در سطحداخلی متغیرهای زیر قابل بررسی میباشند:
۴-۲-۱- مکتب بنیادگراى دیوبندى و ایدئولوژی وهابیت:
همانگونه که در فصل قبلی توضیح داده شد، شاه ولیالله، سر سلسله نهضت بیدارى اسلامى در شبه قاره که مکتب بنیادگراى دیوبندى نیز متأثر از افکار اوست، یکی از ویژگیهاى خلیفه را شرافت نسبی و قومی برمیشمارد که این امر با تفکر امروزی طالبان که خود را منتسب میداند، کاملاً سازگاری دارد. تئوری امارت اسلامی که با تئوری خلافت مطابقت کامل دارد، به وسیله ابوالکلامآزاد و جمعیت العلماى هند پیشنهاد شد و در دوره جهاد، گروههاى وهابیگری پیرودیوبند، آن را در برخى استانهاى شرقى و جنوبشرقی افغانستان تجربه کردند. اینک طالبان پاکستان که از اعقاب فکرى جمعیت علماى هند به شمار میرود، این طرح را در پاکستان پیاده می کند. در تئورى خلافت و امارتِ مطلوب طالبان، مردم و احزاب جایگاهى ندارند. تعدادى از سران قبایل و نخبگان دینى با عنوان اهل حل و عقد گرد هم میآیند و فردى را براى این پست نامزد می کنند. آن گاه تمام اختیارات کشور به شخص خلیفه یا امیرالمؤمنین منتقل می شود. مخالفت با مفاسد فرهنگ و تمدن غربى در کل، یکی از شعارهاى اساسى تمام گروههاى اسلامى است، اما آنچه بنیادگرایی افراطى از نوع طالبان را از سایرگروههاى اسلامى جدا میسازد، نفى مطلق مدنیت غربى توسط آنهاست (شفیعی، و همکاران، ۱۳۸۹: ۱۹۰ و ۱۹۱). [بر این اساس است که] از دلایل اصلی مخالفت طالبان پاکستان با دولت، دفاع آن دولت از سکولاریسم بوده و تنها راه مبارزه با دولت را، در جهادمیدانند (تیپووقیوم ،۲۰۱۴: ۸).جهاد عمده تحریک طالبان پاکستان به نبرد در برابر کافرین میباشد (صدیق ،۲۰۱۰: ۷). سایر گروههاى اسلامى مانند اخوانیها با دیدی نقادانه به تمدن غربى مینگرند و ضمن رد جنبههاى منفى، از جنبههاى مثبت آن استقبال می کنند. اما طالبان و مکتبهای دیوبندى و وهابى با هر نوع دستاورد تمدن غربى به مخالفت برخاستند و به تدریج به سوى محافظه کاری تمایل پیدا کردند. گروه اجرای مقررات اسلامی یا تنفیذالشریعه که بر دره سوات مسلط شده اند، تحصیل را برای دختران در این منطقه ممنوع کرده اند و به دستور مولانا فضلالله، بیش از ۱۷۰ مدرسه و ساختمان دولتی این منطقه تخریب شده اند. در اعلامیهای که در ۲۱ ژانویه ۲۰۰۹ در روزنامه محلی دینیوز پاکستان منتشر شد، طالبان پاکستان به طور کامل حضور دختران را در مدارس منطقه درهسوات ممنوع اعلام کرد. به این ترتیب، بیش از ۴۰۰ مدرسه خصوصی دخترانه بسته شد. دستکم ۱۰ مدرسه دخترانه که پس از ۱۵ ژانویه ۲۰۰۹ هم زمان با اتمام ضربالعجل اعلام شده توسط طالبان فعال بودند، در شهر مینگورا منفجر شدند و بیش از ۱۷۰ مدرسه و ساختمان دولتی نیز مورد حمله قرار گرفتند. یکی از پیچید گیهاى اساسى در بینش طالبان به طور اخص و بنیادگرایی افراطى به طور اعم در پاکستان، روح تعبدگرایی و قداست بخشى به دستاوردهاى کلامى و فقهى پیشینیان است. بنیادگرایی افراطى، دوران صدر اسلام و میانه را دوره طلایی و مصون از هر نوع خطا تلقى می کنند و در باره تفاسیر و تأویلهای دینى این دوره، اعتقاد جزمگرایانه دارد. اجتهاد و استنباط تازه در این مکتب جایگاهى ندارد و مردم عموماً مؤظف به پیروى