موضوع افت تحصیلی دانش آموزان و پیشرفت آموزشی آنها به منظور کاهش هزینه ها و افزایش بهره وری و کارایی نظام آموزشی در سه دهه اخیر به یکی از مهم ترین مباحث مهم نظام آموزشی ما تبدیل شده است، این چالش که در حال حاضر مسئولان نظام آموزشی و بسیاری از اولیای دانش آموزان را به نحوی با خود درگیر کرده است، به یکی از حوزههای فعال در تحقیقات پژوهشگران تبدیل شده است و مباحث علمی فراوانی در بین روانشناسان، مشاوران و متخصصان تعلیم و تربیت، پیرامون ابعاد مختلف این موضوع تا به امروز در جریان است، به عنوان مثال میتوان به مهدویغروی مریم، خسروی معصومه و نجفی محمود (1391)، مظاهری امیر و مظاهری مسعود (1392) سورگی سیروس (1392) و بسیاری دیگر اشاره کرد.

از آنجاییکه خانواده نقش اساسی در حفظ سلامت روانی، اجتماعی و جسمانی کودکان دارد، یکی از مهمترین عناصر تاثیرگذار بر عملکرد تحصیلی دانشآموزان نیز به شمار میرود، ازاین رو نابسامانی خانوادگی، مشکلات روحی و روانی نوجوانان و جوانان، عدم کنترل پدر و مادر بر انتخاب دوستان، قایل شدن آزادی بی حد و حصر یا به عبارت دیگر اعتقاد به رهایی و بی بند و باری فرزندان و تمایل نوجوانان و جوانان به تفریحات ناسالم از جمله عناصری هستند که می تواند یک فضای نا سالمی را به وجود آورد و وضعیت تحصیلی فرزندان را تحت الشعاع خود قرار دهد.

تاکنون تحقیقات بنیادی فراوانی در خصوص ساختار خانواده و رابطه آن با رشد و توسعه شخصیت فرزندان در ابعاد مختلف صورت پذیرفته است. براساس نظریه بامریند(1991)، سبک های فرزند پروری به عنوان واسطه ی بین متغیرهای هنجاری آنان و جامعه پذیری فرزندان عمل می کند و با شایستگی های اجتماعی آنان رابطه دارد. الیس(2003)، نشان داد که بین سبک های فرزند پروری مقتدرانه با سازماندهی، پیشرفت تحصیلی و جهت گیری عقلانی در کودکان رابطه مثبت وجود دارد همچنین تحقیقات دیگری نشان داده است که نوجوانانی که والدین خودکامه دارند کمتر متکی به خود هستند ونمی توانند به تنهایی کاری انجام دهند یا از خود عقیده ای داشته باشند شاید به این دلیل که به قدر کافی فرصت نداشته اند که عقاید خود را بیازمایند یا مستقلانه مسئولیت قبول کنند در ضمن این نوجوانان اعتماد به نفس کمتر واستقلال وخلاقیت کمتری دارند، ذهن کنجکاوی ندارند، از لحاظ اخلاقی کمتر رشد یافته اند ودر برخورد با مشکلات روزمره عملی، تحصیلی وذهنی انعطاف پذیری کمتری دارند (گوای ،1997).

علاوه براین جامعه مورد بررسی در این رساله یعنی فرزندان جانبازان جنگ در استان اصفهان، به طور خاص با مسائل جبری دیگری که ساختار خانواده و والدین و دانشآموزان را به طور مستقیم و غیرمستقیم تحت تاثیر قرا میدهد دست به گریبان هستند. توجه به اینکه در هر جنگی علاوه بر آسیب های جبران ناپذیر جسمی، صدمات روحی روانی (که اصطلاحاً PTSD نامیده می شود) نیز به شرکت کنندگان در آن وارد می شود، که از جمله علائم آن ، سعی در اجتناب کردن از افکار و احساس های مربوط به ضربه، فعالیتها، مکانها یا افراد یاد آور خاطره ضربه، کاهش قابل ملاحظه علاقه یا شرکت در فعالیتهای مهم اجتماعی، احساس گسستگی با دیگران ، محدودیت عاطفی مثل نداشتن احساسهای عاشقانه ، احساس کوتاهتر شدن آینده، نداشتن انتظار شغل، ازدواج، فرزند، عمر طبیعی داشتن، اختلال خواب، احساس تحت فشار بودن، اختلالات درکی و تفکر (از جمله هذیان، توهم، تصورات آزاردهنده، خطاهای حسی کاذب و واکنشهای هذیانی)، دردهای روانتنی (از جمله سردرد، خستگی و دردهای عضلانی، ناتوانی در نقشهای اجتماعی و …) میباشد. با توجه به این مسائل در خانواده جانبازان PTSDنیز به دلیل مشکلات خاص جانباز و تأثیر این مشکلات بر همسر و فرزندان، جوّ خانواده آرامش لازم را نخواهد داشت، چرا که در نتیجه عوارض ناشی از جنگ این افراد برخلاف افراد عادی، معمولا با مسائلی ازجمله عدم مسؤولیتپذیری، ناتوانی در انجام نقش پدری و …روبرو هستند و جرّ و بحثهای کلامی زیادی با افراد خانواده خود دارند (شریفیراد غلامرضا و مطلبی محمد 1385). لذا کودکان چنین خانوادهای در شرایط یکسانی نسبت به سایر کودکان قرار ندارند، از این رو ممکن است از وضعیت تحصیلی متفاوتی نیز برخوردار باشند. بنابراین بررسی وضعیت تحصیلی فرزندان جانبازان PTSD از اهمیت زیادی برخوردار است و لازم است به طورخاص مورد توجه محققان، روانشناسان، روانپزشکان، مسؤولین بنیاد ، مسئولین آموزش و پرورش و معلّمان قرار بگیرند.
به منظور برطرف نمودن مشکلات تحصیلی فرزندان شاهد و ایثارگر، ستادی در آموزش و پرورش به همین نام به وجود آمده است. در بین مسئولین این ستاد که مسئولیت رسیدگی و بهبود شرایط تحصیلی فرزندان جامعه تحت پوشش خود را برعهده دارند، همواره این سئوال مطرح بوده که با توجه به اینکه فرزندان جانبازان بدلایل ذکر شده در شرایط یکسانی نسبت به فرزندان سایر خانوادهها قرار ندارند، و فرزندان شهدا نیز از نعمت وجود پدر در خانواده بهره مند نیستند، آیا نیاز به حمایت های آموزشی و پرورشی بیشتری دارند؟ و مهمتر اینکه کدامین ابعاد از شرایط زندگی فرزندان، برای بهبود و یا اصلاح در اولویت قرار دارند؟ در این راستا دو بعد از مسائل این قشر خاص مورد توجه محقق قرار گرفته است. یکی از این ابعاد وضعیت سلامت عمومی جانبازان است، که شامل 4 خرده مقیاس شامل افسردگی، اختلال در عملکرد اجتماعی، اضطراب و بیخوابی و علائم روانتنی است که تصور میشود ساختار خانواده و در نتیجه شرایطی که فرزندان در آن درحال رشد هستند، تاثیر قابل ملاحضهای داشته است. همچنین شیوه فرزندپروری آنها و ارتباط آن با وضعیت روحی و جسمانی آنها نیز بعد دیگری از وضعیت خاص این جامعه است که مورد بررسی قرار گرفت. بنابراین پژوهش حاضر با هدف برسی رابطه بین سلامت عمومی جانبازان و سبک های فرزند پروری آنان با وضعیت تحصیلی فرزندان انجام پذیرفت. لذا سئوال کلی که در این پژوهش به آن پاسخ داده شد، این است که کدام یک از سبک های فرزند پروری با وضعیت تحصیلی فرزندان شاهد و ایثارگر رابطه دارد و تاثیر آسیب های وارده ناشی از جنگ در وضعیت تحصیلی در چه حدی می باشد ؟

ضرورت انجام تحقیق
جنگ به عنوان یک عامل استرس زا می تواند منجر به عوارض ناگواری در زندگی انسانها شود. افرادی که مستقیما در جنگ شرکت می کنند و به نوعی در معرض ترومای ناشی از این بلای خانمان سوز قرار می گیرند، اولین قربانیان جنگ هستند. اثرات جنگ تا اعماق خانواده ها و جامعه نیز نفوذ می کند. خانواده مجروحین، معلولین، شهدا و اسرا قربانیان فراموش شده جنگ محسوب می شوند. شیوه های فرزندپروری جانبازان ممکن است متاثر از وضعیت جانبازی و سلامت روانی آنان باشد که میتواند در وضعیت تحصیلی فرزندان آنها موثر واقع شود. از طرف دیگر، یکی از وظایف ذکر شده در اساسنامه طرح شاهد، تربیت، آموزش و رشد همه جانبه فرزندان شاهد و فرزندان جانبازان می باشد که در آینده بتوانند باکسب دانش و معنویت اسلامی انسانهایی مفید و مثمرثمر برای جامعه خویش باشند.
با استفاده از نتایج این تحقیق میتوان با تعیین نوع ارتباط سبک تربیتی ایشان بر نتیجه عملکرد تحصیلی فرزندان در جهت اصلاح شیوه های فرزندپروری آنها ازطریق اطلاع رسانی و برگزاری دوره های مشاوره خانواده اقدم نمود. لذا علاوه بر ستاد شاهد آموزش و پرورش، بنیاد شهید و امور ایثارگران نیز می تواند براساس یافته های این تحقیق اقدام به برنامه ریزی از طریق اختصاص اعتبارات لازم در راستای تقویت بنیه علمی فرزندان جانبازان نماید.
برخی از صاحبنظران در حیطهی تعلیم و تربیت مانند جودیت ریچ هریس معتقدند که والدین، هیچگونه اثر بلند مدتی بر روی شخصیت یا هوش فرزندان خود ندارند . به نظر او ، والدین کودک ، نقش اساسی در دوران کودکی فرزند خود دارند اما هیچگونه تاثیر بلند مدت بر هوش یا شخصیت یا شیوه ی رفتارفرزند خود، در شرایطی که کنار او نیستند ، بر جا نمی گذارند . بر اساس نظر وی ، بررسی تازه یی نشان داده کودکانی که بیشترین اوقات 3 سال اول زندگی خود را در مراکز مهد کودک سپری کرده بودند با کودکانی که د رخانه بودند ، از نظر رفتار یا سازگاری ، فرقی با هم نداشتند .کودکانی که باید با خواهران وبرادران خود برای جلب توجه والدین رقابت کنند ، از نظر شخصیتی ، با تک فرزندان خود فرقی ندارند .
البته برخی از محققان نیز مانند جروم کیگان با این نظر مخالفند. به نظر او اثرات والدین بر کودکان تاثیر آشکاری دارد. والدینی که به طور مستمر با فرزندان خود حرف میزنند و برای آنها کتاب میخوانند، معمولاً کودکانی به وجود میآورند که وسیع ترین خزانه لغات، بالاترین نمره هوش و بهترین نمرات درسی را دارند.
اهداف کلی و جزئی
از جمله اهداف ویژه این تحقیق می توان به شناخت سبک فرزند پروری جانبازان و ایثارگران و بررسی رابطه آن با وضعیت تحصیلی دانشآموزان اشاره کرد، علاوه بر این می تواند به شناخت ابعاد مشکلات و دغدغه های این افراد در خصوص عوامل موثر بر وضعیت تحصیلی این فرزندان منجر شود.
با توجه به اینکه ایثارگری از جمله مفاهیمی است که در کلیه فرهنگها مورد توجه و احترام ویژه ای است و بعلاوه در کشور ما این مفهوم بار ارزشی نیز پیدا نموده، لذا منش و بینش آنان می تواند به عنوان الگویی برای نسل بعدی قرار گیرد. همچنین خانواده ی آنان در انتقال این ارزش نقش بی بدیلی دارند. اگر یافته های این تحقیق بتواند در این فرایند تاثیر گذار باشد هدف آرمانی این تحقیق حاصل شده است.
