روش تحقیق در این فصل با بهره گرفتن از مطالعات انجامشده در فصل دوم و بر مبنای ابعاد اعتیاد به کار مدل اسپنس و رابینز، بهداشت شغلی مدل گلدبرگ و هیلر و کیفیت زندگی کاری مدل والتون انجام میگیرد.
فصل چهارم: تحلیل تحقیق با بهره گرفتن از دادههای آماری
در این فصل که جامعه و نمونه موردمطالعه مشخصشده و دادهها از طریق سه پرسشنامه جمع آوریشدهاند، بهمنظور سنجش عوامل اعتیاد به کار (عجین شدن باکار، تمایل درونی در کار و لذت از کار) از پرسشنامه استاندارد اعتیاد به کار اسپنس و رابینز، جهت سنجش عوامل کیفیت زندگی کاری (جبران خدمت منصفانه و کافی، شرایط کاری سالم و ایمن، امکان گسترش و استفاده از ظرفیتهای انسان، امکان امنیت و رشد دائمی، ائتلاف اجتماعی در سازمان کاری، اعتقاد به لزوم حاکمیت قانون، نقش متعادل کار، کار معتبر و سودمند اجتماعی) از پرسشنامه استاندارد والتون و به منظور بررسی متغیر مداخله گر بهداشت شغلی از پرسشنامه استاندارد گلبرگ و هیلر استفاده گردیده و در آخر مدل تحلیلی ارائه میشود.
فصل پنجم: نتیجهگیری و پیشنهادات آینده کار
این فصل نیز شامل نتیجهگیری و ارائه یافتههای پژوهش و نیز پیشنهادات آینده کار میباشد.
فصل دوم
مروری بر ادبیات و پیشینه تحقیق
فصل دوم: مروری برادبیات و پیشینه تحقیق
۲-۱ مقدمه:
عصر کنونی که با دست آوردهای عظیم علمی همراه بوده و پیشرفتهای علمی آن بیدرنگ و در لحظه انجام میگیرید بدون شک اثرات مفیدی را در عرصههای گوناگونی مانند اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی جامعه به همراه داشته است از طرفی دیگر کار که جزء جداییناپذیر زندگی انسانها بهحساب میآید موجی از فشارهای روحی، روانی و جسمانی را بر کارکنان سازمانها برای همسویی هر چه بیشتر با این پیشرفتها وارد آورده است. همهروزه شاهد آن هستیم که افراد، زمان زیادی از وقت خود را در سازمانها صرف کرده و خواستههای نامحدود سازمانی، آن افراد را مجبور می کند که مدام در حال کارکرده باشند.(هلسوی و کیتاسلین[۱۸] ۲۰۰۰)
بهعلاوه افراد هنگامیکه در سازمانها مشغول به کار میشوند ممکن است علاوه بر پاداشهای بیرونی انگیزههای درونی نیز داشته و همین امر ممکن است موجب لذت بردن آن ها از کار و درنتیجه عجین شدن و اعتیاد آنان به کارشان شود. (اسنیر و هارپز[۱۹] ۲۰۰۶، ۵) که درنتیجه آن افزایش احتمال شکلگیری اعتیاد به کار و صرف بخش قابلتوجهی از زمان روزانه برای انجام کار را شاهد هستیم بهطوریکه افراد زمان بسیار زیادی را بهطور دلخواه و داوطلبانه به فعالیتهای کاری اختصاص دهند، بدون آنکه به انداز ه مناسب و کافی به استراحت و تفریح پرداخته و زمانی را به خانواده و دوستان اختصاص دهند؛ ازاینرو غالباً استرس زیادی را تجربه نموده و کارشان موجب مشکلات جسمی و روانی برای آنان میشود.(احمدی و همکاران ۱۳۸۹)
لذا با توجه به نقشی که نیروی انسانی دررسیدن به اهداف سازمانی ایفا میکند مطالعه رفتار افراد در سازمانها توجه بسیاری از متخصصان و پژوهشگران رفتار سازمانی را به خود جلب نموده است. مدیریت منابع انسانی که یکی از کارکردهای اساسی مدیریت بوده وظیفه سازماندهی، هدایت، هماهنگی و کنترل و …را بر عهده دارد بهطوریکه موجب افزایش رضایت کارکنان و همچنین برآورده شدن اهداف سازمان بهطور همزمان شده که درنهایت به برآوردن نیازها و انتظارات جامعه از سازمان میگردد. (پرداختچی ۱۳۸۸،۳)
همچنین منابع انسانی که وجه مشترک تمام سازمانها هستند و ابداعات و ابتکارات آنان است که سازمانها را در راستای اهدافشان پیش میبرد و ازنظر متخصصان مدیریت، ارزش آن ها بهمراتب از منابع فاقد حیات مانند سرمایه، زمین و تجهیزات مادی بیشتر میباشد. (کافی ۱۳۸۵)
بنابراین باید توجه ویژه به سازمانها یعنی همان کارکنان که سرمایههای اصلی سازمانها هستند نمود به خصوص مشاغل کارکنان اقماری، کسانی که مجبور به زندگی کردن بهدوراز خانواده برای انجام وظایف کاری خود به مدتی نسبتاً طولانی میباشند بهطوریکه شغل آنان ازجمله مشاغلی است که باانگیزههای درونی بالایی همراه بوده و ممکن است موارد اعتیاد به کار را در افراد شاغل به این حرفه را با توجه به زمان بیشتری که در محل کار خود سپری میکنند بیشتر مشاهده کرد پس وجود هرگونه مشکل در کیفیت زندگی آن ها میتواند بر عملکرد شغلی آنان و همچنین روابط خانوادگی آنان تأثیر گذاشته و حتی بر آینده تولیدات کشور نیز اثر منفی بگذارد. بنابراین بررسی وضعیت کیفیت زندگی این کارکنان ضروری است.
در بخش اول این فصل ابتدا متغیر مستقل (اعتیاد به کار) بهتفصیل توضیح داده میگردد و در بخش دوم متغیر مداخلهگر (بهداشت شغلی) بیانشده و در ادامه به متغیر وابسته کیفیت زندگی کاری میپردازیم و سپس توضیحاتی در بخش چهارم راجع به منطقه عملیاتی بهرگان و سکوی سروش داده میشود و در بخش پنجم، سوابق و پیشینه تحقیقات (داخلی و خارجی) ارائه میشود و درنهایت در بخش ششم مدل مفهومی این پژوهش را خواهیم داشت.
۲-۲ بخش اول: اعتیاد به کار
۲-۲-۱ مقدمه:
هنگامیکه افراد خود را بهعنوان معتاد به کار معرفی مینمایند، اغلب آن را به سخت کار کردن ارجاع داده بهطوریکه توصیف این موضوع، افتخار به شمار میرود زیرا در اکثر جوامع، رفتار اعتیاد به کاری تشویق شده و آن را میستایند شناخت اعتیاد به کار سخت است، اگرچه چندین عامل به ما کمک میکنند تا بین افراد سختکوش و معتادان بکار فرق قائل شویم. معتاد به کار نهتنها سخت کار میکند بلکه دارای استانداردهای بالای غیرممکن بوده و دارای حسی که هیچوقت کافی نیست میباشند. نیاز وی به خوشنود کردن دیگران یک نیروی محرکی است که وی از توجه به تأثیر زیاد کار کردن بر سلامتی وی جلوگیری میکند. او دارای حسی بالا برای کنترل مردم و موقعیتها بوده و تفویض کردن مسؤولیتها برای وی سخت است. یک ویژگی بارز معتادان به کار این است که اگر میخواهیم آن صحیح انجام پذیرد، باید آن را خودم انجام دهم. زندگی معتاد به کار با یک کمبود شدید تعالی روبروست. معتاد به کار زمان کمی را برای گسترش و لذت بردن از روابط شخصی خویش اختصاص میدهد. توجه کمی به خود دارد و مشکلات جسمی اغلب نادیده شمرده میشوند تا زمانی که آن ها فرد را ناتوان میکنند. از کاری به کاری دیگر از موعدی به موعد دیگر، میرود معتاد به کار زمانی که کاملاً در یک پروژه یا چندین پروژه درگیر شود، احساس رضایت میکند. معتاد به کار ممکن است معتاد به هجوم آدرنالین شود که در هنگام مواجهه با یک بحران پیش میآید، معتاد به کار، کار را بهعنوان فراری از احساسات مشکل بهکاربرده و در این پروسه آگاهی از نیازها و آرزوهای خویش را از دست میدهد. اعضای خانواده و دوستان معتاد به کار، خود را در مقایسه با کار، پایینتر حس میکنند و این تجربه اغلب روابط را تیرهوتار میکند. معتادان به کار در هر شغلی یافت میشوند؛ و اگر به هر دلیلی کار این افراد به پایان برسد آن ها چیزی برای احساس راحتی کردن نخواهند داشت شخصی که ساعات طولانی کار میکندضرورتا معتاد به کار نیست اگرچه ساعات طولانی کار یکی از نشانههای این پدیده است؛ اما وقتی مردم تا حدی ذهن خود را با کار مشغول میکنند که احساس میکنند یک نیاز دائمی به موفق بودن و تائید شدن تنها از طریق کار دارند میتوان آن ها را در ردیف معتادان به کار قرارداد. اعتیاد به کار نوعی معتاد شدن به انجام کار یا نوعی انگیزه بیاختیار به انجام مداوم کاری در بهترین سطح میباشد. اعتیاد به کار در هر جامعهای میتواند روی دهد. بسیاری از سازمانها کارکنان خود را تشویق میکنند تا کار آن ها بخش مهمی از زندگی اجتماعی و خانوادگی آن ها گردد و بهطورکلی یک فشار فرهنگی عمومی در عملکرد وجود دارد. رقابت موضوع اصلی مکان کار است و از آن تمجید میشود رقابتی بودن، همچنین میتواند به وجود آورنده نابهنجاری کاری بسیار گردد. افرادی که در سازمانها ساعات زیادی کار میکنند بهعنوان داریی محسوب میشوند اما با کمی تحقیق میفهمیم که عکس این مسئله وجود دارد و این پدیده اثر مالی برای سازمانها دارد که باید موردتوجه قرار گیرد.(پور صادق و همکاران ۱۳۹۰، ۵۷)
۲-۲-۲ تعریف اعتیاد به کار:
اعتیاد به کار، وضعیتى میباشد که طی آن، فرد به نحوى رفتار می کند که برای خانواده و زندگی اجتماعی وى در محیط کار و خارج از آن، زیا ن آور است. واژه اعتیاد به کار، بهطورگسترد ه ای مورداستفاده قرارگرفته، ولی پژوهشهای تجربی کمی درباره بهبود و افزایش درک افراد از پدیده مذکور انجام گردیده است. ازاینرو، اتفاقنظر و توافق چندانى درباره معانی و جنبههای مختلف آن وجود ندارد.(عنایتی و همکاران ۱۳۹۱، ۲)
اعتیاد به کار اولین بار توسط یک روانشناس آمریکایی به نام وین اوتس در سال ۱۹۷۱ بهکاربرده شد که به معنای نوعی خو گرفتن و اعتیاد به کار در افراد میباشد که فرد نیاز فراوانی به کار کردن دارد که این نیز موجب اختلالات و تعارضات زیادی در سلامت جسمانی، شادی، روابط بین فردی و روحیه اجتماعی بودن فرد دارد.
