مطالعه در سطح بررسی مقیاسها و آزمونهای افسردگی و اضطراب(مانند فلدمن، 1993، برادی و کندال، 1992) و تحلیل محتوای نشانهها(مانند کلارک و واتسون، 1991) بیانگر ارتباط نیرومندی میان مقیاسهای سنجش افسردگی و اضطراب، بویژه در کودکان بود. فلدمن(1993) شواهدی ارائه داد که مقیاسهای خودگزارشی اضطراب و افسردگی، ساختارهای خلقی مجزایی را اندازه نمیگیرند. او عنوان مقیاسهای خلق منفی را ایدهی مناسبتری برای آزمونهای افسردگی و اضطراب دانست که حاکی از نقاط اشتراک فراوان این دو دسته از آزمونها داشت. تحلیلهای بعدی در این زمینه (مانند کلارک و واتسون، 1991) به بررسی نشانههای اضطراب و افسردگی پرداختند. این مطالعهها نشان دادند که برخی از نشانههای اضطراب و افسردگی واقویژگیهای متمایز کنندهی قابل ملاحظهای دارند در حالی که بقیهی نشانهها این گونه نیستند. به عبارت دیگر اگر چه این دو گروه از اختلالها در عاطفهی منفی مشترک هستند اما هر گروه دارای نشانههای اختصاصی مربوط به خود هستند. با توجه به این یافتهها، کلارک و واتسون (1991) مدل سه بخشی افسردگی و اضطراب را ارائه نمودند. این مدل علایم افسردگی و اضطراب را در سه زیر گروه اصلی طبقهبندی مینماید: علایم مربوط به پریشانی عام یا عامل خلق منفی که در هر دو گروه از اختلالهای افسردگی و اضطرابی مشترک است و دو گروه نشانهای دیگر که جنبههای منحصر به فرد و متمایز کنندهی هر سندرم را بازنمایی میکند: بیش انگیختگی بدنی (مانند کوتاهی تنفس، سرگیجه) که ویژهی اضطراب است، و احساس عدم لذت و خلق مثبت پایین (مانند.، از دست دادن علاقه، احساس این که هیچ چیزی لذتبخش نیست) نسبتاً اختصاصی افسردگی بود. بررسی در سطح اختلالها: در سطحی دیگر کروگر(1999) به بررسی اختلالهای مطرح شده در سومین راهنمای تشخیصی و آماری اختلالهای روانی(1987) پرداخت. او ضمن معرفی یک عامل سطح بالا با نام درونریزی که در میان اختلالهای اضطرابی و افسردگی مشترک است، دو عامل سطح پایینتر(رنج اضطرابی و ترس) را معرفی نمود. عامل رنج اضطرابی در میان اختلالهای افسردگی اساسی، افسردهخویی و اختلال اضطراب فراگیر مشترک است و عامل ترس بین اختلالهای فوبی اجتماعی، فوبی ساده، گذرهراسی و پانیک وجود دارد
Antony
Downie
Swinson
Clarck
Beck
Brown
Campbell
Lehman
Mancill
Grisham
Crino
Andrews
Krueger
Watson
Dimensional approach
Categorical approach
Summerfeldt
Huta
Swinson
Obsessive Compulsive Disorder
American Psychiatry Associatio
Lyoo
Lee
Kim
Kong
Kwon
Cohen
Lachenmeyer
Springer
Barlow
Fendt
Siegl
Steiniger-Brach
shared phenomenological features
Vollebergh
Prenoveau
scale – based analyses
Feldman
Brady & Kendall
symptom – based analyses
Ttripartite model
General distress
Negative mood
Somatic hyperarousal
Shortness of breath
Dizziness
Anhedonia
low positive mood
loss of interest
higher order internalizing factor
anxious-misery
fear
social phobia
simple phobia
agoraphobia
سرطان یکی از علل عمده اختلالات، مرگ و میر و ناتوانی در سراسر جهان است. این بیماری که یکی از بیماریهای شایع و در حال افزایش است، حجم زیادی از تلاشهای نظامهای مراقبتی را به خود اختصاص میدهد (میچل،،2003). علی رغم پیشرفتهای پزشکی، توسعه درمانهای سرطان و افزایش تعداد بازماندههای سرطان، این بیماری از لحاظ احساس درماندگی و ترس عمیقی که در فرد ایجاد میکند، بی همتاست (لی،2002). در این میان، سرطان سینه شایعترین، کشندهترین و از نظر عاطفی و روانی، تأثیر گذارترین سرزان در بین زنان است. (نساجی، 1387). سالانه حدود یک میلیون بیمار مبتلا به سرطان سینه در جهان شناسایی میشوند و علت مرگ و میر 370 هزار نفر از زنان مبتلا به سرطان، سرطان سینه است. (گارنری، 2004)، یکی از آخرین گزارشهای انجمن سرطان ایران و نیز نشان از آن است که 25 درصد از کل سرطان ها را در زنان ایرانی، سرطان سینه تشکیل میدهد (طالقانی،، 2006). همچنین طبق آمار ارائه شده موسوی و همکاران (2007) سرطان سینه شایعترین سرطان در میان زنان ایرانی است. میزان بقای کلی در بیماران مبتلا در مطالعه ای ملی 71% برآورد شده است، که خود گویای آن است که این افراد نسبت به مبتلایان به برخی دیگر از انواع سرطان ها، مدت طولانی تری، با بیماری و یا با عوارض کوتاه مدت و بلند مدت و استرسهای ناشی از آن به زندگی خود ادامه میدهند (فلاح وهمکاران، 1389).