نقادانه از کلمات و گفتار علماى سلف هستند. برداشت صرفاً تقلیدگرایانه آنها از دین، سبب بدبینى و حتى دشمنى آنان با الگوهاى زندگى رایج در دنیاى معاصرجهان اسلام شده است. تنها الگوى مطلوب نزد بنیادگرایان افراطى، الگوى زندگى جوامع روستایی قرون اولیه اسلامى است. رفتار خشک و متحجرانه آنان با زنان و نوع نگرششان به نقشاجتماعى و تربیتى زن در جامعه، ریشه در همین روح سلفی گری آنها دارد که با ضروریات زندگى کنونى کاملاً بیگانه است. هم چنین تفسیر آنان از مفاهیمى مانند توحید و شرک که بنیاد اندیشه کلامى بنیادگرایی افراطى را تشکیل میدهد، در مغایرت آشکار با تفاسیر رایج آن مفاهیم نزد سایر مکاتب اسلامى است. شاه ولیالله ، رهبر فکرى بنیادگرایی افراطى در شبه قاره، دایره توحید را تا آنجا تنگ می کند که حتى هر نوع تمسک ظاهرى به وسایل دیگر را که در راستاى قدرت الهى در نظر گرفته شود، شرک میدانند. ساختار، تفکر و اعتقادات افراطی و جنگ طلبانه تحرک طالبان پاکستان، خطر امنیتی آنها را برای پاکستان، منطقه و جهان آشکارمیسازد (شفیعی و همکاران، ۱۳۸۹: ۱۹۱ و ۱۹۲). با بررسی جهت گیریها و عملکرد طالبان مشاهده می کنیم که بسیاری از عقاید این گروه با آئین وهابیت منطبق است و در واقع وهابیت به لحاظ کلامی، بیشترین سهم را در شکل گیری تفکر این جنبش بر عهده دارد. چنانکه اشاره کردیم، اندیشه اهل سنت در تطور و سیر تاریخی خود بعد از قرنهای اول و دوم هجری که مذهب عامه و حاکمیت بود، در قرن سوم درقالب اندیشه اهل حدیث تجلی نمود. اندیشهی اهل حدیث که بهتراست آن را از بابت تداوم در سالهای بعد، جریان فکری اهل حدیث بنامیم، در قالب مذهب حنبلی در قرن چهارم به بلوغ بیشتری رسید؛ اما اشعری با ورود به مباحث عقلی، ضمن این که اندیشه اهل سنت را تا حدودی تعدیل نمود، آن را به دو جریان جداگانه تقسیم کرد. جریان اول بعد از وی به دست شاگردانش همچون باقلانی، ایجی، غزالی و بغدادی ترویج شد و میتوان آن را اندیشه غالب اهل سنت نامید که تا به امروز نیز اندیشه کلامی اکثر علمای اهل سنت بر پایه بنیانهای کلامی اشعری قرار دارد .جریان دیگر که مد نظر ماست، بعد از حنابله، به دست ابن تیمیه ادامه یافت و سپس آرا و اندیشه های ابن تیمیه از سوی محمد بن عبدالوهاب در قالب یک مذهب کلامی و سیاسی بروز نمود میتوان آن را جریان انحرافی اهل سنت نامید و امروزه در میان اهل سنت به خصوص در کشورهایی چون؛ عربستان و پاکستان طرفداران زیادی پیدا کرده است، از زمان تسلط آل سعود بر مکه و مدینه به طرق مختلف مانند چاپ کتب ابن تیمیه و محمد بن عبدالوهاب، و احیای سلفیگری ترویج می شود و طالبان نیز متأثر از همین جریان فکری هستند. طالبان با ترکیب کردن استعماری و نمادین آموزههایی از قرآن، سنت، سیره صحابه، جریان فکری اهل حدیث و وهابیت، گروههایی چون القاعده، اخوان المسلمین، تصوف و عقاید پشتونیزم، به ایدئولوژی دینی ویژهای رسید که قرائتی نو و بدعتگونه از اسلام محسوب میشد و در مواجهه با تمدن غرب، خود را احیاگر سنت های اسلامی و تنها مدافع حقیقی اسلام و قرآن میدانست و به دنبال نابودی کامل جهان کفر از سادهترین راه ممکن یعنی حذف فیزیکی بود (کریمی حاج خادمی ،۱۳۹۲: ۶۸ و ۶۹ و ۱۱۶).