این تعریف شامل دو عنصر اصلی میباشد: کارکردن بسیار شدید و وجود میل ذاتی شدید برای کار کردن. (مک میلیان ۲۰۰۳)
مورد اول به این موضوع اشاره می کند که افراد معتاد به کار، ذاتاً تمایل دارند که زمان اضافی بیشتری نسبت به میزان کاری که به صورت معقول از آنان برای برآورده ساختن اهداف سازمان انتظار میرود صرف انجام کار کنند و مورد دوم نیز به این اذعان دارد که افراد معتاد به کار همیشه و دائماً درباره کار فکر میکنند، حتی هنگامیکه در حال انجام کار نیستند. در واقع میتوان اینطور بیان نمود که ذهن افراد معتاد به کار، همواره درگیر امور مربوط به کار است. این دو جزء که به ترتیب، عناصر رفتاری و شناختی اعتیاد به کار را تشکیل میدهند به ریشه واژ ه اعتیاد به کار اشاره دارند که درست منطبق با الکلیسم میباشد.(اوتس ۱۹۸۳)
افراد معتاد به کار کسانی هستند که بسیار بیشتر از وظایفی که برای آن ها در نظر گرفته شده است و از آن ها انتظار میرود، کار میکنند بهطوری حتی که زندگی خارج از محیط شغلیشان را نادیده گرفته و از آن دوری نیز میگزینند. بنابراین میتوان گفت که بارزترین ویژگی این افراد این است که فراتر از چیزی که الزامی است و از آنان خواستهشده است کار میکنند.(بولنس و پولمنس[۲۰] ۲۰۰۴، ۴۷۰-۱۷؛ اسکات، موری و میسلی[۲۱] ۱۹۹۷، ۳۱۴-۲۸۷)
همچنین اولین تعریف آکادمیک و عملى توسط اسپنس و رابینز (۱۹۹۲) درباره واژه اعتیاد به کار بیان گردد. به اعتقاد آن ها، اعتیاد به کار از برخى نگرشها و برداشتهای افراد نشأتگرفته است یعنی فرد معتاد به کار درگیرى فراوان در کار، روحیات سختگیرانه زیاد به انجام کار یا اشتیاق درونى بسیارى به کار دارد و لذت کمى از کار خود میبرد. آن ها اعتیاد به کار را بر اساس سه بعد زیر تعریف مینمایند:
و نیز اظهار مینمایند که در افراد معتاد به کار، درجه عجین شدن با کار بسیار بالاست میباشد همچنین تمایل و کشش بسیار زیادی به کار داشته اما آن ها نمیتوانند از کار لذت زیادی ببرند و در مقابل، مشتاقان به کار با کار عجین شده اما از کارشان لذت برده و کشش افراطی هم به کار ندارند.
ضمن آنکه افراد معتاد به کار چون تمایلی به تفویض اختیارات و وظایفشان ندارند با همکارانشان دچار تعارض میگردند و درنتیجه فرایندهای کاری را پیچیدهتر میکنند. هنگامیکه مقدار انرژی زیادی که افراد معتاد به کار در کارشان صرف میکنند از طریق تجدید قوای فردی جبران نشود، سرانجام نیروی آنان تضعیف شده و دچار تحلیل رفتگی میگردند (سوننتاج و زیلسترا[۲۲] ۲۰۰۶،۳۵۰-۳۳۰)
۲-۲-۳ اهمیت اعتیاد به کار:
با توجه به حضور نسبتاً طولانی کارمندان در محیطهای کاری و صرف بخش قابل توجهی از زمان روزانه آنان برای انجام کارهای روزمره و همچنین دغدغه و اشتغالات ذهنی فعالیتهای کاری موجب شده است افراد زمان بسیار زیادی را بهطور دلخواه و داوطلبانه به فعالیتهای کاری اختصاص میدهند، بدون آنکه به انداز ه مناسب و کافی به استراحت و تفریح پرداخته و زمانی را به خانواده و دوستان اختصاص دهند؛ ازاینرو اکثراً استرس زیادی را تجربه کرده و کارشان موجب مشکلات جسمی و روانی برای آنان میگردد که از این عده با عنوان معتاد به کار و از این خصیصه بهعنوان اعتیاد به کار یاد میشود. در واقع، مسئله اصلی تحقیق، این است که پدید ه اعتیاد به کار باعث ایجاد مشکلات جسمی و روانی برای افراد و غفلت آن ها از خود و خانوادهشان میشود که شناسایی عوامل مؤثر بر شکلگیری اعتیاد به کار حائز اهمیت فراوان است.(احمدی و همکاران ۱۳۸۹، ۴۸)
ازآنجاییکه رفتارهای فرد معتاد به کار مخرب میباشد، عواقبی برجسم و روان و روابط فرد برجای میگذارد. این افراد به دلیل فرصت کمی برای استراحت و تفریح دارند (شوفلی و شیمازو[۲۳] ۲۰۰۹) به مرور زمان ازلحاظ شناختی و هیجانی فرسوده شده و چون دائماً به کار فکر مینمایند حتی زمانی که در محیط کار نیستند دچار برانگیختگی سمپاتیک شده و ازلحاظ هیجانی آشفته میگردند (تاریس و شوفلی ۲۰۰۵، ۶۰-۳۷) که درنتیجه آن سطوح بالایی از اختلالات روانی و شکایات جسمانی را گزارش میدهند.(شوفلی و سالانوا[۲۴] ۲۰۰۲، ۹۲-۷۱، تاریس و شوفلی ۲۰۰۵، اسپنس و رابینز ۱۹۹۲، ۱۶۰-۷۸) تحقیقات زیادی به بررسی پیامدهای اعتیاد به کار پرداختهاند که نشان میدهند افراد معتاد به کار دچار مسائلی مانند تعارض کار _ خانواده (بورکه[۲۵] ۱۹۹۹، ۲۲۵-۴۰، بورکه ۲۰۰۷، ۲۵۷) رضایت زناشویی پایین (تاریس، شوفلی و شیمازو، بورکه ۱۹۹۹، ۳۵۲-۶۴)، و روابط بین فردی معیوب (روگلبرگ[۲۶] ۲۰۰۷، ۸۸۸-۸۸۷) میباشند همچنین رضایت شغلی (بورکه ۱۹۹۹، ۲۷۷-۸۲) و عملکرد شغلی (شوفلی و تاریس ۲۰۰۶، ۲۱۷-۱۹۳) آن ها نیز پایین است. با توجه به اهمیت مسئله اعتیاد به کار و پیامدهای آن لازم است این مسئله در عمل بررسی گردد که آیا اعتیاد به کار میتواند باعث ایجاد مشکلات جسمانی یا روانی در کارکنان شود یا خیر؟ پژوهش حاضر به بررسی تأثیر این موضوع و بهداشت شغلی بر کیفیت زندگی کاری کارکنان سکوی سروش میپردازد.
۲-۲-۴ انواع رویکرد به اعتیاد به کار:
با توجه به نظرات متعدد در زمینه اعتیاد به کار میتوان سه رویکرد زیر را برای آن در نظر گرفت:
رویکرد مثبت به اعتیاد به کار: این رویکرد که از عشق به کار نشأت میگیرد (کنتارو[۲۷] ۱۹۷۹، ۵۶) یک تمایل ذاتی به کار زیاد و سخت میباشد (ماچلویتز ۱۹۸۰، ۳۲) لذا این رویکرد باعث ایجاد رفتارهای کاری مثبتی نظیر افزایش تعهد سازمانی و بروز رفتار شهروندی در سازمان میشود
(خائف الهی و همکاران،۱۳۹۱، ۲۵)
رویکرد منفی به اعتیاد به کار: در این رویکرد به کار بهعنوان یک تعهد غیرمنطقی به کار بیش از حد (چرینگتون[۲۸]، ۱۹۸۰، ۸۶) و بهعنوان یک اعتیاد نگریسته میگردد. (اوتس ۱۹۷۱، کلینگر[۲۹] ۱۹۹۱)
رویکرد نوع شناسی: و سپس این رویکرد سبب شده از وجود انواع مختلفی از معتادان به کار وسواسی و درگیر شغل (ناقتون ۱۹۸۷، ۱۸۴) و معتاد به کار و معتاد به کار مشتاق (اسپنس و رابینز ۱۹۹۲) افرادی که ساعات زیاد کار میکنند لزوماً معتاد به کار نیستند. این یک رفتار است که توسط عوامل بخصوصی تشویق شده و ممکن است دلایل زیادی داشته باشد که برخی از آن ها به انواع اعتیاد به کار مربوط میشود مثل معتاد به کار وسواسی، کمال گرا، توفیق طلب، ازنظر آن ها معتادان وسواسی، بهطور شدید کار میکنند بهگونهای که کارشان باعث مشکلات فردی و اجتماعی میشود، عملکردی کاری ضعیفی دارند از زندگی و شغل نیز لذت کمی میبرند. معتادان به کمالگرایی کار زیادی انجام میدهند مشکلات فردی و اجتماعی زیادی دارند، رضایت شغلی و عملکرد شغلی پائینی دارند.