اگرچه پیشرفتهای وسیع در زمینه سرطان سینه موجب واکنش بهتر تومور به درمان ها و افزایش طول عمر این مددجویان گردیده است، اما درد و رنج حاصل از بیماری، نگرانی از آینده اعضای خانواده، ترس از مرگ، عوارض ناشی از درمان بیماری، کاهش میزان عملکردها، اختلال در تصویر ذهنی و مشکلات جنسی از جمله عواملی هستند که بهداشت روانی بیمار مبتلا به سرطان سینه را دچار اختلال میسازند. (رمضانی، 1380). همچنین، بلافاصله بعد از تشخیص بیماری، ممکن است اضطراب و استرس و دیگر اختلالات خلقی در فرد بوجود آید که این علائم با گذشت زمان و در پاسخ به تشخیص، عود و بهبود بیماری دستخوش تغییر شوند. (دنگ، 2005). بطور کلی شیوع اختلالات روانی در زنان مبتلا به سرطان سینه نسبت به جمعیت عمومی بیشتر است. برای مثال در مطالعه کیسان و همکاران (2004)، زنان مبتلا به سرطان سینه در مراحل اولیه 7/36 درصد اختلالات خلقی داشتند که 6.9 درصد آنها افسردگی اساسی و 1/27 درصد افسردگی جزیی داشتند. اختلال اضطراب در 6/14 درصد آنها دیده میشد که در 6/8 درصد زنان مبتلا در مراحل اولیه و در 6 درصد زنان در مراحل پیشرفته دیده میشد. (به نقل از رنجبر، 1385).
تحقیقات نشان می دهد که در افراد مبتلا به سرطان تنظیم هیجانی دچار اختلال است. تنظیم هیجان اشاره به فرآیندهای درونی و بیرونی مسئول، نظارت، ارزیابی و تغییر واکنشهای هیجانی فشرده، زمانی که خود ویژگیهای خاص برای به انجام رساندن اهداف فرد را دارد. (تامسون، 1994؛ به نقل از مین 12، جین یا 13، لی 14، چای 15، 2013) به نظر میرسد این در تعیین انطباق عملکرد موفق مهم است. (تامسون، 1991؛ به نقل از مین و همکاران، 2013) اختلال در تنظیم هیجانات به عنوان یک سازهٔ مستقل منجر به نشانههای مختلف اختلالات روانی میگردد. اگرچه تنظیم هیجانات بهطور آگاهانه یا ناخودآگاه است. (برکینگ 16، ویپرمن 17، 2012؛ نولن -هوکسما 18، الدو 19، سچویزر 20، 2010؛ به نقل از منین و همکاران، 2013) اما فرآیندهای شناختی آگاهانهتر میتوانند یک هدف مفید برای مداخله با آموزش که مهارتهای مدیریتی شناختی و عاطفی را برانگیزاند عمل کند. (جارنفسکی 21، 2001؛ به نقل از منین و همکاران، 2013) بدیهی است مفهوم آگاهی و شناخت و تنظیم هیجان به مفهوم شناختی مقابله مرتبط است. تنظیم شناختی هیجان بر این فرض استوار است که فکر و عمل به فرآیندهای مختلف وابسته است؛ و بنابراین در نظر گرفتن راهبردهای شناختی جدا از استراتژیهای رفتاری در نظر گرفته میشود. (جارنفسکی وکومر 22 وهمکاران، 2002؛ به نقل از اون زاتو و همکاران، 2013). علاوه بر این بین سرطان و نشانه های افسردگی رابطه وجود دارد به گونه ای که میزان بروز افسردگی در زنان مبتلا به سرطان سینه بیشتر مشاهده می شود. افسردگی اساسی شایعترین اختلال روانپزشکی با عود مکرر و بار تحمیلی انکارناپذیر میباشد (گادفرن و ون هیرینجن، 2010). سازمان جهانی بهداشت پیشبینی میکند که تا سال 2020 افسردگی دومین علت ناتوانی در جهان خواهد بود (مورای و لوپز، 1997؛ به نقل از کویکن، بیفورد، بینگ، دانگلیش، لویس و همکاران، 2010). برآوردهای همهگیر شناسی نشان دادهاند که شیوع طول عمر این اختلال بین 13 تا 19 درصد میباشد (هاسین و همکاران، 2005، کسلر و همکاران، 2003؛ به نقل از سرانو، پالائو، لوسیانو، مزا، لوجان و همکاران، 2010). اختلال افسردگی اساسی در اکثر موارد مزمن و برگشتکننده میباشد (رابینز، 2009).
به نظر می رسد تاب آوری می تواند بین تنظیم هیجانی و نشانه های افسردگی در زنان مبتلا به سرطان سینه نقش واسطه ای ایفا کند. تاب آوری به زبان ساده عبارت است از تطابق مثبت در واکنش به شرایط ناگوار (والر،2001 به نقل از ریچاردسون، 2002)، بطور عمده شرایط ناگوار بوسیله دو گروه از عوامل خطرزا مشخص میشود. (ماستن، 1998) شرایط چالش برانگیز زندگی (مانند نژادپرستی، جنگ، و…) و ضربه (تجربه خشونت در خانواده یا جامعه، بیماری، مرگ عزیزان).