۴-۲-۲- گسیختگی فرهنگی:
اسلامگرایی یا اسلام سیاسی امروزه به صورت یک نیروی مؤثر در فعل و انفعالات داخلی، بین المللی وجهانی مبدل شده است. گرچه اسلامسیاسی دارای خاستگاه، رویکردها و الگوهای متفاوتی است، تأکید برارزشهای اسلامی (با قرائتهای مختلف) و کاربست آن در نظام سیاسی داخلی وبینالمللی به عنوان ارزشهای مسلط، وجه غالب اسلام سیاسی است. درسه دهه گذشته، دو موضوع محور تحولات سیاسی در پاکستان بوده است: نخست مردم سالارشدن و روابط نظامیان با سیاستمداران؛ دوم، رشد اسلامخواهی و مناسبات اسلام گرایان با سیاست مداران؛ دو موضوعی که هم جدا و هم وابسته به یکدیگر بوده است و همزمان در شکل دادن به سیاست در پاکستان نقش داشته است. وقتی از اسلام سیاسی سخن به میان می آید، پاکستان یکی ازکشورهایی است که نظرها به آن معطوف می شود. برجستگی اسلام سیاسی در داخل پاکستان که در شکل ماهیت اسلامی حکومت و فرقهگرایی نمود یافته و نیز گسترش اسلام سیاسی از پاکستان به منطقه و جهان که در شکل طالبان، گروه های کشمیری و تا حدی القاعده نمود و بروزیافته، در ارتقای جایگاه و نقش پاکستان در رواج اسلامگرایی مؤثر بوده است. اهمیت یافتن روزافزون اسلام در سیاستهای پاکستان، به طور بسیار نزدیکی با روند کلی اسلامگرایی، که توسط احزابی مانند جماعت اسلامی تعریف و پشتیبانی و هدایت میشده، پیوند نزدیک داشته است. بنابراین، برجستگی و اهمیت پاکستان در ماتریس اسلامگرایی، جایگاه آموزشی و تربیتی آناست (مسعودنیا و شاه قلعه ،۱۳۸۸: ۱۹۶). از طرفی یکی از مشخصههای منحصربه فرد سیستم فرهنگی و آموزشی پاکستان بحث مدارس مذهبی در این کشور است، مدارسی که نقش غیرقابل انکار در گسترش افراطگرایی ایفا مینمایند. کارکرد اصلی این مدارس، آموزش نیروهای اسلامگرا است. در این مدارس عمدتاً آموزشهای مذهبی داده می شود؛ ولی علوم عمومی وحتی کامپیوتر نیز تدریس می شود. فقط ۲۰ درصد مدارس مذهبی پاکستان تحت کنترل سازمانهای بنیادگرای افراطی است. در این مدارس زبان رسمی تدریس، زبان عربی است و مفادآموزشی مدارس نیز کاملاً مذهبی است. این دسته از مدارس دارای شعبههای فرعی هستند که در آن نیروهای اسلامگرا آموزش نظامی نیزمیبینند. مدارس مذهبی بنیادگرای افراطی عمدتاً محصول پس از دهه ۱۹۸۰ هستند. بنابراین مدارس مذهبی پاکستان به عنوان موتور رشد و حرکت پرشتاب بنیادگرایی به ویژه در شکل طالبانیسم آن در منطقه محسوب می شود. در هیج کجای دنیا بستری مساعدتر از پاکستان برای رشد مدارس مذهبی و ترویج نامحدود و کنترل نشدهی اندیشه های رادیکال نیست. در مدارس این کشور اکنون چنان عمق اجتماعی پیدا کرده اند که شاید بتوان گفت با این وضعیت موجود هیچ شانسی برای برخورد جدی و کنترل آنها برای دولت پاکستان وجود نداشته باشد (مسعودنیا و نجفی،۱۳۹۰: ۹۶ و ۹۷). افزایش مدارس و همین طور تعداد طلاب علومدینی عامل افزایش قدرت بنیادگرایی و جذب این طلاب به وسیله گروه های فرقه ای و بنیادگرا بوده است. مهاجرین و طلبههایی که در مدارس پاکستانی درس خواندهاند بعدها پایه تشکیلاتی گروه تحریک طالبان پاکستان را تشکیل دادند. آنها نیز از این که مدارس مذبور مجانی بوده و در آن قرآن کریم و مسایل دینی تدریس می شود؛ به این مدارس پیوستند (احمدی، خانی ،۱۳۹۱: ۲۶ و ۲۷). از این رو، یک واقعیت این است که مدارس مذهبی پاکستان بخشی از نظام آموزشی این کشور و حتی