همچنین معتادان موفقیت طلب رضایت زیادی از زندگی و شغل دارند و از کارهای چالشانگیز لذت برده، عملکرد شغلی بالا و استرس و ترک خدمت پائینی دارند. (اسکات ۱۹۹۷، ۳۱۴-۲۸۷)
پس با توجه به مطالب مطرحشده در بالا میتوان اینگونه نتیجه گرفت که اعتیاد به کار هم دارای پیامدهای مثبت و سازنده نظیر رفتار شهروندی سازمانی و هم پیامدهای منفی مثل تحلیل رفتگی برای کارکنان سازمانها خواهد بود. بنابراین، مدیران سازمانها باید این پدیده را جهت بروز پیامدهای رفتاری مثبت مدیریت نمایند. (خائف الهی و همکاران ۱۳۹۱، ۲۵)
۲-۲-۵ تفاوت افراد معتاد به کار و افراد پرکار:
هرکدام از مهارتهای تفکر خُرد در تفکرهای هدفدار برای حل مسائل، تصمیمگیری و مفهومسازی بهطور مکرر مورداستفاده قرار میگیرد؛
مهارتهای تفکر سطح بالا
مهارتهای تفکر اصولاً در فرایند اجرا اعمالی درهم تنیده و تفکیک ناپذیرند. مهارتهای تفکر سطح بالا تمام اعمال مهارتهای تفکر خُرد را در بردارد. درحالیکه ازنظر کارکرد در فرایند اجرا از مهارتهای تفکر خُرد بسیار پیچیدهتر است. افراد برای آموختن مهارتهای تفکر سطح بالا باید بر تمام مهارتهای پایه یا مهارتهای تفکر خُرد تسلط داشته باشند. اگرچه صاحبنظران در تقسیمبندی و تعداد مهارتهای تفکر سطح بالا باهم توافق ندارند به دلیل اهمیت آن ها در فرایند اعتلای تفکر انسان دو مهارت بسیار مهمی را که اکثر متخصصان بر آموزش و تقویت آن ها تأکید دارند. (شعبانی، تابستان۱۳۹۳: ۷۱ تا۷۵)
۲-۲-۴-دانش ما درباره تفکر
دانش ما درباره تفکر تا حد زیادی از دو سنت متمایز فلسفه و روانشناسی ناشی میشود. فلاسفه مدتها ذهن انسان را مثابه جایگاه عقل، پرورش عقل را هدف نهایی تعلیم و تربیت دانستهاند. فلسفه، مطالعهی تفکر انتقادی از طریق تحلیل، استدلال و بهکارگیری منطق را مورد تأکید قرار داده است. روان شناسان روی ساخت کار ذهن مطالعه کردهاند. روان شناسان شناخت گرا به شکلی ویژه با تأکید بر تفکر خلاق یعنی چگونگی به وجود آمدن ایدهها در ذهن گرایش داشتهاند. تفکر جنبههای خلاق و انتقادی ذهن را در برمیگیرد. این جنبهها شامل استفاده از برهان و پرورش ایدهها در ذهن میشوند. تفکر شامل هر نوع فعالیت ذهنی است که به تدوین یا حل مسئله، تصمیمگیری، یا فهم مطلب کمک کند. درواقع از طریق اندیشیدن است که ما به حیات معنا میبخشیم. (فیشر،۱۳۸۵: ۲۷)
فراگیران در مدارس و دانشگاهها نمیتوانند به چنین دانش عظیم و بیانتها دسترسی داشته باشند و یا اینکه توانایی آن را ندارند. وقتی از مدرسه یا دانشگاه فارغالتحصیل شوند در آینده عمل خواهند کرد و خود را با زندگی مربوط به آن وفق خواهند داد. درنتیجه به تفکر نیاز شدید خواهند داشت. بدین ترتیب تفکر معادل دانش و معلومات نیست و انسان هرگز فرصت کافی برای اخذ اینهمه دانش، بخصوص در عصر انفجار دانش نخواهد داشت؛ و دانش اخذشده وسیلهای برای تفکر انسان خواهد بود. برای پر گردن چنین خلأ و نیز آمادهسازی فراگیران برای آینده دارد که آن ها به مهارتهای تفکر مسلح شوند تا بتوانند خود را با آینده تطبیق دهند و برای تداوم زندگی آمادگی لازم داشته باشند. پس تفکر همانند تنفس، برای انسان ضرورت دارد و بدون آن زندگی معنیدار ممکن نخواهد بود. (فتحی آذر، ۱۳۸۲: ۱۳ تا ۱۴)
بچهها بهطور طبیعی مجذوب نگرشها و عقاید افراد مهمی که در کنار آنان زندگی میکنند، میشوند. ساختارهای اعتقادی بزرگسالان در عمل به آنان تحمیل میشود و کودکان متکی شدن به اعتقادهای دیگران را کمکم فرا میگیرند. آن ها ممکن است محکوم به تنگ نظری شوند یا اینکه تشویق شوند تا به ارزیابی قابلیتهای استدلالی خودشان بپردازند، تفاوت دیدگاه مردم را امری طبیعی بدانند و نحوه استدلال خود و دیگران را مورد سؤال قرار دهند. اگر قرار است کودک فراخاندیش و منتقد بار آید، نباید قدرت فکری او به دست شانس سپرده شود. ما نمیتوانیم همیشه دربارهی یکچیز خاص فکر کنیم، اما همواره در حال تفکر درباره چیزی هستیم. تفکر ارزشمند، اندیشیدن بیشتر دربارهی یک موضوع است تفکر انتقادی چه گونگی تفکر دربارهی یک موضوع را شرح میدهد. درنتیجه فراگیری تفکر انتقادی بدین معناست که:
افراد یاد بگیرند چه زمانی سؤال کنند و چه گونه سؤال کنند و چه سؤالاتی بپرسند. افراد یاد بگیرند چه گونه استدلال کنند، چه زمانی از استدلال استفاده نمایند و کدامین روش استدلال را بهکارگیرند.
واژه ((دلیل)) از کلمه رتیو[۳۳] به معنی تعادل مشتق شده است. کودک فقط میتواند تا آن حد به شکل منطقی و مستدل یا به شکل انتقادی فکر کند که (قبل از دستیابی به تشخیص متعادل) بتواند بهدقت تجربهها را امتحان کند. اطلاعات و ایدهها را ارزیابی کند و استدلال را بسنجد. یک متفکر منتقد بودن، همچنین مستلزم این است که فرد نگرشهای خاصی را در خود توسعه داده باشد. ازجمله این نگرشها، میل به دلیل و استدلال، اشتیاق به چالش کشاندن و عشق به حقیقت است. (فیشر، ۱۳۸۵: ۱۱۸)
۲-۲-۵-تدریس مهارتهای تفکر
در زمینه تدریس مهارتها و روشهای فکر کردن و رشد تفکر در فراگیران، نظریههای مختلفی ارائهشده است. برمبنای کاربردی و ارتباط تنگاتنگ با برنامهریزی درسی و تدریس به بررسی دو دیدگاه بسنده میشود. در این دیدگاه فرض میشود که تدریس مهارتهای تفکر، توسط موضوعات مختلف درسی نتیجهبخش نیست، درنتیجه باید درسی با همین عنوان در برنامههای درسی گنجانده شود. دین طریق امکان یادگیری مهارتهای تفکر به شیوه مستقیم میسر خواهد بود.
دیدگاه دوم بر این امر تأکید میورزد که توسط موضوعات مختلف درسی میتوان چگونگی فکر کردن را به فراگیران آموخت. این دیدگاه به این نکته که اصولاً موضوعات مختلف درسی وسیلهای برای رشد تفکر هستند، سحّه میگذارد؛ بنابراین در این بینش به تدریس مهارتهای تفکر به شیوه غیرمستقیم تأکید میشود.
الف- دیدگاه تدریس مهارتهای تفکر به شیوه مستقیم
نظریهپردازان این دیدگاه با فرض چهار اصل به بررسی شیوه تدریس مستقیم تفکر میپردازند در زیر به مفروضات این دیدگاه با اقتباس از بونود (۱۹۹۱)[۳۴] اشاره میشود:
باهوش بودن معادل مهارتهای تفکر نیست. همانطور که قبلاً اشاره شد، بسیاری از افراد باهوش بالا ممکن است متفکران خوبی نباشند. فراگیران باهوش بالا در حل معمّا و نیز در تفکّر خلّاق موفقاند، اما وقتی بخواهند پدیدهها را در کل بررسی کنند، شاید به همان اندازه موفق نباشند. پس هر نوع برنامه مربوط به آموزش تفکّر نمیتواند مختص تیزهوشان باشد.
دانش و معرفت اخذشده، کامل نمیباشد. اگر انسان به دانش مطلق دسترسی پیدا میکرد به تفکر نیازی نداشت؛ بنابراین مهارتهای تفکر اساسی و پایهای در استفاده صحیح از دانش فعلی و اخذ معرفت بعدی است. انسان در جستجوی علم و دانش است و هرگز به علم مطلق نخواهد رسید.
مهارتهای تفکر اخذشده از راه موضوعات مختلف درسی کافی نیست. درست است که برخی از مهارتها و فرایند تفکر را میتوان بهوسیله موضوعات مختلف، تدریس کرد، اما باید گفت که این مهارتها کافی نیستند و نیز بسیار محدودند. چنین مهارتهایی جوابگوی نیازهای مختلف زندگی و رشد انسان (چون تصمیمگیری، اولویتبندی و ….) نیستند.
هر نوع تفکر نمیتواند در رشد مهارتهای تفکر مؤثر باشد. تمرین و تکرار میتواند تقویتکننده عادات موجود باشد، اما تمرین در تفکر کافی نیست. مهارتهای تفکر خاصی در زندگی روزمره مورداستفاده قرار میگیرند که این نوع مهارتها را میتوان در عقل سلیم جستجو کرد. آموزشوپرورش نمیتواند به جمع آوری و اخذ و در کل به یاددهی این نوع مهارتها محدود شود به بیان دیگر، تفکر به فعالیتهای گسترده فکری و ذهنی ارتباط مییابد.
ب- دیدگاه تدریس مهارتهای تفکر به شیوه غیرمستقیم
در این دیدگاه بر این اصل که مهارتهای تفکر باید در طول تمامی موضوعات درسی و رشتههای مختلف تدریس گردد، تأکید میشود. تدریس مهارتهای تفکر به یک موضوع درسی اختصاص ندارد. اگر هدف از تدریس موضوعات درسی گوناگون، رشد تفکر در فراگیران باشد، در این صورت نهتنها یادگیری معنیدار در همان موضوعات درسی به وجود میآید بلکه سایر شیوههای حل مسئلهای و تفکر نیز شکوفا میشود. که رشد توانایی فراگیران در اندیشیدن و حل مسائل، مهمتر از تربیت فنی و حرفهای آنان است بدین ترتیب فراگیران از مهارتهای تفکر و حل مسئله بیشتر از موضوع درسی بهرهمند میشوند. در جریان فکر کردن است که فراگیران مجبور میشوند تا با پدیدها، اطلاعات، مفاهیم و اصول فعالانه برخورد کنند. اگر چنین نباشد، امر آموزشوپرورش با شکست روبرو میگردد. پس اگر موضوعات درسی به حالت معنیدار یاد گرفته شوند، این موضوعات همچون ابزاری در خدمت بزرگترین عطیه الهی یعنی تفکر خواهند بود. بر همین مبنا است که رشد تفکر منطقی، تفکر انتقادی و حل مسئلهای، هسته مرکزی نظریهپردازان برنامههای آموزشی و تدریس بوده است.
