت تأثیر قرار داده است؛ توجّه بسیاری از پژوهشگران و صاحبنظران در زمینههای گوناگون را به خود جلب کرده است. ارتباطها، توسعه و تأثیر آن در قرن جاری چنان همهگیر و وسیع بوده است که از قرن بیست و یکم به عنوان قرن ارتباطات یاد میشود. نتیجه این امر رشد و توسعهی تعامل و همگرایی ملُّتها میباشد. این تعامل یکی از پایههای اساسی شکلگیری محیطهای چند فرهنگی نظیر شرکتهای چند فرهنگی، شرکتهای چند ملیّتی، دانشگاههای بینالمللی، شبکههای اجتماعی و بینالمللی و غیره است (تیلور کاکس، 2011). این تنوّع مزایای بالقوهای نظیر تصمیمگیری بهتر، خلاقیّت و نوآوری بیشتر و بازاریابی موفقتری را برای این سازمانها به بار میآورد. در مقابل تفاوتهای فرهنگی به وجود آمده هزینههایی را در اثر ترک شغلی بالاتر، تعارض بین فردی، و ضعفهای ارتباطی، به این سازمانها تحمیل میکند.
به راستی چه عواملی موجب ایجاد مشکل ارتباطی در چنین محیطهایی میشوند؟ نگاه به این موضوع از دیدگاه فرهنگی درک بهتری از آن ایجاد میکند.
فرهنگ مجموعهای از باورها، اندیشهها و تراوشات فکری بشر در طول تاریخ است که در زمینهساز و تداوم بخش رشد و تعالی انسان و شکلگیری هویّتی خاص برای او بوده است.
شاین فرهنگ را مجموعهای تبادلپذیر و مشترک از مجموعه داشتههای و پیشینههای جوامع انسانی میداند که درعین حال یکی از رایجترین و پیچیدهترین مفاهیم بوده و به عنوان سرمایهای قابل انتقال ازنسلی به نسل دیگر قابل بررسی است (احمدی و شهبازی 1387). فرهنگ به عنوان مفهومی متشکل از مجموعه فرضیات، ارزشها و رفتارهای یک جامعه، گروه یا یک ملّت است (رابینز، 2002) و از یک جامعه به جامعهی دیگری متفاوت است.
از آن جا که یک فرهنگ خاص متعلّق به گروه خاص است، هنگامی که افراد در حصار فرضیات اساسی ارزشها و رفتارهای خود قرار میگیرند بدون این که از فرضیات، ارزشها و رفتارهای متعلق به فرهنگهای دیگر آگاهی داشته باشند؛ در قبول و احترام به آنها بیمیل بوده و حتّی تحمّل آنها برایشان دشوار خواهد بود (اعرابی و ایزدی، 1382). در این ارتباط (مارسلّا، 2005)، بیان میدارد که ما باید قدرت فرهنگ را در ساخت واقعیّتهایمان و اکراهی را که به ما به عنوان انسان در تحمّل چالشهای این واقعیّتها دست میدهد به رسمیّت بشناسیم زیرا آن سطح غیر قابل قبولی از عدم اطمینان و تردید را به وجود میآورند.
فرهنگ چارچوب مناسبی برای جامعهسازی، حیات اجتماعی، همبستگی خانوادگی، تعلّقهای مادّی و تعهد سیاسی بوده و به ویژه در جوامعی که تکثّر قومیّت دارند دارای اولویّت بالاتری خواهد بود (فرهنگی، محمّدی و اردشیر زاده، 1387).
در میان عوامل بسیاری که میتواند نقشهای حیاتی را در محیطهای چند فرهنگی از حیث درک و تحمل فرهنگهای دیگر ایفا کنند، هوش فرهنگی یکی از مهمترین عوامل است. ولی از آن جایی که هوش فرهنگی مفهوم نسبتاً جدیدی است (هریسون، 2012، ارلی وانگ،2003)، بسیاری از پژوهشهای انجام شده در حوزهی هوش فرهنگی درصدد کشف ابعاد مختلف آن بود و پژوهش زیادی در ارتباط آن با عواملی نظیر، تعارض، ضعفهای ارتباطی وغیره که متناسب با مهارتهای زندگی و بهداشت روانی باشد، انجام نشده است.
سازمان آموزش و پرورش یکی از اصلیترین ارکان موفّقیّت و پیشرفت در تمام کشورهای جهان است و هر جامعهای که آموزش وپرورش قوی و کارآمدتری داشته باشد شانس بیشتری برای پیشرفت دارد. دانشآموزان از جمله منابع انسانی و سرمایههای ارزشمندی هستند که آینده جوامع به تربیّت صحیح آنها بستگی دارد. سالهای نوجوانی مرحله مهم و برجسته رشد و تکامل اجتماعی و روانی فرد به شمار میرود. در این دوره نیاز به تعادل هیجانی و عاطفی به خصوص تعادل بین عواطف و عقل، درک ارزش وجودی خویشتن، خودآگاهی (شناخت استعدادها، تواناییها و رغبتها، انتخاب هدفهای واقعی در زندگی، استقلال عاطفی از خانواده، حفظ تعادل روانی و عاطفی خویشتن درمقابل عوامل فشارزای محیط، برقراری روابط سالم با دیگران، کسب مهارتهای اجتماعی لازم در دوستیابی، شناخت زندگی سالم و مؤثّر و چگونگی برخورداری از آن، از مهمترین نیازهای نوجوانان است. بنابراین کمک به نوجوانان در رشد و گسترش مهارتهای مورد نیاز برای زندگی مؤثّر و ایجاد یا افزایش اعتماد به نفس در برخورد بامشکلات و حلّ آن و همچنین کمک به آنان در رشد و تکامل عواطف و مهارتهای اجتماعی لازم جهت سازگاری موفق با محیط اجتماعی و زندگی مؤثّر و سازنده در جامعه، ضروری به نظر میرسد (شعاری نژاد، 1377). احتمالاً یکی از مهمترین و گستردهترین برنامههای پیشگیری که در مدارس اجرا میشود، آموزش مهارتهای زندگی است. این برنامه سعی میکند که مهارتهای حلّ مشکلات، روش اتّخاذ تصمیم، شیوهی مقاومت در برابر تأثیرات منفی کنترل رفتار خود، تعامل مؤثّر با دیگران، داشتن رفتار مناسب در موقعیّتهایی که نیاز به قاطعیّت دارد را به دانشآموزان بدهد (آنتونی بیگلان و همکاران، 1387).