کارآمدتر از بخش رسمی و دولتی است. بسیاری از مجاهدان و رهبران طالبان، از جمله ملا عمر، در این مدارس پاکستان آموزش دیدهاند. از این رو، نقش مدارس مذهبی در تحولات پاکستان بارز و مشخص است. به نظرمیرسد یکی ازعوامل مؤثر در گرایش مردم پاکستان به خصوص جوانان به مدارس مذهبی، فقر و ضعف بنیهی مالی خانوارها در پاکستان باشد. بر اساس تازهترین گزارشها حجم تولید ناخالص داخلی پاکستان در سال ۲۰۰۴ میلادی ۳۴۷ میلیارد دلار بوده است که با توجه به جمعیت ۱۶۴ میلیونی این کشور، درآمد سرانهی پاکستانیها بر اساس شاخص قدرت خرید تنها۲۲۰۰ دلار است. کاهش بودجهی آموزش و پرورش سبب گردیده است تا مناطق فقیرنشین روستایی، که بخش اصلی جامعه پاکستان را تشکیل میدهد، به دلیل ضعف بنیهی مالی فرزندان خود را به مدارس مذهبی پاکستان بفرستند؛ زیرا علاوه بر تحصیل رایگان، مقداری نیز کمک هزینه تحصیلی دریافت می کنند. لذا به نظرمیرسد که رابطهای بین فقر و گرایش به مدارس مذهبی وجود داشتهباشد. چنین خط مشیای از سوی مدارس مذهبی باعث گرایش بیشتر جوانان حتی از کشورهای دیگر و مهاجرت به پاکستان و تحصیل در مدارسدینی طی سالهای اخیر بوده است. چهار عامل اساسی در رشد مدارس مذهبی در پاکستان نقش داشته است که عبارت است از: قدرتیابی ژنرال ضیاءالحق، بحران افغانستان، بحران کشمیر و انقلاب اسلامی ایران. اولین عامل به قدرت رسیدن ژنرال ضیاءالحق است. دیدگاه های اسلامگرایان در دوران ضیاءالحق در ساختار دولت نمود یافت. در این سالها، اسلامی شدن قوانین در سیاست و فرهنگ عمومی مبنا قرارگرفت که این امر، نمونه ای مثال زدنی از ترویج نظامند اسلام گرایی از بالا بود. کودتای ژنرال ضیاءالحق باعث پیوند و تقویت مکتب جهادگر دیوبندی شبه قارههند و مکتب سلفی برخاسته از عربستانسعودی شد، پیوندی که حاصل آن شکل گیری هزاران مدرسهی مذهبی در پاکستان بود که برای جنگ در افغانستان، جهادگر تربیت میکردند. به عبارت دیگر، ثروت نفتی اعراب، تسلیحات غرب و هماهنگی پاکستان، جهادگرانی تربیت کرد که آشکارا تحت تأثیرعقیدتی دو مکتب دیوبندی و سلفیوهابی قرار داشتند. مشکلی که بعداً در قالب تمایلات فرقهگرایانه ظهور کرد و به چالش مذهبی در داخل پاکستان دامن زد. وجود تضاد و اختلاف برداشت دو مکتب فقهی، سنی و شیعه، که سابقه تاریخی داشت، با رشد مکاتب جهادگر دیوبندی- سلفی، به شدت خود را در تجدید اختلاف سنتی- سنی و شیعه در پاکستان بروز داد. دومین عامل، بحران افغانستان است. افغانستان از دو جهت، عمق استراتژیک برای پاکستان است: نخست، افغانستان دروازهی دستیابی اسلامآباد به کشورهای آسیای مرکزی است؛ دوم، رقابت با هند. هر گونه ثبات و آرامش ثبات و آرامش در افغانستان باعث افزایش فرصتهای تجاری و اقتصادی پاکستان با کشورهای آسیای مرکزی می شود و هر گونه منازعه در افغانستان مانع چنین فرصتهاست. به دنبال فروپاشی اتحادشوروی، پاکستان توسعه نفوذ و حضور خود را در منطقه هدف قرار داد، ولی مسیر افغانستان و جنگ داخلی در این کشور امکان تحقق این هدف را با دشواری جدی مواجه ساخت. اهداف سیاستخارجی پاکستان، احیای روابط فرهنگی و تاریخی با مردم جمهوریهای مستقل آسیایمرکزی و توسعه تجارت سودآور چندجانبه و همکاری اقتصادی با این کشورهاست. از این رو، پاکستان با این کشورها در زمینه مسیرهای حمل و نقل کالا، تسهیلات اعتباری، ایجاد خطوط لوله و