اصطلاحات واقع در پرانتز توسط آقای هاینز و همکارانش در سال ۲۰۰۴ و همچنین شاه و وارد در سال ۲۰۰۷ بکارگرفته شدهاند.
منطقا بهنظر میرسد که نابی مفهوم استواری شامل فعالیتهای JIT، کاهش منابع، استراتژیهای بهبود، کنترل نواقص، استانداردسازی و تکنیکهای مدیریت علمی باشد. اما، صورتبندی یک تعریف روشن که قادر باشد همهی این عناصر را در برداشته و همچنین اهداف متنوع را بصورت یکپارچه درآورد، در ادبیات تحقیق ناب مشکل میباشد(چمپی، ۱۹۹۹). که البته در ادامه به یکی از جامعترین تعاریف ارائه شده توسط شاه و وارد (۲۰۰۷) خواهیم پرداخت. بعبارتی، میتوان گفت که تولید ناب (بهزحمت) از پس امتحان اعتبار همگرا برآمد، اگرچه که میان مولفان در رابطه با مقصد کلی مفهوم، توافق روشنی وجود ندارد.
۲-۱۳-۳ تجزیه و تحلیل اعتبار تمایز تولید ناب
تفاوت میان TQM و تولید ناب چه میباشد؟ در این قسمت نابی و TQM را بر اساس تحلیلهای انجام شده توسط هاکمن و واگمن (۱۹۹۵) مورد مقایسه قرار میدهیم. بحث را از سه جنبهی مفروضات اساسی[۷۵]، اصول تغییر[۷۶] و مداخلهها[۷۷] مورد بررسی قرار میدهیم:
- مفروضات اساسی:
-
- کیفیت: کیفیت به اندازهایی که در ادبیات TQM مورد توجه قرار میگیرد در تولید ناب قرار نمیگیرد. تمرکز عمده در ادبیات تولید ناب بر تولید درست به موقع یعنی JIT میباشد فرض بر اینست که JIT بههمان اندازه که سبب کاهش در هزینه کل میشود سبب پررنگتر کردن مشکلات نیز میشود. این عمل از طریق کاهش منابع در سیستم صورت میگیرد به این ترتیب که موجودیهای ذخیره[۷۸] نتوانند مشکلات موجود را پوشش دهند. در دیدگاه کوتاه مدت، این کاهش در منابع مستقیما سبب کاهش در هزینه میشوند. در بلند مدت، این کاهش صورتگرفته در منابع و بهدنبال آن حذف بافرها موجبات نمایان ساختن مشکلات موجود در تولید را فراهم میکنند. بنابراین بعنوان یک منبعی جهت بهبود مستمر بهشمار میآید(Ohno, 1988; Krafcik, 1988).
یک اعتقاد عمومی اینست که هدف تولید ناب، حذف اتلاف میباشد. اما بازبینی ادبیات تولید ناب حمایت همه جانبهایی را از آن نشان نمیدهد البته حذف اتلاف، قطعا یکی از مهمترین جنبههای تولید ناب میباشد. برخی از مولفان، افزایش ارزش برای مشتری را دلیل انجام عملیات برای حذف اتلاف میدانند(برا ی مثال دنیس، ۲۰۰۲; بیکنو، ۲۰۰۴) درحالیکه دیگران آنرا (حذف اتلاف) یک استراتژی برای کاهش هزینه بیان کردهاند(برای مثال اوهنو، ۱۹۸۸; ماندن، ۱۹۹۸).
حذف اتلاف همچنین یکی از بخشهای اساسی TQM میباشد که البته تحت لوای هزینههای کیفیت[۷۹] بیان میشوند(Hackman & Wagman, 1995; Sorqvist, 1998). تفاوت عمده میان TQM و LP در این رابطه (اتلاف)،در میزان دقت آن ها در تعریف اتلاف میباشد. در اغلب ادبیات تولید ناب، اتلاف (مودا)[۸۰] بر اساس اشکال هفتگانه (حملونقل، موجودی، حرکت، انتظار، تولید بیش از حد، پردازش بیش از حد، نواقص) ارائه شده توسط اوهنو (۱۹۸۸)، بیان میشوند. درحالیکه TQM یک تعریف بسیار کلیتری نسبت به هزینههای کیفیت دارد، و آن ها را به هر چیزی که بتوان آنرا از طریق بهبود حذف کرد، اتلاق میدارد.