آلورد و همکاران (2005) تاب آوری را به معنای مهارت ها، خصوصیات و توانمندیهایی تعریف میکنند که فرد را قادر میسازد با سختی ها، مشکلات و چالش ها سازگار شود. هر چند برخی از ویژگیهای مرتبط با تاب آوری بصورت زیستی و ژنتیکی تعیین میشوند، اما مهارتهای مربوط به تاب آوری را میتوان یاد داد و تقویت نمود. تاب آوری از جمله عوامل تأثیر گذار بر خوشبینی است. گارمزی و ماستن، تاب آوری را یک فرآیند، توانایی یا پیامد سازگاری موفقیت آمیز با شرایط تهدید کننده تعریف کردهاند، تاب آوری صرفاً پایداری در برابر آـسیب ها یا شرایط تهدید آمیز نیست (حالت انفعالی در رویارویی با شرایط خطرناک نیست) بلکه شرکت فعال و سازنده فرد در محیط است و میتوان گفت که تاب آوری، توانمندی فرد در برقراری تعادل زیستی – روانی در شرایط خطرناک میباشد. (کارنر، 2003). فردی که تاب آوری است چاره ساز و انعطاف پذیر بوده، مطابق تغییرات محیطی خود را وفق میدهد و بعد از برطرف شدن عوامل فشارزا به سرعت به حالت بهبود باز میگردد. افرادی که در انتهای سطح پایین تاب آوری هستند (بر روی پیوستار تاب آوری بالا و تاب آوری پایین) به مقدار ناچیزی خودشان را با موقعیتهای جدید وفق میدهد، این افراد به کندی از موقعیتهای فشار زا به حالت عادی و طبیعی بهبود مییابد. (سیبرت، 2007). با توجه به موارد مطرح شده سؤال اصلی پژوهش حاضر این است آیا تاب آوری در رابطه با راهبردهای تنظیم هیجان و نشانگان افسرده وار زنان مبتلا به سرطان سینه نقش واسطه ای ایفا میکند؟
۱-۳- اهمیت و ضرورت پژوهش
در تبیین چرایی این موضوع میتوان بیان داشت، تشخیص و درمان سرطان سینه، تجربه ای همراه با استرس و اضطراب است. زنانی که این
بیماری در آنها تشخیص داده میشود با درمان دارویی و عمل جراحی به همراه تاثیرات جانبی منفی بالقوه ای مثل ریزش مو، حالت تهوع، آدم لنفاوی و مشکلات جنسی مواجه میشوند. درمانی طولانی، توانایی زنان را در برقراری نقش اجتماعی به عنوان محوریت زن خانه دار یا شاغل، وضعیت آینده و امکان بازگشت به کار، دچار شک وتردید میسازد. سطح بالای استرس، تأثیر منفی طولانی مدت بر خودباوری زنان دارد که تأثیر بسیار بد و مهمی در عملکرد خانواده، زناشویی و پایین آمدن سطح کیفیت زندگی میگذارد. (لوکین، 2002)
شاید تمایل زیاد به پژوهشهای تاب آوری به این دلیل باشد که عوامل محافظت کننده نقش پر اهمیتی را در زندگی فرد ایفا میکنند. از سوی دیگر بخشی از محبوبیت مفهوم تاب آوری و پزوهش های مرتبط با آن به این دلیل است که این دیدگاه بر توانمندی ها، ظرفیت ها، امید و قدرت فرد تمرکز دارد.
پژوهش پیشنهادی امید آرد تا با رویکردی مثبت نگر در شیوه زندگی و کنترل هیجان و افسردگی و شیوه زندگی بتواند در موارد زیر اثر گذار باشد:
– ارائه خدمات درمانی به بیماران در قالب گروه درمانی و مداخله آموزشی مبتنی بر ارتقاء تاب آوری
– سنجش زیستی، روانی، معنوی بیماران و تدوین و کاربرد مدلی مبتنی بر متغیرهای مذکور
– ایجاد ادبیات پژوهشی که میتواند راه گشای پژوهشهای بعدی در این زمینه باشد.
– چنین تحقیقی که قرار است براساس رویکرد مثبت نگر به ماهیت انسان و روان شناسی شناختی که مؤثر در ارتقای تاب آوری هستند، تدوین شود میتواند درمانگر را در تشخیص و ارزیابی، آموزش، نظارت، مشاوره، ارزیابی عوامل خطر و محافظت کننده و در نهایت فرمول بندی زیستی- روانی – معنوی آماده سازد.
به عبارتی، امید است، آگاهیهای بدست آمده از چنین پژوهشی، درمانگران را برای مداخلات آموزشی و درمانی برای گروههای هدف، آماده نماید. در ضمن بنابر عقیده کونور (2003)، از آن روی که تاب آوری به عنوان معیاری برای توانایی مقابله با استرس و افسردگی قلمداد میشود، میتواند هدف مهمی در روان درمانی باشد.
[1]. Bennett & Wells
[2]. Bounds
[3]. WHITAKER
[4]. Thapa
[5]. Rawal
[6]. Bista
[7]. Badger
[8]. Goedendorp
[9]. Speck
[10]. Courneya
[11]. Masse
[12]. Duval
[13]. Schmitz
[14]. Fossa
[15]. Dahl
[16]. Loge
[17]. Cancer
[18].Breast cancer
[19]. Godfrin & Van Heeringen
[20]. Murray & Lopez
[21]. Kuyken, Byford, Byng, Danglish & lewis
[22]. Hasin
[23]. Kessler
[24]. Serrano, Palao, Luciano, Meza & Lujan
[25]. Rabbinz
[26].Richardson
[27]. Matsen