یافته های این تحقیق برای ایثارگران ، فرزندان آنان ، مسئولین آموزش وپرورش و سازمان بنیاد شهید و امور ایثار گران کاربرد دارد.
این تحقیق در بین دانش آموزان ستاد شاهد صورت می گیرد و نتایج آن در بین همان دانش آموزان کاربرد خواهد داشت به این نحو که امکان برسی نگرش والدین که همان ایثارگران منطقه باشد را فراهم می کند و می توان برنامه های آموزشی ویژه ای برای آنان به اجرا در آورد .
سئوالات
آیا بین شیوههای فرزندپروری والدین و وضعیت تحصیلی فرزندانشان رابطه وجود دارد؟
آیا شیوههای فرزندپروری وضعیت تحصیلی فرزندان جانباز را پیشبینی میکند؟
آیا بین وضعیت سلامت عمومی جانبازان و وضعیت تحصیلی فرزندانشان رابطه وجود دارد؟
آیا وضعیت سلامت عمومی، وضعیت تحصیلی فرزندان جانباز را پیشبینی میکند؟
آیا وضعیت سلامت عمومی، شیوه فرزندپروری جانباز را پیشبینی میکند؟
آیا شیوههای فرزندپروری و وضعیت سلامت عمومی جانباز، وضعیت تحصیلی فرزندان را پیشبینی میکند؟
1-5 فرضیه ها
بین شیوههای فرزندپروری والدین و وضعیت تحصیلی فرزندانشان رابطه معناداری وجود دارد.
بین وضعیت سلامت عمومی جانبازان و وضعیت تحصیلی فرزندانشان رابطه معناداری وجود دارد.
بین وضعیت سلامت عمومی جانبازان و شیوه فرزندپروری ایشان رابطه معناداری وجود دارد.
6-1 تعاریف مفهومی وعملیاتی متغیرها
سبک فرزندپروری:
اصطلاح فرزندپروری از ریشه پریو به معنی “زندگی بخش” گرفته شده است. منظور از شیوههای فرزند پروری، روشهایی است که والدین برای تربیت فرزندان خود بهکار میگیرند و بیانگر نگرشهایی است که آنها نسبت به فرزندان خود دارند و همچنین شامل معیارها و قوانینی است که برای فرزندان خویش وضع می کنند. ولی باید پذیرفت که رفتارهای فرزند پروری به واسطه فرهنگ، نژاد و گروههای اقتصادی تغییر میکند. شیوههای فرزند پروری شامل دو معیار عمده هستند: محبت و کنترل والدین.
بر اساس این دو شاخص مهم، شیوههای فرزند پروری را به سه دسته عمده تقسیم می کنند:
شیوه مقتدرانه، شیوه سهل گیرانه، شیوه مستبدانه.
1-شیوه مقتدرانه
والدینی که از این شیوه استفاده میکنند، واقعیتها را به کودکان خود منتقل میسازند، و تمایل بیشتری برای پذیرش دلایل کودک خود در رد یک رهنمود (دستور) از خود نشان میدهند. این والدین سخنوران خوبی هستند و اغلب برای مطیع سازی از استدلال و منطق بهره میجویند و به منظور توافق با کودک با او گفتوگو میکنند، از رفتارهای نامطلوب نمیترسند و تاب مقاومت در برابر عصبانیت کودک را دارند. والدین مقتدر به تلاشهای کودکان در جهت جلب حمایت و توجه پاسخ میدهند و از تقویتهای مثبت بیشتری استفاده میکنند.
این والدین در بعد محبت نیز عملکرد خوبی دارند و در ابراز محبت و علاقه و مهربانی دریغ نمیورزند. آنها حقوق ویژه خود را به عنوان یک بزرگسال میشناسند و به علایق فردی و ویژگیهای خاص کودک خود نیز آگاهی دارند.
کودکان این والدین، فعال، دارای اعتماد به نفس، استقلال رای، واقع گرا، باکفایت و خشنود، توصیف شدهاند. آنها به دلیل اینکه والدینشان فرصتهای زیادی در تصمیم گیری و انتخاب در اختیارشان قرار میدهند و به خاطراینکه مورد عشق و محبت واقع میشوند از نوعی احساس امنیت عاطفی برخوردارند.
2-شیوه سهل گیرانه
والدین سهلگیر کنترل کمتری بر کودکان خود اعمال میکنند و خواستههای آنها چندان معقول نیست. خانواده این والدین نسبتا آشفته است. فعالیت خانواده، نامنظم و اعمال مقررات، اهمال کارانه است. والدین کنترل کمی بر کودکانشان دارند، همینطور در خصوص انضباط کودک از نگرشهایی متعارض برخوردارند. والدین سهل گیر در عین آنکه به ظاهر نسبت به کودکان خود حساس هستند، اما توقع چندانی از آنها ندارند. فقدان خواستههای معقول همراه با خودداری از ارائه دلیل و گفتوگو با کودک، همواره از ویژگیهای این شیوه به شمار میرود. این والدین به ندرت به فرزندان خود اطلاعات صحیح یا توضیحات دقیق ارائه میدهند. در عین حال والدین سهل گیرانه زورگو و سرکوبگر هستند. آنها از روشهای احساس گناه استفاده میکنند. این والدین همچنین در بیشتر موارد در مواجهه با بهانهجویی و شکایت کودک، سر تسلیم فرود میآورند.
3-شیوه استبدادی
نمایش قدرت والدین اولین عاملی است که این شیوه را از دو شیوه دیگر متمایز میسازد. این والدین بسیار پرتوقع بوده و پذیرای نیازها و امیال کودکان نیستند. پیامهای کلامی والدین یک جانبه و فاقد محتوای عاطفی است. والدین مستبد غالبا هنگام اعمال دستورات، دلیلی ارائه نمیدهند. این والدین نسبت به سایر والدین در میزان مرعوب شدن در برابر رفتارهای نامطلوب، در حد متوسطی قرار دارند (آقا محمدیان،حمیدرضا و مهران حسینی، 1384).
در میان این سه شیوه، والدین درشیوهی استبدادی کمترین مهرورزی و محبت را از خود نشان میدهند. به ویژه این والدین به ندرت در رابطهای که منجر به خشنودی کودک شود، شرکت میکنند. آنها عموما نسبت به تلاشهای کودکان برای حمایت و توجه بیتفاوتند و به ندرت از تقویت مثبت استفاده میکنند. ابراز محبت در این الگو در پائینترین سطح قرار دارد. این والدین، تایید، همدلی و همدردی اندکی را نسبت به فرزندان خود ابراز میکنند و شواهد اندکی مبنی بر روابط قوی میان مادر و فرزند وجود دارد. در حقیقت بر اساس گزارشهای موجود، این والدین برای کنترل کودکان خود از شیوههای ایجاد ترس استفاده میکنند و هیچ گونه تفاهمی بین والدین مستبد و فرزندانشان وجود ندارد. این والدین اطاعت کودک را یک حسن تلقی میکنند و در مواقعی که اعمال و رفتار کودک در تعارض با معیارهای آنها قرار میگیرد، از تنبیه و اعمال زور برای مهار خواسته کودک استفاده میکنند(آقا محمدیان،حمیدرضا و مهران حسینی، 1384).
سبک فرزندپروری شامل 3 مقیاس کلی است که در بالا به آنها اشاره شد و در این پایاننامه توسط پرسشنامه سبک فرزندپروری بامریند ارزیابی شده است.
سلامت عمومی: منظور همان سلامت روانی است و به طور کلی برای اطلاق به کسی به کار می رود که در سطح بالایی از سازگاری و انطباق رفتاری و هیجانی قرار دارد، نه صرفاً کسی که بیمار روانی نیست.
تعریف عملیاتی: شامل چهار مقیاس نشانههای بدنی، اضطراب و بیخوابی، کارکرد اجتماعی و علائم افسردگی است که از طریق پرسشنامه سلامت عمومی GHQ-28 بدست می آید.
جانباز: جانباز کسی است که در راه کیان و شرف و دین به دفاع پرداخته و علیرغم کوششهایش در حفظ جان، دچار آسیب های جسمی و روحی روانی می گردد(اساسنامه طرح شاهد، 1385).
درصد جانبازی: مبنای عددی است که به میزان صدمات جسمانی و روانی ناشی از جنگ طبق آیین نامه کمیسیون پزشکی بنیاد شهید و امور جانبازان به جانبازان اختصاص می یابد و بر اساس آن خدمات بنیاد شهید ارائه می گردد(اساسنامه طرح شاهد، 1385).
ستاد شاهد: طبق یکی از بندهای فرمان 10 ماده ای امام خمینی(ره) در هنگام تاسیس بنیاد شهید، جهت رسیدگی به امور تحصیلی فرزندان جانبازان و شهدای انقلاب، ستادی در آموزش و پرورش در سطح کشور، استان، و شهرستان ها تشکیل گردیده که جامعه تحت پوشش آن شامل فرزندان شهدا،فرزندان جانبازان 50 درصد به بالا و فرزندان آزادگان هستند(اساسنامه طرح شاهد، 1385).
وضعیت تحصیلی: معلومات یا مهارتهای اکتسابی عمومی یا خصوصی در موضوعات درسی است که معمولاً بهوسیلهی آزمایشها و نشانهها یا هر دو که معلمان برای دانشآموزان وضع میکنند اندازهگیری میشود(تنهای رشوانلو، فرهاد-حجازی الهه1388).
از آن جاییکه محقق قصد دارد رابطه بین وضعیت تحصیلی دانشآموزان را باسبک فرزندپروری والدین مورد بررسی قرار دهد لازم است از معیار مناسبی جهت مقایسه دانش آموزان ازنظر تحصیلی استفاده شود. یکی از این معیارها معدل کل دانش آموز است که در این پژوهش از آن برای ارزیابی وضعیت تحصیلی دانشآموزان استفاده ش
اختلال وسواسی- جبری یک اختلال اضطرابی ناتوان کننده است که با افکار وسواسی مقاوم (افکار، تکانهها یا تصاویر مزاحم) و یا اعمال وسواسی (رفتارهای تکراری یا اعمال ذهنی متمرکز بر کاهش استرس) تعریف شده است و ناراحتی قابل ملاحظه و اختلال در عملکرد اجتماعی و شغلی قابل ملاحظه ای را باعث می شود (انجمن روانپزشکی آمریکا، 2000؛ کران، سینمن، داونپورت، 1996). اگرچه پیشتر اختلال وسواسی- جبری اختلال نسبتاً نادری محسوب می شد ولی تخمین های اخیر دامنهی شیوع آن را در طول عمر%3/2 برآورد کرده اند (روسییو، استین، چییو و کسلر، 2010) و برآورد بالینی افکار وسواسی و اعمال وسواسی در دامنه ی13/0 تا 49/0 قرار دارد (فولانا و همکاران، 2009). اختلال وسواسی- جبری معمولاً با اختلال های مهمی همراه است. دادههای حاصل از تکرار مطالعه ملی همبودی اختلال وسواسی- جبری با سایر اختلالات روانی، این اختلال را به عنوان یک اختلال اضطرابی معرفی نموده است که از نظر آسیب زایی در طبقه بندی “جدی” قرار می گیرد. لازم بذکر می باشد که این نوع طبقهبندی با بکارگیری شاخص های مختلفی، از جمله سابقهی اقدام به خودکشی در طول 12 ماه گذشته، یا ناتوانی کاری قابل توجه و یا اختلال در نقش (کسلر، برگلاند، دملر، مریکانگاس و والترز، 2005) تعیین می شود. همچنین روسییو و همکاران (2010) گزارش نموده اند که مبتلایان به این اختلال در طول 12 ماه اختلال نقش جدی درمقیاس ناتوانی شیهان نشان دادند (لئون، الفسون، پرترا، فاربر و شیهان، 1997). )، این در حالی است که بیش از 90% افراد جامعه علایم وسواسی- جبری را با همان کیفیت و شکل افراد مبتلا به اختلال وسواسی- جبری تجربه می کنند (راکمان و دسیلوا، 1978؛ پوردون و کلارک، 1993) و همین امر لزوم بررسی و شناخت علایم وسواسی- جبری را دوچندان می نماید، چراکه می تواند به شناسایی دقیق، ارزیابی و درمان این اختلال کمک نماید.