این روزها میدانیم که نیروهای زیستی، روانشناختی و اجتماعی با هم رشد نوجوان تأثیر میگذارند (1999، ساسمن و روکرل، 2004).
نوجوانی مرحله ای از رشد و بلوغ است که با تحوّلاتی در جسم و روان همراه است در این مرحله غرایز و احساسات در بالاترین حدّ خود قرار دارد، قوا و استعدادها به جنب و جوش در میآیند و عقل در آستانه رشد نسبی است در این مرحله نوجوان میخواهد روی پای خودش بایستد و از حالت کودکانه و دنباله روی به در آید. چیزی که بر مشکل تربیتی نوجوان میافزاید آسیبهای اخلاقی است که امروزه به دلیل شرایط و فضای خاص فرهنگی و اجتماعی دامنگیر نسل نو شده است و جوامع انسانی به ویژه کشورهای صنعتی را با دشواریها و مشکلات جدیّ روبه رو ساخته است(محمّدی،1385). کمک کردن به نوجوانان برای فکر کردن به صورت منطقی، توانایی آنها را درگرفتن تصمیمات منطقی بیشتر میکند و به مرور زمان، آنها از موفّقیّتها و شکستهای خود درس میگیرند و به فرایند تصمیمگیری فکر میکنند، اطمینان از تصمیمگیری و عملکرد آنان بهبود مییابد (بیرنس، 2003؛ ژاکونر وکلاچینسکی،2002).
در فرهنگهای مختلف و حتّی در خرده فرهنگها در درون یک فرهنگ ملّی طیف وسیعی از احساسات و عواطف وجود دارد. به نحوی که تفاوت در زبان، قومیّت، سیاستها و بسیاری خصوصیات دیگر میتواند به عنوان منابع تعارض بالقوّه ظهور کند و درصورت نبودن درک صحیح،توسعه روابط کاری را با مشکل مواجه سازد(تریاندیس،2006).
یکی از عواملی که باعث برخی آسیبهای روانی و نابهنجاریهای رفتاری میشود مهاجرت است. افسردگی، احساس بیهویّتی، احساس تنهایی و از دست دادن اعتماد به نفس که توان ایجاد تعادل میان چالشها و واکنشها را از فرد میگیرد، در کنار مشکلاتی چون فقر در خانوادههای مهاجر، پذیرش فرهنگ جدید، زبان و رویارویی با برخی از انواع تبعیضها در جامعه و مدرسه، آنچه کودکان و نوجوانان مهاجر را بیش از همه تهدید میکند؛ حسّ تنهایی در آنان است. بلاتکلیفی و انتظار، خود را مسافری سرگردان و مهمانی ناخوانده یافتن، گمنامی و بیهویّتی، تنشهای فردی و عدم تعادل در این مرحله پیش میآید.
در یک نگاه کلّی و گذرا، میتوان گفت، مهاجرت اختیاری به صورت طبیعی میتواند سازنده باشد، مهاجرت همیشه اختیاری، آزادانه و آگاهانه انجام نمیگیرد؛ بلکه جنگها، اشغال سرزمینها، استبداد داخلی، تبعیض نژادی، حوادث و بلایای طبیعی میتوانند علّت مهاجرت باشند. سازنده یا مخرّب بودن این امر وابسته به عوامل دیگری است که از مهمترین آنها انگیزه و ارادهی فرد مهاجر است که درشرایطی به رشد و ترقّی خود بیاندیشد و در تغییر شرایط نامساعد تلاش کند، و دیگر محیطی است که فرد مهاجر در آن زندگی میکند.
وجود ملّتهایی با باورهای دینی متفاوت و بعضاً متضاد، با نژادهایی گوناگون و زمینههای تاریخی متفاوت، همچنین بسترهای متفاوت فرهنگی و اجتماعی، که کودکان در آن رشد میکنند و پرورش مییابند، از یک سو وگره خوردن سرنوشت کشورها، از سوی دیگر، ایجاب میکند که افراد دانش و مهارتهایی داشته باشند تا به صورت مؤثّر با چالشها ومقتضیّات یک جامعهی جهانی روبه رو شوند و باید با بهره گیری از روشهای مختلف، به تقویّت هوش فرهنگی افراد جامعه بپردازند.
هوش فرهنگی موانع ارتباطی بین فرهنگی را کاهش داده و به افراد قدرت مدیریّت تنوّع فرهنگی میدهد. در واقع هوش فرهنگی، به منزلهی برچسبی است که میتواند در محیط متنوّع، انسجام و هماهنگی ایجاد کند (فیاضی و جان نثار احمدی، 1386).
از آنجایی که سازمانها به دنبال افزایش عملکرد و بهینهسازی امور هستند، در مرحله نخست باید عملکرد کارکنان را افزایش دهند. پژوهشهای انجام شده در داخل و خارج کشور بهبود عملکرد افراد از طریق توسعه هوش فرهنگی را تأیید میکند. پژوهشهای دلارام (1387)، ارلی و آنگ (2004) و آلن و هییگینز (2005) نشان داد که سازمانها باید برای بالابردن کارایی داوطلبان و افزایش سطح عملکرد آنان لازم است به دانش و اطّلاعات فرهنگی نیروهای داوطلب خود توجّه ویژهای را داشته باشند و همچنین نحوه به کاربردن این اطّلاعات را آموزش دهند. پژوهش و بررسی رفتار سازمانی و روان شناسی آشکار میکند که فرهنگ، اغلب فرایندها و پیامدهای سازمانی را تحت تأثیر قرار میدهد و آنها را هدایت میکند. مشخّص شده است که تفاوت ارزشها و عقاید فرهنگی، ادراکات از کار را تحت تأثیر قرار میدهد. بنابراین پژوهشگران به منظور بررسی و جستجوی بهترین ابزار فعّالیّت و اداره کردن محیطهایی که دارای تنوّع فرهنگی هستند، هوش فرهنگی را معرّفی کردهاند (مودی، 2007). فردی که دارای هوش فرهنگی بالااست توانایی یادگیری در محیط فرهنگی جدید را دارد و از رویارویی با فرهنگهای جدید لذّت میبرد (دنگ و گیبسون، 2008).
هوش فرهنگی یک قلمرو و حوزهی جدید از هوش ارائه میکند که در کل به عنوان توانایی و قابلیّت ارتباط مؤثّر و کارآمد با افرادی از پیشینه متفاوت تعریف میشود.
