فرد سالم[۱۰۹] از نظر اجتماعی زمانی عملکرد خوبی دارد که اجتماع را به صورت یک مجموعه معنادار و قابل فهم و بالقوه برای رشد و شکوفایی بداند، احساس کند که متعق به گروههای اجتماعی است و خود را در اجتماع و پیشرفت آن سهمی بداند. محتوای مقیاس سلامت اجتماعی طیف مثبتی از ارزیابی فرد از تجاربش در جامعه است.
در تعریفی که از سلامت اجتماعی توسط دپارتمان سرپرست اجتماعی انجام شده، سلامت اجتماعی را یکی از سه جنبه مهم سلامت کامل تلقی کردهاند. در سلامت اجتماعی، ما میزان تأثیر هریک از نقشهای اجتماعی[۱۱۰] و باورهای فرهنگی[۱۱۱] را بر حالتهای سلامت کامل میبینیم. سلامت اجتماعی به چگونگی ارتباط بلند مدت[۱۱۲] فرد با دیگران بر میگردد. ساختار ارتباط سالم با اعضای خانواده و داشتن دوستان از نیازهای ارتباطی هر فردی با دیگران است و برای سلامت اجتماعی مهم است (عبدیفرد، ۱۳۷۴: ۳۹).
در ذیل تعریف مؤلفهها و معیارهای مهمی که برای ابعاد سلامت اجتماعی در مطالعه ملی مک آرتور[۱۱۳] اندازهگیری شدهاند بیان میشود (کییز، ۲۰۰۴).
شکوفایی اجتماعی: دانستن و اعتقاد داشتن به اینکه جامعه به شکل مثبتی در حال رشد است. فکر کردن به اینکه جامعه پتانسیل رشد به شکل مثبت را دارد. این تفکر که جامعه پتانسیل خود را به شکل واقعی (بالفعل) در میآورد شکوفایی اجتماعی یعنی باور به اینکه اجتماع سرنوشت خویش را به دست دارد و به مدد توان بالقوهاش مسیر تکاملی خود را کنترل میکند.
انسجام اجتماعی: احساس بخشی از جامعه بودن. فکر کردن به اینکه فرد به جامعه تعلق دارد. احساس حمایت شدن از طریق جامعه و سهم داشتن در آن. بنابراین انسجام آن درجهای است که در آن مردم احساس میکنند که چیز مشترکی بین آن ها و کسانی که واقعیت اجتماعی آن ها را میسازند وجود دارد.
پذیرش اجتماعی: داشتن گرایشهای مثبت نسبت به افراد، تصدیق کردن دیگران و به طور کل پذیرفتن افراد علیرغم برخی رفتارهای سردرگم کننده و پیچیده آن ها. پذیرش اجتماعی مصداق اجتماعی از پذیرش خود (یکی از ابعاد سلامت روان) است. در پذیرش خود، فرد با نگرش مثبت و احساس خوبی در مورد خودش و زندگی گذشته دارد و با وجود ضعفها و ناتواناییهایی دارد همه جنبههای خود را میپذیرد. در پذیرش اجتماعی، فرد اجتماع و مردم آن را با همه نقصها و جنبه های مثبت و منفی باور دارد و می پذیرد.
مشارکت اجتماعی: این احساس که افراد چیزهای با ارزشی برای ارائه به جامعه دارند. این تفکر که فعالیتهای روزمره آن ها بوسیه جامعه ارزشدهی میشود. در حقیقت مشارکت اجتماعی باوری است که طبق آن فرد خود را عضو حیاتی اجتماع میداند و فکر می کند چیز با ارزشی برای عرضه به دنیا دارد. این افراد تلاش می کنند تا در دنیایی که صرفاً به دلیل انسان بودن برای وی ارزش قائل است سهیم باشد.
۲-۱-۱۲-۱۳-۱- ابعاد سلامت اجتماعی کییز:
کییز ابعاد عملیاتی سلامت اجتماعی را با نظر به الگوی سلامت و آموزههای سلامت و آموزههای جنبش روانشناسی مثبتگرا[۱۱۴] مطرح میکند. هریک از این ابعاد منعکسکننده چالشهایی هستند که انسان به عنوان موجودی اجتماعی با آن مواجه است. ابعاد پنج گانه مقیاس سلامت اجتماعی را میتوان به صورت زیر توضیح داد. (کییز ۲۰۰۴ به نقل از کنگرلو ۱۳۸۶).