با توجه به اینکه امروزه خانواده ایرانی با چالشهای بسیاری روبهرو است. تغییر نقش و جایگاه زنان، کاهش میزان ازدواج، افزایش میزان طلاق، تغییر نگاه به نقش همسر، تغییر مرکزیت تصمیمگیری در خانواده که به مجموعهای از مسائل پیچیده انجامیده و خانواده را تحتالشعاع خود قراردادهاست و توجه به تغییرات خانواده در جامعه ایران به دلیل نفوذ پیامدهای منفی مدرنیته، نگرانیهایی را برای کارشناسان در این حوزه به وجود آورده است، مهمترین دلیل این وضعیت، تحولات و دگرگونیهایی است که بهمرورزمان در تمامی ابعاد خانواده ایجاد گردیده است. بیتردید دامنه از هم پاشی نهاد خانواده و مسئله طلاق میتواند به گسترش آسیبهای اجتماعی منجر شود (جنوبی، 1388). طلاق به معنای فروپاشی مهمترین نهاد جامعهپذیری در جامعه انسانی است. این پدیده ازجمله واقعیتهایی است که نهاد خانواده در دنیای امروز، بهطور گستردهای آن را تجربه میکند، البته این بدان معنا نیست که خانواده درگذشته با این پدیده مواجه نبوده است ولیکن طلاق نیز مانند تمام پدیدهها دیگر در دنیای امروز، تغییر ماهیت یافته است و بیشتر یک گزینش اختیاری است. البته در جامعه ایران به جهت اهمیت نهاد خانواده، هر نوع آسیبی به این نهاد ناگوار میباشد. افزایش نرخ طلاق طی دهههای اخیر فارغ از تبیینهای جامعهشناختی یا جمعیت شناختی آن یا پیامدهای آن برای نظام شخصیت افراد، نگرانیهای را نزد مسئولان و همچنین رهبران اخلاقی جامعه برانگیخته است و این نگرانیها بهصورت باز اندیشانه درکنش عوامل اجتماعی تأثیر گذارده و از صورت یک موضوع و مسئله صرفاً آکادمیک خارجشده و در متن جامعه نیز طنین یافته است طی چند دهه اخیر، پژوهشهای فراوانی در پی پاسخ به این سؤال بودهاند که چرا بسیاری از ازدواجها به طلاق میانجامند. یک شیوه برای یافتن پاسخ به این سؤال بررسی عوامل خانوادگی، جمعیتی، روانشناختی، در فروپاشی ازدواج از دیدگاه زوجین یا متقاضیان طلاق بوده است. بهطور مثال، کودک و همکاران (1993) دریافتند زوجهایی که تحصیلات خوبی ندارند یا تفاوت تحصیلات قابلتوجه دارند بیشتر درخطر انحلال زناشویی قرار دارند. همچنین، در پژوهش سری وستاو، سینگ و نیگاما (۱۹۸۸) دریافتند که تفاوت سنی زوجین رابطه معنیداری با نارضایتی زناشویی دارد. در همین راستا مطالعات مورگان ریندفوش (1985) و بوم باس (1991) نشان داد که سطح تحصیلات بالاتر کمتر متقاضی طلاق هستند (یزد خواستی و همکاران، 1387). پژوهشی تحت عنوان تحلیل اقتصادی طلاق و بررسی ارتباط بیکاری و طلاق در ایران طی دوره 1345-1385 انجام شد و نتایج نشان میدهد که ارتباط بین طلاق و بیکاری برای کوتاهمدت غیر معنادار ولی برای یک دوره بلندمدت معناداراست و این موافق با رویکرد روانشناختی است که براثر تأخیر بیکاری بر طلاق تأکید میکند (عیسی زاده و همکارانش، 1389). در پژوهشی احدی (1389) به تعیین رابطه بین متغیرهاى شخصیتى مدل پنج عاملى و رضایت زناشویی پرداخت، نتایج نشان داد که بین روانرنجورخویی و رضایت زناشویى رابطه منفى معنىدار وجود دارد. بلالی و همکاران (1390) در برخی از تحقیقات بهویژه در حوزه روانشناسی بر تأثیر عوامل فردی و روانشناختی مؤثر در طلاق ازجمله ویژگیهای شخصیتی، بیماریهای روانی و بروز طلاق توجه نشان دادهاند. محققین در مطالعات خود به بیماریهای روانی بهعنوان عاملی مؤثر در طلاق اشارهکردهاند. کلی وکونل (1987)، بوت و جانسو ن (1994)، آماتو و راجرز ( 1997) گاگنون و همکاران (1999)، ویسمن (1999) و میلر و همکاران ( 2003) در تحقیقات خود نشان دادهاندکه اختلالات روانپزشکی خفیف و شدید یا حتی علائمی از این اختلالات میتواند ثبات خانوادگی را متأثر ساخته و منجر به درخواست طلاق یا طلاق قطعی شود. امینی (1379) در پژوهشی بیان میدارد که آثار مهم و منفی طلاق تأثیرات روانشناختی آن میباشد. آثار سوء طلاق در مورد زنان بیش از مردان است. براون (2005) به نقل از راهه براون در پژوهشی نشان میدهد که سلامت روان، ویژگیهای شخصیتی، با طلاق در افراد رابطه دارد. کاگلین و همکاران (2000) به پژوهشی درزمینهٔ رابطه پنج عامل شخصیت و رضایت زناشویی پرداختند و به این نتیجه رسیدند که عاملهای شخصیتی با رضایت از روابط همبستگی مثبت دارد. لیندزی و همکاران (2006) طی پژوهشی نشان دادندکه کیفیت روابط خانوادگی در خانوادههای طلاق و غیر طلاق متفاوت است و نتایج همچنین نشان میداد که تعارضات زناشویی یکی از عوامل طلاق است. بر اساس پژوهش بهاری و صابری (1383) بین عملکرد خانواده زوجهای در حال طلاق و زوجهای غیر مطلقه (عادی) تفاوت معناداری وجود دارد. به این معنی که عملکرد خانوادگی زوجهای در حال طلاق پایینتر از زوجهای غیر مطلقه (عادی) است.
درمجموع آمارها، حاکی از رشد نرخ طلاق طی دهههای گذشته است، بر اساس آمارهای بهدستآمده از سازمانهای مربوط (سازمان ثبتاحوال کشور، 1389). در سال 1384 از هر 100 ازدواج تقریباً 7/10 به طلاق منجر شده است و این در حالی است که این رقم در سال 1388 به
14 فقره طلاق در هر 100 ازدواج افزایشیافته این آمار حاکی از افزایش آمار طلاق در ایران است.