عوامل متعددی همچون سبک تربیتی والدین، عوامل ارثی و ژنتیکی، استرسورهای زندگی، ویژگیهای روانشناختی منحصر به فرد افراد و … در ایجاد و نگهداری این اختلال نقش دارند که یکی از مهمترین این عوامل در شروع و نگهداری اختلال وسواسی- جبری، صفات شخصیتی افراد می باشد. از این رو محققان و متخصصان از دیرباز به مطالعه ی صفات شخصیتی دخیل در ایجاد اختلالات روانی همچون اختلال وسواسی – جبری علاقه مند بوده اند (کلونینجر، 1987؛ آیزنک و آیزنک، 1985؛ ژانت، 1903؛ زاکرمن و همکاران، 1993) و بر همین اساس دیدگاههای مختلفی برای مطالعه ی نقش شخصیت و صفات شخصیتی در اختلال وسواسی- جبری مطرح شده است.
بررسی آسیبهای شخصیت در قالب ارتباط موجود بین اختلال وسواسی- جبری و شاخص های اختلالات محور II توجه زیادی را به خود جلب نموده است. با وجود این، دیدگاه مقوله ای مورد انتقادات بسیاری واقع شده است، چرا که بسیاری از طبقات تشخیصی اختلالات شخصیتی همپوش میباشند. بنابراین عدم تمییز دقیق مفهوم تشخیصی یک اختلال شخصیتی در مقایسه با اختلال دیگرمی تواند کاربرد بالینی این نوع طبقه بندی را محدود نماید. در واقع استدلال می شود که اختلالات شخصیتی تفاوت های دوگانهی مفروض در دیدگاه مقوله ای را دقیقاً منعکس نمینمایند. بلکه پیوستاری از عملکرد را منعکس می نماید که در آن مرزهای بین شخصیت های بهنجار و نابهنجار مشخص نمی باشد (سالزمن و پیج،2004).
بنابراین با توجه به این محدودیتها، توجه به سمت استفاده از دیدگاه ابعادی متمرکز شده است. در این دیدگاه اخذ نمرات بسیار بالا در صفات مختلف شخصیتی به همراه وجود پریشانیهای شخصی برای نشان دادن وجود آسیبهای شخصیتی بکار گرفته می شود. علاوه بر این، بررسی تعداد ملاکهای مشاهده شده در مورد یک اختلال می تواند به عنوان ابزاری برای قضاوت در مورد شدت اختلال مورد استفاده قرار گیرد (اگان، ناتان و لوملی ، 2003). این رویکرد این مزیت را دارد که درباره ی صفات شخصیتی افراد، به ویژه در رابطه با صفات شخصیتی بهنجار و قضاوت در باب طیف قرار گیری آنها (یعنی امکان قضاوت در مورد بهنجار یا نا بهنجار تلقی شدن شدت صفت مد نظر) اطلاعات سودمندی را ارائه می نماید. اگرچه تحقیقاتی که دیدگاه ابعادی را در مطالعه شخصیت و نشانه های وسواسی- جبری بکار برده اند به نتایج جالبی دست یافته اند، ولی مطالعات بسیار اندکی اختلال وسواسی _ جبری را در این ابعاد بررسی کرده اند و همین امر لزوم بررسی های جامعتر در این خصوص را نمایان میسازد.
هم اکنون مدل پنج عاملی از شخصیت (FFM) یکی از رایج ترین و مقبول ترین مدلها در باب ساختار شخصیتی بهنجار می باشد و پرسشنامه ی شخصیتی NEO PI-R در این راستا و به منظور ارزیابی این مدل پنج عاملی از شخصیت گسترش یافته است، که این پرسشنامه از پنج حوزه ی صفات شخصیتی گسترده تشکیل شده است که این پنج حوزه عبارتنداز: روان نژندی، برونگرایی، توافق، باز بودن به تجربه، و با وجدان بودن، که هر یک از این پنج حوزه ی گسترده صفات از شش صفت یا رویه سطح پایینتر تشکیل یافته اند. بنابراین تجزیه و تحلیل شخصیت در سطح این رویه های سطح پایینتر به بدست آمدن تحلیل های جزئیتر و اختصاصیتری را در خصوص شخصیت ممکن میسازد.
علاوه بر اینها، از آنجایی که مدل پنج عاملی سبک های انگیزشی و عاطفی و میان فردی را که به طیف گسترده ای از تشخیصها مربوط می باشند مورد سنجش قرار می دهد، بنابراین بررسی صفات مربوط به این مدل پنج عاملی در افرادی که تجربه علایم وسواسی-جبری را دارند ممکن است در شناسایی صفاتی که به طرق متفاوتی به نگهداری از وسواسهای فکری و عملی کمک مینمایند مفید واقع بشود.
از طرفی، با توجه به این موضوع که اختلال وسواسی– جبری یک اختلال ناهمگن می باشد که از حوزه های علامتی چندگانه ای تشکیل شده است، تحلیلهای عاملی ابزارهای سنجش اختلال وسواسی – جبری به شناسایی چندین حوزه ی علامتی منجر شده است. کالاماری و همکاران (2004)، باخلاصه نمودن نتایج به دست آمده از هشت تجزیه و تحلیل عاملی و خوشهای منتشر شده از نشانههای وسواسی دریافتند که زیرگونههای آلودگی/شستشو، افکار وسواسی/چک کردن و زیرگونهی احتکار به طور جهان شمولی شیوع دارند. به همین ترتیب ماتایکس کولس، روساریو کمپوس و لکمن (2005) با بررسی 12 مطالعه ی تحلیل عاملی به این نتیجه رسیدند که چهارحوزهای که با بیشترین ثبات استخراج می شوند عبارتند از:1) تقارن/نظم 2) احتکار 3) آلودگی/شستشو و 4) افکار وسواسی/چک کردن. علاوه بر اینها، در یک نظر سنجی بین المللی از متخصصان در حوزهی اختلال وسواسی– جبری (ماتایکس کولز و همکاران، 2007)، 92-85% پاسخ دهندگان وجود این چهار حوزهی علامتی را تایید کردند.
لازم بذکر می باشد که مطالعات اندکی در مورد روابط صفات شخصیتی به ویژه در سطح رویه های عاملهای شخصیتی مدل پنج عاملی با اختلال وسواسی – جبری صورت گرفته است. یافته های حاصل در یکی از برجسته ترین مطالعاتی که در خصوص ارتباط صفات شخصیتی با اختلال وسواسی – جبری صورت گرفته (ساموئلز و همکاران، 2000) بیان می دارد که مبتلایان به این اختلال در مقایسه با گروه کنترل به طور کلی میزان شیوع بالاتری از ابتلا به خوشه ی اضطرابی اختلالات شخصیتی (خوشه ی C) و به ویژه اختلال شخصیت وسواسی– جبری و اختلال شخصیت اجتنابی را دارا می باشند. برخلاف یافته های این پژوهش در مورد شیوع اختلالات شخصیتی در مبتلایان با اختلال وسواسی – جبری، در مطالعه ی دیگری (کوین و همکاران، 2005) از ارتباط ویژه ی موجود بین اختلال وسواسی – جبری با اختلال شخصیت وسواسی– جبری حمایت نشده است. علاوه بر این، در مطالعهی ساموئلز و همکارانش (2000)، مبتلایان به اختلال وسواسی– جبری در عامل نوروتیسم و تمامی رویههای آن نمرات بالاتری اخذ نمودند، در حالیکه نمرات پایینی را صرفاً در رویه قاطعیت از عامل برونگرایی کسب نمودند. همچنین دو رویه از عامل باز بودن به تجارب (یعنی باز بودن به تخیلات و باز بودن نسبت به احساسات) به شکل برجسته ای در مبتلایان به این اختلال بالاتر بود، در حالیکه در دو رویه از عامل با وجدان بودن (یعنی رویه های شایستگی و خویشتنداری) به شکل برجسته ای پایینتر بودند. در حوزه صفات کلی نیز، بیماران مبتلا به اختلال وسواسی – جبری در مقایسه با بیماران دیگر عواطف منفی بالا و عواطف مثبت پایینتری داشتند. همچنین در حوزهی صفات سطح پایینتر، نمرات پایینتری در رویههای دستکاری، بیاعتمادی و عدم بازداری داشتند که به نوعی وجه افتراقی پروفایل شخصیتی بیماران مبتلا به وسواس در این مطالعه از سایر اختلالات بالینی بود.
از طرفی در مطالعات دیگری (ریچتر، سامرفلد، جوفی و اسوینسون 1996؛ رکتور، باگبی، سگال، جوفی و لویت ، 2002) مطرح شده است که مبتلایان به اختلال وسواسی – جبری در عامل نوروتیسم بالا هستند و از بین رویههای مربوط به این عامل بالاترین نمرات مربوط به رویه تکانشوری می باشد.
همچنین در مطالعه ی رکتور وهمکارانش (2002)، افراد مبتلا به اختلال وسواسی- جبری در عامل برونگرایی نمرات پایینی داشته و به طور برجسته ای در عامل با وجدان بودن نیز پایین بودند، که از بین رویههای این عامل پایینترین نمره مربوط به رویه خویشتنداری بود. ولی در عاملهای باز بودن و توافق نمرات متوسطی داشتند، اگرچه در رویه کنشها از عامل باز بودن به تجربه نمرات پایین و در رویه درک دیگران از عامل توافق اغلب نمرات بالایی اخذ نموده بودند، که این یافته ها با مطالعات قبلی که مطرح نموده اند که افراد مبتلا به OCD از نظر هیجان خواهی در سطح پایینی هستند، سازگار می باشد (باببیت و همکاران، 1990). از این رو با توجه به کمبود مطالعات دقیق انجام یافته درباب رابطه ی بین صفات شخصیتی (در سطح رویه های شخصیتی پرسشنامه شخصیتی NEO PI-R با اختلال وسواسی- جبری) و همچنین با عطف توجه به ماهیت ناهمگن اختلال وسواسی- جبری و نتایج متناقض موجود در زمینهی این اختلال و با مد نظر قرار دادن عدم بررسی رابطه ی بین رویههای پرسشنامه شخصیتی NEO PI-R با زیرگونههای علائم اختلال وسواسی – جبری، هدف پژوهش حاضر تعیین روابط بین رویههای عاملهای شخصیتی نئو با زیرگونههای چهارگانهی اختلال وسواسی- جبری و نهایتاً ارایه مدل علی است که مبتنی بر مدلهای ساختاری شکل )1-1( می باشد:
3-1 اهمیت و ضرورت پژوهش
امروزه یکی از حوزه هایی که در آن، مطالعات فراوانی در حال انجام است، بررسی و تبیین رابطه ی بین ویژگی های شخصیتی و آسیب شناسی روانی است. این خط از پژوهش از چند جهت دارای اهمیت است: نخست این که این مطالعات در حل مشکلات مربوط به تشخیص و طبقه بندی اختلالات روانی از جمله همبودی مشاهده شده بین این اختلالات، نقش مهمی را دارد (کوتو، واتسون، رابلز و اشمیت،2007). در این راستا، توجه به ویژگی های نظام های ابعادی که عوامل موثر در اختلالات روانی را در پیوستار چندین عامل بنیادین در نظر می گیرند، از اهمیت زیادی برخوردار است. از سوی دیگر، بررسی رابطه ی بین ویژگی های شخصیتی و آسیب شناسی روانی، فهم ما را در سبب شناسی این اختلالات بالا می برد، برای مثال، صفت کلی تهییج پذیری منفی برای فهم اختلالات اضطرابی بوجود آمد و ممکن است علت بخشی از همپوشی بین این اختلالات باشد (کوتو و همکاران، 2007). این امر از طریق ارائه ی مدلهای علّی و شناسایی ابعادی که ویژگی های اختلالات را برجسته می کند و همچنین ابعادی که بین اختلالات روانی مختلف مشترک است و هم پوشی بین آنها را توجیه می کند، صورت می گیرد. علاوه بر موارد ذکر شده، تعیین مولفه های اساسی و مهم در هر یک از علایم اختلال های اضطرابی و افسردگی می تواند پیشنهاد های سازنده ای را در جهت پیشگیری و همچنین تعیین خط مشی های درمانی ارائه کند (براون، 2007). همچنین یافتهها نشان می دهند که این ویژگی ها می توانند در مفهوم سازی موردی و فراهم کردن پیش آگهی های مرضی مفید باشند، هرچند مطالعات طولی بیشتری برای تأیید این مسئله وجود دارد. در حقیقت، شواهد تازه ای مبنی بر مفید بودن ارزیابیهای شخصیتی در برنامه ریزی درمانی وجود دارد (باگبی و همکاران، 2008؛ کویلتی و همکاران، 2008). ویژگیهای شخصیتی همچنین می توانند راهنمایی برای تلاشهای پیش گیرانه باشند، و مطالعات قبلی نشان دادهاند که این ویژگیها می توانند در مشخص کردن افرادی که خطر مبتلا شدن به یکی از بیماریهای روانی در آنها بیشتر است مفید باشد (کوتو، گامز، اشمیت و واتسون، 2010).