نفت، صدور خدمات فنی و بانکداری همکاری خود را افزایش داده است. منابع انرژی در آسیای مرکزی و دریای خزر، چشم انداز پرجاذبهای برای رهبران پاکستان دارد؛ زیرا این کشور به شدت نیازمند تأمین نیازهای خود در این بخش از همسایگان خود و به ویژه این منطقه است. لذا، تأمین امنیت در افغانستان برای هموارکردن مسیر دسترسی به جمهوریهای آسیایمرکزی در اولویت قرارگرفت. رقابت با هند نیز در سیاست پاکستان در قبال افغانستان دخیل بوده است. از زمان استقلال تا سال ۱۹۹۲م، هند در افغانستان از هر دولتی که به قدرت میرسید، حمایت میکرد. موضوع پشتونستان این امکان را به هند داد تا پاکستان را از دو طرف، یکی خط دیوراند (خط مرزی بین پاکستان و افغانستان) و دیگری مرز خود با پاکستان، تحت فشار قرار دهد. پس از سقوط کابل و تسخیرآن به دست طالبان در سپتامبر ۱۹۹۶، هند همچنان به حمایت از ربانی ادامه داد. اما این بار، برای اولین بار در تاریخ روابط خود با افغانستان، هند حامی یک گروه اپوزیسیون شده بود. در حال حاضر نیز پاکستان و هند در حال رقابت شدید در سرزمین جنگ زدهی افغانستان هستند؛ بنابراین، منطقی است پاکستان نتواند حضور نیروهای هندی را در مرزهای شرقی خود تحمل کند. پاکستان طبیعتاً اجازه نخواهد داد هیچ قدرت منطقهای، به ویژه هند در افغانستان صاحب برتری نسبی شود. سیاست خارجی پاکستان در افغانستان بسیار پیچیده است. در نظرگرفتن منافع اسلام آباد در افغانستان و ترس از انزوا در جامعه بین المللی از مهم ترین عاملهای سیاست خارجی پاکستان در افغانستان میباشند؛ به خصوص با توجه به این که سیاست آمریکا در جنوب آسیا در حال حاضر نزدیکی هر چه بیشتر به هنداست. لذا با توجه به چنین پیشینهای، پاکستان سعی دارد تا با تربیت نیروهای افغان در مدارس دینی خود و آموزش آنها با آموزههای رادیکال از آنها برای تعقیب سیاستهای خود در افغانستان استفاده کند. سومین عامل، بحران کشمیر است. در این باره که فلسفهی وجودی پاکستان اسلام است، جای هیچگونه شکی وجود ندارد. بحران کشمیر، تاریخیترین و اصلیترین مسئله مورد اختلاف بین هندی و پاکستانیهاست. این منطقه که در شمالیترین نقطه دو کشور هند و پاکستان واقع شده، از دیرباز صحنهی درگیری، مخاصمه و جنگ میان این دو کشور بوده است و گاه و بیگاه به بهانهای، تنش موجود بین دو کشور در این منطقه افزایش یافته و تامرحلهی جنگ پیش رفته است. تداوم بحران کشمیر باعث شد اسلام معتدل در پاکستان تحت تأثیر فرقهگرایی دیوبندیسم به اسلام رادیکال تبدیل شود. تلاش برای جدایی کشمیر از هند در تعالیم مذهبی مدارس پاکستان یک وظیفه شرعی برای رهایی بخشی مسلمانان از یوغ هندوئیسم است و همین موضوع به عاملی برای رشد مدارس و علاقه جوانان مسلمان برای تحصیل در آنها تبدیل شده است. چهارمین عامل مؤثر در گسترش مدارس مذهبی در پاکستان انقلاب اسلامی ایران است. انقلاب اسلامی ایران، کشورها و ملتهای فراوانی را تحت تأثیر قرارداد که این تأثیرات فرصتها و تهدیدهای فراوانی را برای ایران به وجود آورد(مسعودنیا و شاه قلعه ،۱۳۸۸: ۱۹۷ و ۱۹۸ و ۱۹۹ و ۲۰۰ و ۲۰۱). با وجود این، هزاران مدرسهی موجود در فتا و دیگر نواحی قبیلهای، نه تنها ایدئولوژی افراطی اسلامی و تفکرات رادیکال را در ذهن دانش آموزان خود میپرورانند؛ بلکه ستیزهجویان بیشماری را برای شورش طالبان تربیت می کنند (شفیعی و عیدوزایی ،۱۳۹۲: ۱۰۶)
.