آموزش علوم منحصراً بر اساس دانش بوده است و محتویات علمی، نظیر اصول و مفاهیم در حالت غیرفعال، به فراگیران انتقال مییافت. درنتیجه روش و جریان علمی در برنامههای درسی موردتوجه نبوده است. در طول دوران طلایی برنامهریزی درسی، در دهه ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ ضرورت تدریس علوم به شیوه مکاشفهای و حل مسئلهای مورد تأکید قرار گرفت. (فتحی آذر، ۱۳۸۲: ۱۴ تا ۱۹)
۲-۲-۶- پرورش تفکر، رویکردی جدید در فرایند تدریس -یادگیری
با تحول مبانی نظری و ماهیت علم، رویکردهای جدیدی در تعیین اهداف تربیتی و فرایند آموزش مطرحشده است. یکی از بارزترین رویکردها توجه به تفکر در فرایند تدریس – یادگیری است. انیس[۳۵]، لیپمن و پاول (۱۹۸۷)[۳۶]، معتقدند که تربیت انسانهای صاحب اندیشه باید نخستین هدف تعلیم و تربیت باشد. به نظر پاول محصول نهایی تعلیم و تربیت باید ذهن کاوشگر باشد. اندرسون ۱۹۷۷ وهارت (۱۹۸۰)[۳۷] بر نقش اساسی جستجوی معنا در شناخت تأکید میورزند و معتقدند دانشآموزان باید بهطور فعال تلاش کنند، اطلاعات جدید را با دانستههای قبلی خود وحدت بخشند و آنچه را مهم و باارزش است استنباط و انتخاب کنند و بهطور راهبردی درباره یادگیری خود بیندیشند. ارنبرگ (۱۹۷۹)[۳۸]، طراح چندین برنامه مهارت تفکر، برای تدریس تفکر در قالب نیازها و منافع فردی و اجتماعی بر عقلانیت تأکید میکند و معتقد است وقتی دانشآموزان فارغالتحصیل میشوند باید قادر باشند عوامل و اخلاقی هوشمندانه را دنبال کنند؛ و جامعه نیز حق دارد چنین انتظاراتی از اعضای خود داشته باشد. به نظر او این تولیدات که تنها در سایه تفکر دانشآموزان به دست میآید، باید پایه و اساس برنامهریزی تمام دروس قرار گیرد؛ زیرا هدف اصلی تعلیم و تربیت انتقال دانشآموزان از دنیای خودمحور مبتنی بر تجربیات شخصی محدود و واقعیات محسوس یا تحصیل شده، به دنیایی غنیتر و انتزاعیتر است که ارزشها، بینشها و حقایق متعدد و گوناگون را دربر دارد. متأسفانه بهرغم ارائه نظریههای مختلف درباره ضرورت پرورش و تقویت تفکر، همچنان بین نظریه و عمل در این زمینه فاصله بسیاری وجود دارد.
لیپمن در آموزش فلسفه به کودکان دبستانی از رویکرد ((مسئله مدار)) استفاده میکند. او معتقد است معلمان باید برای جلب علاقه دانشآموزان مطالبی را مطرح کنند که متضمن ((شوک و شگفتی فکری)) باشد؛ و نمیتوان بدون طرح افکار برجسته و جالبتوجه توانایی واقعی و خودانگیختگی دانشآموزان را برانگیخت. همچنین تحریک علاقه دانشآموزان از طریق ارائه مفهوم یا مسئلهای چشمگیر بیفایده است، مگر اینکه چنین علاقهای متعاقباً از طریق تجزیهوتحلیل موضوع درسی هدایت شود. مطرح کردن افکار و مسائل هیجانانگیز احتمالاً بهطور موقت دانشآموزان را تحتالشعاع قرار میدهد، ولی آنان را بهجایی نمیرساند، مگر اینکه معلمان با دقت و پیگیری آن ها را طراحی و تجزیهوتحلیل کنند. (شعبانی، ۱۳۹۳تابستان: ۱۱ تا ۱۹)
۲-۲-۷- نقش مدرسه و معلم در پرورش تفکر
ایجاد چهارچوبی مؤثر برای تدریس تفکر انتقادی به زمان، تأمل، طراحی، تمرین و فرصتهای برانگیزاننده نیاز دارد. تفکر انتقادی را نمیتوان با برنامههای آموزشی فشرده، کلاسهای بزرگ، زمان محدود و محتوای گسترده و درعینحال متراکم و پیچیده پرورش داد. این ویژگیها نهتنها باعث پیشرفت آموزش تفکر انتقادی نمیشود، بلکه از ایجاد شرایط مطلوب نیز جلوگیری میکند. معلمان برای کاهش آثار این عوامل باید به نکات ذیل توجه کنند:
الف- ایجاد تعادل بین محتوا و فرایند تدریس: از نظامهای آموزشی متصدیان تعلیم و تربیت بهویژه معلمان میکوشند در فرایند تدریس–یادگیری محتوای تعیینشده را به اتمام برسانند و دانشآموزان را برای آزمون نهایی آماده کنند. چنین تفکری از دیگر فعالیتهای آموزشی، ازجمله پرورش تفکر انتقادی، در کلاس درس جلوگیری میکند.
در زمان محدود کلاس درس نیز میتوآنهم محتوا و هم مهارتهای تفکر انتقادی را آموزش داد. طراحان و مجریان برنامههای درسی برای دستیابی به این هدف در فرایند تدریس –یادگیری باید این سؤال را مطرح کنند که ((در پایان دوره از دانشآموزان خود انتظار درک و فهم یا انجام دادن چه مهارتی رادارند)). آنان باید بپذیرند که در زمان محدود کلاس درس تعداد محدودی از مفاهیم را میتوان به دانشآموزان انتقال داد و انتقال اطلاعات بهتنهایی موجب تفکر انتقادی نمیشود. فرایند فعالیتهای آموزشی ره اندازه محتوا در رشد و پرورش مهارتهای فکری مؤثر است (میرز، ۱۳۷۴: ۶۳ تا ۶۸)
ب- ایجاد تعادل بین سخنرانی و کنش متقابل: معلم باید از طریق تشویق به بحث و پرسش و با بهره گرفتن از دیگر روشهای مناسب برای تبادل اندیشه در کلاس درس، بین سخنرانی خود و کنش متقابل دانشآموزان تعادل ایجاد کند. دانشآموزان باید برای ایجاد تزلزل در دیدگاههای خودبینانه شان، اندیشه و افکار دیگران را تجربه کنند؛ در غیر این صورت، دلیلی وجود ندارد که ساختارهای فکری خود را که بدواً از چهارچوب داوری خودپسندانهشان به دست آمده، تغییر دهند. تبادل اندیشه و کنش متقابل ممکن است به تقابل، تعارض، مباحثه، تعامل و انتقال اطلاعات و اندیشه و بیان روشن عقاید و درنهایت به تحول تفکر منجر شود؛ آنچه پیاژه آن را ((انتقال اجتماعی)) در توسعه و ایجاد ساختارهای فکری نو مینامد و بر آن تأکید میورزد (پیاژه، ۱۹۷۶، ص ۳۳۸). پری و کلبرگ نیز معتقدند که برای تحریک رشد شناختی و اخلاقی دانشآموزان شکلهای فعال انتقال از سخنرانی بسیار مؤثرتر است. این مفهوم هرگز بدین معنا نیست که معلمها نباید در کلاس درس سخنرانی کنند، بلکه به معنای آن است که باید بین سخنرانی معلم و بحث و تبادل افکار در کلاس درس تعادل ایجاد شود.متأسفانه معلمان اغلب مهارت لازم برای استفاده از روش مباحث و مبادله افکار را بهمنزله ابزار آموزشی دارا نیستند و در این زمینه آموزش ندیدهاند؛ به همین دلیل، حتی کوششهای صادقانه آنان برای درگیر کردن دانشآموزان با تبادل فکری ممکن است نتیجه معکوس داشته باشد و باعث تقویت حالت انفعالی در دانشآموزان شود.
ج- برخی از معلمان فضای هوشمندانهی کلاس خود را با تحریک حیطهی فکری خاص تقویت میکنند. بهعنوانمثال، با بهره گرفتن از بریدهی روزنامهها، پرسشهایی را در رابطه با موضوعهای ملی یا موضوعهای محلی زیستمحیطی مطرح میکنند. اقدام دیگر معلم در نظر گرفتن مکانی در کلاس برای گذاشتن صندوقی در آنجاست. کودکان میتوانند مسئلهی روز یا هفته را در آن قرار دهند یا از آن جعبه برای فرستادن راه حل های پیشنهادی خویش به افراد مسئول استفاده کنند. میتوان در کلاس، موزهای تشکیلشده از اشیاء گوناگون مانند یک تابلوی تصویر دار یا یک کتاب درسی فکری شامل جوک، معما، چیستان یا شکایتها داشت. نظریههای نوآورانهی معلم یا دانشآموز در رابطه با تفکر و راهبردهای یادگیری را میتوان روی نمودارهایی نوشت تا همه آن را ببینند. این نظرها میتواند جملههای کوتاهی باشد که بهمنظور آگاهی بخشیدن روی تابلو نوشته میشود. مثل ((قبل از نوشتن فکر کن)). (فیشر، ۱۳۸۵: ۴۱۵)
۲-۲-۸- انواع تفکر
تفکر یا اندیشیدن انواع متعددی دارد و دانشمندان با توجه به ملاکهای موردنظر خود تفکر را به انواع مختلف تقسیمبندی کردهاند:
ویتاکر[۳۹] (۱۹۶۰) با توجه به نیروهای بیرونی یا درونی مؤثر بر تفکر به دو نوع تفکر واقعگرا و خود گرا اشارهکرده است. جانسون لیرد[۴۰] (۱۹۸۸) بر اساس ملاک هدف، انواع تفکر را در دودسته کلی بیهدف و هدفمند قرار و تفکر هدفمند را نیز به دودسته جبری و غیر جبری تقسیم کرده است. روان شناسان تقریباً اتفاقنظر دارند که تفکر یک فعالیت نمادی است و میتواند کلامی و غیرکلامی باشد. ازاینرو به چند نوع تفکر در انسان اشاره میکنند.
تفکر کلامی: تفکری که زبان را به کار میبرد
تفکر خود گرا (خودمحور): اندیشیدن دربارهی خویشتن است
تفکر واقعگرا (عینی): عین مسئله معین، موضوع اندیشیدن است.
تفکر نظامدار (جهتدار): هنگامیکه شخص راهحل مسئله خاص را جستجو میکند.
تفکر تصادفی (رویای بیداری): تفکری است که از هرگونه قید خارجی آزاد است
تفکر شناختی: به آگاهی در مورد آنچه میدانیم بستگی دارد.
تفکر عملی: اندیشیدن دربارهی مسائل عادی و جاری زندگی.
تفکر انتقادی: تفکری است منطقی و تأمل و مؤثر و ارزشیابی دلایل و شواهد.