از سویی با عطف توجه به این امر که اختلال وسواسی- جبری از جمله اختلالات اضطرابی ناتوان کننده است که ناراحتی قابل ملاحظه و اختلال در عملکرد اجتماعی و شغلی چشمگیری را باعث می شود (انجمن روانپزشکی آمریکا ، 2000؛ کران، سیینمن و داونپورت، 1996) و سالانه هزینه های اجتماعی و اقتصادی هنگفتی را بر جامعه تحمیل می نماید (بارلو، 2002) و با توجه به اینکه از هر 45 نفر در جامعه یک نفر مبتلا به این اختلال هستند (رسموسن و ایسن، 1992) و برآوردهای بالینی افکار وسواسی و اعمال وسواسی در دامنه ی 13% تا 49 % قرار دارد (فولانا و همکاران، 2009) و با توجه به این موضوع که اختلال وسواسی- جبری معمولاً با اختلال های مهمی همراه است و از نظر آسیب زایی در طبقه بندی “جدی” قرار می گیرد (کسلر و همکاران، 2005). از طرفی لازم بذکر می باشد که بیش از 90% افراد جامعه علایم وسواسی- جبری را با همان کیفیت و شکل افراد مبتلا به اختلال وسواسی- جبری تجربه می کنند (راکمان و دسیلوا، 1978؛ پوردون و کلارک، 1993).

بنابراین با توجه به مطالب ذکر شده، پژوهش حاضر با بررسی ارتباط صفات شخصیتی بهنجار با زیرگونههای چهارگانهی علائم وسواسی- جبری می تواند پیشنهاد های سازنده ای را در جهت پیشگیری و همچنین تعیین خط مشی های درمانی اختلال وسواسی – جبری در اختیار متخصصان بالینی قرار دهد.
4-1 اهداف پژوهش
1-4-1 هدف کلی
تعیین روابط ساختاری ابعاد شخصیتی نئو با زیرگونه های چهارگانهی علائم وسواسی- جبری
2-4-1 اهداف اختصاصی
5-1 فرضیههای پژوهش
6-1 متغیرهای پژوهش
در مطالعه ی حاضر، رویه های اضطراب و تکانشوری از عامل نوروتیسم؛ بازبودن به احساسات از عامل باز بودن به تجارب؛ رویه های نظم و خویشتن داری از عامل باوجدان بودن به عنوان متغیرهای پیش بین و زیرگونه های چهارگانهی علائم وسواسی- جبری شامل(علائم زیرگونهی افکار وسواسی، علائم زیرگونهی تقارن/نظم، علائم زیرگونهی آلودگی، علائم زیرگونهی احتکار) به عنوان متغیر ملاک بررسی شده اند.
7-1 تعاریف مفهومی و عملیاتی متغیرها
در این قسمت به تعاریف مفهومی و عملیاتی متغیرهای پیش بین و ملاک پرداخته شده است:
اضطراب
تعریف مفهومی: این صفت شخصیتی ترس یا فوبیای خاصی را اندازه نمی گیرد، اما معمولاً افراد دارای نمرات بالا، ترسهای اختصاصی و نیز اضطراب فراگیر دارند. افراد مضطرب معمولاً افرادی نگران، ترسیده، مستعد نگرانی، عصبی، پرتنش، و وحشت زده می باشند. افراد با نمرات پایین افرادی راحت و آرام هستند. این افراد معمولاً در مواردی که امور مطابق میل آنها پیش نمی رود، ستیزه جویی نمی کنند (کوستا و مک کری، a1992، به نقل از حق شناس، 1385).
تعریف عملیاتی: نمره ای است که فرد در رویه اضطراب(N1) پرسشنامه ی شخصیتیNEO-PI-R کسب می کند.
تکانشوری
تعریف مفهومی: تکانشوری یعنی ناتوانی در کنترل کشش ها و هوس ها. افراد با نمرات بالا در این رویه دارای میل و خواهش بسیار قوی هستند (مثلاً برای غذا، سیگار و مالکیت) به گونه ای که نمی توانند در برابر این امیال مقاومت نمایند هرچند می دانند که پس از رفع میل، از کردار خود پشیمان خواهند شد. افراد دارای نمره های پایین معمولاً براحتی می توانند در برابر چنین هوسهایی مقاومت کنند، چون ظرفیت بالایی برای تحمل دارند. لازم بذکر است که در NEO PI-R تکانشوری را نباید به حالتهای خودجوشی، خطرپذیری، و یا اتخاذ تصمیم های سریع نسبت داد (کوستا و مک کری، a1992، به نقل از حق شناس، 1385).

تعریف عملیاتی: نمره ای است که فرد در رویه تکانشوری (N5) پرسشنامه ی شخصیتیNEO-PI-R کسب می کند.
بازبودن به احساسات
تعریف مفهومی : انعطاف پذیری در احساسات به درک ضمنی احساسات و هیجانهای درونی خود فرد مربوط است. باز یودن به عواطف و احساسات یعنی اینکه فرد دارای قدرت خوبی برای درک عواطف و هیجانهای شخصی بوده و دیدگاه مثبتی به هیجانها به عنوان یکی از ابعاد مهم زندگی شخصی دارد. افراد دارای نمرات بالا نسبت به دیگران دارای تجربه های عمیق تر و حالتهای هیجانی متمایز و تفکیک شده هستند. افراد دارای نمره های پایین عواطفی یکنواخت (سطحی) داشته و بر این باورند که حالتهای عاطفی و احساسی در زندگی اهمیت چندانی ندارند (کوستا و مک کری، a1992، به نقل از حق شناس، 1385).
تعریف عملیاتی :نمره ای است که فرد در رویه احساسات (O3) پرسشنامهی شخصیتی NEO-PI-R کسب می کند.
اختلالات افسردگی و اضطرابی ، جزء اختلالات شایع و ناتوان کننده بوده و در طول دو دهه اخیر ، چندین مطالعه ملی در این حوزه ها انجام گرفته و دو طبقه از اختلالات روانی را که به ویژه در جمعیت عمومی بزرگسالان رایج است ؛ اختلال افسردگی با شیوع در طول عمر تقریبا 17 درصد و اختلالات اضطرابی با شروع در طول عمر تقریبا 29 درصد رامشخص کرده اند (کسلرو همکاران، 2005). این اختلالات هزینه های زیادیبه جامعه تحمیل می کنند و با توجه به این مسائل ، تشخیص و توصیف دقیق این اختلالات از اهمیت خاصی برخوردار است.

خلق افراد افسرده، غمگین، مضطرب و تحریک پذیر است، تفکر آن ها کند و آشفته بوده، دچار فقدان تمرکز هستند، دیدگاه بدبینانه ای دارند، خود را سرزنش می کنند، دچار تردید و دودلی اند، عزت نفس پایینی دارند. از فعالیت های شغلی و اجتماعی اجتناب می کنند، تمایل به فرار و گوشه گیری دارند، دچار وابستگی زیادی هستند. در افراد افسرده، راه رفتن کند می شود، گریه کردن وجود دارد. این افراد دچار کاهش یا افزایش اشتها، فقدان نیروی زندگی، اختلال خواب، کندی و بیقراری هستند(بلک برنو دیویدسون، 1989).

از طرفی احساس اضطراب دو مولفه دارد: با خبر شدن فرد از تغییرات جسمی خود (مثل تپش قلب و تعریق) و با خبر شدن از اینکه عصبی شده است یا ترسیده است. اضطراب بر تفکر، ادراک، و یادگیری فرد هم اثر می گذارد (سادوک و کاپلان،2007).
اختلال اضطراب فراگیر (GAD) شایع ترین اختلال اضطرابی است (بارلو، 2002، به نقل از ولز، 1388). این اختلال، با نگرانی افراطی و غیر قابل کنترل همراه با برخی علایم اضطراب مشخص می شود (انجمن روانپزشکی آمریکا،2000، به نقل از ولز، 1388). ویژگی های دیگر اختلال اضطراب منتشر عبارت است از مشکل در تمرکز، خستگی زودرس، بیقراری، تحریک پذیری و تنش عضلانی شدید. این اختلال، حدود 5 درصد از کل جمعیت را شامل می شود (ویتچن و هویر ، 1994، به نقل از دیویسون، نیلو کرینگ، 1387).
علاوه بر این، در اختلال وحشتزدگی ( پانیک) به عنوان یکی دیگر از زیرمجموعه اختلالات اضطرابی، فرد به ناگهان و بی دلیل دچار یک مجموعه نشانه ی آزار دهنده از جمله تنگی نفس، تپش قلب، حالت تهوع، درد سینه، احساس خفگی، سرگیجه، تعریق، رعشه، بیم شدید، وحشت و احساس مرگ قریب الوقوع می شود. شیوع اختلال پانیک در طول زندگی حدود 2 درصد برای مردان و بیش از 5 درصد برای زنان است (کسلر و همکاران، 1994، به نقل از دیویسون، نیل و کرینگ، 1387). درDSMIV-TRدو دسته ملاک تشخیصی برای اختلال پانیک وجود دارد: یکی بدون بازارهراسی و دیگری با آن (سادوک و کاپلان، 2007).
همچنین، اختلال وسواس فکری– عملی( OCD) نیز یکی دیگر از انواع اختلالات اضطرابی است که در آن،افکار دائم عودکننده بوده و اجبارها و اضطرارهایی هستند که یا موجب اتلاف وقت شده و یا باعث پریشانی و ضرر و زیان می گردند ( DSMIV-TR، انجمن روانشناسی آمریکا،1999). در این راستا، وسواس ها افکار دائمی، تکانش ها یا تصوراتی هستند که به صورت ناخوانده، مزاحم و یا نامناسب تجربه می شوند (ولز و موریسون ، 1994؛ به نقل از ولز، 1385). از طرفی، اجبار،رفتاری تکراری بوده که آشکارو یا پنهان است.در تحقیقات زمینه ای در مورد همه گیرشناسی، میزان شیوع وسواس فکری-عملی در طول مدت زندگی 5/2 درصد به دست آمده است(کارنوی گلدینگ، سورنسون و بارنام، 1988؛ به نقل از ولز،1385).