۲-۱-۱۳- شکوفایی اجتماعی
ارزیابی پتانسیل و مسیر جامعه است. باوری است که به جامعه پتانسیل میبخشد. افراد سالمتر درباره شرایط آینده اجتماعی امیدوار هستند. آن ها میتوانند پتانسیلی که در یک اجتماع بهم پیوسته وجود دارد را تشخیص دهند و باور دارند که جهان میتواند برای انسانهایی چون آن ها بهبود یابد. شکوفایی اجتماعی عبارت است از ارزیابی توان بالقوه و سیر تکاملی اجتماع و باور به اینکه اجتماع در حال یک تکامل تدریجی است و توانمندیهای بالقوهای برای تحول مثبت دارد که از طریق نهادهای اجتماعی و شهروندان شناسایی میشود. افراد سالم در مورد شرایط آینده جامعه امیدوار و قادر به شناسایی نیروهای جمعی هستند و معتقدند که خود و سایر افراد از این نیروها و تکامل اجتماع سود میبرند. شکوفایی اجتماعی معادل مفهوم خود تعیینگری و رشد شخصی سلامت روانی است. فردی که از رشد شخصی برخوردار است باور دارد که خود سازنده سرنوشت خویش است، خود را در حال تحول مستمر و دارای نیروهای بالقوه میداند که تلاش میکند تا این نیروها را شکوفا کند. شکوفایی اجتماعی یعنی باور به اینکه اجتماع سرنوشت خویش را در دست دارد و به مدد توان بالقوهاش مسیر تکاملی خود را کنترل میکند (کییز، ۲۰۰۴؛ به نقل از فارسینژاد، ۱۳۸۳: ۸۸).
۲-۱-۱۴- انسجام اجتماعی
انسجام در لغت به معنای یکی کردن و به هم پیوستن، ائتلاف، انضمام، یکپارچگی[۱۱۵] و اتحاد عناصر مختلف اجتماع است. مانند بسیاری از واژگان دیگر، این واژه نیز قبل از آنکه در جامعهشناسی معنای فنی بیابد، دارای معنای معمولی و عام بوده است. این لغت از ریشه لاتین teg به معنای لمس کردن گرفته شد.
مفهوم integrate به معنای تجدید کردن و کامل نمودن است. در زبان انگلیسی این مفهوم عمل کامل کردن را میرساند. ادغام در علوم اجتماعی اغلب با توجه به تمایل طبیعی فکر انسان که دوست دارد با تکیه بر الگوهای موجود درحیات، از واقعیات جامعهشناختی سخن به میان آورد، مورد توجه قرار گرفته و به عنوان فرایند انطباق جزء با کل، مد نظر قرار میگیرد. ادغام هم از نظر ریاضی و هم از نظر جامعهشناختی به معنای عمل وحدت بخشیدن به عواملی ناهمسان و حائز تمایز است (توسلی، ۱۳۸۲: ۶۸). این ادغام به شکل هنجارها، عادات و جریانهای عقیدتی غالب (مدلهای اجتماعی[۱۱۶] ـ فرهنگی کردار) تجلی میکند.
«پارسونر»[۱۱۷] ادغام را با توجه به عمل و نقشهای اجتماعی در گروه مورد مطالعه قرار داده است. شیوهای که ما را در ایفای نقشهایمان و انجام اعمالی که این نقشها بر ما تحمیل میکنند، پیش میگیریم. ایفای نقشها، ادغام رسمی را مشخص میکند و حال آنکه فقط امکانات و انگیزههای عاملان، امکان تعیین میزان ادغام واقعی را فراهم میسازند. ادغام یا یکپارچگی میتواند یکسان شدن فرد و محیط، جذب شخص توسط محیط یا جذب درونی محیط توسط فرد و تعهدهایی را در برابر محیط به عنوان عنصری همبسته و مسئول برساند (همان، ۱۳۸۲: ۷۰).