بیتوجّهی به هوشهای چندگانه به ویژه هوش اجتماعی، هیجانی و عاطفی که از بنیانهای توسعه در ابعاد مختلف تلقّی میشوند، میتواند روند جامعه پذیری و فرهنگ پذیری متناسب با دنیای کنونی را دچار اختلال کرده و شهروندانی را تربیت میکند که شاید به لحاظ حلّ مسائل ریاضی، توانمند امّا به لحاظ حلّ مسائل اجتماعی و فرهنگی با ضعف مواجه باشند. توانایی هوشهای چندگانه اکتسابی بوده و در طول زمان و ماهیّت خود تکامل یابنده است (گولمن، 1999). به گونهای نسبی همهی افراد به میزانی از نبود اعتماد به نفس، ضعف عزّت نفس، ناتوانی در ابرازخود، نابسندگی در بروز مهارتهای اجتماعی، فقدان انعطاف پذیری اجتماعی، ناتوانی در حلّ مسائل و مشکلات زندگی، و نبود خلاقیّت رفتاری در رویارویی با رویدادهای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و تربیتی رنج میبرند ونیاز به کارآمدی هرچه بیشتر در زمینههای میان فردی و تعاملهای ارتباطی دارند (جلالی، 1388). کودکان و نوجوانان به دلیل تجربه ی ناکافی وعدم آگاهی از مهارتهای لازم از جمله آسیب پذیرترین قشر از اقشار اجتماعی هستند و به رغم انرژی و استعدادهای بالقوّه و سرشار، آنها از چگونگی بکار بردن توانمندیهای خود در مواجهه با مسائل و مشکلات زندگی آگاه نیستندآموزش و پرورش بهترین بستر برای ارائهی این آگاهی به نوجوانان است (بنی جمالی،1386).
آموزش مهارتهای زندگی میتواند راهکاری مناسب برای افزایش توانایی افراد در برقراری روابط تلقّی شود و به بهبود مهارتهای سازشی افراد منجر گردد. افزایش مهارتهای زندگی ارتباط متقابل را بهبود میبخشد، تجربههای مثبت افراد را افزایش داده، و آنها را در تعاملهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و مذهبی یاری میدهد و انتظار میرود که ارتقای مهارتهای زندگی به ارتقای هوش فرهنگی که همان انطباق مؤثّر و سازگاری با محیطهای فرهنگی متفاوت و تعاملات اجتماعی و پاسخهای رفتاری مناسب که نشاندهندهی هوش فرهنگی بالاست، منجر شود.
با توجّه به آنچه گفته شد، این پژوهش در پی پاسخ به این سؤال است که:
تفاوتهای فرهنگی و مشکلاتی که مهاجرت برای دانشآموزان مهاجر افغانستانی به وجود آورده است و با توجه به حمایتهای اجتماعی کمی که دارند، آیا آموزش مهارتهای زندگی میتواند در افزایش هوش فرهنگی آنها مؤثّر واقع شود؟
1-3- ضرورت و اهمّیّت پژوهش
پیشرفتهای علمی و فنّی سالهای اخیر انسانها را با انبوهی از مسائل و مشکلات گوناگون مواجه ساخته است. کنار آمدن با این فشارهای زندگی و کسب مهارتهای فردی و اجتماعی، همواره بخشی از واقعیّت زندگی انسان بوده و در ادوار متفاوت زندگی او، به اشکال گوناگونی تجلّی یافته است. در دوره ی کودکی این تعارضها جلوه چندانی ندارند، امّا با افزایش سن و هنگام مواجهه با دشواریهای ویژه سنین نوجوانی و جوانی، کشمکشهای درونی و محیطی بیشتر تظاهر پیدا میکنند. به منظور ارتقاء سطح توانایی افراد جهت حلّ مؤثّر این مسائل و
مقابله با مشکلات موجود، نیاز به توجّه جدّی و برنامه ریزی دقیق وجود دارد. زیرا توانایی در حلّ مسائل و مشکلات نقش تعیین کننده ای در تأمین سلامتی روانی، موفقیّت فردی و زندگی سالم دارد(شاملو،1387). رشد مهارتهای زندگی از طریق یادگیری را میتوان زیر بنای پیشگیری از مشکلات روانی- اجتماعی دانشآموزان دانست. سازمان بهداشت جهانی (1993) مهارتهای زندگی را به عنوان مجموعهای از مهارتهای روانی واجتماعی و میان فردی تعریف کرده است که به افراد کمک میکند تا آگاهانه تصمیم بگیرند و مهارتهای ارتباطی، شناختی و هیجانی خوبی داشته و زندگی سالم و پرباری داشته باشند (قاسم آبادی و محمّد خانی،1377).
به نظر (اسکالی و هاپسون،1998، به نقل از مؤمنی، 1388)، در طیّ این فرایند فرد مسوولیّت خود و زندگیاش را به دست میگیرد. آنها معتقدند که فرایند خود توانمندسازی یک روند شدن، پویا و در حال رشد است. برای خود توانمندسازی بیشتر، هر فرد به آگاهی، داشتن اهداف مشخّص، ارزشها و اطّلاعات نیاز دارد.