- کارکنان و کیفیت کارشان. یک انتقاد مهم به مفهوم تولید ناب اینست که آن بطورکلی دارای دیدگاهی با توجه ضعیفی به موضوع کارکنان میباشد. حامیان تولید ناب معمولا دارای دیدگاهی ابزاری[۸۱] و مدیریتی هستند که به کارکنان بعنوان یک جزء[۸۲] در سیستم تولید مینگرند (Kamata, 1982; Berggren, 1992, 1993). بحثهای فراوان درباره جیدوکا و پوکایوکه در ادبیات تولید ناب بیانگر اینست که به کارکنان نمیتوان برای تولید محصولات با کیفیت مطلوب اعتماد کرد، بنابراین در پی کشف تکنیکهایی برای برطرف کردن امکان بروز اشتباه توسط نیروی انسانی در سیستم هستند.
-سازمان بعنوان یک سیستم. چیزی که بین تولید ناب و TQM مشترک است، نگرسیتن به سازمان بعنوان یک سیستم میباشد(Womack & Jones, 2003; Bicheno, 2004). اما اختلاف ناچیزی در دیدگاه این دو مفهوم وجود دارد. TQM دارای تاکید فراوان بر ساختار داخلی و یکپارچهسازی ادارات درون سازمان میباشد، در حالیکه تولید ناب، زنجیرهی تامین را مورد خطاب قرار میدهد و عملیات تولیدی داخل سازمان را، بعنوان بخشی از جریان ارزش[۸۳] ترسیم شده از تامینکنندگان فرعی تا مشتریان نهایی، در نظر میگیرد.
-کیفیت، مسئولیت مدیریت ارشد است. این مورد نیز با وجود اندکی تفاوت، یکی دیگر از وجوه اشتراک این دو مفهوم میباشد. مدیران در TQM، مسئول ایجاد ساختارهایی برای حمایت از کارکنان در تولید محصولات با کیفیت میباشند( (Deming, 1986. این ایده در تولید ناب نیز وجود دارد ولی منطق پشت آن، حول حذف عوامل انسانی از سیستم بوسیلهی جیدوکا و پوکایوکه، بنظر میرسد. با اشارهایی به لفظگذاری توسط مک گریگور، میتوان بیان داشت که TQM بر اساس تئوری Y و LP بر اساس تئوری X بنا نهاده شدهاند(Ezzamel et al., 2001).
- اصول تغییر:
- تمرکز بر فرایند. در مفهوم نابی بیشتر از واژهی جریان ارزش استفاده میشود (Womack&Jones, 2003). واژهی فرایند مصطلح توسط تئورسینهای TQM ، دارای سطح تجرد پایینتری بوده و در واقع به زیر فرایندها یا فعالیتها اشاره دارند(Riley, 1998). این مفهوم که، مدیریت بایستی فرایندها را تجریهوتحلیل و بهبود بخشیده و کارکنان را نیز آموزش دهد، در هر دو مفهوم مشترک است.
- مدیریت بر اساس واقعه[۸۴]. در ادبیات تولید ناب صراحتا در رابطه با مدیریت بر مبنای وقایع سخنی به میان نیامده است. اگرچه، این شیوهی مدیریت بطور ضمنی مورد توجه میباشد اما ابزارهای تحلیلی فراوانی نیز بهمنظور کمک به دستیابی تولید ناب مورد استفاده قرار میگیرد. اگرچه این دیدگاه میان این دو مفهوم مشترک است اما تفاوتهایی نیز با هم دارند. در TQM استفاده از ابزارهای آماری برای تجزیه و تحلیل تغییرپذیری یک مفهوم اساسی میباشد (Hackman & Wagman, 1995). در عقیدهی تولید ناب این موضوع بههمین میزان دارای اهمیت نمیباشد. در حقیقت، برخی از نویسندگان به مخالفت با بکارگرفتن ابزارهای آماری به منظور تجزیه و تحلیل فرایند پرداخته و استفاده از ابزارهای بدیلی چون بازرسی و بصریکردن مسائل[۸۵] را توصیه میکنند(Dennis, 2002; Liker, 2004).