در حقیقت انسجام یا یکپارچگی اجتماعی، سنجشی برای کیفیت روابط فرد با اجتماع و جامعه است. افراد باید سعی کنند تا یک حس تعلق به کل دنیا را در خودشان به وجود آورند، نه این که در تمام طول زندگی وابسته به دوست داشتن غیر مشروط[۱۱۸] خانواده و دوستان باشند. افراد سالم احساس میکنند که قسمتی از جامعه هستند. به عبارت دیگر انسجام آن درجهای است که در آن مردم احساس میکنند چیز مشترکی بین آن ها و کسانی که واقعیت اجتماعی[۱۱۹] آن ها را میسازند وجود دارد. همچنین یکپارچگی آن درجهای است که مردم احساس میکنند متعلق به جامعه و اجتماعشان هستند و در مقابل بیگانگی یعنی مردود شمردن اجتماع و باور به اینکه ارزشهای شخصی و شیوههای زندگی فرد را منعکس نمی کند.
«ترنر[۱۲۰]» بر این باور است که فردگرایی[۱۲۱] فایدهگرایانه و فردگرایی اقتصادی نه تنها باعث خوشحالی و شادابی نمیشود، بلکه برعکس باعث کاهش انسجام اجتماعی میشود. در حالیکه انسجام اجتماعی، افراد را در مقابل دورههای حاد افسردگی[۱۲۲] و استرس که با چرخه زندگی افراد رابطه تنگاتنگی دارد و ممکن است بر اثر عوامل متعددی از قبیل طلاق، از دست دادن والدین به ویژه در سنین کودکی، از دست دادن شغل و …. بروز کند، حمایت کند (ترنر، ۲۰۰۳، به نقل از خیرالهپور، ۱۳۸۳: ۷۱)
۲-۱-۱۵- پذیرش اجتماعی
افرادی که از این بعد سلامت برخوردارند، اجتماع با به صورت یک مجموعه کلی و عمومی که از افراد مختلف تشکیل شده، درک میکنند و به دیگران به عنوان افراد با ظرفیت و مهربان، اعتماد و اطمینان دارند. این افراد دیدگاه مطلوبی نسبت به ماهیت انسان دارند و با دیگران احساس راحتی میکنند. پذیرش اجتماعی، مصداق اجتماعی پذیرش خود است. در پذیرش خود، فرد نگرش مثبت و احساس خوبی در مورد خودش و زندگی گذشته دارد و با وجود ضعف ها و ناتواناییهایی که دارد همه جنبههای خود را میپذیرد. در پذیرش اجتماعی، فرد اجتماع و مردم آن را با تمام نقایص و جنبه های مثبت و منفی باور دارد و میپذیرد. اشخاص باید در یک عرصه عمومی کار کنند که مقدمتاً همه غریبه اند. اشخاصی که اعتقاد به پذیرش اجتماعی دارند به دیگران اعتماد میکنند، تصور میکنند که دیگران لایق مهربانی و محبت هستند (فارسینژاد، ۱۳۸۳: ۳۵).
۲-۱-۱۶-مشارکت اجتماعی
مشارکت در لغت به معنای جبران ضرر وارده به یکی از شرکا توسط سایرین، اعانه دادن، شرکت، سهم، همکاری و کمک است.
دو عنصر اساسی جامعه در سطح خرد، فرد و تعامل است. تعامل، بالقوه دارای دو وجه است: وجه ابزاری و وجه اظهاری. در وجه ابزاری، تعامل برای کنشگر جنبه ابزاری دارد و سنخ عالی چنین تعاملی مبادله سرد است. به عبارتی تعامل وسیله است نه هدف. ولی از طریق تعامل اظهاری است که اجتماع شکل میگیرد. میزان مشارکت افراد در جوامع با همبستگی مکانیکی که فاقد تقسیم کار جدید است، به گونهای است که تقریباً تمام هستیهای فرد تابع احساسات مشترک (وجدان جمعی) است. در جوامع نوین با همبستگی ارگانیک[۱۲۳] و تقسیم کار[۱۲۴] جدید یا تمایزپذیری اجتماعی، گستره آزادی فردی توسعه یافته اما تنها نوع مشارکت تغییر میکند و جوهره مشارکت افراد در جامعه همچنان پایدار میماند و این امر، هم رمز حیات اجتماعی و هم نشانگر حضور وجدان اجتماعی افراد است (توسلی، ۱۳۸۲: ۷۱).
از نظر دورکیم[۱۲۵]، فقدان مشارکت و عدم جذب و یکپارچه شدن افراد با جامعه به افزایش میزان انحرافات اجتماعی می انجامد. لذا راه حل برای کاهش انحرافات اجتماعی[۱۲۶] ، توسعه سازمانهایی است که به احیای ادغام و مشارکت افراد کمک کنند.