هوش فرهنگی یک قلمرو جدید از هوش را ارائه میکند که در کل به عنوان توانایی و قابلیت برقراری ارتباط مؤثر و کارآمد با افرادی از پیشینیهی متفاوت تعریف میشود. هوش فرهنگی شناخت لازم دربارهی تواناییها و قابلیتهای افراد برای رویارویی با موقعیتهای چندفرهنگی، مشارکت در تعاملات میانفرهنگی و عمل کردن در گروههای متفاوت از نظر فرهنگی را فراهم میکند (لوگو، 2007). پرداختن به هوش فرهنگی به ویژه طی یک دهه اخیر را باید ناشی از نیازی دانست که بشر امروزی با آن مواجه است. نیاز هرچه بیشتر به مدارای فرهنگی میان اقوام و ملیّتهای مختلف به سادگی قابل دستیابی نیست. بدبینیهای میان قومیّتهای مختلف و بیاعتمادیهای میان کشورهای گوناگون که ریشههای تاریخی و بلندمدت دارند پدیدههایی نیستند که بتوان به سادگی آنها را تعدیل کرد. طرح بحث هوش فرهنگی ناشی از نیازهای مختلف اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، و سیاسی در نظام جهانی در عصر حاضر بوده است. برخی از این نیازها را میتوان به شرح زیر برشمرد:
1- مدیریت محیطهای کارگری و صنعتی چندفرهنگی با توجّه به شکلگیری و گسترش هرچه بیشتر شرکتهای چندملیّتی با کارکنانی از زمینههای فرهنگی متفاوت؛
2- مهاجرت به سار کشورها با هدف دستیابی به شغل و کار کردن برای شرکتهای مختلف خدماتی و صنعتی که توسط مدیرانی با زبان، نژاد، مذهب و به طور کلّی فرهنگ متفاوت اداره میشوند؛
3- تبادلهای دانشجویی در روند رو به گسترش ادامه تحصیل در محیطهای دانشگاهی چندفرهنگی؛
4- فعّالیّتهای گروهها و رسانههای مختلف در جهت تخریب دیدگاههای مذهبی و دینی متفاوت در جهت افزایش تنش و نزاع میان گروههای مختلف با هدف سودجویی برای خود؛
5- گرایشهای قوممرکزانه برخی سیاستمداران در ارتباط با سایر کشورها که میتواند به آتشافروزی میان ملّتها بیجامد؛ چنین گرایشی به معنای برتر دانستن یک فرهنگ بر فرهنگ دیگری است که دارای زمینههای تاریخی متفاوتی هستند؛
6- توجّه به آموزش و پرورش کودکان و نوجوانانی که میخواهند در دنیایی با فرهنگهای متفاوت و در عین حال در مواجهه با یکدیگر زندگی کنند؛
7- توانمند ساختن افراد و گروههای اجتماعی در برابر پدیدههایی نظیر خودباختگی فرهنگی یا خودبرتربینی فرهنگی.
بیشتر پژوهشها بر روی هوش فرهنگی، ذهنی و مفهومی بوده است و پژوهش تجربی و عملی اندکی در مورد آن انجام شده است (دین، 2007).
بنابراین پژوهش و بررسی برای توسعه و تأیید بیشتر هوش فرهنگی لازم است. پژوهشهای انجام شده در داخل و خارج کشور بهبود عملکرد افراد از طریق توسعه هوش فرهنگی را تأیید میکنند.
از آنجایی که سازمانها به خصوص آموزش و پرورش به دنبال افزایش عملکرد و بهینهسازی امور هستند، از این رو در مرحله نخست باید عملکرد کارکنان خود را افزایش دهند با توجّه به این که عملکرد تابعی از دانش، مهارت، تواناییها و انگیزش است و با در نظر گرفتن این مطلب که هوش فرهنگی یک توانایی و قابلیّت مهم در شرایط کنونی سازمان است، که نمودهای رفتاری و انگیزشی قابل ملاحظهای دارد و آموزش مهارتهای زندگی میتواند راهکاری مناسب برای افزایش توانایی افراد در برقراری روابط اجتماعی تلقّی شود، و به بهبود مهارتهای سازشی افراد، منجر گردد. افزایش مهارتهای زندگی ارتباط متقابل را بهبود میبخشد، تجربههای مثبت افراد را افزایش میدهد و آنها را در تعاملهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و مذهبی یاری میدهد.
امروزه علیرغم ایجاد تغییرات عمیق فرهنگی در شیوههای زندگی، بسیاری از افراد در رویارویی با مسائل زندگی فاقد تواناییهای لازم و اساسی هستند و همین موضوع آنان را در مواجهه با مسائل و مشکلات زندگی روزمرّه و مقتضیات آن آسیبپذیر نموده است (حق شناس و همکاران، 1388).
پژوهشگران در کاهش رفتارهای خشونتآمیز، تقویّت اعتماد به نفس، تقویّت خودپنداره و استفاده از تواناییها و ظرفیّتها و کنشهای هوش و… را مورد تأیید قرار دادهاند (طارمیان1387).آموزش مهارتهای زندگی، نوعی کوشش است که در سایه آن نوجوانان ترغیب میشوند تا خلّاقیّت خود را به کار گیرند و به طور خود جوش راههای مؤثّر را برای حلّ تعارضات و مشکلات زندگی خود بیابند (کلینگمن، 2009).
پژوهش تاتل (2006) نشان میدهد که آموزش مهارتهای زندگی در نوجوانان منجر به ارتقای تواناییهای تصمیمگیری، ارتباطات و افزایش اعتمادبه نفس آنان میشود. همچنین پژوهش اشتمان و همکاران (2005) نشان میدهد که آموزش مهارتهای زندگی در چهارحوزهِی شناسایی پیشرفت یا هدف در زندگی، حلّ مسأله و تصمیمگیری، روابط بین فردی و حفظ سلامتی جسمی بر محیط زندگی و کارایی شخص تأثیر بسزایی دارد. در این ارتباط پژوهشها نشان داده اند که فشارهای ناشی از مسائل روز مرّه، برای افرادی که دارای عزّت نفس بالا هستند و از سیستم حمایتی خوبی برخوردارند کمتر است(انصاری،1384). کودکان و نوجوانان به سبب بی تجربگی و نا آگاهی از مهارتهای باز دارنده، تسهیل کننده و اصلاحی، بیشتر در معرض آسیبهای جدّی درونی و اجتماعی هستند. دانشآموزانی که مهارتهای مقابله با موقعیّتهای تنش زا را ندارند،به نوعی مقهور آنها خواهند شدو بدین ترتیب مستعد اختلالات روانی، عاطفی، افسردگی،اضطراب، و احتمالاً مصرف مواد مخدر و رفتارهای ضدّاجتماعی خواهند شد این دانشآموزان در فرایند تصمیمگیری نیز دچار مشکل میشوند (جینتر، 2008).
با توجّه به این که نوجوانان دانشآموز در برههای از زندگی قرار دارند که تحت تأثیر آسیبهای فردی و اجتماعی ناشی از عدم آگاهی از مهارتهای زندگی قرار دارند. از این رو آموزش مهارتهای زندگی که موجب ارتقای نگرش و ارزشهای مثبت در فرد میشود و در نتیجه مانع بروز مشکل و باعث ارتقای بهداشت روانی میشود، ضروری است. در این مطالعه هدف، تعیین اثربخشی آموزش مهارتهای زندگی بر افزایش هوش فرهنگی دانشآموزان بود، چرا که مطالعاتی که آموزش مهارتهای زندگی و تأثیر آن بر هوش فرهنگی دانشآموزان باشد، تقریباً معدود است و توجّه بیشتر به این موضوع برای عملکرد بهتر و مهارتهای تحصیلی بالاتر ضروری است.