- یادگیری و بهبود مستمر. به بیان هاکمن و واگمن (۱۹۹۵)، TQM یک ” فرا- یادگیری کینهجویانه و شدید”[۸۶] تعبیر میشود. در ادبیات تولید ناب به این شدت به جنبههای یادگیری تاکید نشده است. همانطور که در بالا بیان شده است، بطورکلی ادبیات تولید ناب به جنبههای رفتاری کارکنان کمتر توجه کرده و بیشتر به استفاده از تکنیکهای ابزاری برای ایجاد بهبود در عملکرد سیستم توجه دارد. همچنین در تولید ناب تمرکز روشنی بر بهبود مستمر که تداعی کنندهی اشکال خاصی از یادگیری میباشد، وجود دارد. اما، سوالی که مطرح میشود اینست که چه کسی یاد میگیرد. TQM بر تحریک خلاقیت و تلاشهای انفرادی برای به بهبود، تمرکز دارد (هاکمن و واگمن، ۱۹۹۵)، درحالیکه نابی دارای تاکید جدی بر استانداردسازی کار و یادگیری گروهی میباشد (Niepce & Molleman, 1998; Thompson & Wallace, 1996).
۳) مداخلات:
- تجزیهو تحلیل نیازمندیهای مشتری[۸۷] . توجه به مشتری یکی از عیارهای[۸۸] TQM میباشد، بطوریکه هر گونه فعالیت بهبود بایستی بر مبنای تجسس و وارسی نیازمندیهای مشتری صورت بپذیرد. حال چه مشتری داخلی باشد و یا اینکه خارجی باشد. مفهوم نابی تاکید جدی بر علائق مشتری ندارد. برخی از نویسندگان بیان میکنند که مهمترین هدف تولید ناب خشنود کردن مشتری میباشد(Dennis, 2002). اما در ادبیات تولید ناب، متدهای موجود برای تجزیهوتحلیل نیازمندیهای مشتریان بسیار اندک میباشد که این خود دال بر معمول نبودن این موضوع در مفهوم نابی میباشد.
- شراکت با تامین کننده. تامین کنندگان در هر دو مفهوم با اهمیت میباشند. هر دو مفهوم خاطرنشان میکنند که بایستی یک مشارکت بلند مدت با تامینکنندگان برقرار کرده و بر اثر تشریک مساعی با آن ها به بهبودهایی دست یافت. اگرچه همهی نویسندگان این موضوع را مطرح نکردند ولی اکثریت آن ها این موضوع را اذعان داشتند.
- تیمهای بهبود. در بیشتر متون TQM، دوایر کیفیت[۸۹] دارای نقش اساسی میباشند که از آن ها در فعالیتهای حل مسئله و بهبود استفاده میکنند. در ادبیات تولید ناب نیز صراحتا از تیمهای بهبود صحبتهایی به میان آمده است اما فقط توسط نیمی از نویسندگان بازبینی شده در این تحقیق به آن ها اشاراتی شده است. اما اغلب، همهی آن ها از فعالیتهای بهبود بحثهایی را مطرح میکنند.
- روشهای علمی جهت سنجش و بهبود عملکرد. هر دو مفهوم از روشهای علمی متنوعی برای تجزیه و تحلیل و ارزیابی عملکرد استفاده میکنند. اما این متدها بطور مشخصی متفاوت از هم میباشند، و ابزارهای نسبت داده شده به یک مفهوم، عموما در ادبیات مفهوم دیگر ذکر نمیگردند. هدف سنجش نیز در آن ها متفاوت میباشند. سنجش در TQM به منظور شناسایی مسائل و مستندسازی بهبود صورت میگیرد در حالیکه نظریهپردازان نابی سنجش را با اهداف برنامهریزی و همگامسازی[۹۰] دنبال میکنند، برای مثال برای تعیین نرخ تولید(Bicheno, 2004).
- تکنیکهای مدیریت فرایند. همانطورکه بیان شد، واژهی فرایند در این دو مفهوم با اندکی تفاوت مورد استفاده قرار میگیرند. در ادبیات تولید ناب، تکنیکهای متفاوتی برای سطح کلی فرایندها و همچنین فعالیتهای انفرادی وجود دارد. در سطح سازمانی میتوان، از نقشهبرداری از جریان ارزش(VSM)[91] به منظور مشخص کردن انواع متعددی از مسائل در طی فرایندها، استفاده کرد(Rother & Shook, 1998). در یک سطح عملیاتیتر، تکنیکهای متفاوت مطالعهی کار و زمان مطرح میباشند، برای نمونه نمودار اسپاگتی[۹۲] (Bicheno, 2004).