موریس هالبواکس[۱۲۷]، مشارکت را به عنوان یک پدیده اجتماعی بدین صورت تعریف میکند:
درگیری در ارزشهای جامعهای که فرد در آن عضو است. هرگاه افراد در بطن ارزشها و هنجارهای جامعه خود زندگی کنند، در واقع در حیات اجتماعی شرکت دارند. چنین تعریفی مفهوم اجتماعی شدن را به ذهن تداعی میکند. اجتماعی شدن به عنوان یک پدیده اجتماعی ـ فرهنگی عبارت است از انتقال ارزشها و شیوههای عمل و اندیشیدن به کودکان، جوانان و افراد غریبهای است که هنوز عضویت گروه را نپذیرفتهاند. روند اجتماعی شدن در واقع افزایش میزان مشارکت افراد در حیات اجتماعی است. از نظر هالبواکس در هر جامعه کانونی وجود دارد که همه عناصر حیات اجتماعی در آن متمرکز است. این کانون یک سنخ فعالیت و از نظر ارزشی، مرجع است که میزان بهرهمندی اعضای طبقات مختلف از این آرمان، جایگاه آن ها را در سلسله مراتب اجتماعی تعیین میکند. رفتارهای گروهها و طبقات انسانی، متأثر از نیازهای آن ها از برخورداری و بهرهمندی بیشتر از فعالیتهای اجتماعی عالی یا مشارکت در حیات اجتماعی است (توسلی، ۱۳۸۲: ۷۵).
در حقیقت مشارکت اجتماعی باوری است که طبق آن فرد خود را عضو حیاتی اجتماع میداند و فکر میکند چیز با ارزشی برای عرضه به دنیا دارد. اینگونه افراد تلاش میکنند که احساس دوست داشته شدن کنند و در دنیایی که صرفاً به دلیل انسان بودن برای آن ها ارزش قائل است، سهیم باشند.
مشارکت اجتماعی موازی با بعد هدف در زندگی، از مقیاسهای سلامت روانی نیز هست. مشارکت اجتماعی همچنین به مفهوم مسئولیتپذیری و کارآمدی[۱۲۸] شبیه است. خودکارآمدی یعنی اینکه فرد میتواند رفتارهای معینی را انجام دهد و مقاصد خاصی را به اتمام برساند و مسئولیت اجتماعی یعنی ایجاد تعهدات شخصی در ارتباط با جامعه. بنابراین نتیجه گرفت که از مجموع این دو، مفهوم مشارکت اجتماعی پدید میآید.
۲-۱-۱۷-همبستگی اجتماعی:
همبستگی یا انطباق اجتماعی در مقابل بی معنایی در زندگی قابل مقایسه است و شامل ارزیابی فرد از اجتماع به صورتی قابل فهم، قابل پیش بینی و محسوس است و در حقیقت درکی است که فرد نسبت به کیفیت، سازمان دهی و اداره دنیای اجتماعی اطراف خود دارد و همچنین به معنای مفهوم تسلط بر محیط در مقیاس سلامت روان است. تسلط بر محیط یعنی احساس صلاحیت و توانمندی برای مدیریت محیط پیچیده و انتخاب یا خلق زمینه های مناسب شخصی است و متضاد پوچی و بی معنایی است و در مجموع یعنی دنیا را به صورت منطقی، هوشمند، قابل درک و قابل پیش بینی دیدن است.(تباردرزی۳۶:۱۳۸۶ )
۲-۱-۱۸- تئوری بوزان
باری بوزان معتقد است که امنیت به مدد سیستمهای نظارتی برقرار می شود. بنابراین به میزان کاهش قدرت نیروی نظارتی و مشروعیت اعمال قدرت سیستمهای نظارتی، امنیت هم کاهش مییابد (بوزان، ۱۳۷۸: ۲۰).
بدین ترتیب در خصوص امنیت اجتماعی با دو رویکرد میتوان موضوع را مورد مطالعه قرار داد:
رویکرد سنتی[۱۲۹] : امنیت اجتماعی به بقای اعضای جامعه توجه دارد و آن دسته از عوامل فیزیکی و مادی که بقای جامعه را تهدید کند به عنوان تهدیدی برای امنیت اجتماعی تلقی میشود.