تفکر استقرایی: استدلال بر مبنای اجزای اطلاعات متنوع برای رسیدن به یک نتیجه کلی
تفکر قیاسی: استدلال بر مبنای قضایای کلی و تعمیم آن به مصادیق خاص (محبوبی، ۱۳۸۸: ۲۱ تا ۲۲)
۲-۲-۹- تفکر انتقادی[۴۱] و ویژگیهای آن
به اعتقاد هنری گیروکس[۴۲] (۱۹۷۸) تفکر انتقادی عبارت است از جستجوی مجموعهای از صافیها در خلال اطلاعات و عقاید نویسندگانی که حقایق انتخاب و مسئلهها را تعریف و مشخص میکنند. رویکرد متفکران منتقد به اطلاعات و تجارب همواره مثبت است. آنان برای اثبات صحت، اعتبار و درستی یک ادعا یا رویداد و حقیقت ترجیح میدهند که به جمع آوری اطلاعات و بررسی شواهد و تجزیهوتحلیل آن ها بپردازند. چنانچه مک پک[۴۳] (۱۹۸۱) مینویسد وقتیکه سؤال یا سؤالاتی مطرح میشود در تفکر انتقادی نهتنها دانستن، بلکه تمایل و اشتیاق فراوان برای دانستن موردتوجه قرار میگیرد. تفکر انتقادی در عالیترین معنایش علاوه بر مجموعهای از اعمال شناختی، مانند قضاوت بر اساس شواهد و حقایق مستدل و مستند، مجموعهای از گرایشها و منشهاست. (بیر، ۱۹۸۷، ص ۳۵)
معنوی و دیوان حافظ
فصل چهارم :
بررسی تطبیقی توکل و رضا در مثنوی معنوی و دیوان حافظ
۴-۱- مقام توکل در مثنوی معنوی
در دوران متأخر مولوی ، اگرچه حکایاتی در معنی توکّل به معنای اسباب و جهد دارد ، (مولوی، ۱۳۸۳ ، دفتر سوم ، ابیات ۲۵۲۵-۲۵۱۵ و دفتر پنجم ، ابیات ۲۴۱۸-۲۴۰۱ ) در مواضعی از مثنوی همین نظر را تأیید کرده و توکل را همان نفی رؤیت اسباب دانسته است ، و الاّ هر کسی به نحو طبیعی باید برای رفع نیازهای خود به اسبابی که خداوند در این عالم قرار داده است متوسّل شود ؛ امّا البته باید بداند که کارآیی اسباب به معنی عزل مسبب الأسباب نیست. همین ابزار و آلات و اعضا و جوارحی که خداوند برای انسان قرار داده است ، بی زبان ، مراد او را در استفاده از آن ها بیان می دارد :
پای داری ، چـون کنی خود را تو لنگ دست داری ، چون کنی پنهان تو چنگ؟
خواجه چون بیلـی به دســت بنده داد بــی زبان مــعلوم شــد او را مــراد
دست ، همچون بیل اشارت های اوست آخــر اندیشــی عــبارت های اوست
(مولوی،۱۳۸۳ ، دفتر اول ، ابیات ۹۳۳-۹۳۱)
امّا البته اگرچه اغلب نیازهای انسان با توسل به همین اسباب دنیوی مرتفع می شود ، مولوی بر اساس اعتقادات کلام اشعری ، این نکته را نیز متذکر می شود که قدرت حق ، از برگرداندن جریان اسباب ، ناتوان نیست و هرگاه بخواهد می تواند اثر اسباب را محو سازد. وی معجزات انبیا (ع) را دلیلی بر اثبات این معنی می داند :
سنّتی بنــهاد و اسـبــاب و طــرق طالبــان را زیــرِ ایــن ازرق تُتُق
بیشــتر احــوال بـــر سنّــت رود گاه ، قــدرت خــارق سنّت شود
سنّــت و عـــادت نهـــاده با مزه بازکرده خــرق عـــادت معجزه
بی سبب گر عز به ما موصول نیست قدرت از عزل سبب معزول نیسـت
ای گرفـــتار سبـب بـیرون مـپـر لیــک عــزل آن مسبّب ظن مــبر
هر چـه خواهـد آن مســبّب آورد قدرتِ مــطلق ، سـبب هـا بردرد
لیک اغلب بر سبــب راند نــفـاذ تا بـدانـد طالبــی جــستن مـراد
(مولوی، دفتر پنجم ، ابیات ۱۵۴۹-۱۵۴۳)
۴-۱-۱- ترجیح توکل بر جهد
مولوی در باب توکّل در دو موضع از مثنوی بطور مفصل به بحث توکل پرداخته و در باقی مواضع به اجمال از آن گذشته است. دو بحث مفصل مولوی در باب توکل ، در صورت و محتوا قریب الافق است. نخست در دفتر اول بیت (۹۰۸) به بعد گفت و گویی میان شیر و نخچیران ترتیب می دهد و باریک ترین نکات را به نحو هنرمندانه ای از زبان حیوانات بیان می دارد. چیرگی و شیوایی بیان مولوی در این بحث ، حقّاً که اعجاب انگیز است. دوم در دفتر پنجم بیت (۲۳۸۰) به بعد که گفت و گویی میان خر و روباه بر می سازد و دقایق شگفت انگیزی در باب توکل و نسبتِ آن با سعی و تلاش بنده از زبان آن دو حیوان بازگو می کند. نظر کلّی مولوی در باب توکل این است که سعی بنده چون در طولِ مشیت الهی است معارض با توکل نیست. (با توکّل زانوی اشتر ببند) مولوی بحث سازگاری یا عدم سازگاری توکل با سعی را در اثنای گفت و گوی شیر و نخچیران آورده است. «شیر» در آن حکایت نماد کسانی است که سعی و تلاش را معارض توکل نمی دانند و «نخچیران» نماد کسانی است که هر گونه سعی و کوشش بنده را منافی توکل می شمرند.
جمله گفتند ای حکیـــم بـاخبـر الحذر دع لیس یغنی عن قَــدَر
در حذر شوریدن شور و شر است رو توکل کن ، توکّل بهتر است
با قضا پنجه مزن ای تـند و تیــز تا نگیرد هم قضا بر تـــو ستیز
مرده باید بود پیشِ حکـم حــق تا نیایــد زخــم از رب الفلق
(مولوی،۱۳۸۳ ، دفتر اول ، ابیات۹۱۱-۹۰۸)
استدلال نخچیران در برابر شیر که با تکیه بر توکّلِ جبرگرایانه همراه شده است ناظر به تقابل فعل مخلوق با حکم تقدیر است ، و اهل حکمت و معرفت بر این امر واقف اند که در این تقابل آن که مغلوب است مخلوق است و آن که غالبست تقدیر. چرا که تقدیر الهی از علم الهی ، علم الهی از اراده الهی و اراده الهی از قدرت الهی ناشی می شود و احدی را یارای تقابل با قدرت حق نیست. پس توکل کردن در این جا مقامی است مرادف با تسلیم در برابر تقدیر و این که این تسلیم تؤام با بینش عرفانی و مختارانه باشد و یا تؤام با بینشی بدبینانه و از روی اضطرار و ناچاری ، به کیفیت سلوکِ سالک در طریق حق تعالی بستگی دارد. و این تسلیم در برابر تقدیر انسان را به مرتبه فنای کلی که مقامی شریف و والاست و مرده بودن اشارتی بدان است واصل می گرداند.
قوم گفتندش که کسب از ضعف قلـب لقـمه تـزویــر دان بـر قــدر حــلـق
نیسـت کــسبی از توکــل خــوبتـر نیست از تسلــیم خــود محـبـوب تـر
پس گــریـزنـد از بــلا ســوی بـلا بس جــهنـد از مـار ســـوی اژدهــا
حیله کرد انسان و حیلــه اش دام بـود آنک جـان پنداشـت خـون آشـام بـود
در ببست و دشمن انــدر خــانه بـود حــیلـه فرعـــون زیــن افـسانه بـود
صد هزاران طفل کشت آن کیــنه کش وآنک او مـی جـسـت انـدر خانـه اش
دیده ما چون بسی عــلّـت دروســت رو فـنا کـن دیدِ خـود در دیدِ دوسـت
دیــدِ ما را دیــدِ او نــعم العــوض یابـی انـــدر دیــد او کــلّ غــرض
طفــل تا گیــرا و تا پــویــا نبــود مـرکــبـش جــز گــردن بابا نبـــود
چون فضولی گشت و دست و پا نمود در عـنا افــتاد و در کــور و کـــبود
جان های خلـق پیش از دســت و پا مـی پریـدنــد از وفــا انـدر صــفـا
چون به امــر اهبــطوا بندی شــدند حبس خشم و حرص و خرسندی شدند
ما عیال حضــرتــیم و شیــرخــواه گــفـت الخــلــق عیــالٌ لــلالــه
آنــک او از آســمــان باران دهــد هــم تــواند کــو ز رحمت نان دهد
(مولوی،۱۳۸۳ ، دفتر اول : ابیات ۹۲۸-۹۱۵)
نخچیران رها کردن توکل و رفتن پی کسب و کار را ، ناشی از ضعف ایمان می دانند نیکلسون معتقد است ضعف و سستی ایمان ، مردان را به اعمال ناشی از انگیزه های خودپرستی می کشاند. هر اندازه خودپرستی و انانیتِ آنان بیشتر باشد ، اعمال آنان باطل تر و ریاکارانه تر است.( نیکلسون ، ۱۳۷۴ ، ج۱ ، ص۱۶۲) نخچیران معتقدند که کسب و تلاشی بهتر از توکل نیست ، زیرا هیچ چیزی محبوب تر از تسلیم شدن در برابر تقدیر خدا نیست. از نظر این جماعت رفتن در پی اسباب دنیوی و غفلت از توکّل ، در حقیقت گریختن از بلایی به بلایی دیگر ، فرار از مار و رفتن در دهان اژدهاست. در اثنای گفت و گوی نخچیران مولوی که راوی داستان است رشته کلام را در دست گرفته و بر اعتقاد و باور نخچیران صحّه گذاشته و به ناکام ماندن حیله فرعون در برابر موسی که در حقیقت نوعی جهد و کوشش است پرداخته و می گوید : انسان برای وصول به مقصود ، حیله ها بکار می برد و تدبیرها می اندیشد ، غافل از این که همین حیله ها و تدبیرها ، دامِ راهِ او می شوند. برای مثال انسان درها را به رویِ مردم می بندد تا از گزندِ دشمنِ خود دور بماند در حالی که دشمن در خانه او ساکن است. حیله فرعون نیز از همین سنخ بود. او نیز درها را بست در حالی که دشمن او یعنی حضرت موسی(ع) در خانه اش رشد می کرد و می بالید تا به موقع ، اساس حکومت وی را به بادِ فنا دهد.فرعون کینه توز صدها هزار کودک را کشت ، ولی آن کس که به دنبالش بود در خانه اش سالم بسر می برد. ابیات ۹۱۹ و ۹۲۰ ناظر به آیات ۸-۴ سوره قصص می باشند.(زمانی،۱۳۹۲،ج۱،صص۳۱۹-۳۱۸) این ابیات همگی ناظر به جنبه های منفی جهد و تلاش اند امّا هرگاه جهد و ریاضت بنده در راستای تبدیل رذایل به فضائل و فنای اراده خویش در اراده حق تعالی باشد ، آن گاه این جهد نه تنها منافی توکل نیست که تکمیل کننده آن هم بشمار می آید.
بیت ۹۲۱ اشعار می دارد که اگر آدمی به خود متکی شود و حقیقت حاکم بر جهان را نادیده انگارد در داوری های خود بر خطا می رود. بنابراین آن دسته از صوفیه که توکّل را ملازمِ ترکِ تدبیر و سعیِ آدمی دانسته اند بر این باور رفته اند که اگر آدمی امور را به خدا واننهد و تسلیم او نشود به سعادت نرسد ، زیرا او خود نمی تواند خیر حقیقی را تمییز دهد.( همان : ۳۱۹) نظر مولوی این است که آفات ناشی از جهد در حقیقت آفات ناشی از اعتقاد سوء و خودبیانه آدمی است ، لذا هرگاه این اعتقاد تصحیح شود و جهد آدمی بر پایه این اعتقاد صحیح شکل گیرد ، نتیجه ناشی از این جهد محققاً نتیجه ای مطلوب و نیکو خواهد بود.