نابی و TQM- همانند اما متفاوت. بطور خلاصه میتوان گفت، که TQMو LP در سطح فلسفی، بویژه در رابطه با بهبود مستمر و دیدگاه سیستمی، دارای ایدههای مشترک فراوانی میباشند.. اما، در یک سطح عملیاتیتر، این دو مفهوم تفاوتهای بیشتری دارند. ارزشهایی زیر بنایی دو مفهوم نیز، بخصوص در رابطه با ارزشهای مربوط به انسان، بسیار متفاوت از هم میباشند.
۲-۱۴ ذکر نکاتی در رابطه با توسعه مفاهیم و تعاریف نابی
با بررسی ادبیات تولید ناب به این موضوع تاکید داریم که تعاریف مفهومی از تولید ناب دارای ماهیت وسیعی میباشد و همچنین توجه به این امر که، در تمایز قائل شدن میان اجزاء تشکیلدهنده اش، و همچنین میان اجزاء با کل سیستم ، با مشکلاتی مواجه میباشیم. این نشان میدهد که ما در هر دو فضای عمیاتی و مفهومی تولید ناب با توسعهی کافی نرسیدهایم( شکل ۲-۳).
شکل ۲-۳ وضعیت فعلی دانش در رابطه با جهان مفهومی و جهان تجربی مرتبط با مقوله نابی، برگرفته از:۲۰۰۱) (Periem & Butler,
در تحقیقات صورتگرفته توسط شاه و وارد (۲۰۰۷)، با در نظر گرفتن فعالیتهای داخلی و خارجی بطور جامعنگرتری به مفهومسازی تولید ناب پرداخته است که در نتیجه سبب انطباق دقیقتر تولید ناب با خاستگاهش و همچنین توسعه سنجههایی مناسبتر برای ارائه آن، شده است.
شاه و وارد با بررسی جامع تحقیقات ارائه شده و با ترکیب نمودن عناصر مورد اشاره در این تعاریف، تعریف جامع زیر را از نابی ارائه میدهند : “تولید ناب یک سیستم اجتماعی- تکنیکی منسجم است که هدف اصلیاش، حذف اتلاف از طریق کاهش یا حداقلسازی همزمان تغییرپذیری داخلی، تغییرپذیری تامینکننده و نیز تغییرپذیری مشتری است (Shah & Ward, 2007).
در این قسمت به ارائه توضیحات مختصری در رابطه با چند واژهی بکارگرفته شده در تعریف فوق( به زعم نگارنده) میپردازیم:
۱) اتلاف: هر چیزی که موجب ایجاد ارزش افزوده برای محصول نشود، اتلاف میباشد(Monden, 1983) . بعبارتی، هر چیزی که مشتری در ازای آن حاضر به پرداخت پول نباشد و بایستی آن را حذف کرد، اتلاف تلقی میشود. در نتیجه با این تعریف، اتلاف گسترهی وسیعی از عملیات را درجنبههای هزینهای و کیفیت و رضایت مشتری را در بر خواهدگرفت. بنابراین با این تعبیر میتوان به بسیاری از تعارضات موجود در دیدگاه فلسفی خاتمه بخشید.
۲) تغییرات: اگر نگاهی به گذشته و حوادث تاریخی تولید ناب بیندازیم، خواهیم دید که تولید ناب اجبارا بایستی به سمت کاهش اتلاف سوق داده میشد و آن هم به دلیل بوجود آمدن تغییرات شگرف در محیط اقتصادی ژاپن( یعنی بنیهی اقتصادی ضعیف به همراه وجود تقاضای متنوع در حجم کم و…) میباشد. وجود این اقتصاد راهی جز مهار یا کاهش این تغییرات تحمیل شده برای تولیدکنندگان ژاپنی باقی نگذاشت. تا اینکه از طریق کاهش این تغییرات از اتلافات مختلف جلوگیری کرده و به بهرهوری برسند و بتوانند بقای خود را تضمین کنند.کاهش تغییرپذیری به معنای حرکت به سوی ثبات و استانداردسازی و کاهش انحرافات در عملیات میباشد(عموزاد خلیل و بورانی، ۱۳۸۷).