اختلال های وسواس فکری – عملی، اضطراب فراگیر،پانیک و افسردگی به واسطه ی نشانه های رفتاری، هیجانی و شناختی خویش بر کارکردهای روزانه مبتلایان، تاثیرات منفی بر جای گذاشته و سالیانه میلیون ها نفر را به مراکز درمانی سوق می دهند (روزنهان و سلیگمن،1995). مطالعات نشان می دهد که اختلالات اضطرابی موجب کاهش کیفیت زندگی می شود که شامل سازه هایی از رضایت شغلی و روابط فرد با دیگران است (وایسمن، شلدون و گرینگ، 2000 ).
و تعهدسازمانی با ترک خدمت حسابرسان
و تعهدسازمانی با ترک خدمت حسابرسان
در راستای نشانه شناسی و سبب شناسی این اختلالات، در سال های اخیر بر نقش کارکرد تنظیم هیجان تاکید فراوانی شده است به نحوی که تحقیقات نشان می دهند که تنظیم هیجان ، عامل مهمی در تعیین سلامتی و داشتن عملکرد موفق در تعاملات اجتماعی است (سیچتیو همکاران،1997؛ تامپسون،1991، به نقل از یوسفی، 1385). به نحوی که نقص در تنظیم هیجان با اختلالات درون ریز (مانند افسردگی، اضطراب، انزوای اجتماعی) ارتباط دارد (ایزنبرگو همکاران، 2001). به تعبیری، تنظیم هیجان تمامی فرایندهای بیرونی و درونی مسئول برای نظارت، ارزیابی و اصلاح واکنش های هیجانی، به ویژه حالت های شدید و زودگذر آن، به منظور نیل به اهداف فرد را در بر می گیرد(تامپسون، 1994). نگرانی و برانگیختگی هیجانی از عواملی هستند که تاثیر زیادی بر عملکرد افراد در موقعیت ها دارند. این اثرات از دو جنبه قابل بررسی است: نخست این که تغییرات هیجانی به واسطه اثراتی که بر عملکردهای ذهنی دارند، اختلالاتی را در کارکرد ذهنی ایجاد می کنند، دوم این که تفسیری که افراد از این برانگیختگی ها دارند، بر عملکرد و همچنین بر میزان هیجانات آن ها تاثیر می گذارد (حیدری، احتشام زاده و حلاجانی، 1389).
هیجان دارای عملکرد اطلاعاتی بوده و بر پیشایندهای پردازش اثر می گذارد. در اختلالات هیجانی، معمولا خود پاسخ های هیجانی مرکز
فعالیت خودتنظیمی هیجانی – شناختی می شوند و بنابراین موجب حفظ موقعیت می گردند(ولز، 1385). از این رو ، افراد مضطرب و افسرده در تنظیم هیجان مشکل دارند. تنظیم هیجان شامل دامنه گسترده ای از فیزیولوژی هشیار و ناهشیار، رفتار و راهبردهای شناختی است که هیجان را کاهش داده ، نگهداری کرده یا افزایش می دهد (پور فرج عمران، 2011).
مفهوم کلی تنظیم شناختی هیجان بر شیوه شناختی دستکاری ورود اطلاعات فراخوانده هیجان دلالت دارد (تامپسون،1991؛اوکسنروگروس، 2004،2005 ، به نقل از حسنی و همکاران، 1387). پژوهش های پیشین 9 راهبرد متفاوت تنظیم شناختی را به صورت مفهومی شناسایی کرده اند: ملامت خویش(سرزنش کردن و مقصر دانستن خود به خاطر رخدادی که اتفاق افتاده است)، پذیرش(پذیرش رخداد رضایت دادن به آنچه که اتفاق افتاده است)، نشخوارگری(تفکر درباره ی احساسات و افکار وابسته به آن رخداد منفی)، تمرکز مجدد مثبت(تفکر درباره ی مسائل شادی بخش و خوشایند به جای تفکر درباره ی آن رخداد واقعی)، تمرکز مجدد بر برنامه ریزی(تفکر درباره اینکه با آن حادثه و رخداد چگونه می توان برخورد کرد و در این راه قدم هایی می توان برداشت)، ارزیابی مجدد مثبت(افکار مربوط به الحاق معانی مثبت به آن رخداد بر حسب رشد فردی)، دیدگاه پذیری(افکار مربوط به نسبی بودن آن رخداد در مقایسه با سایر رخدادها)، فاجعه انگاری(افکار مربوط به تاکید آشکار بر فاجعه یا مصیبت بار بودن تجربه)، و ملامت دیگران(سرزنش دیگران و مقصر دانستن آن ها به خاطر رخدادی که اتفاق افتاده است) (گارنفسکی، کرایج و اسپینهاون ، 2001،2002، به نقل از حسنی و همکاران،1387).
در این راستا مطالعه پورفرج عمرانی(2011) نشان داده است که فاجعه انگاری، ملامت خویش و نشخوار گری به عنوان زیر مقیاس هایی از راهبرد های شناختی تنظیم هیجان با سطوح بالای اضطراب و افسردگی و تمرکز مجددمثبت، ارزیابی مجدد مثبت و برنامه ریزی با سطوح پایین افسردگی و اضطراب مرتبط اند. این یافته ها بیان می کنند که ملامت خود با گزارشی از نشانه های افسردگی و اضطراب مرتبط است و نشخوارگری به عنوان مهمترین پیش بینی کننده ی نشانه های افسردگی و اضطراب به شمارمی آید.
از طرفی دنیس (2007) نشان داده است که بازارزیابی شناختی عامل کلیدی در کاهش خطر خلق افسرده است و مطالعه سالیوانو همکاران (1995) حاکی از آن است که نمونه های بالینی افسرده به طور معنادار نمره بالایی در ملامت خویش، نشخوارگری و فاجعه انگاری نسبت به دیگر نمونه ها به دست می آورند.
از سویی گارنفسکی و کراج(2005) نشان داده است که نمونه های بالینی افسرده نمره بالایی در ملامت دیگران کسب کرده که غیر قابل انتظار است. همچنین ویلسون(1996) نشان داد که افراد بالینی افسرده نمره های بالایی در پذیرش نشان می دهند. با این حال آلدوا و هوکسما و ویزر( 2010) دریافتند که پذیرش با افسردگی و اضطراب ارتباط معناداری نداشته و ارزیابی مجدد با افسردگی و اضطراب ارتباط کمی دارد.
از سویی گارنفسکی، کراج، اسپینهاون(2001) نشان داده اند که راهبردهای سازگارانه تر مانند تمرکز مجدد مثبت و بازارزیابی مجدد به طور منفی با اضطراب و افسردگی مرتبطبوده به نحوی کهبین نشخوارگری، سرزنش خود و فاجعه انگاری در یک طرف و افسردگی و اضطراب در طرف دیگر ارتباط مثبت وجود دارد.
در پژوهشی دیگر مشخص شد که راهبردهای ناسازگارانه نشخوارگری، ملامت خود، ملامت دیگران، فاجعه انگاری با اضطراب رابطه مثبت و معنادار دارند؛ در حالیکه راهبردهای پذیرش، دیدگاه گیری، تمرکز مجدد بر برنامه ریزی و ارزیابی مجدد مثبت رابطه معنادار و منفی با اضطراب دارند. از بین راهبردهای مذکور، نشخوارگری بیشترین توان پیش بینی کنندگی را برای نمرات اضطراب نشان داد ( مشهدی و همکاران، 1390).
علاوه بر این، در بازنگری پژوهش های مربوط به تنظیم هیجان، گروس( 1999) اشاره نمود که تفاوت های فردی در تعدیل هیجان در هر یک از مراحل تولید هیجان ها مشاهده می شود (به نقل از حسنی و همکاران، 1387). در این راستا، ویژگی های شخصیتی به عنوان مولفه های مهمی در تعدیل هیجان ها و تنظیم آن ها نقش مهمی دارند و در این رابطه، درباره وجود دو بعد بزرگ روان نژندی گرای( N) و برون گرایی( E) در سطح شخصیت بین مولفان و پژوهشگران توافق زیادی مشاهده شده است. توضیح اینکه تمایل عمومی به تجربه عواطف منفی چون ترس، غم، عصبانیت، احساس گناه مجموعه حیطهN را تشکیل می دهد. از سویی جامعه گرا بودن، دوست داشتن مردم، با جرات بودن، فعال، پرانرژی و پرحرف بودن از صفات برونگراها است(حق شناس، 1385).
هرچند در زمینه ی رابطه ی صفات شخصیتی و حالت های هیجانی مطالعات متعددی صورت گرفته است، ولی در زمینه ی راهبردهای تنظیم هیجان بر اساس ابعاد شخصیتی یافته های پژوهشی اندک است. با این حال یکی از دلایل اساسی تفاوت افراد در تنظیم هیجان را می توان در تفاوت های شخصیتی آن ها جست و جو کرد.
در این راستا حسنی و همکاران ( 1387) نشان دادند که افراد روان نژندگرا در برخورد با تجربه ی منفی بیشتر از راهبردهای ملامت خویش، پذیرش، نشخوارگری، دیدگاه گیری، فاجعه انگاری و ملامت دیگران و افراد حائز پایداری هیجانی از راهبردهای تمرکز مجدد مثبت و تمرکز مجدد بر برنامه ریزی استفاده می کنند. مبتنی بر این یافته ها ایشان نتیجه گرفته اند که برون گرایی و روان نژندی گرایی راهبردهای مقابله ای را تحت تاثیر قرار می دهند به نحوی که روان نژندگرایی به صورت مثبت با راهبردهای ناسازگارانه ملامت خود همبسته بوده (واتسون 2000، دیوید و سولس1999، به نقل از حسنی و همکاران، 1387). در صورتیکه بولاند و کاپلیز ( 1997) و وولراث و همکاران (1995) دریافتند که روان نژند گرایی با ارزیابی مجدد مثبت همبستگی منفی دارد(به نقل از حسنی و همکاران،1387).
از سویی کلارک و واتسون (1991) بیان کرده اند که روان نژندگرایی هم با اختلالات خلقی و هم اضطرابی مرتبط است در حالی که برون گرایی به طور ویژه با افسردگی مرتبط است (به نقل ازروزلین، لورنس، مایر و براون، 2012).در مطالعه ای دیگر میدل دورپ(2006) نشان دادند برون گرایی پایین با افسردگی و اضطراب مرتبط بوده و روان نژندگرایی بالا و برون گرایی پایین با اضطراب و افسردگی ارتباط داشت. از سویی در مطالعه ای دیگر بنونو و همکاران (2001) به این نتیجه رسیدند که بین برون گرایی پایین و آگورافوبیا ارتباط وجود دارد ولی با اختلال افسردگی اساسی و پانیک رابطه ای مشاهده نشد (بنونو و همکاران، 2001، به نقل از میدل دورپ، 2006). همچنین براون و همکاران (1998) در مطالعه ای دریافتند که بین برونگرایی پایین با اختلال افسردگی اساسی ارتباط وجود دارد ولی با اختلال پانیک و اضطراب منتشر و آگورافوبیا رابطه ای وجود ندارد (براون و همکاران، 1998؛ به نقل از میدل دورپ، 2006). از سویی چیوکوتاو استیلز(2004) نشان دادند که تغییر در اختلال اضطراب منتشر با تغییر در برونگرایی مرتبط بوده و تغییر در برونگرایی به طور قویتری با تغییر در اختلال افسردگی ارتباط داشت.
