وبلاگ

توضیح وبلاگ من

بررسی قصه های قرآنی در متون نظم از آغاز تاپایان قرن ششم- قسمت ۲۴

 
تاریخ: 20-07-00
نویسنده: فاطمه کرمانی

قارون کند اندر دو نفـس تیغ جهادت یک طایفه میراث خور و مرثیه خوان را
همچو قارون در زمین پنهان کنی بد خواه را گر به گردون بر شود همچون دعای مستجاب
بر آستان جلالش به هر قدم که نهد هزار دشمنش اندر زمین چو قارون باد
زنام تو دهن سکه گر ببندد چرخ وجوه ساز معادن قرین قارون باد
گنج قارون به کس دهم ندهم تا نشد جای حبس قارنم
زر که بی مهر خازنت روید قسم میراث خوار قارون باد
اگر چه قارن و قارون به قوّت و مال مخالف زگزاف زمانه ی ریمن
زهی جود از تو در قوّت چو قارن زهی آز از تو در نعمت چو قارون
ز فرط غنیمت محقرترین کس دفین دو قارون محقر گرفته
پاسشان حبس زمین است و درو قارون وار فتنه و جور و ستم هر سه شده زندانی
ناصرخسروقبادیانی می گوید :
گر تو بیاموزی ای پسر سخن خوب خوار شود پیش تو خزانه ی قارن
دست بر پرهیز دار و خوب گوی و علم جوی تا به اندک روزگاری خویشتن قارون کنی
طمع جانت کند گرچه بد و کابین گنج قارون بدهی یا سپه قارون
خاک خراسان بخورد مر دین را دین به خراسان قرین قارون شد
خانه ی قارون نحس را به جهان خاک خراسان مثال و قانون شد
بلا روید نبات اندر زمینی که اهلش قوم هامان اند و قارون
تو ای جاهل برو با آل هامان مرا بگذار با اولاد هارون
لیکن ننمایدت راه هارون تا باز نگردی ز راه هامان
چونست کار از پس چندان حرب امروز مر سکندر و دارا را
بهمن کجا شدست و کجا قارن زان پس که قهر کردند اعدا را
بررس نیکو به شعر حکمت حجت زانکه بلند و قویست که قارن
بنهفته به سحر گنج قارون یک درّ تو در دو دانه گوهر
و آن خشک خارو خس که بسوزندش فرعون بی سلامت و قارونست
این مرده لاله را که شود زنده نم سلسبیل و محشر هامونست
گفتار ، محمد رسول الله واندر دل، کینه چون که قارن
با تو تا مقرونست این گهر باقی تو به زیب و به جمال ای تن قارونی
هرکس که دون شمارد قارون را از ناکسیش باشد و مجنونی
درویش تست خلق به عمر ایراک از عمر بی کناره تو قارونی
گویی کز زیر خاک تیره برآمد گنج به سر بر نهاده صورت قارون
بر سر قارون به باغ گوهر و زرّست گوهر و زرّی به مشک و شکر معجون
مسعودسعدسلمان می گوید :
ناتوان گشته از اقبال تو رستم توان بی یساران گشته از احسان تو قارون یسار
ز خلقش کوه بابل خورده آسیب ز جودش گنج قارون برده کیفر
جود تو ز نعمتم کند قارون زانکه نغمات بی گمان سازم
دستت همی زمین را مفلس کند به زر تیغت همی هوا را قارون کند ز جان
ای شاه جهان تو بندگان داری چون رستم و طوس و بیژن و قارن
این تن و جان از فراق قارون گشتند تا به غم اندر فروشدند چو قانون
ای خرد را به راستی قانون وی دل تو زهر هنر قارون
امل چه گفت یقین باز گشتمی قارون اگر به خانه رادیش میهمان شدمی
بسته طاعت تو گردون باد گیتی از نعمت تو قارون باد
هرکه بور از نشاط مفلس گشت گرچه از آب دیده قارون شد
ظهیرالدین فاریابی می گوید :
کشیده سر سوی گردون ز کبر چون نمرود فرو شده به زمین در زبخل چون قارون
عهد هارون در گهت دایم حسد روزگار مأمون باد
ید بیضای موسویت به جود کیسه پرداز گنج قارون باد
از بیانش درّ مکنون می جهد وز بیانش گنج قارون می جهد
امیر معزی می گوید :
رنج قارونست حاسد را ز تو روز نبرد گنج قارونست سائل را ز تو روز عطا


فرم در حال بارگذاری ...

« زندگی، آثار واندیشه‌های کلامی زراره بن اعین- قسمت ۶بررسی تأثیر عناصر آمیخته بازاریابی ((۴P بر افزایش فروش و سهم بازار خارجی در شرکت لبنیاتی پگاه گلپایگان- قسمت ۳ »
 
مداحی های محرم