1-4- هدفهای پژوهش
1- هدف اصلی در این پژوهش بررسی اثربخشی آموزش مهارتهای زندگی در افزایش هوش فرهنگی دانشآموزان است.
2- بررسی تفاوتهای هوش فرهنگی دانشآموزان دختر و پسر.
3- بررسی تفاوت اثربخشی آموزش مهارتهای زندگی بر افزایش هوش فرهنگی بین دانشآموزان دختر و پسر.
1-5- سؤالها و فرضیّههای پژوهش
1-5-1- سؤالهای پژوهش
1- آیا آموزش مهارتهای زندگی بر افزایش هوش فرهنگی دانشآموزان مهاجر افغانستانی مؤثّر است؟
2- آیا بین هوش فرهنگی دانشآموزان دختر و پسر مهاجر افغانستانی تفاوت وجود دارد؟
3- آیا میزان اثربخشی آموزش مهارتهای زندگی بر افزایش هوش فرهنگی بین دانشآموزان دختر و پسر مهاجر افغانستانی متفاوت است؟
1-5-2- فرضیّههای پژوهش
1- آموزش مهارتهای زندگی باعث افزایش هوش فرهنگی دانشآموزان مهاجر افغانستانی میشود.
2- بین میزان هوش فرهنگی دانشآموزان دختر و پسر مهاجر افغانستانی تفاوت وجود دارد.
3- میزان اثربخشی روش آموزش مهارتهای زندگی، بر افزایش هوش فرهنگی بین دانشآموزان دختر وپسر مهاجر افغانستانی متفاوت است.
به عبارت دیگر، با وجود درک آنها از اینکه رفتارهای اجباری آنها غیرمنطقی است، بیماران در کنترل اجبارهایشان ناتوان هستند، و تلاش برای جلوگیری از دسترسی به موقعیت/هدف خاص بوسیله وارسی (برای مثال، با مسدود کردن/ از بین بردن آن) منجر به جانشین سازی اجبارها به موقعیت/هدف جدید می شود (راپاپورت، 1989). در واقع OCDیک بیماری پیچیده و ناهمگن، با تنوع گستردهای در ارائه نشانهها، ویژگیهای بالینی همراه و پاسخ به درمان است (کلی، استورچ، مرلو و جفکن ، 2008؛ مککی و همکاران، 2004؛ به نقل از استورچ و مککی، 2010) و در بیشتر موارد، OCD درمان نشده دورههای مزمن و تخریبکننده به راه میاندازد (ایسن و استکتی، 1998).
انواع درمانهای روانشناختی برای مقابله موثر با این اختلال پیشنهاد میشود اما آنچه باید مورد توجه قرار گیرد تفاوت این مداخلات از نظر سهولت اجرا و تداوم نتایج درمان است. در حوزه درمانهای جدیدتر روانشناختی، نخستین بار ولز و متیوز (1994) با ترکیب رویکرد طرحواره و پردازش اطلاعات، الگوی فراشناختی را بر مبنای مدل عملکرد اجرایی خود تنظیمی (S-REF)، جهت تبیین و درمان اختلالات هیجانی معرفی کردند و سپس ولز (2000-1997) آن را اصلاح نمود.
درمان فراشناختی به ویژه به منظور رفع نواقص درمان شناختی- رفتاری (CBT) ظهور پیدا کرد. به عقیده ولز شناخت درمانی با توجه به این نظر که، افکار منفی در اختلالهای هیجانی از فعالیت باورهای ناکارآمد منتج میشوند، سعی کرده است بیشتر بر روی منشأ محتوای افکار کار کند، ولی در مورد این که چگونه این افکار شکل میگیرد و یا چه ساز و کاری این تفکرات ناکارآمد را برجسته میسازد تلاشی نکرده است (ولز و متیوز، 1996؛ ولز، 2000). لذا برای فهم فرآیندهای تفکر لازم است که بر باورهای فرد درباره تفکر، راهبردهای فردی در مورد کنترل توجه و هم چنین نوع باورهای فراشناختی او تأکید نماییم. آن چه در درمان فراشناختی مورد تاکید قرار می گیرد ارتباط با افکار به طریقی است که مانع ایجاد مقاومت و یا تحلیل ادراکی پیچیده شود و بتواند راهبردهای تفکر ناسازگار در مورد نگرانی و نظارت غیرقابل انعطاف بر تهدید را از بین ببرد. نظریههای شناختی در مورد آنچه که باعث به وجود آمدن الگوهای غیرمفید تفکری میشوند، توضیحات مختصری را ارائه دادهاند. وجود باورهای منفی مشخصاً نمیتواند دربارهی الگوی تفکر و پاسخ های همراه آن توضیحی ارائه دهند. آنچه در اینجا مورد نیاز است به حساب آوردن عواملی است که تفکر را کنترل میکند و وضعیت ذهن را تغییر میدهد. این عوامل اساس نظریه فراشناختی است (ولز، 2009).
درمان فراشناختی بر این اصل استوار است که فراشناخت به طور حیاتی در فهم چگونگی پردازش شناخت و این که چگونه این پردازش، تجارب هشیار را ایجاد میکند، اهمیت دارد. فراشناخت، آنچه که ما مورد توجه قرار میدهیم و وارد حیطهی هشیاری خود میکنیم، ارزیابیها و تاثیر انواع راهبردهایی که ما برای تنظیم افکار و احساساتمان به کار میبریم را شکل میدهد (ولز، 2009). مطالعه در مورد فرآیندهای فراشناختی درگیر در اختلالات روانشناختی، به طور اساسی با نظریهی کنش اجرایی خودنظم بخش (S- REF) ولز و متیوز مرتبط است (ولز و متیوز، 1996). مفهوم محوری S-REF در این است که حفظ و ادامهی اختلال هیجانی، نتیجهی طیف گستردهای از کنشهای پردازش اطلاعات است که در درمان شناختی از آن به فعالسازی طرحواره یاد میشود و در برگیرندهی فرآیندهای توجهی، وضعیتهای هدف خودنظم بخش، فراشناخت و سبکهای پردازش است. در این حالت، شناخت به عنوان یک مقولهی پویا در نظر گرفته میشود (ولز، 2003).