مولوی در بیت ۹۲۲ اظهار می دارد که اگر دیدِ خود را در دیدِ حضرت حق محو و فانی کنیم و به جایش دیدِ او را به دست آریم این کار ، پر فایده ترین داد و ستد است ، زیرا در دیدِ حضرتِ حق ، همه مطلوب ها و مقصودها حاصل آید. (زمانی،۱۳۹۲،ج۱،ص ۳۱۹) صوفیه برای اتّحاد دو مقوله کسب و توکل بحث فنا را که در حقیقت واسطه العقد بین این دو است پیش کشیده اند و معتقدند که ریاضت و کسبی که برای وصول به مقام فنا صورت می گیرد به هیچ رو با روح توکل در تعارض و تقابل نیست بلکه توکل حقیقی توکل تؤام با کسب و ریاضت است و الا توکّل بدون ریاضت و جهد بسان تفکرات سالکان جبری مسلک است که آنان را به وادی ترک فرایض و نوافل می کشاند.
بیت ۹۲۳ تمثیلی است برای تبیین این مطلب که هر کس از جهد و تلاش و تدبیر شخصی خود دست کشد و توکل پیشه کند از رنج و تشویش عمل بیآساید. این ابیات که از زبان نخجیران گفته آمده مبیّنِ عقیده آن دسته از صوفیه است که توکل را با سعی بشری منافی می دانند. اما مولوی این نظر را نمی پذیرد. (زمانی،۱۳۹۲،ج۱،صص۳۱۹-۳۱۸) تنافی توکل با جهد از منظر بعض صوفیان در حقیقت کاشف از این مطلب است که شخص جهد کننده یک سری افعال از خود خلق می کند که این افعال با اقتضاداتِ مقام توکل در تعارض است. لذا شخص سالک نمی تواند هم اهل ریاضت باشد و هم اهل توکل ، این دو مانعه الجمعند امّا مولوی با پیش کشیدن بحث فنای افعالی شخص مرتاض و ارتباط و اتصال آن با مقام توکل به رفع و دفع این تضاد و تعارض می پردازد.
در بیت ۹۲۵ مولوی به تجرّد و روحانیت محض ارواح آدمیان در ملکوت و عروجشان از مرتبه وفا به مرتبه صفا پرداخته است که این مثال هم در اثباتِ توکل بی سعیِ بشر بر توکل با سعیِ بشر است. یعنی مولوی باور آن دسته از صوفیه را که می گویند توکل منافیِ سعیِ بشر است بیان می دارد. ارواح آدمیان تا وقتی که در عالم مجردات و فوق الاسباب زندگی می کردند هیچ رنج و تشویشی نداشتند ، امّا همین که به جهان اسباب هبوط کردند اوصاف متضاد از حرص و قناعت بر آن ها غالب آمد و قهراً تردّد میان اوصافِ متضاد ، روح آدمی را جریحه دار می کند. پس هرگاه سالک بر مقتضیات جسمانی غالب آید و همه چیز را بی هیچ سعی و عملی به حضرتِ وهّاب وانهد همچون روح های پاک ، برآساید. (زمانی،۱۳۹۲،ج۱،ص ۲۰) نظر این دسته از صوفیه در تعارض کسب با توکل بر این پایه استوارست که توکل امری ملکوتی و جهد و کسب امری ملکی است لذا ارواح آدمیان در عالم ملکوت با روح توکل نهایت ِسنخیت معنوی را داشته اند ، امّا با نفخِ روح در کالبد و آمدن آدمی به نشئه ملک و طبیعت ، کالبد جسمانی و عوارض و آثار ناشی از آن بین روح انسان و روح توکل فاصله انداخته است.
در بیت ۹۲۶ سخن از مقیّد و محبوس شدن ارواح در کالبدهای جسمانی به واسطه خطاب قُدسی قلنا اهبطوا منها جمیعا فامّا یأتینَّکُم منِّی هُدیً فمن تبع هُدایَ فلا خوفٌ علیهم و لا هم یحزنون می باشد. که این هبوط عوارضی چون خشم و آز و قناعت را به همراه داشته است.مولوی از این آیه فقط اقتباس لفظی کرده است تا بگوید که روح های مجرّدِ آدمیان ، پیش از هبوط به عالمِ جسمانی و کالبدِ عنصری در مرتبه الهی و صقع ربوبی بوده اند. و این نظر با قاعده جسمانیه الحدوث و روحانیه البقاء عده ای از حکما از جمله ملاصدرا و حاج ملاهادی سبزواری در نمی سازد. مولوی در مثنوی به کرّات بدین باور تصریح کرده است.
بحث نیازمندی و احتیاج خلق به حق تعالی که با تحت عنوان کلی عیال الله بودن خلق مطرح گردیده ناظر به اثبات توکل و نفی جهد است زیرا توکل حقیقی با احتیاج و افتقار در پیشگاه حق تعالی تحقق می یابد و در نقطه مقابل آن توکل تؤام با غنای از حق ، در حقیقت به تمرّد و عصیان از حق تعالی و اوامر او می انجامد.
معادله ۳‑۴۱
نهایتاً مدل مسئله(۱) بهصورت زیر میباشد:
S.t,
نتیجهگیری
در این فصل، در ابتدا مفهوم هزینه های کیفیت تولیدکننده و سه گروه اصلی آن (پیشگیری، ارزیابی و شکست) توضیح داده شد و هزینه های کیفیت تأمین کنندگان تشریح گردید. در ادامهی این فصل مسئله موجود در این پژوهش به تفضیل بیان گردید و مدل دو هدفهای که هدف اول آن کمینه کردن هزینهی کل و هدف دوم آن بیشینه کردن کیفیت کل زنجیره میباشد، توسعه داده شد. در انتهای این فصل نیز، مدل دو هدفهی موجود با استفاده راهحل روش پارامتری(وزین )یک مدل تک هدفه گشته و بهتفصیل موردبررسی قرار گرفت. در فصل چهارم در این پایان نامه، مدل پیشنهادی با بهره گرفتن از مثال، مورد ارزیابی قرار میگیرد.
فصل چهارم
محاسبات و یافتههای پژوهش
مقدمه
یــک دســته از سختترین و درعینحال پرکاربردترین مدلها در مسـائل بهینهسازی، مسـائل چندهدفه هستند. در یک مسئله بهینهسازی چندهدفه، معمولاً یک جواب بهینه منحصربهفرد وجـود دارد ولی در مسائل بهینهسازی چندهدفه، توابـع هدف ممکن اسـت بـا یکـدیگر در تعـارض باشـند، بنابراین پیدا کردن یک جواب بهینه بهطوریکه بهصورت همزمان کلیه اهداف را بهینه کند معمولاً امکانپذیر نیست. یکی از روشهای حـل اینگونه مسـائل ادغـام کردن اهداف مختلف در یـک تـابع هـدف اسـت. در چنین مواردی جواب بهینه با بهره گرفتن از متدهایی نظیر تابع مطلوبیت و یا مجموع وزین توابع هدف به دست میآید، ولیکن در ایـن روشها نیـز انتخـاب اوزان مناسب برای توابـع هـدف و یـا انتخـاب یـک تـابع مطلوبیت مناسب یک چالش محسـوب میشود.
روش حل: روش پارامتری ( وزین)
ترکیب وزنی مثبت اهداف را بهعنوان تابع هدف در نظر میگیریم. مسئله تک هدفه حاصله را حل میکنیم و به اولین راهحل مؤثر مسئله میرسیم. مراحل فوق تا پوشش همه فضای اوزان تکرار میشود.
s.t:
تابع دو هدفه بالا به شکل زیر تغییر مییابد:
s.t:
,
معادله اصلی مسئله به شکل زیر تبدیل میشود:
S.t,
نتایج محاسباتی
در این قسمت یک مثال با اندازهی متوسط (که برای آن شرایط واقعی در نظر گرفتهشده است)برای مدل پیشنهادی مطرح میگردد و نتایج حاصل از حل بهصورت کامل تفسیر میشود. مسئله مطرحشده در شرکت فرآوردههای لبنی کاله با نرمافزار GAMS توسط الگوریتم روش حل: روش پارامتری ( وزین) حل میشود.
برای نشان دادن کاربرد مدل پیشنهادی در شرایط واقعی در شرکت فرآوردههای لبنی کاله به اجرا درمیآید. تصور نمایید که شرکت مذکور برای دورهی یکساله ۹۲خواهان برنامه ریزی زنجیرهی تأمین برای ۳ محصول از خانواده ماست میباشد.
شکل ۴‑۱-نقشه دریافت شیر و ارسال محصول در شرکت فرآوردههای لبنی کاله
محصول مذکور ماست سون ۵ % چربی ۵/۲ کیلویی میباشد. علت انتخاب این محصول تأثیر مستقیم شیر در آن میباشد. همانطور که قبل گفته شد زنجیره تأمین ۴ سطحی است. در سطح ابتدای آن این شرکت تولیدی دارای ۴۰ تأمینکننده بالقوه در حوزهی خرید شیر میباشد که ۱۹ تأمینکننده آن برمیگزیند.
یک کارخانه مرکزی، ۲ مرکز توزیع احمدآباد تهران و اصفهان و ۴ مشتری نهایی هایپر استار، ملت صفری در اصفهان و سوپر مارکت-سحر، سوپرمارکتی- نیستان در احمدآباد میباشد.
اطلاعات تأمین کنندگان
اطلاعات مرتبط به تأمین کنندگان در جدول ۴-۱ آمده است:
جدول ۴‑۱- اطلاعات تأمین کنندگان
ردیف
نام تأمینکننده
منطقه
استان
وزن شیر ورودی در کل سال(تن)
مسافت(km)
۱
اکبر افیونی
شهرضا
اصفهان
۵۹۵۷
با توجه به موضوع تحقیق، میان پژوهش حاضر با برخی پژوهشهای انجامشده در حوزه همراستایی استراتژیک، مشابهتها و تفاوتهایی وجود دارد. در این بخش برای تبیین جایگاه پژوهش حاضر، مهمترین آنها ارائه میشود و در بستر هریک شکافها نیز موردبررسی قرار میگیرد.
در میان تحقیقات حوزه همراستایی استراتژیک در بستر کلی مدیریت استراتژیک، تحقیق حاضر در دسته مطالعات همراستایی استراتژیک درونی (زیر بخش ۲-۳-۲) قرار میگیرد. در میان مطالعات انجامشده در این ساختار، پژوهش حاضر بهصورت واضحی در دسته مطالعات صورت گرفته توسط آقایان کاپلان و نورتون (۱۹۹۲،۱۹۹۳ و ۱۹۹۶ الف) قرار میگیرد. مطالعه حاضر ضمن بررسی و معرفی ساختارهای مذکور، همراستایی فرآیندهای کلیدی با اهداف استراتژیک را نیز بهعنوان یک بعد جدید در زیرمجموعه مطالعات مرتبط با ساختار همراستایی سیستمهای کنترل و برنامهریزی معرفی و راهکاری برای سنجش و برقراری این نوع همسویی ارائه میدهد.
در برخی مطالعات نظیر مطالعات دکن و بروگمن (۲۰۰۶)، پریتو و کاروالهو (۲۰۱۱) و فرهنگفر و خورشیدی (۱۳۹۲)، مدلهایی جهت سنجش همسویی استراتژیک ارائه شده است، اما هیچیک رابطه مستقیم اهداف استراتژیک را با فرآیندها، به خصوص در بستر BSC بررسی نکردهاند.