با توجه به مطالب ارائهشده پژوهش حاضر به دنبال پاسخگویی به این سؤال است که زنان متقاضی طلاق ازنظر سلامت خانواده در چه وضعیتی نسبت به زنان عادی قرار دارند؟ ازنظر ویژگیهای شخصیتی بین زنان متقاضی طلاق وزنان عادی چه تفاوتهایی وجود دارد؟
1-3- اهمیت ضرورت پژوهش
مشخصه گروههای نخستین حاکمیت روابط چهره به چهره شخصی و غیررسمی در آنهاست و در میان انواع گروههای نخستین خانواده جهانشمولترین و مشخصترین آنهاست. حیات خانوادگی هر فرد، با عمیقترین لایههای وجودی درداد و ستد است. ازاینروست که خانواده – بهویژه در جهان امروز پناهگاهی عاطفی تلقی میشود. پناهگاهی امن یا ناامن. «چهاردیواری» خانوادگی محدودهای است که آدمیان، خواسته یا ناخواسته، «خود» را حداقل نشانههای اساسی خود را صریحتر از هر جای دیگر بروز میدهند؛ و میتوان گفت نهاد خانواده، همچون لرزهنگاری است که از ظریفترین و ناپیداترین تا عمیقترین و آشکارترین تحولات فرهنگی و اجتماعی را کمابیش ثبت میکند. بدین گونه تفحصی در جنبههای آسیبشناختی نهاد خانواده، هم ما را به کم و کیف تزلزل احتمالی در واحدهای بنیانی جامعه واقف میگرداند و هم آگاهی ما را نسبت به ویژگیهای ظریف و دگرگونیهای احتمالی پیدا و ناپیدای ساختار اجتماعی، ژرفتر و گستردهتر میکند. جدایی، اصطلاحی نسبتاً کلی است که حکایت از انواع سستیها و یا گسستهای ممکن در روابط درون خانوادگی دارد. در بین انواع عمده پیوندها و وابستگیهای خانوادگی، پیوندزن و شوهر است که بنیان قانونی و حقوقی آشکاری نیز دارد، هم ازآنروست که انواع ممکن «جدایی»ها در روابط خانوادگی، عمدتاً جدایی بین زن و شوهر است که ممکن است نهایتاً شکلی حقوقی و قانونی یافته و به «طلاق» منجر شود. هم به لحاظ عرفی و هم به لحاظ حقوقی «طلاق» حادترین و نهاییترین شکل انفصال روابط دو فرد بهعنوان زن و شوهر و آشکارترین تصویر از تلاشی بنیان یک خانواده معین است.
تقریباً در تمامی جوامع معاصر، حدی از میزان وقوع طلاق در جامعه، طبیعی و اجتنابناپذیر شمرده میشود. این حد و «آستانه» بسته به هنجارهای عرفی، باورهای عرفی، باورهای عامی، ویژگیهای فرهنگی و نظام حقوقی هر جامعه، نسبی است و تنها با مسامحهای غیرمنطقی میتوان یک نسبت آماری مشخص را بهعنوان آستانه آسیبشناختی جهانشمول طلاق عرضه داشت. البته شایان به ذکر است که پرهیز از ارائه چنین نسبت آماری، متضمن بیمعنا بودن مقایسه نسبت طلاق به ازدواج در جوامع مختلف نیست. مسلم است، به همان سیاق که آستانه طلاق با توجه به نسبیت جوامع و شرایط تاریخی- اجتماعی قائل است، مقایسه نسبت طلاق به ازدواج در جوامع یا دورههای مختلف، آبستن معانی ژرف جامعهشناختی است و چنین مقایسهای میتواند به تبیین برخی تفاوتهای ساختاری و غیر ساختاری جوامع و دورههای مختلف منجر شود. بالا رفتن میزان وقوع طلاق از آستانه آن در یک جامعه یا ناحیهای، ممکن است قبل از هر چیز مقولهای کیفی باشد و بهنوعی در سطح جامعه احساس شود؛ احساسی که معمولاً وجوه و چگونگی آن چندان روشن و دقیق نیست. با تطبیق آماری و با مقایسه نسبت ازدواج به طلاق در نواحی مختلف یک جامعه در قالب زمانی واحد و یا مقایسه نسبت طلاق به ازدواج در دورههای زمانی متوالی در یک جامعه معین، میزان واقعیت نمایی احساس احتمالی مذکور، مورد وارسی کمی قرار میگیرد و ابعاد و کیفیت- نسبتاً مبهم آن در مقابله با اسناد آماری، روشن و احیاناً تصحیح میشود.
. Amato
. Myers, J. E. Madathil, J. & Tingle,L. R.
. Srivastav
. Singh
. Nigama
. Morgan
. Rindfush
. Bombas
. Brown
شایع ترین نوع ناتوانایی یادگیری نارساخوانی است. بعضی از کودکان با وجود هوش متوسط و فرصت های آموزشی و عدم وجود اختلال هیجانی ،یادگیری خواندن برای آن ها دشوار است. همچنین سن خواندن کودکان نارساخوان دو سال یا بیشتر از سن تقویمی آن ها پایین تر است(واجوهیئن و نایدو، 2011) . زیر بنای بسیاری از مشکلات یادگیری دانش آموزان به طوری که باعث ضعف در خواندن و درک مطلب منجر به ناتوانایی حل مسأله نیز می گردد ناتوانایی در خواندن است (سیگل، 1988) . امروزه محققانی که در حوزه خواندن کار می کنند توافق دارند که عادت و مهارت های پایه ای وجود دارد که درک خواندن و یادگیری در تمامی زمینه ها را افزایش می دهد (به نقل از کوتا ، کتابخانه ایده معلم لندن ، 2008).شیوع نارساخوانی در کودکان در سن مدرسه 10ـ 5 درصد است اگر چه در بعضی از پژوهش ها این رقم بالای 20 درصد نیز گزارش شده است (بروسنانو همکاران ، 2002 ) .