به طور خلاصه درمان فراشناختی بر این اصل استوار است که اختلال روانشناختی به دلیل اثرات سبک تفکر یعنی سندرم شناختی- توجهی بر تجربههای هیجانی و دانش (باورها) تداوم مییابد. سندرم شناختی- توجهی به شیوههای خاص موجب تداوم برداشت منفی از خود و ادراک تهدید میشود و در اختلال وسواسی- اجباری به صورت نگرانی، نشخوار فکری و تفکر تحلیلی در پاسخ به افکار یا تردیدها ظاهر میشود. پایش تهدید، شامل بازنگری افکار یا احساسات ناخواستهی معین، یا توجه به جنبههای بالقوهی تهدیدآمیز محیط است. راهبردهای مقابلهای غیرانطباقی تشکیل دهندهی سندرم شناختی- توجهی در اختلال وسواسی- اجباری، شامل سرکوبی فکر، خنثیسازی آشکار و ناآشکار و رفتارهای تشریفاتی میباشند. بنابراین درمان باید بر تغییر سندرم شناختی- توجهی، تغییر باورهای فراشناختی و ایجاد شیوههای جایگزین تجربه کردن و مقابله با رویدادهای درونی متمرکز شود (ولز، 1390).
تحقیقاتی که در مورد درمان فراشناختی بر روی اختلالات هیجانی انجام شدهاند عبارتند از مطالعه فیشر و ولز (2008) که با استفاده از مدل فراشناختی بر روی افراد مبتلا به اختلال OCD دریافتند که تمام بیماران در پسآزمون، بهبودی معنی داری را در علایم OCDنشان دادند که این نتایج در 3 و 6 ماه بعد نیز باقی ماندند.
در مطالعات راس و ونکوسولد (2008) با استفاده از مدل فراشناختی ولز جهت درمان اختلال OCD بر روی گروهی از بیماران (6 زن و 6 مرد) و در دامنهی سنی 21 تا 58 سال دریافتند که در پس آزمون و در 3 و6 ماه از دورهی پیگیری 7 بیمار، علایم کامل بهبودی را نشان دادند.
در ایران نیز در مطالعهای تحت عنوان کارآیی و اثربخشی الگوی فراشناختی ولز در درمان یک مورد اختلال وسواسی- اجباری مورد آزمایش
قرار گرفت .اثربخشی این مدل با استفاده از روش تکموردی تجربی از نوع خط پایهی چندگانه بر روی یک مورد آزمودنی (زن) بررسی شد و اثربخشی مدل فراشناختی مورد تایید قرار گرفت (اندوز، 1385).
لذا محقق پژوهش حاضر بر آن شد که با توجه به شیوع بالای نوع شستشوی اختلال وسواسی- اجباری در ایران به درمان این اختلال پرداخته و با توجه به ویژگی های مثبت درمان فراشناختی از جمله مشخص بودن جلسات و کوتاه مدت بودن این درمان، در این تحقیق به بررسی این موضوع خواهیم پرداخت که آیا درمان فراشناختی بر کاهش نشانههای نوع شستشو اختلال وسواسی- اجباری اثر بخش است یا خیر؟
1-3. اهمیت و ضرورت پژوهش
تحقیقات همواره اثر منفیای که OCD میتواند بر اعضای خانواده داشته باشد را ثابت کردهاند. همسران یا اعضای خانواده افراد بزرگسالی که از OCD رنج میبرند، سطح بالایی از پریشانی شخصی، سطوح قابل توجهی از کارکرد بد خانواده، و تداخل قابل توجهی در زندگی شخصی در نتیجه نشانههای OCD را گزارش کردهاند (بلک، گافنی، اسکلزر و گبل ، 1998؛ شفران، رالف و تالیس، 1995؛ به نقل از ترنر، 2006). ماهیت چندبعدی و پیچیده اختلال وسواسی- اجباری، بررسی و به کارگیری درمانهای جدید را ایجاب میکند و از آنجا که یافتن شیوههای درمانی کوتاهمدت کارآ و مؤثر از جمله ضرورتهای پژوهش در حوزه درمان میباشد و درمان فراشناختی جزء درمانهای کوتاهمدت به شمار میرود، انجام پژوهشی برای تعیین اثربخشی این شیوه درمانی دارای اهمیت است و از سویی این پژوهش به ارتقا سطح دانش کمک میکند. همچنین به نظر میرسد تاکنون از الگوی فراشناختی و رویکرد درمانی ناشی از آن برای درمان شایعترین شکل اختلال وسواسی- اجباری بهره گرفته نشده است. لذا پژوهش حاضر با هدف تعیین اثربخشی درمان فراشناختی برای نوع شستشوی OCD و فراهم کردن پشتوانه علمی برای درمان فراشناختی انجام شده است.
1-4. هدفهای پژوهش
1-4-1. هدف کلی
تعیین اثر بخشی درمان فراشناختی بر کاهش نشانهها و باورهای ناکارآمد نوع شستشوی اختلال وسواسی- اجباری
1-4-2. اهداف اختصاصی
در پژوهشی تحت عنوان استفاده از رویکرد طرحواره محور که درمانی نوین و نویدبخش در زمینه اختلالات مزمن هم چون وابستگی به مواد و اختلال شخصیت است و از آنجایی که طرحواره درمانی خصوصاً در زمینه وابستگی به مواد و اختلال شخصیت درمانی نوین است آشکاراست که چنین دانشی مثمر به ثمر واقع شود، زیرا روانشناسان و درمانگران را قادر به شناخت و درمان طرحوارههای ناسازگار اولیه نموده و به درمان وابستگی در این بیماری کمک خواهد کرد. مقابله مجموعهای از فعالیتها و فرآیندهای رفتاری شناختی برای ممانعت، مدیریت یا کاهش استرس است (لازاروس وفولکمن ، 1984 ).
طرحواره درمانی به درمانگر کمک میکند تا مشکلات مزمن و عمیق بیماران را دقیق تر تعریف کرده و آنها را به گونهای قابلدرک سازماندهی کند. در این مدل، ردپای طرحوارهها با تاکید بر روابط بین فردی بیمار از زمان کودکی تا زمان حال دنبال میشود. با به کارگیری این مدل بیماران میتوانند مشکلات شخصیتی خود را به صورت ناهمخوان دیده و در نتیجه برای رها شدن از شر مشکلات، انگیزه بیشتری پیدا کنند. درمانگران با استفاده از راهبردهای شناختی، عاطفی، رفتاری و بین فردی، در مبارزه با طرحوارهها با بیماران همپیمان میشوند و بیماران را به شیوه همدلانه با دلایل و ضرورت تغییر روبرو میکنند (یانگ و همکاران،2003).