نزدیکترین مطالعه به پژوهش حاضر را میتوان کار فرهنگفر و خورشیدی (۱۳۹۲) و سیرثی (۲۰۰۴) دانست. آنها به بررسی روابط اهداف استراتژیک در چهار منظر BSC با فرآیندهای اصلی پرداخته و سعی در ترسیم یک نقشه استراتژی همراستا داشتهاند. پایاننامه حاضر از بسیاری جهات با مقاله فرهنگفر و خورشیدی (۱۳۹۲) در تمایز میباشد. این پژوهش در تدوین مدل مفهومی همسویی خود از نقشه استراتژی بهره میبرد و درعینحال سعی در ترسیم و سنجش همسویی فرآیندهای کلیدی با اهداف استراتژیک دارد. حالآنکه فرهنگفر و خورشیدی، باوجود بررسی رابطه دوبهدوی فرآیندهای کلیدی و با اهداف استراتژیک، این سنجش را در درجه اول جهت اولویتبندی فرآیندها و نه بررسی همسویی آن ها با اهداف استراتژیک، انجام میدهد و نقشه استراتژی را بر مبنای روابط سنجیده، تولید میکنند. همچنین پژوهش حاضر از ابزار تحلیل سلسله مراتب فازی توسعهای در بررسی روابط اهداف استراتژیک با فرآیندهای کلیدی از طریق شاخصهای استراتژیک میپردازد در حالی که در دو مطالعه مذکور از روشهای غیرفازی استفاده میشود. وجود شاخصها این امکان را میدهد تا در بررسی ارتباطات فرآیندهای اصلی و اهداف استراتژیک، اولویتبندیها با دقت بیشتری صورت بگیرند، چراکه فرآیندها در درجه اول جهت تحقق شاخصها و دستیابی به مقادیر تنظیمی برای آنها تعریف و توسعه مییابند. مطالعه فرهنگفر و خورشیدی (۱۳۹۲) فاقد این مولفه میباشد. از طرف دیگر، مدل مفهومی ارائهشده در این پژوهش مبتنی بر اصول ارائه یک مدل همسویی طبق تشریح پریتو و کاروالهو (۲۰۱۱) و برگرفته از تعاریف سملر (۱۹۹۷) میباشد. مطالعات دیگر فاقد این ساختار و الگو میباشند.
سیرثی (۲۰۰۴) نیز همانند مطالعه حاضر به بررسی همراستایی استراتژیک درونی سازمان پرداخته است. مقاله سیرثی نیز، فاقد رویکردی جهت تحلیل فرآیندها و سنجش همسویی فرآیندهای سازمانی با اهداف استراتژیک میباشد. مطالعه سیرثی در دسته تناسب استراتژیک قرار میگیرد، درحالیکه این پایاننامه در دسته همسویی سیستمهای کنترل و برنامه ریزی میباشد.
با مروری که بر همراستایی استراتژیک در بستر مدیریت استراتژیک (بخش ۲-۳) و سپس چارچوب BSC (بخش ۲-۴) داشتیم، جهت تبیین جایگاه مطالعه حاضر میتوان شکل ۲-۵ را مدنظر قرارداد:
شکل ۲- ۹- تبیین جایگاه مطالعه حاضر
در این فصل، پس از مروری مختصر بر مفاهیم و مبانی نظری، مطالعات پیشین موردبررسی قرار گرفت. هدف از ارائه این بخش، تبیین مبانی دسته بندی مطالعات پیشین بود.
بررسی پژوهشهای پیشین در دو بخش انجام گرفت. در این قسمت سه نکته مهم بررسی و تبیین شدند. نخست، جایگاه پژوهش در میان پژوهشهای پیشین بهصورت دقیق تبیین شد و مشخص شد که پژوهش حاضر در زیر دسته مطالعات ساختار همراستایی سیستمهای برنامه ریزی و کنترل در چارچوب BSC، در مطالعات مرتبط با همراستایی مدیریت فرآیندها با استراتژی قرار دارد. دوم آنکه تا آنجا که ممکن بود، مطالعات پیشین به صورتی دستهبندیشده و متناسب با درخت دانشی، گردآوری شدند. طبعا یافتن الگو برای دسته بندی همه پژوهشها امکانپذیر نبوده و در این موارد، بهمنظور ارائه نظاممند مطالعات پیشین، پژوهشها بر مبنای الگوهایی مشابه دسته بندی شدند. سومین نکته، شکافهای مطالعاتی موجود تبیین شدند. براین اساس، نبود مطالعات مرتبط در زمینه بررسی همراستایی فرآیندهای سازمانی با اهداف استراتژیک و نیز همراستایی منابع سازمانی با نقشه استراتژی و اهداف استراتژیک قابل مشهود است. این مطالعه سعی در بررسی همراستایی فرآیندهای سازمانی با اهداف استراتژیک سازمانی دارد و در این راستا یک مدل مفهومی همراستایی ارائه میگردد.
در فصل بعد، مدل مفهومی همسویی جهت همراستایی فرآیندهای کلیدی با اهداف استراتژیک در چارچوب کارت امتیازی متوازن معرفی و گامهای آن با بهره گرفتن از ابزارهای معرفیشده در این فصل تشریح میشوند.
در این فصل یک مدل مفهومی جهت برقراری همسویی مابین اهداف استراتژیک و فرآیندهای کلیدی سازمان در چارچوب کارت امتیازی متوازن، در راستای ایجاد الگویی برای رفع شکاف مطالعاتی شناساییشده معرفی میشود. در ادامه ساختار کلی مدل موردنظر ارائه میگردد. هر یک از گامهای مدل، بهنوعی، دربرگیرنده مفاهیم و متدولوژیهای متنوعی میباشد که پیشازاین معرفی و بررسی شدند. در ادامه و در زیربخشهای مرتبط، هر یک از گامهای مدل، جداگانه تشریح و ارتباط آن با سایر اجزای مدل تبیین میگردد.
به علت ساختار پیچیده همراستایی، استفاده از یک مدل و الگو برای پیادهسازی آن از اهمیت ویژهای برخوردار میباشد. یک مدل همراستایی استراتژیک میتواند در قالب ارائه سیستماتیک مجموعهای از ابزارها، متدولوژیها و اقدامات مختلف ایجاد و شکل بگیرد. این مدل متغیرهایی را در قالب ساختار تئوریکی ارائه میدهد که قابلیت نشاندادن مهمترین و بحرانیترین فاکتورها را در کنار روابط این فاکتورها با یکدیگر، دارا میباشد (پریتو و کاروالهو، ۲۰۱۱).
بریتو و کاروالهو (۲۰۱۱) به نقل از سملر (۱۹۹۷، ص. ۲۶) اظهار میدارند، در مباحث تئوریک همراستایی، فاکتورهایی بهعنوان حداقلهای لازم برای تدوین یک مدل همراستایی ارائه میگردند. آنها معتقدند که اجزای زیر میبایستی روشن و توصیف گردند:
فاکتورهای تاثیرگذار بر ایجاد همراستایی؛
اهداف مدنظر از همراستایی که توصیفکننده نوع همراستایی میباشند؛
چگونگی سنجش همراستایی.
در این مطالعه نیز سعی خواهد شد تا در مدل مفهومی ارائهشده، سه منظر بالا بهخوبی تبیین گردند.
مدل همسویی موردنظر در این مطالعه، متشکل از ۶ گام اصلی میباشد(شکل ۳-۱). این مدل رویکرد خود را مفروض بر وجود نقشه استراتژی (نشات گرفته از چارچوب BSC) پیش میبرد. در صورت نبود نقشه استراتژی مبتنی بر رویکرد BSC، میتوان از مطالعات کاپلان و نورتون (۲۰۰۱، ۲۰۰۴) جهت ترسیم نقشه استراتژی در بستر چهار منظر کارت امتیازی متوازن استفاده کرد. در گام اول، طراحی اولیه نقشه فرآیندی مبتنی بر رویکرد زنجیره ارزش پورتر (معرفی شده در بخش ۲-۶-۱) صورت میگیرد. فرآیندهای اصلی و پشتیبانی تعریف و سلسلهبندی میشوند و فرآیندهای اصلی جهت پیشبرد مدل در نظر گرفته میشوند. در گام دوم، شاخصهای استراتژیک از کارت امتیازی سازمان استخراج میشوند و ارتباط آنها با اهداف استراتژیک در گام سوم (بخش ۳-۲-۳) بررسی میشود. در بخش ۳-۲-۴ روابط مابین اهداف استراتژیک و فرآیندها با بهره گرفتن از ابزار مقایسات زوجی بر روی شاخصهای عملکردی فرآیندی و شاخصهای استراتژیک بهعنوان متغیرهای میانجی، تحلیل و در قالب یک جدول به نمایش در میآید. صحت و کفایت روابط در بخش ۳-۲-۵ و گام پنجم از مدل همسویی ترسیمی، بازنگری شده و در گام آخر تطابق نقشه فرآیندی با استاندارد PCF بهعنوان یک استاندارد الگوهای فرآیندی بررسی میشود و یک نقشه فرآیندی منطبق بر این چارچوب ارائه میگردد.
مدل مفهومی ترسیمی در شکل ۳-۱ قابل مشاهده میباشد. در ادامه هر یک از گامهای مدل به تفکیک بررسی و شرح داده میشوند.
شکل ۳- ۱- مدل مفهومی همسویی اهداف استراتژیک با فرآیندهای کلیدی
اهمیت ترسیم نقشه فرآیندی را میتوان در مطالعات کاپلان و نورتون (۲۰۰۸) دنبال کرد. لزوم جداسازی فرآیندهای استراتژیک از حیاتی و مشخص ساختن فرآیندهای اولویتدار، بسیار مورد تاکید قرار گرفته است. زنجیره ارزش پورتر میتواند با دسته بندی فرآیندها در دو مجموعه فرآیندهای اصلی و فرآیندهای پشتیبانی درروند این شناسایی اثربخش باشد. این دسته بندی جنبهه ای مختلفی دارد. اول آنکه موجب میشود فرآیندهایی که سازمان میبایستی منابع خود را بر روی آنها، جهت ایجاد یک تمایز استراتژیک در قیاس با رقبایش، متمرکز سازد، مشخص شوند. از طرف دیگر فرآیندهای حیاتی هم تحت مراقبت قرار میگیرند تا از حدود تعیین شده برای آنها خارج نشوند. همچنین شناسایی فرآیندهای کلیدی، فرآیندهایی را که در سطح اول، نقش تحقق اهداف وجوه BSC را بر دوش دارند، مشخص میسازد. این فرآیندها جهت تحقق اهداف میبایستی همراستا با اهداف تعریفشده باشند.
دو حالت در سازمان برای فرآیندها در نظر گرفته میشود. در حالت اول سازمان پیش از این نقشه فرآیندی خود را ترسیم و فرآیندهای کلیدی سطح اول سازمانی را به همراه فرآیندهای پشتیبانی تعریف کرده است و حال مدنظر دارد تا این نقشه را جهت همسویی بیشتر با اهداف استراتژیک خود، بازطراحی کند. این نقشه همچنین میتواند دارای سطوح زیرین هر فرایند کلیدی باشد که در واقع زیرفرآیندهای شکلدهنده فرایند اصلی را مشخص میکند.