۴-۲-۳- شکست طرح جامعه اسلامی، نظام اسلامی:
اسلامگرایان پاکستان پس از نیم قرن سرمایه گذاری در عرصه انقلاب و عملی به دلایل مختلف متوجه شدند طرح نظام اسلامی و جامعه اسلامی حداقل در کوتاه مدت و میان مدت عملی نخواهدشد. شکست طرح ایجاد جامعه و نظام اسلامی خود معلول عوامل بسیار در جامعه پاکستان بود. از جمله ضعف ساختاری جنبشاسلامی در پاکستان، ضعف خردگرایی و نقدناپذیری، ایستایی در اندیشه سیاسی، اولویت بخشی این گروه ها به فعالیت مذهبی، جذب در نظام سیاسی دموکراتیک سکولار موجود که این خودقدرت و کارایی انقلابی بودن آنها را از بین میبرد و آنها را تبدیل به احزاب محافظه کارمیکند. عامل دیگر شکست این طرح، فقدان رهبری اندیشمند سیاسی، خصومت در گفتمان مذهبی گروه ها، تعارض ایدئولوژی فرقه ای با واقعیت و عملکرد سیاسی و…بود. تمام این عامل باعث شد که جنبشاسلامی پاکستان و گروه های آن در رسیدن به هدف اصلی خود یعنی طرح دولت اسلامی شکست بخورد و به همین دلیل به فکر راهکارهایی دیگر برای رسیدن به هدفشان باشند (احمدی، خانی ،۱۳۹۱: ۲۴ و ۲۵). پاکستان از جمله دولتهای پسا استعماری است که اقوام مختلفی در آن ساکن هستند. گروههای قومی از بدو تأسیس این کشور با تأکید بر مؤلفههای زبانی، فرهنگی و قومی خاص خود در صدد استقلال بودهاند. از لحاظاجتماعی، این کشور با مشکلات و چالشهای زیادی روبه رو است. از مهمترین این چالشها، که در ایجاد و توسعه طالبان نیز موثر افتاده، گروه قومی پشتون است. پشتون یکی از بزرگترین گروه های قومی در جهان است که تعداد قابل توجهی از آنها در هر دو کشور افغانستان و پاکستان زندگی می کنند و از نفوذ زیادی برخوردار هستند. هر چند پشتونها همگن نیستند و به قبایل مختلفی تقسیم میشوند، ولی تمامی اعضاء دارای زبان مشترک پشتو و یک فرهنگ مشترک هستند. با وجود این در زیر به اختلافات قومی، ساختار فرقه ای و مبانی اندیشهای پرداخته می شود.