مقابلهی متمرکز بر هیجان مهارتی است که بر پرداختن به خود مسئله یا موقعیت تمرکز میکند مثل ارزیابی مجدد مثبت و مقابلهی هیجان مدار معطوف به مهار ناراحتی هیجانی بوده و به عواطفی که با آن موقعیت مرتبط است میپردازد، نه کنترل خود موقعیت مثل اجتناب از مشکل. عوامل شخصیتی و راهبردهای مقابلهای به صورت مستقیم و غیرمستقیم در ایجاد و تداوم انواع گوناگون ناسازگاریها دخالت دارند. بدین منظور گروه کثیری از مطالعات در صدد روشن کردن مؤلفههای شخصیتی و راهبردهای مقابلهای در تعامل باهم در جمعیت بالینی و سالم بودهاند گاتی (1993). یکی از الگوها که پژوهشهای زیادی در این زمینه بر اساس آن صورت گرفته است الگوی واسطهای نام دارد. بر اساس این الگو فرض میشود که شخصیت، تعیین کنندهی راهبردهای مقابلهای است.
پژوهشگران اثر ویژگیهای اساسی شخصیت را بر پاسخ مقابلهای بین کردهاند: آنها نتیجه گرفتند که پاسخهای مقابلهای در طول زمان و نسبت به انواع استرسها ثابت هستند و پیشنهاد میکنند که ویژگیهای شخصیتی اولیه سرچشمه نوع مقابله هستند (هنرپروران،2007).
از طرفی مقابلهی منفی هیجان مدار به مهار ناراحتی هیجان بوده و به عوامل عاطفی که با آن موقعیت مرتبط است میپردازد نه خود موقعیت (لازاروس وفولکمن،1980). افرادی که از این موقعیتهای مقابلهای استفاده میکنند به جای تمرکز بر مشکل حل آن بیشتر در پی آن هستند تا پیامدهای هیجانهای منفی عامل استرسزا را مهار کنند: این افراد تحت تأثیر این راهبرد به جای مقابله از کنار مشکلات رد میشوند (سپند هنر،1980). راهبردهای مقابلهای هیجان مدار در کوتاه مدت برای کاهش تنش موثراست اما در بلندمدت اثرات منفی دارند (برنفمن،2002). پژوهشها نشان دادهاند که مصرفکنندگان مواد نسبت به استفاده از این راهبردها آسیبپذیر هستند (کودینی، برینی،1989).
هم اکنون انجمن روانپزشکی آمریکا (APA) درمانهای روانی اجتماعی را از مؤلفههای اساسی هر نوع برنامه درمانی و پیشگیرانه سوءمصرف مواد در نظر میگیرند. اجتماعی شدن یک فرآیند دو جانبه ارتباط میان فرد و جامعه است و در طول حیات انسان این فرآیند در دو مقولهی یادگیری و یاددادن ادامه مییابد و سازگاری اجتماعی در قلب این فرآیندها صورت میگیرد. به طور کلی موجودات زنده برای ادامهی حیات مفید خود به سازگاری با محیط پیرامون خویش نیازمند هستند.
رفتار آدمی تحت تأثیر عوامل مختلفی ازجمله خانواده، مدرسه، گروه همسالان و سایر عوامل اجتماعی قرار دارد و شخصیت انسان در صورتی به کمال میرسد که بین او و محیط پیرامونش تعادل و تعامل مناسبی صورت پذیرد. فشارهای اجتماعی به وضوح تأثیر فراوانی بر رفتار دارد از طرفی دیگر انسان موجودی انعطافپذیر است، او نه تنها میتواند با محیط سازگار شود بلکه محیط را طبقه خواستههای خود دگرگون میکند. در حال حاضر اعتیاد علاوه بر زیانهای جدی و خطرناک جسمی از قبیل ابتلا به بیماریهای عفونی همچون ایدز، هپاتیت و… عوارض و مشکلات عدیدهی روانی اجتماعی نیز به دنبال دارد، کراک یکی از مواد صنعتی جدید است در ایران از هروئین خالص ساخته میشود و با کراک واقعی موجود در دنیا که از مشتقات کوکائین است تفاوت دارد، مصرف راحت و بویایی سریعالاثر دلیل شیوعش میباشد، عوارض مصرف کراک علاوه بر نئشگی، عصبانیت، پرخاشگری شدید و تهوع و استفراغ میباشد شخص مصرفکننده در زمان نرسیدن مواد قابل کنترل نیست و رفتارهای بسیار پرخطری از او سر میزند که قابل پیشبینی نیست. این عوارض ناهنجاریهای عدیدهای را در سازگاری فرد به خصوص سازگاری اجتماعی به وجود آورده است. با توجه به موارد فوق پژوهشگر به دنبال پاسخ به این سؤال است که آیا طرحواره درمانی بر راهبردهای مقابلهای و سازگاری اجتماعی تأثیر دارد یا خیر؟
1-2- اهمیت و ضرورت
بهرهگیری از روشهای علمی درمان وابستگی به مواد در سال 1381 در کشورمان شروع شده است و هم اکنون اکثر متخصصان و صاحبنظران درمان وابستگی مواد بر این باور هستند که وابستگی به مواد یک اختلال روانی میباشد.
همه افراد در طول زندگی خود با استرس روبرو میشوند. زندگی بدون استرس یعنی مرگ، آنان در همه شرایط تحت استرس قرار دارد. ولی گاهی امکان دارد یک استرس بیماری زا و مشکل زا شود، این مسئله بستگی به مقابلههای فرد دارد. منظور از مقابله کوشش و تلاشهایی است که خود انجام میدهد تا استرس را از میان بردارد، برطرف کند، یا به حداقل برساند و یا تحمل کند.
دقت داشته باشید که ما همیشه نمیتوانیم منبع استرس را از میان برداریم. بلکه در مواردی باید آنها را کاهش دهیم و در مواقعی هم باید استرس را تحمل کنیم. مثلاً ما نمیتوانیم کاری کنیم که اختلاف قدیمی والدین حل شود. در این موارد باید سعی شود تا استرس های ناشی از این اختلاف را کاهش دهیم و یا به صورتی تحمل کنیم تا کمتر آزار دهنده شود. کوششهای مقابلهای کاهش به صورت انجام دادن کار، فعالیت و اقدام خاصی است و گاه به صورت انجام دادن فعالیتهای ذهنی و درون روان است. به این ترتیب میتوان گفت دو نوع مقابله وجود دارد: مقابلههای مسأله مدار و مقابلههای هیجان مدار. در اکثر موارد ضروری و سالم است که هر دو نوع مقابله با هم مورد استفاده قرار بگیرند.