مبتنی بر آنچه عنوان شد، چنین برداشت می شود که افراد مبتلا به افسردگی، اضطراب (اضطراب منتشر، وسواس فکری– عملی، پانیک) در استفاده از راهبردهای تنظیم شناختی هیجان تفاوت های اساسی با یکدیگر دارند. از سویی این راهبردها گاه در نقش عوامل علی موجب تشدید علایم این اختلالات می شوند و از طرفی، مرور ادبیات پژوهش نشان می دهد که در فرآیند اثرگذاری این راهبردها بر اختلالات افسردگی و اضطراب عوامل شخصیتی نقش واسطه ای دارند و این عوامل قادرند به عنوان تسهیل کننده یا تعدیل کننده این روابط عمل کنند که در این میان نقش برونگرایی و روان نژندگرایی برجسته تر است. از این رو سوال اساسی این پژوهش این است که آیا برون گرایی و روان نژندگرایی نقش میانجی در روابط بین راهبردهای شناختی تنظیم هیجان و اختلالات افسردگی و اضطراب منتشر، وسواس فکری– عملی و پانیک ایفا می کنند؟ یا آنکه برون گرایی و راهبردهای شناختی تنظیم هیجان هر دو تاثیری مستقل و مستقیم بر اختلالات ذکر شده دارند؟ همچنین بررسی برازش دو مدل نظری برآمده از ادبیات پژوهشی، با داده های تجربی، مهمترین هدف اصلی این پژوهش است. بر این اساس دو مدل نظری ذیل، اهداف پژوهش حاضر را به صورت طرح اجمالی نشان می ده
اختلالات افسردگی و اضطرابی ، جزء اختلالات شایع و ناتوان کننده بوده و در طول دو دهه اخیر ، چندین مطالعه ملی در این حوزه ها انجام گرفته و دو طبقه از اختلالات روانی را که به ویژه در جمعیت عمومی بزرگسالان رایج است ؛ اختلال افسردگی با شیوع در طول عمر تقریبا 17 درصد و اختلالات اضطرابی با شروع در طول عمر تقریبا 29 درصد رامشخص کرده اند (کسلرو همکاران، 2005). این اختلالات هزینه های زیادیبه جامعه تحمیل می کنند و با توجه به این مسائل ، تشخیص و توصیف دقیق این اختلالات از اهمیت خاصی برخوردار است.

خلق افراد افسرده، غمگین، مضطرب و تحریک پذیر است، تفکر آن ها کند و آشفته بوده، دچار فقدان تمرکز هستند، دیدگاه بدبینانه ای دارند، خود را سرزنش می کنند، دچار تردید و دودلی اند، عزت نفس پایینی دارند. از فعالیت های شغلی و اجتماعی اجتناب می کنند، تمایل به فرار و گوشه گیری دارند، دچار وابستگی زیادی هستند. در افراد افسرده، راه رفتن کند می شود، گریه کردن وجود دارد. این افراد دچار کاهش یا افزایش اشتها، فقدان نیروی زندگی، اختلال خواب، کندی و بیقراری هستند(بلک برنو دیویدسون، 1989).

از طرفی احساس اضطراب دو مولفه دارد: با خبر شدن فرد از تغییرات جسمی خود (مثل تپش قلب و تعریق) و با خبر شدن از اینکه عصبی شده است یا ترسیده است. اضطراب بر تفکر، ادراک، و یادگیری فرد هم اثر می گذارد (سادوک و کاپلان،2007).
اختلال اضطراب فراگیر (GAD) شایع ترین اختلال اضطرابی است (بارلو، 2002، به نقل از ولز، 1388). این اختلال، با نگرانی افراطی و غیر قابل کنترل همراه با برخی علایم اضطراب مشخص می شود (انجمن روانپزشکی آمریکا،2000، به نقل از ولز، 1388). ویژگی های دیگر اختلال اضطراب منتشر عبارت است از مشکل در تمرکز، خستگی زودرس، بیقراری، تحریک پذیری و تنش عضلانی شدید. این اختلال، حدود 5 درصد از کل جمعیت را شامل می شود (ویتچن و هویر ، 1994، به نقل از دیویسون، نیلو کرینگ، 1387).
علاوه بر این، در اختلال وحشتزدگی ( پانیک) به عنوان یکی دیگر از زیرمجموعه اختلالات اضطرابی، فرد به ناگهان و بی دلیل دچار یک مجموعه نشانه ی آزار دهنده از جمله تنگی نفس، تپش قلب، حالت تهوع، درد سینه، احساس خفگی، سرگیجه، تعریق، رعشه، بیم شدید، وحشت و احساس مرگ قریب الوقوع می شود. شیوع اختلال پانیک در طول زندگی حدود 2 درصد برای مردان و بیش از 5 درصد برای زنان است (کسلر و همکاران، 1994، به نقل از دیویسون، نیل و کرینگ، 1387). درDSMIV-TRدو دسته ملاک تشخیصی برای اختلال پانیک وجود دارد: یکی بدون بازارهراسی و دیگری با آن (سادوک و کاپلان، 2007).
همچنین، اختلال وسواس فکری– عملی( OCD) نیز یکی دیگر از انواع اختلالات اضطرابی است که در آن،افکار دائم عودکننده بوده و اجبارها و اضطرارهایی هستند که یا موجب اتلاف وقت شده و یا باعث پریشانی و ضرر و زیان می گردند ( DSMIV-TR، انجمن روانشناسی آمریکا،1999). در این راستا، وسواس ها افکار دائمی، تکانش ها یا تصوراتی هستند که به صورت ناخوانده، مزاحم و یا نامناسب تجربه می شوند (ولز و موریسون ، 1994؛ به نقل از ولز، 1385). از طرفی، اجبار،رفتاری تکراری بوده که آشکارو یا پنهان است.در تحقیقات زمینه ای در مورد همه گیرشناسی، میزان شیوع وسواس فکری-عملی در طول مدت زندگی 5/2 درصد به دست آمده است(کارنوی گلدینگ، سورنسون و بارنام، 1988؛ به نقل از ولز،1385).
اختلال های وسواس فکری – عملی، اضطراب فراگیر،پانیک و افسردگی به واسطه ی نشانه های رفتاری، هیجانی و شناختی خویش بر کارکردهای روزانه مبتلایان، تاثیرات منفی بر جای گذاشته و سالیانه میلیون ها نفر را به مراکز درمانی سوق می دهند (روزنهان و سلیگمن،1995). مطالعات نشان می دهد که اختلالات اضطرابی موجب کاهش کیفیت زندگی می شود که شامل سازه هایی از رضایت شغلی و روابط فرد با دیگران است (وایسمن، شلدون و گرینگ، 2000 ).
پیش بینی رضایت شغلی زنان شاغل در مشاغل خدماتی غیر دولتی مشهد
و تعهدسازمانی با ترک خدمت حسابرسان
شناخت رابطه استرس شغلی با رضایت شغلی
در راستای نشانه شناسی و سبب شناسی این اختلالات، در سال های اخیر بر نقش کارکرد تنظیم هیجان تاکید فراوانی شده است به نحوی که تحقیقات نشان می دهند که تنظیم هیجان ، عامل مهمی در تعیین سلامتی و داشتن عملکرد موفق در تعاملات اجتماعی است (سیچتیو همکاران،1997؛ تامپسون،1991، به نقل از یوسفی، 1385). به نحوی که نقص در تنظیم هیجان با اختلالات درون ریز (مانند افسردگی، اضطراب، انزوای اجتماعی) ارتباط دارد (ایزنبرگو همکاران، 2001). به تعبیری، تنظیم هیجان تمامی فرایندهای بیرونی و درونی مسئول برای نظارت، ارزیابی و اصلاح واکنش های هیجانی، به ویژه حالت های شدید و زودگذر آن، به منظور نیل به اهداف فرد را در بر می گیرد(تامپسون، 1994). نگرانی و برانگیختگی هیجانی از عواملی هستند که تاثیر زیادی بر عملکرد افراد در موقعیت ها دارند. این اثرات از دو جنبه قابل بررسی است: نخست این که تغییرات هیجانی به واسطه اثراتی که بر عملکردهای ذهنی دارند، اختلالاتی را در کارکرد ذهنی ایجاد می کنند، دوم این که تفسیری که افراد از این برانگیختگی ها دارند، بر عملکرد و همچنین بر میزان هیجانات آن ها تاثیر می گذارد (حیدری، احتشام زاده و حلاجانی، 1389).
هیجان دارای عملکرد اطلاعاتی بوده و بر پیشایندهای پردازش اثر می گذارد. در اختلالات هیجانی، معمولا خود پاسخ های هیجانی مرکز
فعالیت خودتنظیمی هیجانی – شناختی می شوند و بنابراین موجب حفظ موقعیت می گردند(ولز، 1385). از این رو ، افراد مضطرب و افسرده در تنظیم هیجان مشکل دارند. تنظیم هیجان شامل دامنه گسترده ای از فیزیولوژی هشیار و ناهشیار، رفتار و راهبردهای شناختی است که هیجان را کاهش داده ، نگهداری کرده یا افزایش می دهد (پور فرج عمران، 2011).
مفهوم کلی تنظیم شناختی هیجان بر شیوه شناختی دستکاری ورود اطلاعات فراخوانده هیجان دلالت دارد (تامپسون،1991؛اوکسنروگروس، 2004،2005 ، به نقل از حسنی و همکاران، 1387). پژوهش های پیشین 9 راهبرد متفاوت تنظیم شناختی را به صورت مفهومی شناسایی کرده اند: ملامت خویش(سرزنش کردن و مقصر دانستن خود به خاطر رخدادی که اتفاق افتاده است)، پذیرش(پذیرش رخداد رضایت دادن به آنچه که اتفاق افتاده است)، نشخوارگری(تفکر درباره ی احساسات و افکار وابسته به آن رخداد منفی)، تمرکز مجدد مثبت(تفکر درباره ی مسائل شادی بخش و خوشایند به جای تفکر درباره ی آن رخداد واقعی)، تمرکز مجدد بر برنامه ریزی(تفکر درباره اینکه با آن حادثه و رخداد چگونه می توان برخورد کرد و در این راه قدم هایی می توان برداشت)، ارزیابی مجدد مثبت(افکار مربوط به الحاق معانی مثبت به آن رخداد بر حسب رشد فردی)، دیدگاه پذیری(افکار مربوط به نسبی بودن آن رخداد در مقایسه با سایر رخدادها)، فاجعه انگاری(افکار مربوط به تاکید آشکار بر فاجعه یا مصیبت بار بودن تجربه)، و ملامت دیگران(سرزنش دیگران و مقصر دانستن آن ها به خاطر رخدادی که اتفاق افتاده است) (گارنفسکی، کرایج و اسپینهاون ، 2001،2002، به نقل از حسنی و همکاران،1387).
در این راستا مطالعه پورفرج عمرانی(2011) نشان داده است که فاجعه انگاری، ملامت خویش و نشخوار گری به عنوان زیر مقیاس هایی از راهبرد های شناختی تنظیم هیجان با سطوح بالای اضطراب و افسردگی و تمرکز مجددمثبت، ارزیابی مجدد مثبت و برنامه ریزی با سطوح پایین افسردگی و اضطراب مرتبط اند. این یافته ها بیان می کنند که ملامت خود با گزارشی از نشانه های افسردگی و اضطراب مرتبط است و نشخوارگری به عنوان مهمترین پیش بینی کننده ی نشانه های افسردگی و اضطراب به شمارمی آید.
از طرفی دنیس (2007) نشان داده است که بازارزیابی شناختی عامل کلیدی در کاهش خطر خلق افسرده است و مطالعه سالیوانو همکاران (1995) حاکی از آن است که نمونه های بالینی افسرده به طور معنادار نمره بالایی در ملامت خویش، نشخوارگری و فاجعه انگاری نسبت به دیگر نمونه ها به دست می آورند.
از سویی گارنفسکی و کراج(2005) نشان داده است که نمونه های بالینی افسرده نمره بالایی در ملامت دیگران کسب کرده که غیر قابل انتظار است. همچنین ویلسون(1996) نشان داد که افراد بالینی افسرده نمره های بالایی در پذیرش نشان می دهند. با این حال آلدوا و هوکسما و ویزر( 2010) دریافتند که پذیرش با افسردگی و اضطراب ارتباط معناداری نداشته و ارزیابی مجدد با افسردگی و اضطراب ارتباط کمی دارد.