۴-۲-۴- اختلافات قومی، ساختار فرقه ای و مبانی اندیشهای:
سازمانهای دینی و مذهبی، سیاسی فعال در پاکستان از لحاظ سازوکار وجودی فاقد ساختار مناسب با اهداف خود هستند. از این رو، توازن بین ساختارها و سیاستهای آنها عمدتاً بر هم خورده است. ساختار گروه-های اسلامی آن کشور، ساختار فرقه ای است که بر مبنای اعتقادات و باورهای خصمانه مذهبی خاصی استوار شده است. بافت فرهنگی جامعه و نیز غلبه فرهنگ مذهبی به فرهنگ سیاسی در محافل دینی و تودهای، تبدیل پدیده های مذهبی به سیاسی و سیاسی به مذهبی را به شدت تسهیل کرده است. موضوع دیگری که در این جا مطرح میباشد؛ خشونت فرقه ای است که از تعصب شدید عقیدتی به یک آیین یا مجموعه عقایدخاص در برابر سایرآیین ها و مجموعهها ناشی می شود و نه از یک برنامه سیاسی طراحی شده معطوف به قدرت که بستر خشونت ایدئولوژیک است. تعصب فرقه ای باعث می شود تا پیروان آن، ارزش مطلق به حساب آورند. چنانچه این تعصب به قدرتگیری گروه منجر شود، سایر آیینها و گروه ها در معرض هجوم و نابودی قرارمیگیرند و در نتیجه خشونت فرقه ای گسترش پیدا می کند (احمدی، خانی ،۱۳۹۱: ۹۶). از طرفی یکی از عوامل اجتماعی مهم که در شکل گیری و تداوم پدیده ی بنیادگرایی در پاکستان مؤثر افتاده، مسالهی پشتون است. به ویژه که بنیادگرایان پاکستان از مناطق قبیلهای پاکستان و قوم پشتون برخاسته اند. لذا بررسی این گروه قومی به عنوان عامل مهم در شکل گیری پدیده بنیادگرایی در پاکستان حایز اهمیت است. سنتهای قومی پشتونهاکه با عنوان پشتونوالی فرموله شده اند، بسیار با مکتبهای سلفی و دیوبندی سازگار شده است. این گروه قومی ایدهتشکیل کشور پشتون از مناطق تحت سلطه پاکستان و افغانستان را دارند؛ چرا که معتقدند این میهن تاریخی در سال ۱۸۹۳م توسط خط دیوراند، مرز میان هند بریتانیایی و افغانستان تقسیم شده و حال خواهان تشکیل مجدد هستند. ایالت سرحدشمالی زیست بوم اصلی پشتونهای پاکستان است. از این رو بیشترین ترس از حکومت پاکستان برای جدایی طلبی از این منطقه بوده است و حتی هنگام تشکیل ایالتهای پاکستان، حاکمان این کشور اجازهندادند که این ایالت نام پشتونی به خود بگیرد.
به هر حال با این جمعیت قابل توجه، یکی ازنیروهای بالقوه استقلال طلبی در پاکستان هستند و این خواسته باعث چالش در پاکستان میگردد. از سویی دیگر پاکستان طرح و برنامه منسجمی برای برخورد با مسایل اقلیتها نداشته و حتی نظام فدرالی حاکم مبتنی بر مرزهای قومی و زبانی نیست و صرفاً برای تسهیلکننده مرکز بر ایالات مورد استفاده قرارمیگیرد. در کل با توجه به اقدامات و سیاستهای قومی نادرست دولت پاکستان که نوعی ناسازگاریهای قومی را در درون این کشور دامن زده است از یک سوسازگاری سنتهای پشتونی با ایدئولوژیهای وهابی و دیوبندی از سوی دیگر، زمینه رشد رادیکالیسم اسلامی در شکل طالبانیسم در این کشور به ویژه ایالت سرحد شمالی فراهم گردیده است (مسعودنیا و نجفی ،۱۳۹۰: ۹۵). البته، جریان تاریخی مسئله پشتونستان در پاکستان، ریشه در پیوندهای خونی این مردم دارد که پشتونهای دو طرف خط دیوارند علی رغم دو گانگی در تبعیت و شهروندی، هیچگاه همدیگر را به فراموشی نسپرده اند (عارفی ،۱۳۷۸: ۲۰۸). زیرا پشتونها بزرگترین گروه قبیلهای هستند و همچنین اکثریت طالبان را تشکیل می دهند (شفیعی و عیدوزایی ،۱۳۹۲: ۱۲۰) و در این زمینه، نقش به سزایی در موفقیت طالبان ایفا کرد. اشتراک در قومیت پشتون نوعی انسجام در میان طالبان به وجود آورد که در اتحاد اولیه آنان نقش به سزایی داشت (مهری و همکاران، ۱۳۹۳: ۲۰).