اهمیت و ضرورت پژوهش
خواندن اساسی ترین ابزار یادگیری دانش آموزان است (سن، 2009) . تربیت خوانندگان فعال با انگیزه و خودگردان یکی از اهداف اصلی برنامه های آموزشی خواندن می باشد امروزه مهارت خواندن در زندگی روزمره و حرفه ای افراد نقش بسیار مهمی یافته است خواندن نه تنها مهارت زندگی و دانش را ارتقاء می بخشد بلکه فرایند تصویر سازی ما را از دنیا تحت تأثیر قرار می دهدو در رشد هیجانات ، اخلاق و هوش کلامی نقش عمده ای دارد(هاریسون، 2004 ، به نقل از احمد پناه، 1389) . مشکلات خواندن از اساسی ترین مشکلاتی است که کودکان با ناتوانایی های یادگیری با آن مواجه هستند ، زیرا کودکی که نمی تواند بخواند ، شانس بسیار کمی جهت موفقیت در مدرسه دارد(سیف نراقی و نادری ،1389) . همچنین عدم موفقیت کودکان در یادگیری خواندن در سال های اولیه ی مدرسه او را به طور مؤثری از دیگر مواد درسی باز می دارد این دسته از نارسا خوان ها که در مدارس عادی باقی می مانند با مشکلات خطیر دیگری روبه رو می شوند زندگی آموزشگاهی این افراد به علت کوشش های بی حاصل همراه با تنبیه و مجازات به دوره ای از شکست های مکرر تبدیل می شوند که نتیجه ی آن بوجودآمدن اختلالات عمیق هیجانی ، عاطفی و شخصیتی است بیشتر نارسا خوان ها تحت تأثیر ناکامی هاو سرزنش های اطرافیان تصور منفی از خود دارند و فاقد اعتماد به نفس اند افزون بر این ، این دسته از نارسا خوان ها با چنان موانعی در زمینه ی یادگیری خواندن مواجه می شوند که امکان ارتقاء به کلاس های بالاتر برای آن ها وجود ندارد و اگر به دلیلی به کلاس های بالاتر راه یابند روحیه ی شاگردان عقب افتاده را به خود می گیرند و مورد بی توجهی همسالان خود قرار می گیرندو به رفتار های منفی روی می آوردند (مک فیلیس، 2006، هارول،2002، نورمند، 2005) .
حافظه ی فعال برای پردازش شناختی آگاهانه ضروری است به دلیل این که این فرصت را برای یک بازنمایی درونی از اطلاعات را می دهدو به عنوان راهنمایی برای تصمیم گیری و رفتار آگاهانه به طور کلی حافظه ی فعال از ترکیب آگاهی نسبت به لحظه به لحظه تلاش برای نگهداری اطلاعات در حافظه ی کوتاه مدت و تلاش برای بازیابی اطلاعات بایگانی شده تشکیل می شود که در یادگیری نقش اساسی دارد(دن، 2008).کودکان نارساخوان در نگهداری اطلاعات مشکل دارندکه این مشکل می تواند ناشی از کاربرد حافظه فعال باشد که می تواند در فراخوان آموزش های کلامی اثر داشته باشد، کودکان دارای مشکلات یادگری در خواندن نسبت به کودکان عادی نمره پایین تری کسب می کنند (گترکل و آلوی ، 2007) . با توجه به کارکردهای حافظه ی فعال و ارتباط آن با یادگیری به این دلیل اهمیت وضرورت دارد که اطلاعات پژوهشی مفیدی برای آگاهی دانش آموزان از توان و نقش حافظه ی خود در به انجام رسانیدن تکالیف فراهم می آورد . حدود 50 درصد آن ها به کودکان نارساخوان دچار اضطراب ، پیش فعالی و مشکل در نوشتن و اختلالات هیجانی هستند (باعزت ، سال هشتم ، 1387) . بهترین اقدام برای این دانش آموزان شناسایی و اقدامات درمانی و آموزشی می باشد(صداقتی و همکاران ،1389 ) . حافظه فعال یک مؤلفه کارکرد اجرای است که با کنترل تکانه ها ، متوقف کردن رفتار در زمان مناسب موجب موفقیت اجتماعی و تحصیلی می شوند (آردیلا، 2008 ؛ زینگرویچولاوس 2009) . از آن جایی که خواندن کلید اصلی اکثر یادگیری ها است و مشکل در خواندن موجب بروز مشکلات زیادی در تحصیل ، عملکرد اجتماعی ، روانی و شغلی فرد می گذارد و با توجه به این مطلب که نارساخوانی درصد بالایی در مقایسه با سایر ناتوانایی یادگیری دارد ضعف دانش آموزان در روخوانی بیشترمربوط به زمینه هایی نظیر بازشناسی ، تشخیص لغت ، و نیز درک مطالب در خواندن است . همیشه این سؤال مطرح بوده است که با چه روش هایی می توان به آموزش ، اصلاح خواندن این دسته از دانش آموزان پرداخت ؟ همچنین آموزش و درمان های ارائه شده به دانش آموزان دارای نارساخوانی چه جنبه های از خواندن (دقت ، سرعت و درک مطلب) آن ها اثر می گذارد؟
1-4- اهداف پژوهش
1-4-1- اهداف اصلی پژوهش
– اثر بخشی آموزش راهبردهای حافظه ی فعال بر بهبود عملکرد مهارت خواندن دانش آموزان نارسا خوان پسردوره ابتدایی شهر صحنه
1-4-2-اهداف جزیی
-تعیین اثربخشی آموزش راهبردهای حافظه فعال در دقت خواندن دانش آموزان نارسا خوان
-تعیین اثربخشی آموزش راهبردهای حافظه فعال در سرعت خواندن دانش آموزان نارسا خوان
-تعیین اثربخشی آموزش راهبردهای حافظه فعال در درک مطلب دانش آموزان نارسا خوان
-Numminen
-Gathercole
-Alloway
-Willis
-Adamz
– Masou
-Swanson
– Nevo
– Breznitz
– Dyslexia
-wajuihian
– Nado0
-siegel
-Kuta
-Brosnan
-Seyn
-Harrison
– PhyllisMc
– Harvl
– Norman
-Dehn
-Gathercole & Alloway
بحث پیرامون خانواده و راه های تحکیم آن از بحث های متداول مجامع علمی است، و علوم مربوط به آن، بویژه روانشناسی تلاش می کند که تدابیری بعمل آورد که روز به روز میزان ثبات خانواده را فزونی بخشد. خانواده نهادی است که همه نهادهای دیگر با آن ارتباط دارد و به حق شایسته است که بیش از اینها درباره خانواده تحقیق کنیم. خانواده جامعه ای است که از ارزش و اهمیت زیادی برخوردار است (حسینی، 1384).