از سویی گارنفسکی، کراج، اسپینهاون(2001) نشان داده اند که راهبردهای سازگارانه تر مانند تمرکز مجدد مثبت و بازارزیابی مجدد به طور منفی با اضطراب و افسردگی مرتبطبوده به نحوی کهبین نشخوارگری، سرزنش خود و فاجعه انگاری در یک طرف و افسردگی و اضطراب در طرف دیگر ارتباط مثبت وجود دارد.
در پژوهشی دیگر مشخص شد که راهبردهای ناسازگارانه نشخوارگری، ملامت خود، ملامت دیگران، فاجعه انگاری با اضطراب رابطه مثبت و معنادار دارند؛ در حالیکه راهبردهای پذیرش، دیدگاه گیری، تمرکز مجدد بر برنامه ریزی و ارزیابی مجدد مثبت رابطه معنادار و منفی با اضطراب دارند. از بین راهبردهای مذکور، نشخوارگری بیشترین توان پیش بینی کنندگی را برای نمرات اضطراب نشان داد ( مشهدی و همکاران، 1390).
علاوه بر این، در بازنگری پژوهش های مربوط به تنظیم هیجان، گروس( 1999) اشاره نمود که تفاوت های فردی در تعدیل هیجان در هر یک از مراحل تولید هیجان ها مشاهده می شود (به نقل از حسنی و همکاران، 1387). در این راستا، ویژگی های شخصیتی به عنوان مولفه های مهمی در تعدیل هیجان ها و تنظیم آن ها نقش مهمی دارند و در این رابطه، درباره وجود دو بعد بزرگ روان نژندی گرای( N) و برون گرایی( E) در سطح شخصیت بین مولفان و پژوهشگران توافق زیادی مشاهده شده است. توضیح اینکه تمایل عمومی به تجربه عواطف منفی چون ترس، غم، عصبانیت، احساس گناه مجموعه حیطهN را تشکیل می دهد. از سویی جامعه گرا بودن، دوست داشتن مردم، با جرات بودن، فعال، پرانرژی و پرحرف بودن از صفات برونگراها است(حق شناس، 1385).
هرچند در زمینه ی رابطه ی صفات شخصیتی و حالت های هیجانی مطالعات متعددی صورت گرفته است، ولی در زمینه ی راهبردهای تنظیم هیجان بر اساس ابعاد شخصیتی یافته های پژوهشی اندک است. با این حال یکی از دلایل اساسی تفاوت افراد در تنظیم هیجان را می توان در تفاوت های شخصیتی آن ها جست و جو کرد.
در این راستا حسنی و همکاران ( 1387) نشان دادند که افراد روان نژندگرا در برخورد با تجربه ی منفی بیشتر از راهبردهای ملامت خویش، پذیرش، نشخوارگری، دیدگاه گیری، فاجعه انگاری و ملامت دیگران و افراد حائز پایداری هیجانی از راهبردهای تمرکز مجدد مثبت و تمرکز مجدد بر برنامه ریزی استفاده می کنند. مبتنی بر این یافته ها ایشان نتیجه گرفته اند که برون گرایی و روان نژندی گرایی راهبردهای مقابله ای را تحت تاثیر قرار می دهند به نحوی که روان نژندگرایی به صورت مثبت با راهبردهای ناسازگارانه ملامت خود همبسته بوده (واتسون 2000، دیوید و سولس1999، به نقل از حسنی و همکاران، 1387). در صورتیکه بولاند و کاپلیز ( 1997) و وولراث و همکاران (1995) دریافتند که روان نژند گرایی با ارزیابی مجدد مثبت همبستگی منفی دارد(به نقل از حسنی و همکاران،1387).
از سویی کلارک و واتسون (1991) بیان کرده اند که روان نژندگرایی هم با اختلالات خلقی و هم اضطرابی مرتبط است در حالی که برون گرایی به طور ویژه با افسردگی مرتبط است (به نقل ازروزلین، لورنس، مایر و براون، 2012).در مطالعه ای دیگر میدل دورپ(2006) نشان دادند برون گرایی پایین با افسردگی و اضطراب مرتبط بوده و روان نژندگرایی بالا و برون گرایی پایین با اضطراب و افسردگی ارتباط داشت. از سویی در مطالعه ای دیگر بنونو و همکاران (2001) به این نتیجه رسیدند که بین برون گرایی پایین و آگورافوبیا ارتباط وجود دارد ولی با اختلال افسردگی اساسی و پانیک رابطه ای مشاهده نشد (بنونو و همکاران، 2001، به نقل از میدل دورپ، 2006). همچنین براون و همکاران (1998) در مطالعه ای دریافتند که بین برونگرایی پایین با اختلال افسردگی اساسی ارتباط وجود دارد ولی با اختلال پانیک و اضطراب منتشر و آگورافوبیا رابطه ای وجود ندارد (براون و همکاران، 1998؛ به نقل از میدل دورپ، 2006). از سویی چیوکوتاو استیلز(2004) نشان دادند که تغییر در اختلال اضطراب منتشر با تغییر در برونگرایی مرتبط بوده و تغییر در برونگرایی به طور قویتری با تغییر در اختلال افسردگی ارتباط داشت.
مبتنی بر آنچه عنوان شد، چنین برداشت می شود که افراد مبتلا به افسردگی، اضطراب (اضطراب منتشر، وسواس فکری– عملی، پانیک) در استفاده از راهبردهای تنظیم شناختی هیجان تفاوت های اساسی با یکدیگر دارند. از سویی این راهبردها گاه در نقش عوامل علی موجب تشدید علایم این اختلالات می شوند و از طرفی، مرور ادبیات پژوهش نشان می دهد که در فرآیند اثرگذاری این راهبردها بر اختلالات افسردگی و اضطراب عوامل شخصیتی نقش واسطه ای دارند و این عوامل قادرند به عنوان تسهیل کننده یا تعدیل کننده این روابط عمل کنند که در این میان نقش برونگرایی و روان نژندگرایی برجسته تر است. از این رو سوال اساسی این پژوهش این است که آیا برون گرایی و روان نژندگرایی نقش میانجی در روابط بین راهبردهای شناختی تنظیم هیجان و اختلالات افسردگی و اضطراب منتشر، وسواس فکری– عملی و پانیک ایفا می کنند؟ یا آنکه برون گرایی و راهبردهای شناختی تنظیم هیجان هر دو تاثیری مستقل و مستقیم بر اختلالات ذکر شده دارند؟ همچنین بررسی برازش دو مدل نظری برآمده از ادبیات پژوهشی، با داده های تجربی، مهمترین هدف اصلی این پژوهش است. بر این اساس دو مدل نظری ذیل، اهداف پژوهش حاضر را به صورت طرح اجمالی نشان می ده
در مکتب انسانگرایی جدید، از دیدگاه مزلو در بیان ویژگی های بارز شخصیت سالم تاکید می کند که، چنین شخصیتی اقدام به اصلاح در جهان بینی و فلسفه به مفهوم صافی تر شدن، واقع گرا تر شدن و کمتر ویرانگر بودن، وسیع تر بودن، کل گراتر بودن و یگانه تر شدن، می کند و تمامی اینها همگون با همان تعریف دقیق اسلام از انسان کامل است. مزلو بیان می کند که انسان سالم و کامل، آفرینندگی بیشتری دارد، بیش از پیش به هنر و علم و معرفت روی می آورد، درک بهتر از یکتایی فرد دارد و احترام عمیق برای تمام نوع بشر قائل است.(سیف، 1379).
پروین (به نقل از جوادی، کدیور1381) معتقد است که، قسمت عمده روان شناسی در غرب شکل گرفته است و این در مورد روان شناسی شخصیت نیز مانند سایر قسمت های روان شناسی، مصداق دارد؛ و فرهنگ نیز در تعریف شخصیت نقش دارد. بنابراین می توان انتظار داشت که بررسی تفاوت های بین فرهنگی، نقش عمده ای در روان شناسی شخصیت داشته باشد. با این حال آیا ساختار شخصیت و فرآیندهایی که در یک فرهنگ جاری است، در فرهنگ های دیگر نیز وجود دارد؟ آیا همانطور که افراد متعلق به فرهنگ های مختلف دارای بخش های جسمانی وفرآیندی یکسان هستند، ساختار و فرآیند شخصیتی یکسانی نیز دارند؟
همه ما مفهوم «خود» را درک می کنیم. اما بعید به نظر می رسد که یک نظریه شخصیت بتواند بدون پرداختن به این مفهوم موثر واقع شود. آیا هر فردی دارای یک «خود» نیست؟! البته بعضی از فرهنگ ها واژه ای برای این مفهوم ندارند و در بعضی فرهنگ ها نیز مفهوم «خود» با آنچه در فرهنگ غرب رایج است، کاملا متفاوت است. آن چه می توان گفت این است که، ماهیت «خود» به طور قابل توجهی از فرهنگی به فرهنگی دیگر متفاوت است. اعضای دو جامعه نه تنها دیدگاه های مختلفی در مورد جایگاه «خود» دارند، بلکه در مورد عناصر تشکیل دهنده ی «خود» و حد و مرز آن از یکدیگر متفاوت اند. علاوه بر این اسناد های مربوط به تغییرات جسمانی در همه فرهنگ ها مشترک است، اما اسنادهای مربوط به رویداد های اجتماعی به طور قابل ملاحظه ای از فرهنگی به فرهنگی دیگر متفاوت است؛ برای مثال آسیایی ها اغلب، رفتار را به صفات و آمادگی ها نسبت می دهند و غربی ها، احتمال اینکه رفتار را به موقعیت نسبت دهند و آمادگی را نادیده بگیرند بسیار زیاد است. (جوادی،کدیور،1381 ).

دانشمند و فیلسوف، علامه محمد تقی جعفری، انسان را دارای دو بُعد «طبیعی» و «ماورای طبیعی» می داند. بُعد طبیعی انسان را «خود» یا «من» یا «نفس» او تشکیل می دهد که قابل شناختن و تزکیه و تهذیب شدن است و بُعد ماورای طبیعی را «روح» انسان می داند، که حقیقتی غیر قابل شناخت است؛ اما بعد طبیعی که «نفس» یا «خود طبیعی» انسان است می تواند رشد کند و به کمال برسد و به انسان کامل تبدیل شود، زیرا خداوند در نهاد و فطرت انسان استعداد سیر به سوی او(خدا) را قرار داده و استعداد دستیابی به والاترین مراحل کمال را دارد. (علامه جعفری،1383).
از دیدگاه قرآن انسان ترکیبی از عناصر مادی و معنوی (جسم و روان) می باشد و شرافت انسان مربوط به روان یا روح اوست. روان یا روح انسان از چنان موقعیتی برخوردار است، که اولین انسان به امر خداوند مسجود فرشتگان می گردد؛ لذا روان شناسی اسلامی، تمام ابعاد و سطوح انسانی را در نظر می گیرد و او را مورد مطالعه قرار می دهد؛ و انسان را موجودی می داند که می تواند کمالات بسیاری بدست آورد، چرا که انسان استعداد تعالی جویی دارد. (سیف، 1379).