۳) کاهش تغییرات همزمان: ثبات و استانداردسازی بایستی در همهی حوزههایی عملیاتی یک کسب وکار صورت بپذیرد تا اینکه این ثباتها با یکدیگر سازگار باشند. بطوریکه تنها را حذف اتلاف، سازگاری و همترازی در این کاهش تغییرات میباشد. ایجاد ثبات در یک قسمت بدون وجود ثبات در بخش دیگر هیچگاه ما را به هدف کلی (حذف اتلاف) نمیرساند.
برای مثال اگر زمان راهاندازی بین تولیداتمان[۹۳] را به یکباره کاهش داده و فرض کنیم که تامینکننده هم موجودی لازم را در زمان به موقع تامین کند و با هیچگونه افزایش یا کاهش موجودی روبهرو نشویم، بی شک در محاسبهی زمان تکت دچار مشکل میشویم و محصولات تکمیل شدهی ما زودتر از موعد حاضر میشوند و در نتیجه مجبور به نگهداری موجودی در انبار خواهیم بود، بنابراین درست به موقع تولید نکرده و سبب ایجاد اتلاف گشتهایم. در این رابطه میتوان مثالهای فراوانی را ذکر کرد.
این تعریف به علت دارا بودن خصوصیات شفافیت، قابل انتقال به دیگران بودن، ثبات، ایجاز، تفکیکپذیری، جامعیت و مانعیت، میتواند به عنوان مبنای تحقیقات بسیاری از جمله این تحقیق واقع شود (Wacker, 2004). این تعریف در بوجود آوردن پلی در شکاف ایجاد شده میان دو دیدگاه متفاوت موجود در ادبیات تولید ناب یعنی، دیدگاه فلسفی و عملیاتی کمک خواهد کرد.
شرکتهای تعقیبکنندهی تولید ناب به منظور مدیریت تغییرات در حوزههای تامین، زمان پردازش و تقاضا بایستی همواره به این تغییرات حساس بوده و همواره در پی درک دلایل این تغییرات باشند. تغییرپذیری در تامین زمانی اتفاق میافتد که تامین کننده قادر نباشد منابع را در کمیت، کیفیت، زمان و مکان مقتضی تامین نماید. این تغییرپذیری را میتوان از طریق بوجود آوردن زیربنایی از تامینکنندههای قابل اتکاء و درگیر که شامل تعداد اندکی از تامینکنندگان کلیدی با قراردادهای بلند مدت میباشد، کاهش داد. از دیگر فعالیتهای بکارگرفتهشده بهمنظور محدودکردن تغییرپذیری تامینکننده میتوان به فراهم کردن بازخوردهای منظم بر کیفیت و تحویل و همچنین فراهم آوردن آموزش و توسعه بهمنظور بهبود هر چه بیشتر تامین کننده، اشاره نمود(آرمسترانگ، ۲۰۰۵).
مشابها، بهمنظور حداقلسازی تغییرپذیری در زمان فرایند تکنیکها و ابزارهای فراوانی وجود دارد. برای مثال، مشخصکردن دقیق جزئیات عملیات تولیدی ما را در توازن هر چه بهتر خط تولید و در نتیجه پیشبینی مناسبتر کمیت تولید، توانا خواهد ساخت. با یک برنامه تضمین کیفیت دقیق میتوان میزان دوبارهکاریها و در نتیجه تغییرپذیری در زمان تولید را کاهش داد. وجود کارکنان چند مهارته موجب خواهد شد با پدیدهی غیبت کارکنان و در نتیجه ایجاد اختلال در جریان، کیفیت، و کمیت تولید بطور مناسبی برخورد شود(Monden, 1983 (. تولید ناب همچنین شامل فعالیتها و ابزارهای متفاوت دیگری برای حداقلسازی تغییرات زمان فرایند میباشد.
اثرات تغییرپذیری تقاضا میتوانندکل فرایند تولید راتحت تاثیر منفی قرار دهد و زمانبندی روزانهی تولید را به هم بریزد. به منظور مواجهه با تغییرات تقاضا، تولید ناب بر زمان تکت[۹۴]که به عنوان مقیاسی جهت تعیین مقادیر مورد نیاز از محصولات به منظور تامین تقاضای مشتریان میباشد و همچنین از تکنیکهای هموارسازی تولید مانند هیجونکا= به منظور سازگاریی باتغییر در تقاضا، تمرکزمیکند(Monden, 1983). همچنین شاید از مدیریت تقاضا[۹۵] نیز به منظور هموارسازی نوسانات در الگوهای تقاضا در بازههای زمانی، استفاده کنیم.
فرم در حال بارگذاری ...