۴-۲-۵- قومیت و درگیریهای قومی:
افراطیگری کنونی در مناطق شمال غرب پاکستان، تماماً از درون قومیتگرایی پشتون متولد نشده است بلکه این تفکرسلفی، وهابی بوده است که بستر قومیت را جهت ترویج تفکرات تندروانه خود مناسب دیده و در جهت توسعه سلفیگری از آن بهره سوءگرفته است. موج خشونتیکه اکنون پاکستان را درمینوردد، از مناطق قبایلی این کشور نشئت گرفته است، به گونه ای که حتی این شرایط ممکن است در نهایت موجب اضمحلال ساختارهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی این کشور و فرو غلطیدن آنها در خشونت تمام عیار شود. از طرفی،خشونت فرقه ای و مذهبی، که به صورت ادامه دار تاکنون، سیاستهای کشور پاکستان را مختل کرده است، از سیاست هایاسلامگرایانه نادرست و مناقشه برانگیز ژنرال محمدضیاءالحق، نشئت گرفتهاست که در طول دوران تصدی او از سال ۱۹۷۷تا ۱۹۸۸، آغاز و استمرار یافت. این سیاستها به گروه های مذهبی در این کشور، قدرت زیادی بخشید و در عمل باعث گسترش جزماندیشی و تعصب مذهبی در میان تودههاشد. فرهنگهای مختلف در پاکستان با ایدئولوژیهای متفاوتی همراه هستند که اغلب برتری فرهنگ خود را ترغیب می کنند. اکثر پاکستانیها به گروه قومی هندوآریایی تعلق دارند. این گروه های قومی عمده به گروه های قومی کوچکتری تقسیم میشوند. پنجابیها ۶۸/۴۴ درصد، سندیها ۳۶/۱۷ درصد، پشتونها۳۶ /۱۲درصد، سیرایکیها ۳۸/۸ درصد، مهاجر اردو ۵۷/۵ درصد، بلوچها ۵۷/۳ درصد و سایر اقوام ۰۸/۶ درصد از جمعیت را تشکیل می دهند. پاکستان در نواحی قبیلهای که به صورت فدرال اداره می شود و رهبران قبیلهای آن مناطق از طالبان حمایت می کنند، با بی ثباتی هایی روبه رواست. پاکستان برای سرکوبی ناآرامیهای محلی، مجبوربه استقرا رنیروهای ارتش خود در این نواحی شده است. این درحالی است که آتش بس اعلام شده بین رهبران قبیلهای و دولت پاکستان، ثبات لازم را به منطقه باز نگردانده است. پاکستان به لحاظ مذهبی، به ویژه در مناطق قبایلی فدرالی (فتا) مجاور افغانستان رادیکالترشد. لازم است اشاره گردد بیشترجنبشهای قومی در دهههای پایانی قرن بیستم، در پاسخ به تهدیدات محیط سیاسی داخلی مانند حذف، انکار و یا تبعیض ظهوریافتهاند. بوزان معتقد است که هویت ملی، اغلب از داخل کشور چند قومی مورد تهدید قرارمیگیرد. وجود شکافهای ریشهدار، امکان انسجام نیازها، ارزشها و علایق مشترک ملی را بیشاز آن مقدار که از قبل وجود داشته است، نمیدهد و هرگروه قومی، هویت جمعی خاص خود را بر اساس ارزشها و علایق گروهی، به جای علایق ملی، ایجاد می کند (واعظی ،۱۳۹۰: ۲۱۹ و ۲۲۰ و ۲۸
۷ و ۲۸۸ و ۲۹ و ۲۹۵ و ۳۶۷).
۴-۱- آمار خشونتهای هدفمند علیه جوامع مذهبی در پاکستان ژانویه۲۰۱۲- ژوئن۲۰۱۳
(ذوالقرنین خان ،۲۰۱۳: ۶)
تلفات | مجموع حملات | ||
تعداد زخمی | تعداد کشته شدگان | تعداد حملات | |
۸۳۸ | ۶۳۵ | ۷۷ | شیعه |
۳۶ | ۱۱ | ۳۷ | مسیحیان |
۳۹ | ۲۲ | ۵۴ | احمدی |
۴ | ۲ | ۱۶ |
فرم در حال بارگذاری ...