برای فهم و درک کامل رشد شخصیت باید به چهارچوب های فرهنگی توجه کرد. در واقع هیچ آزمون شخصیتی نمی تواند «نابسته به فرهنگ» باشد، زیرا شخصیت انسانی از فرهنگ جدا نیست و افرادی که با موفقیت با فرهنگ خود سازش می یابند، ممکن است نتوانند در فرهنگ های دیگری زندگی کنند. هر فرهنگی مجموعه توانایی های نسبتا متفاوتی را ایجاب می کند و پرورش می دهد و تقویت و تشویق می کند. فرهنگها از لحاظ ارزشی که برای تعمیم و یافتن ویژگی های مشترک، تجارب گوناگون قائل می شوند متفاوتند. «خود» در فرهنگ شرق متفاوت از فرهنگ غرب شناخته شده است. در مقایسه فرهنگ ایران با سایر فرهنگ ها، در زمینه ادراک و تحول «خود» می توان گفت: اگر بخواهیم، به طور ویژه به «خود» بیندیشیم، فرهنگ کهن ما در زمینه معانی «خود» و «انسان» گفتنی بسیار دارد. خزانه فرهنگی، تاریخی، مذهبی، و ادبی ایران سرشار از عرفا، نویسندگان، دانشمندان، و سخنوران پارسی است که در مورد رابطه انسان با جهان خارج، سیر تکاملی «خود»، و پویندگی در راه دستیابی به کمال است. شک نیست که در فرهنگ کهن ایران، و از دید عرفا و دانشمندان و سخنوران پارسی، مفهوم «خود» ، «انسان»، «شخصیت» از منابع و موضوعات جاذب و تفکرات درون فرهنگی و نیز بین فرهنگی برای هر پژوهنده ایرانی است. (البرزی،1385).
اکثر روان شناسان بر این باورند که، رفتار انسان از فعالیت بخش های خاصی ناشی می شود، که ارتباط این بخش ها با یکدیگر به رفتار جهت می دهد. آنها برای به دست آوردن نمونه ای از رفتار فرد، انواع آزمونها را بکار می برند؛ همچنین برای ارزیابی شخصیت از آزمونهای شخصیت که توسط دانشمندان و روان شناسان غربی تهیه و ساخته شده است، استفاده می کنند. اما، شاید بتوان گفت ابزاری برای ارزیابی شخصیت در خصوص ویژگی ها و صفات انسان کامل، که مناسب، و در چارچوب فرهنگ ایرانی ـ اسلامی باشد تا کنون ساخته نشده است و پژوهشی بدین مضمون کار نشده باشد.
از میان متفکران واندیشمندان ایرانی ـ اسلامی، علامه محمدتقی جعفری، عالم،فیلسوف واندیشمندی است که آزاد اندیشی ودین مداری را همیشه باهم داشت. وی به منظور گسترش باورهای مذهبی وصیانت ازآن و رد تهاجم های متفاوت، در زمان حیات خویش به تالیف آثار گرانقدری پرداخت؛ که درپرتو این آثار می توان، شخصیت انسان کامل، انسانی که در مسیر حیات تکاملی و حیات طیبه خداگونه شده و صفات الهی در او تجلی پیدا کرده است را شناخت. بنابراین هدف اصلی این پژوهش ساخت مقیاس شخصیت بر اساس آرا و نظرات علامه محمد تقی جعفری در مورد ویژگی های انسان کامل می باشد .
اهمیت و ضرورت تحقیق
به اعتقاد روان شناسان انسان گرا، باید فضایل و نقاط قوت انسان را مطالعه و اصول بهداشت روانی را تجزیه وتحلیل کرد. آن ها بیان می کنند، ما نیاز داریم تا کشف کنیم که انسان ها، نه در بد ترین حالات خود بلکه در بهترین حالات خود چه شکلی هستند. رویکرد انسانگرایی در شخصیت، بر فضایل و آرزوهای انسان، اراده ی آزاد و آگاهانه و خود شکوفایی توانایی های باالقوه ی شخص تاکید می ورزد. این رویکرد تصویری زیبا و خوش بینانه از ماهیت انسان دارد و انسان را به عنوان موجوداتی فعال و خلاق ترسیم می کند که بر خود شکوفایی، رشد و پیشرفت توجه دارند.(کریمی و همکاران،1387).
آبراهام مزلو یکی از پایه گذاران روان شناسی انسان گرا معتقد است که، مکاتب قبلی روان شناسی به جنبه های مثبت، خلاق و متعالی انسانی توجه کافی نداشته اند و بیشتر روی قسمت های تاریک و شیطانی روان انسان مطالعه کرده اند؛ همچنین تاکید وی بر، کل وجود و ویژه بودن شخصیت هر فرد، ارزشها و معیارهای انسانی و ظرفیت او برای خود کفایی، رشد، خلاقیت، خود شکوفایی و گرایش به سالم بودن است. (شاملو،1388).
کارل راجرز، اصول روان شناسی انسان گرا را بسط داد. در نظام وی مفهومی که دارای اهمیتی محوری است، و هدف غایی انسان محسوب می شود، شکوفایی «خویشتن» است. نگهداری و غنی سازی خویشتن، تبدیل شدن به شخصی با کارکرد کامل، هدفی است که همه هستی و وجود شخص به سوی آن هدایت می شود. راجرز تصویری خوش بینانه و انسان گرایانه نسبت به نوع بشر داشت، و تاکید بر رشد وشکوفا کردن توانایی های باالقوه، و خویشتنی خودمختار داشت؛ و باور به این که مردم می توانند آگاهانه خود را تغییر داده و اصلاح کنند.(کریمی و همکاران،1387).
در بررسی مقایسه ای بین فلسفه های دنیای شرق و به ویژه مذاهب آن ها با مکتب های روان شناسی امروزی به خصوص مکاتبی مانند انسان گرایی و هستی گرایی، شباهت های بسیاری به چشم می خورد.
یکی از مکتب های روان شناسی مشرق زمین، که اهمیت و تاثیرات عمیق و گسترده ای بر تفکرات روان شناختی انسان گذاشته، روان شناسی از دیدگاه اسلام است. انسان در جهان بینی اسلام داستانی شگفت دارد. در اسلام انسان به عنوان موجودی بسیار پیچیده، چند بعدی، تکامل یافته، دانی و عالی معرفی می شود. از دیدگاه اسلام، انسان مخلوقی است که از هنگام زاده شدن، باالقوه کمالاتی دارد که می تواند به آن ها فعلیت بخشد؛ و همچنین فطرتی حیوانی دارد. انسان از نظر ساختمان جسمی، تمایلات، غرایز و خواسته هایش به سایر حیوانات شباهت دارد، ولی از سه بعد با حیوانات تمایز عمیقی دارد :
اسلام، عقل را نیروی شناخت، اراده را مجری وجود «خود» ، اختیار را داشتن آزادی نسبی و مسئولیت را عامل قبول تعهد در انسان می داند، و معتقد است که اگر انسان در این زمینه ها تقویت و ارشاد شود، می تواند موجودی متعالی، والا ، معنوی و سالم گردد. در قرن بیستم فروید و سایر روان شناسان، شخصیت را شامل سه قسمت نهاد، خود، و فراخود دانستند، اما اسلام خیلی پیش تر از آن طبیعت انسان را به سه قسمت تقسیم کرد و هر یک از این سه قسم در فطرت و طبیعت بشر موجود است ؛ و در شکل دادن به شخصیت ، وظایف و هدف های مشخصی به عهده دارند. این سه قسم شامل : نفس اماره، نفس لوامه، و نفس مطمئته است که به ترتیب معادل نهاد، خود، و فراخود در نظریه فروید هستند.(شاملو،1388).
علامه محمدتقی جعفری تفاوت انسانها را در روشنی و تاریکی آنها بیان می کند؛ انسان تاریک را مساوی مرگ و انسان روشن را مساوی حیات حقیقی معرفی می کند، انسانی که پس از گذشت از حیات
معمولی به مراحل عالی تر می رسد وباز به تکاپو و عبور خود از مراحل والاتر ادامه می دهد تا به حوزه جاذبه ربوبی واصل گردد، به این معنی که تمام « من » از آن خداست و به عبادت و بندگی نائل می آید، عبادت نه فقط از جهت حرکات و ذکرهای خشک و حرفه ای، بلکه عبادتی که کمیت و کیفیت مخصوصی ندارد؛ از بیل زدن زراعت بچه روستایی در مزرعه خود گرفته تا چشم پوشی از میلیاردها ثروت در راه خدمت به انسانها، از مطالعه یک سطر دانش برای رسیدن به واقعیات گرفته تا جهان بینی کلی؛ همه و همه عبادت معبودی یگانه است وبطور کلی تمام اجزاء هستی از پست ترین جزء ماده تا عالی ترین جلوه های آن همه و همه در حال عبادت اند. (علامه جعفری، 1379).
علامه جعفری ویژگی و مختصات زندگی هدفدار را در شش مورد بیان می کند که این موارد وسیله ای هستند برای رسیدن به هدف اعلای حیات و ورود به حوزه دیدار ربوبی و گام نهادن در مسیر تکامل و تبدیل به انسان کامل شدن. این موارد شامل :
به نظر علامه محمدتقی جعفری « عالی ترین رشد شخصیت انسانی، رسیدن «خود» به مقام اطمینان است که در این موقع عنوان «نفس مطمئنه» را به خود می گیرد». ( علامه جعفری ، 1383 )
علامه جعفری بیان می کند که خداوند متعال مقام پیامبر بزرگوار اسلام حضرت محمد (ص) را در عالی ترین مرتبه عظمت و رشد شخصیت انسانی معرفی کرده و او را «عبدالله» نامیده است؛ و بعد از پیامبر (ص) شخصی که شایسته این مقام و جایگاه است، حضرت علی (ع) است که آیینه تمام نمای صفات الهی و مظهر الگوی انسان کامل است.
اسلام توجه خاص دارد که انسان «خود» را بشناسد، و جا و موقعیت خویشتن را در جهان آفرینش تشخیص دهد؛ و هدف از این شناختن، این است که خود را به مقام والایی که شایسته آن است برساند. «خود» همان چیزی است که «روح الهی» نامیده می شود، و با شناختن آن «خود» است که انسان احساس شرافت و کرامت و تعالی می کند و خویشتن را از تن دادن به پستی ها برتر می شمارد؛ به قداست خویش پی می برد، مقدسات اخلاقی و اجتماعی برایش معنی و ارزش پیدا می کند. اعتقاد به این که انسان موجودی انتخاب شده است و هدفی از انتخاب در کار است، نوعی آثار روانی و تربیتی در افراد به وجود می آورد. و اعتقاد به این که انسان نتیجه ی یک سلسله تصادفات بی هدف است نوعی دیگر آثار روانی و تربیتی در انسان به وجود می آورد. خودشناسی به معنی این است که انسان مقام واقعی خویش را در عالم وجود درک کند، بداند خاکیِ محض نیست، پرتویی از روح الهی در اوست، بداند که در معرفت، می تواند بر فرشتگان پیشی بگیرد، بداند که او آزاد ومختار و مسئول خویشتن و مسئول افراد دیگر و مسئول آباد کردن جهان و بهتر کردن جهان است. تعلیمات اسلامی نشان می دهد که این مکتب مقدس الهی به همه ابعاد انسان، اعم از جسمی و روحی، مادی و معنوی، فکری و عاطفی، فردی و اجتماعی توجه عمیق داشته است؛ و نه تنها جانب هیچ کدام را مهمل نگذاشته است بلکه عنایت خاص به «پرورش» همه ی این ها روی اصل معینی داشته است. (مطهری،1385).
این پژوهش که ساخت مقیاس شخصیت براساس آراء و نظرات علامه محمدتقی جعفری در مورد ویژگی های انسان کامل است، از این جهت اهمیت دارد که بتواند مولفه ها و ویژگی های انسان کامل از دیدگاه علامه جعفری را بیان کند؛ و در زمینه های روانشناسی، آموزشی، فرهنگی و مذهبی مورد استفاده قرار گیرد.
اهداف تحقیق
هدف کلی :
هدف کلی از انجام این پژوهش، ساخت مقیاس شخصیت بر اساس آراء و نظرات علامه محمد تقی جعفری در مورد ویژگی های انسان کامل می باشد .
اهداف فرعی پژوهش :
سوالات تحقیق