1-3- مقابلههای مسأله مدار
در مقابلههای مسأله مدار فرد سعی میکند کاری انجام دهد تا استرس را از میان بردارد، کاهش دهد یا آن را تحمل کنند. نمونهای از مقابله مسأله مدار عبارت است از اقدام به عمل نمودن- فعالیت خاصی انجام دادن- راهنمایی گرفتن- مشورت کردن- برنامهریزی کردن- جمعآوری اطلاعات- مطالعه کردن- استفاده از روش حل مسأله به فکر کردن و غیره، ژنتیکی، جسمی و اجتماعی است بر این اساس تنوعی از درمانهای دارویی روانشناختی و اجتماعی برای کنترل آن طراحی شده است آنچه که اهمیت دارد این است که فرد وابسته به مواد بر اساس شرایط و مشخصات خاص خود به برنامه درمانی هدایت شود (نادری و همکاران،1387).
سوءمصرف مواد، یکی از مشکلات نظام سلامت کشور است. ستاد مبارزه با مواد مخدر، جمعیت افراد وابسته به مواد کشور را رقمی حدود 2/1 میلیون نفر تخمین زده است. این در حالی است که برخی از صاحبنظران، این آمار را بین دو تا پنج میلیون نفر تخمین زدهاند (ندمی، 1387).
با توجه به نیازهای جدی مراکز درمانی اعتیاد به برنامههای روان درمانی و اندک بودن پژوهشهایی که به بررسی اثربخشی درمان طرحواره درمانی در درمان اعتیاد پرداختهاند، پژوهش حاضر با هدف بررسی اثربخشی درمان طرحواره درمانی بر سازگاری اجتماعی و بهبود مهارتهای مقابلهای افراد معتاد انجام شده است. طرح واره درمانی نقش مهمی را در شناخت درمانی ایفا میکند.
راهبردهای شناختی و تکنیک آموزش دو هدف اولیه این درمان است، آموزش جنبه ایست که مبتنی بر تعلیم بیماران در مورد نیازهای معمولی و هیجانهای معمولی است.
این نیازهای معمولی شامل: ایمن بودن و یک اساس پایا و ماندنی داشتن، کسب کردن عشق، پرورش آن، شخصیت پذیرفته شده و اثبات شده، شخصیت درمان شده به وسیله تلقین، حمایت و دریافت راهنمایی مناسب و داشتن احساسها و نیازهای معتبر یک شخص تحت عنوان طرحواره درمانی، همه بچهها این نیازهای هستهای راضیشان کرده و نوعی مشکلات رشدی که اینجا نمیتوان به آنها اشاره کرد.
1-4- اهداف تحقیق
1-4-1- هدف کلی
1: تبیین میزان اثربخشی طرحواره درمانی بر راهبردهای مقابلهای در افراد وابسته به مواد.
2: تبیین میزان اثربخشی طرحواره درمانی برو سازگاری اجتماعی در افراد وابسته به مواد.
1-4-2- اهداف فرعی
1: تبیین میزان اثربخشی طرحواره درمانی بر راهبرد مقابلهی رویارویی در افراد وابسته به مواد.
2: تبیین میزان اثربخشی طرحواره درمانی بر راهبرد خویشتنداری در افراد وابسته به مواد.
3: تبیین میزان اثربخشی طرحواره درمانی بر راهبرد دوری گزینی در افراد وابسته به مواد.
4: تبیین میزان اثربخشی طرحواره درمانی بر راهبرد فاصله گرفتن در افراد وابسته به مواد…
5: تبیین میزان اثربخشی طرحواره درمانی بر راهبرد حمایتهای اجتماعی در افراد وابسته به مواد.
6: تبیین میزان اثربخشی طرحواره درمانی بر راهبرد گریز و اجتناب در افراد وابسته به مواد.
7: تبیین میزان اثربخشی طرحواره درمانی بر راهبرد مشگل گشایی برنامهریزی شده در افراد وابسته به مواد.
8: تبیین میزان اثربخشی طرحواره درمانی بر راهبرد ارزیابی مجدد مثبت در افراد وابسته به مواد.
1-5- فرضیات تحقیق
1-5-1- فرضیههای اصلی
1- طرحواره درمانی بر راهبردهای مقابلهای تأثیر دارد.
2- طرحواره درمانی بر سازگاری اجتماعی تأثیر دارد.
1-5-2- فرضیات فرعی
1- طرحواره درمانی بر راهبرد مقابلهای مستقیم تأثیر دارد.
2- طرحواره درمانی بر راهبرد مقابلهای فاصله گرفتن تأثیر دارد.
3- طرحواره درمانی بر راهبرد مقابلهای خود کنترلی تأثیر دارد.
4- طرحواره درمانی بر راهبرد مقابلهای طلب حمایت اجتماعی تأثیر دارد.
5- طرحواره درمانی بر راهبرد مقابلهای پذیرش مسئولیت تأثیر دارد.
6- طرحواره درمانی بر راهبرد مقابلهای گریز و اجتناب تأثیر دارد.
7-طرحواره درمانی بر راهبرد مقابلهای حل مسائل برنامهریزی شده تأثیر دارد.
8-طرحواره درمانی بر راهبرد مقابلهای ارزیابی مجدد مثبت تأثیر دارد.
1-5- تعاریف نظری و عملیاتی متغییرها
1-5-1- تعاریف نظری
طرحواره درمانی: که توسط یانگ و همکارانش به وجود آمده است درمانی نوین و یکپارچه که عمدتاً بر اساس بسط و گسترش مفاهیم و روش درمانی شناختی رفتاری کلاسیک بنا شده است (یانگ، 13990).
راهبرد مقابلهای: مجموعهای از فعالیتها و فرآیند رفتاری شناختی برای ممانعت. مدیریت یا کاهش استرس (لازاروس وفولکمن).
سازگاری اجتماعی: توانایی ایجاد ارتباط متقابل با دیگران در زمینهی خاص که در عرف جامعه قابل قبول و ارزشمند باشد فورنری (،2006).
1-5-2- تعاریف عملیاتی
طرحواره درمانی میزان نمرهای است که هر آزمودنی از پرسشنامه یانگ (1993) کسب میکند.
راهبرد مقابلهای: میزان نمرههای است که هر آزمودنی از پرسشنامه (لازاروس و فولکمن،1987)
کسب میکند.
سازگاری اجتماعی: میزان نمرهای که هر آزمودنی از پرسشنامه سازگاری بل (1990) کسب میکند.