با توجه به اینکه خانواده رکن اصلی هر جامعه ای را تشکیل می دهد و مشکلات مربوط به خانواده می تواند تأثیرات اساسی را در آن جامعه ایجاد کند، هرگونه تحقیق در این زمینه می تواند نتایج با ارزشی را برای مسئولین و دست اندرکاران جامعه در راستای پیشگیری و حل مسایل جامعه از جمله فساد، بزهکاری، و غیره داشته باشد.
اگر در جامعه ای آمار طلاق ناچیز باشد الزاماً به معنای ازدواج های موفق و سازگاری زناشویی نیست. بسیاری از زوج ها در خانواده ای زندگی می کنند که طلاق روانی در آن حکمفرماست. بدین معنا که هیچ گونه رابطه عاطفی و جسمانی بین زن و شوهر وجود ندارد، و زندگی بصورت اجباری و با حداقل تعاملات به پیش می رود و به همین جهت ضروری است که با دیدگاهی آسیب شناسانه به علل درون فردی ناسازگاری زناشویی و عدم موفقیت در ازدواج ها پرداخته و نقش آموزش خانواده در سازگاری و رضایت زناشویی مورد بررسی قرار گیرد، چرا که عدم وجود روابط سالم در خانواده موجب بروز تعارضات خانوادگی، و مانع اصلی انتقال آداب و رسوم فرهنگ و ازرش های مثبت جامعه به نسل های بعدی است (شفیع آبادی و ناصری، 1376).
رضایت زناشویی یکی از مهم ترین و مؤثرترین عوامل در تداوم یک زندگی موفق، سالم و شاد، محسوب میشود. در شناسایی عوامل مؤثر در رضایتمندی زناشویی متخصصین توافق نظر دارند که موفقیت در ازدواج مستلزم توانایی و مهارت خاصی در طرفین می باشد که یکی از آن ها، مهارت های ارتباطی و حل مسئله می باشد. از طرف دیگر باید توجه داشت که تحولات اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، تغییرات خاصی را در نگرش به ازدواج و انتظارات طرفین از زندگی مشترک ایجاد نموده است (زمانی منفرد، 1376).
ـمیلروشراد(1999) در تحقیقات خود نشان دادند که وقتی به زوجین مهارتهای ارتباطی زناشویی آموزش داده شودرضایت آنان از زندگی زناشویی به میزان قابل توجهی افزایش می یابد.همچنین نتایج تحقیق مهدویان(1376) نشان داد که آموزش ارتباطی بارویکرد شناختی رفتاری می تواند باعث افزایش رضایتمندی زناشویی شودوبه بهبود سلامت روانی آنان کمک کند.
کرباسچی وکیلبان(1378)نیز نشان دادند که وقتی زوجین را برای مدتی تحت آموزش ارتباط قرار دهیم رضایت زناشویی آن از همدیگربه طور معناداری افزایش خواهد داد.
ارتباط همچون چتر بزرگی است تمام آنچه بین آدمیان می گذرد را می پوشاند، بر آن اثر می گذارد. ارتباط رشته کامل ردو بدل کردن اطلاعات بین مردم و نیز راه های استفاده از این اطلاعات را دربر دارد. ارتباط نحوه ی معنی بخشیدن به اطلاعات بوسیله مردم را نیز در برمی گیرد (ستیر، 1387). یک ارتباط سالم عبارتست از توانایی افراد در توضیح و تصریح نیازها، خواسته ها و تمایلات، و نیز توانایی توجه کردن به دیگران و دعوت کردن از آنان برای روشن سازی مطالب و موفقیت ها است. همچنین توجه مناسب و تبادلات کلامی مستقیم و صریح بین اعضای یک خانواده ارتباط سالم در آن خانواده را نشان می دهد. و ارتباط ناسالم و ناکارآمد موجب کاهش توجه میان اعضای خانواده یا فقدان مفاهیم مشترک و ایجاد تبادلات کلامی غیرمستقیم و مبهم می شود. و همچنین تحقیقات نشان داده است که ارتباط به میزان زیادی با رضایت زناشویی همبستگی دارد و نیز پیش بینی کننده رضایت از زندگی یا طلاق است.(مرادی، 1379؛ فاتحیزاده واحمدی 84، اکوردینو و گورنی1993).
امروزه بسیاری از رویکردهای زوج درمان بر همسبتگی مشکلات مهارت های ارتباطی با رضایت زندگی زناشیویی تأکید کرده اند، و یکی از مسایل مهم در آموزش ارتباط زناشویی دانسته اند (دانهو، 1996).
ارتباط نامؤثر موجب فاصله بین فردی عمیق می گردد که در همه جنبه ی زندگی و همه بخش های جامعه تجربه می شود. عدم استفاده از مهارت های لازم برای شروع و ادامه زندگی زناشویی لذت بخش می تواند منجر به تنهایی، بیماری جسمی و فشارهای روانی، احساس عدم صلاحیت و نارضایتی شغلی، مشکلات خانوادگی و حتی مرگ شود (زمانی منفرد، 1376).
ناامیدی از بهبود در روابط زوجین، بینش های سودگرانه و نادرست، روابط غلط، علاوه بر اثرات سویی که بر ارتباطات بین همسران می گذارد، بی تردید ساختار خانواده را نیز متزلزل می نماید. تزلزل خانواده نیز بر سلامت روان کودکان و رشد طبیعی و سالم آن ها اثرات
مخربی برجای می گذارد. بر این اساس توجه به خانواده و بهبود روابط زوجین که الگوی اصلی و اولیه زوجین هستند، ضروری به نظر می رسد (عامری، 1382).