در این بعد از امنیت، امنیت اجتماعی با حفظ و بقای زندگی مطرح میشود یعنی باید زندگی اعضای جامعه حفظ شود و بدین سبب نیازمند حذف یا حداقل کاهش عواملی هستیم که حفظ و بقای زندگی را تهدید میکند و روند استمرار حیات را مختل میکند. بنابراین هر آنچه که مخل نظم جاری زندگی شود، میتواند به عنوان تهدیدی برای جامعه به شمار رود.
رویکرد سنتی، هر آنچه که بقای جامعه را در بعد مادی و فیزیکی تأمین کند، امنیت محسوب میشود.
رویکرد مدرن[۱۳۰] : امنیت اجتماعی به کیفیت بقای اعضای جامعه توجه دارد و برخی عوامل معنوی و فرهنگی که موجب آسیبپذیری شیوههای گوناگون زندگی میشود به منزله تهدید به شمار میرود.
امنیت اجتماعی در تعریف مدرن آن بر حفظ و نگهداری احساس تعلق یا همان احساس ما بودن نظارت دارد. زیرا حراست و نگهداری از احساس ما بودن، در حفظ جامعه نقش دارد و اگر این احساس حفظ شود، افراد جامعه نسبت به مشکلات جامعهها احساس تعهد و تکلیف میکنند (سام آرام، ۱۳۸۸: ۱۹).
۲-۱-۱۹-نظریه های فمینیستی معاصر( تفاوت جنسی، نابرابری جنسی و ستمگری جنسی)
فمینیستها در نظریه تفاوت بیان می دارند که جایگاه وتجربه زنان در بیشتر موقعیتها، با جایگاه و تجربه مردان در همان موقعیتها تفاوت دارد ودر نظریه نابرابری اظهار می دارند جایگاه زنان در بیشتر موقعیتها، نه تنها متفاوت از جایگاه مردان، بلکه بلکه از آن کم بهاء تر وبا آن نابرابر است. درنظریه ستمگری هم بیان می دارند که زنان علاوه بر نابرابر بودن و تفاوت داشتن از مردان تحت ستم نیز قرار دارند، یعنی تحت قید و بند، تابعیت، تحمیل، سوء استفاده و بدرفتاری مردان به سر می برند(جورج ریتزر۱۳۷۴).که هرسه نظریه دلایل عدم شکوفایی وانسجام و امنیت زنان درجامعه را عدم پذیرش، عدم مشارکت وعدم حمایت اجتماعی ایشان توسط مردان ویا حکومتها وقوانین زمانشان تلقی می کنند.رویکرد فمنییستی به امنیت اجتماعی بیشتر در رویکرد جدید جامعه محور و پست پوزیتیویستی جای می گیرد. فمینیستها معتقدند امنیت اجتماعی وقتی کامل میشود که زنان به طور اساسی در مرکز امنیت قرار میگیرند. به عبارت دیگر فمینیستها داعیه توجه دادن جریان مطالعات امنیتی به سطح خود ـ یعنی مردم و افراد که غالباً در پرتو ملاحظات قدرت محور به فراموشی سپرده شدهاند را دارند.
۲-۱-۲۰- فمینیسم لیبرال
هدف فمینیسم لیبرال از دیرباز احقاق حقوق برابر برای زنان بوده است یعنی برخورداری از حقوق شهروندیِ[۱۳۱] مساوی با مردان. فمینیستهای لیبرال علیه قوانین و سنتهایی مبارزه کردهاند که حق را به مردان میدهند و به زنان نمی دهند یا با ادعای «حمایت» از زنان وضع میشوند. این گروه با این تشخیص که برابری صوری کافی نیست، خواستار وضع قوانین شدهاند تا تبعیض علیه زنان غیر قانونی شود و زنان در محیطهای کار از حقوقی مانند مرخصی و حقوق زایمان برخوردار شوند.
برمبنای این تفکر، زن موجودی انسانی است و همان حقوق طبیعی و سلب نشدنیِ مردان را دارد. جنس زن به حقوق او ربطی ندارد؛ در قوای عقلی زنان نقصی نیست و بنابراین حق دارند از حقوق کامل انسانی برخوردار باشند. اما در جامعه به خاطر جنسیت زنان نسبت به آنان تبعیض روا میدارند؛ یعنی برای گروه زنان بدون توجه به خواستها، منافع، تواناییها و نیازهای فردی آن ها محدودیتهای خاصی مقرر میکنند. زنان از حقوق مساوی با مردان محروماند و آزادیهایی که برای گروه مردان وجود دارد از گروه زنان دریغ میشود. افزون بر این، در مورد مردان بر حسب شایستگیهای فردی و انسانی داوری میشود، اما مبنای داوری در مورد زنان فضیلت های زنانه است یعنی زنان از حقی مساوی با مردان برای دنبال کردن علایق شخصی خود برخوردار نیستند.