در حالت دوم سازمان پیش از این از نقشه فرآیندی در سطح سازمان خود بهره نمیبرده است و برای اولین بار است که سعی دارد تا فرآیندهای اصلی خود را به همراه فرآیندهای پشتیبانی، شناسایی و جایگاه هر فرایند را در نقشه فرآیندی، به همراه زیر فرآیندهای تشکیل دهنده هر یک، ترسیم نماید.
برای حالت دوم، راهکارهای فراوانی جهت ترسیم نقشه فرآیندی برای اولین بار در سازمان وجود دارد که از آن جمله میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
طوفان فکری
مصاحبه با ذینفعان کلیدی (کسانی که تحت تأثیر فرآیندها قرار میگیرند یا بر آنها اثر میگذارند)
استفاده از خدمات یک مشاور خارجی
کار با مدلهای عمومی؛ نظیر:
مدل پورتر
چارچوب طبقه بندی فرایند
این پژوهش ساختار زنجیره ارزش پورتر را که در بخش ۲-۵-۱ معرفی شده بود جهت ترسیم نقشه فرآیندی، از مابین گزینههای بالا بکار میبرد. همانطور که مشاهده شد این زنجیره ارزش، فرآیندهای ارزشآفرین و کلیدی سازمانی را در دو زیرمجموعه فرآیندهای کلیدی و پشتیبانی شناسایی و دستهبندی میکند. بدین ترتیب فرآیندهای اصلی جهت سنجش همسویی با اهداف استراتژیک، در این مرحله مشخص و مدل وارد گام بعد خود میشود.
شاخصهای (سنجههای) کلیدی، در هر سازمان پیرو تعریف اهداف استراتژیک و فرآیندهای کلیدی، جهت ارزیابی عملکرد اهداف و فرآیندها تعریف و اندازهگیری میشوند، تا هم مدیران سازمانی و هم کارکنان، درک درستی از میزان دستیابی به اهداف استراتژیک سازمانی داشته باشند. درعینحال عملکرد درست فرآیندها در جهت دستیابی به نشانگاههای تعیین شده برای اهداف و تعالی فرایند را بررسی میکنند و در صورت نیاز، به مدیران جهت تجدیدنظر در اهداف سازمانی و یا فرآیندهای اصلی سازمان هشدار میدهند(کاپلان و نورتون، ۲۰۰۶، ۲۰۰۸).
از جمله مزایای مدل BSC، ارائه شاخصهای هادی[۱۵۱] در کنار شاخصهای تابع[۱۵۲] میباشد. BSC ضمن نگهداری سنجههای عملکرد مالی (شاخصهای تابع)، سنجههایی در مورد عوامل موجد عملکرد مالی آینده را نیز (شاخصهای هادی ) پیگیری و ضروری میدانست.
جهت تعیین شاخصها با دوحالت گام ۱ در بخش ۳-۲-۱ مواجه خواهیم بود؛ اگر شاخصها یپش از این طراحی شده بودند، مدل از همین شاخصها در بررسی و تحلیل همسویی فرآیندهای کلیدی و اهداف استراتژیک، با بهره گرفتن از مقایسات دوبهدوی روابط متقابلشان با شاخصهای استراتژیک، بهره میبرد. در غیر این صورت میتوان از رویکردهای تعیین و تنظیم شاخصها نظیر موارد زیر بهره برد:
طوفان فکری
مصاحبه با ذینفعان کلیدی
استفاده از خدمات یک مشاور خارجی
کار با مدلهای عمومی؛ نظیر استاندارد PCF و یا داشبوردها
پژوهش حاضر بدلیل آنکه مبتنی بر مدل BSC شکل گرفته و سعی در تحلیل ساختار همسویی در مدل BSC دارد، شاخصها را در قالب ارتباط تنگاتنگ آنها با اهداف و مضامین استراتژیک، تعریف میکند.
با در نظر گرفتن ابعاد چهارگانه BSC، با توجه به تمرکز مطالعه بر روی روابط فرآیندها و اهداف استراتژیک، دو بعد فرآیندهای داخلی و رشد و یادگیری جهت تعیین اهداف استراتژیک و تعریف شاخصهای مرتبط با هریک انتخاب میشوند. چرا که اهداف و سنجههای منظرهای مالی و مشتری در یک کارت امتیازی متوازن پیامدهای مطلوب یک استراتژی موفق را نشان میدهند؛ در حالیکه اهداف و سنجههای منظر فرآیندهای داخلی، نحوه اجرای استراتژی را توصیف میکنند و منظر رشد و یادگیری بهعنوان توانمندسازها و پشتیبان، این اجرا را تقویت میکنند(کاپلان و نورتون، ۲۰۰۸). همانطور که مشاهده میشود دو وجه فرآیندهای داخلی و رشد و یادگیری در ارتباط تنگاتنگی با فرآیندهای کلیدی قرار دارند. وجه فرآیندهای داخلی مبنای شکلگیری فرآیندهای سازمان جهت اجرای استراتژی قرار میگیرند و وجه رشد و یادگیری بهعنوان پشتیبان این فرآیندها، جهت بهبود و تقویت آنها تعریف میشود. این ارتباطات برگرفته از ارتباطات علی و معلولی برقرار در چارچوب کارت امتیازی متوازن میباشد.
هدف از ارائه مدل همسویی همانطور که پیش از این نیز شرح داده شد، همسویی فرآیندهای کلیدی با اهداف استراتریک میباشد. اما سنجش و برقراری همراستایی میان این دو بعد، نیازمند یک وجه مشترک در هر دو میباشد، تا بتوان رابطه فرآیندهای اصلی را با اهداف استراتژیک بررسی کرد. شاخصها (سنجهها)، از یک سو بازخوردی مبنی بر موفقیت سازمان در تحقق اهدافش ایجاد میکنند و از سمت دیگر با تعریف نشانگاهها، نقاط مطلوب برای فرآیندها را مشخص میسازند و تعالی فرآیندها را پیش میبرند(کاپلان و نورتون، ۲۰۰۸). پس شاخصها بهعنوان یک متغیر میانجی، میتوانند ارتباط فرآیندها را با اهداف استراتژیک در پژوهش مهیا سازند.
در مقاله فرهنگفر و خورشیدی (۱۳۹۲) مقایسه اهداف استراتژیک با فرآیندهای کلیدی از طریق جداول QFD انجام شده است. شاید مزیت این جداول، مقایسه فاکتورها بدون نیاز به میانجیهایی نظیر شاخصها باشد؛ بطوریکه تصمیمگیرندگان مستقیم اهداف و فرآیندها را با هم مقایسه کرده و آنهایی که با هم رابطه قوی دارند را از ۱ تا ۹ امتیازدهی میکنند. اما ۲ ایراد میتوان به تحقیق موردنظر گرفت؛ اول اینکه حتی با مزیت شمردن این مقایسات مستقیم، که هم حجم محاسبات را پایین میآورد و هم تصمیمگیرنده سریعتر پاسخ میدهد، اما عدم قطعیت در این محاسبات در نظر گرفته نمیشود و ممکن است تصمیمگیرنده با مقایسات عددی و قطعی، نتواند بخوبی آنچه مدنظر دارد بیان کند. ایراد دوم، که درعینحال بازگو کننده دلیل عدم استفاده مقاله حاضر از QFD فازی میباشد، به قدرت تمایزبخشی و وزندهی برمیگردد. کما اینکه در بیشتر تحقیقات، مشاهده میشود از AHP جهت محاسبه و ورود اوزان اولیه به خانه کیفیت QFD استفاده میشود تا دقت محاسبات بالاتر رود (هو[۱۵۳] و همکاران، ۲۰۱۱، کونگ و بای[۱۵۴]، ۲۰۰۳، فلیس و پتریلو[۱۵۵]، ۲۰۱۰). به نظر محقق، مقایسه دو فاکتور که بیش از آنکه بهصورت کمی به هم مرتبط باشند، بهصورت کیفی مرتبطاند (منظور اهداف استراتریک و فرآیندهای کلیدی میباشد)، نمیتواند بسیار قابل استناد باشد. لحاظ کردن فاکتوری میانجی نظیر شاخصها که از یک طرف میتواند با بهره گرفتن از نشانگاهها بهصورت کمی به فرآیندها مرتبط و از طرف دیگر سنجه تحقق اهداف میباشد، میتواند به محاسبات و مقایسات صورت گرفته اعتبار بیشتری ببخشد و این امر به بزرگ شدن حجم محاسبات مسلما میارزد.
در گام بعدی از مدل مفهومی ارائهشده جهت همسویی فرآیندهای کلیدی و اهداف استراتژیک، با توجه به گامهای پیش، ابتدا روابط مابین شاخصها با اهداف استراتژیک سنجیده و تعریف میشود. سپس شاخصهای فرآیندی تعیین گردیده و اوزان این شاخصها در فرآیندها با بهره گرفتن از جداول مقایسات زوجی و تکنیک FEAHP مشخص میشوند. در نهایت اهداف استراتژیک و فرآیندهای کلیدی با بهره گرفتن از شاخصهای استراتژیک و شاخصهای فرآیندی، بهعنوان میانجی، با یکدیگر مقایسه و روابط دوبهدو استخراج میشود (بخش ۳-۲-۴). با توجه به اهداف استراتژیک تعریفشده در دو بعد فرآیندهای داخلی و رشد و یادگیری (در بخش ۳-۲-۲ دلیل انتخاب این دو وجه بیان شد)، شاخصهای استراتژیک برای هر هدف انتخاب میشوند. ترجیح بر این است که تعداد این شاخصها بیشتر از ۲ الی ۳ عدد، با توجه به ساختار و تعداد کلی اهداف و شاخصها نباشد تا مقایسات زوجی در گامهای بعد دچار انحراف و خطا نشوند. در صورت بالا بودن تعداد شاخصهای تعریفشده برای هر هدف، میتوان با استفاده ازنظرات خبرگان و متخصصان و یا طراحان کارت امتیازی متوازن، ۱ الی ۲ شاخص را از میان آنها جهت مراحل بعدی انتخاب کرد.
پس از مشخص شدن اهداف و شاخصهای استراتژیک متناظر هر یک، شاخصهای فرآیندی انتخاب و وزن هر یک از این شاخصها در هر یک از فرآیندها سنجیده میشود تا شاخصها با بالاترین میزان اثرگذاری بر هر فرایند کلیدی مشخص شود. در این پژوهش، شاخصهای استراتژیک فرآیندهای داخلی و رشد و یادگیری، با توجه به ماهیت جدای این وجوه، جداگانه بررسی میشوند. این امر همچنین منجر به کوچکتر شدن ابعاد مقایسات زوجی جهت پاسخگویی متخصصان و خبرگان میشود و میتوان مدعی بود که این امر موجب واضحتر شدن روابط وجوه با فرآیندها و با یکدیگر میشود که استفاده ازاینروابط در بازطراحی نقشه استراتژی، میتواند مفید واقع شود.