بالعکس زمانی که روابط زوجین مبهم، متعارض یا دو پهلو باشد، یکدیگر را درک نکنند و یا برای خواستههای دیگری ارزش قائل نباشند، توانایی حل مشکلات و توافق بر سر موضوعاتی از قبیل روابط جنسی لذت بخش، نحوه معاشرت و رفت و آمد با خویشان، گوش دادن به یکدیگر، گذراندن اوقات فراغت، تربیت فرزندان و نحوه ی خرج کردن پول، نداشته باشد. در نتیجه احساس دوری و عدم تفاهم کرده و ممکن است در جستجوی دستیابی به راه حل هایی باشند که هیچ کمکی به آن ها نکرده و باعث بدتر شدن وضعیت شود.
بنابراین بخش مهم ارزیابی خانواده کیفیت روابط زناشویی است که آیا شرکای ازدواج از روابط خود احساس رضایت می کنند؟
در واقع آن ها باید یکدیگر را سیراب، تصدیق و حمایت نمایند. رابطه زناشویی باید براساس اطمینان و احترام متقابل باشد که در این امر عوامل عاشقانه و صمیمیت نیز دخالت دارند. علاوه براین هریک از زوجین نیازمند همسر با کفایت و آگاهی هستند که بتواند به موقع به حل تعارضات موجود بپردازد (بارکر، ترجمه دهقانی و دهقانی، 1382).
همان گونه که در آغازگفتیم ازدواج خشت بنای خانواده است و در صورتی که بخواهیم در خانواده با مشکلات کمتروآسیب های کمتری روبرو باشیم ،نیاز هست که به امر ازدواج توجه کنیم.توجه به ازدواج توجه به خانواده است .یکی از مهمترین کارهایی که می توانیم انجام دهیم آموزش است اما آیا ازدواج نیاز به آموزش دارد؟آیا این مسأله آنقدرجدی هست که باید برای آن آموزش دید؟
ما معتقدیم که ازدواج نیاز به آموزش دارد اجداد ونیاکان ما هم این آموزش را می دیدند.آنها از طریق ارتباطات چهره به چهره ومشاهده ی رسومی که تاحدبسیار زیادی انعطاف ناپذیر بود وبه دلیل ساده تر بودن زندگی،آموزش مورد نیاز خود را از محیط خود دریافت می کردند.
اما در دنیای جدیدودایم در حال تغییروتحول فعلی،با رسوم بسیار منعطف وبرخی اوقات حتی اضمحلال رسوم سنتی،با وجود زمان اندکی که اعضای خانواده با هم هستندوتعداد نفرات کمتری که با هم زندگی می کنند،ما نیاز داریم که برای ازدواج آموزش ببینیم ودرباره ی آن یاد بگیریم.برنامه غنی سازی زندگی زناشوی برنامه ای برای بهبود و برپاسازی ازدواج است و دارای سطوح بالایی از اعتبار و سودمندی برای زندگی زوجین است. این برنامه برای اولین بار توسط اولسون در سال 1987 طراحی شدوبطور کلی ضرورت آموزش غنی سازی زندگی زناشویی عبارت است از:
1-پایین آوردن میزان طلاق وعوارض ناشی از آن وپیشگیری از این پدیده در جامعه
2-ارتقاءبهداشت روانی زنان،مردان وفرزندان وخانواده
3-پیشرفت شغلی زوجین
4-پیشرفت شغلی فرزندان در خانواده
5-کاهش اختلالات رفتاری کودکان
6-کاهش اختلالات روانی در سطح جامعه
بنابراین این پژوهش به دنبال بررسی این سؤال است که آیا آموزش غنی سازی ازدواج به سبک اولسون بر افزایش الگوهای ارتباطی و رضایت زناشویی اثر معنادار دارد؟
اهمیت و ضرورت
ازدواج یک رابطه منحصربفرد است. در رابطه زوجی، هر دو نفر می توانند عمیق ترین صمیمیت را در زندگی تجربه کنند. این تجربه عمیق می تواند صمیمی ترین و راحت ترین و یا بالعکس، شدیدترین صدمه ممکن و احساس خیانت باشد. ازدواج کردن به معنی درهم آمیختن چشم انداز و دو تاریخچه است که شامل ارزش ها و جهان بینی های متفاوت است. رابطه ی زوج رابطه ای است که در آن همه چیز می تواند ترکیب شود. رابطه ی زوج مستلزم این است که هر شخص در هویت و فردیت شخصی منحصربفرد خود جدا باقی بماند و در عین حال توانایی این را داشته باشد که این هویت را در لحظاتی برای سلامت و بهبودی رابطه کنار نگاه بگذارد. همچنین یکی از عواملی که زوج ها را در کنار یکدیگر نگاه می دارد احترامی است که هر فرد برای هویت جدای دیگری قائل است (نظری و نوابی نژاد، 1384).
ازدواج کردن یکی از مشکل ترین و پیچیده ترین وظایف بزرگسالی است. این رویداد مهم در عین حال به عنوان ساده ترین و عاشقانه ترین مرحله چرخه زندگی توصیف شده است. به جای اینکه به ازدواج به عنوان راه حل مشکلات خانوادگی یا مشکل نهایی فرد نگریسته شود، باید آن را به عنوان انتقال، به مرحله ای جدید از زندگی تلقی کنیم که مستلزم شکل دادن اهداف، قواعد و ساختارهای خانوادگی متفاوت است (حمیدی، 1386).
-marriage
– effective communication
-Couple satisifaction
– Divorce
– Taniguchi & Tallman & OBrine
– Rosen-Grandon. & Myers & Hattie
– Tallaman & Hasiao
-marital inrichment
– marital Satisfaction.
– communication Skills.