هدفی که فمینیستهای لیبرال/ اصلاحطلب در جامعهشناسی دنبال کردهاند اثبات این نکته بوده که تفاوتهای قابل مشاهده میان دو جنس ذاتی نیست بلکه نتیجه جامعهپذیری و «همگونسازیِ جنس و نقش» است. تفاوت رفتار با دختران و پسران کمابیش از بدو تولد آغاز میشود و از شکوفایی کامل ظرفیتهای انسانی زنان جلوگیری میکند. پژوهشگران فمینیست با تحقیقات خود وجود تبعیض علیه زنان[۱۳۲] و برخورد متفاوت با آنان را نشان داده و همین مسئله را زمینهساز جایگاه فرودست زنان در جامعه دانستهاند. برای آزاد کردن زنان باید نشان داد که زن و مرد از ظرفیتهای یکسان برخوردارند. زنان خصوصیات کامل انسانی دارند و تفاوت میان زنان و مردان ناشی از تفاوت تربیت دختر و پسر و همچنین ناشی از تفاوت انتظارات جامعه از آنان و وجود قوانین تبعیضآمیز[۱۳۳] است (پاملا[۱۳۴] ، کلر[۱۳۵] ، بی تا)
فمینیسم لیبرالی[۱۳۶] در میان نظریههای فمینیستی معاصر در اقلیت قرار گرفته است. با این همه فمینیسم لیبرالی در جنبش زنان آمریکا در دوران معاصر بیشتر از هر نظریه فمینیستی دیگر رواج دارد:
بیشتر نوشتههای مردمپسندی که درباره مشاغل زنان، برابری زن و مرد در مقام والدین و نیاز به آموزش فارغ از جنسیت برای کودکان منتشر شدهاند، بر پایه همین نظریه استوارند؛ این نظریه ارزش ویژهای برای عرصه خصوصی زنان قایل نمیشوند و برای وظایف خانگی و خرده کاریهای بیاجر و مزد زندگی خانوادگی چندان بهایی نمیدهد. در عوض، همین عرصه خصوصی رشته بیپایانی از توقعات، وظایف خانهداری که بیاجر و مزد، بدون ارزش و بیاهمیت تلقی میشوند، مراقبت از کودکان و خدمت عاطفی، عملی و جنسی به مردان، را برای زنان در بر میگیرد. پاداشهای راستین زندگی اجتماعی ـ مانند پول، قدرت، منزلت، آزادی، فرصتهای رشد و بالا بردن ارزش شخصی را باید در عرصه عمومی جستجو کرد. نظامی که از دسترسی زنان به عرصه عمومی جلوگیری میکند، با مسئولیتهای عرصه خصوصی را به گردن آن ها را در خانههای مجزا محبوس میسازد، و شوهران را از هرگونه درگیری با گرفتاریهای عرصه خصوصی معذور میدارد، همان نظامی است که نابرابری جنسی را به بار میآورد.
اگر پرسیده شود که نیروهای اساسی در این نظام کدامند، فمینیست لیبرال به تبعیض جنسی اشاره میکند. به خاطر همین تبعیض جنسی است که زنان از همان کودکی محدود و علیل میشوند تا آن که نقشهایی را در بزرگسالی پذیرا گردند که آن ها را از انسانیت کامل محروم سازد. در واقع همین نقشهای جنسی[۱۳۷] ، مانند تبعیض نژادی[۱۳۸] ، مردان و زنان را در قالبهای شخصیتی انعطاف پذیر محبوس میسازد و اجتماع را از شکوفای
ی استعدادهای اعضایش محروم میکند، زنان را دست کم میگیرد و از تحقق گرامیترین ارزشهای فرهنگی[۱۳۹] ما که همان آزادی و ارزش فردیاند، پیوسته جلوگیری میکند.
فمینیستهای لیبرال برنامههای زیر را برای از میان برداشتن نابرابری جنسی پیشنهاد می کنند:
فرم در حال بارگذاری ...