- بدیهی است که یکی از این دو نظام منسجم صادق اند.
- پس نظریه انسجام صدق نمیتواند شرط کافی صدق را برآورد. ( از ۱ ، ۵ و۶ ).
- پس نظریه انسجام شرط کافی صدق نیست. ( از ۱ و ۷ ).
۱-۶-۳٫ پاسخ بلانشارد
پاسخ بلانشارد به این اشکال با قدری عبارت پردازی از جانب ایشان همراه است. اما ظاهراً آنچه که میخواهد با این عبارات بیان کند این میباشد که مقدمه چهارم استدلال را ما قبول نداریم؛ چرا که در واقع چنین فرضی هیچ وقت پیش نمیآید و لذا دو نظام کاملاً منسجم و جامع آن هم راجع به خواب و بیداری نداریم و از این رو به تالی فاسدِ این اشکال دچار نمیشویم. به نحو اجمالی، ایشان جواب را این گونه بیان می کند که خواب و بیداری دو گونه مختلف میباشند، ما این گونه میفهمیم که خواب دیدهایم و یا توهم کردهایم که وقتی ما از خوابی که رویای روشنی در آن دیدهایم بیدار میشویم، در لحظه اول، شگفت زده میشویم، نمیدانیم که این خواب است یا واقعیت؟ اما صرف وضوح این رویا سبب نمی شود که ما بگوییم آن واقعی است چون ما متوجه محیط اطراف خودمان میشویم: قفسهی لباس پنجره اتاق خوابمان و صدایی که آشنا است به گوشمان میخورد و… لذا شواهدی که منجر میشد که توهم کنیم که شاید خواب واقعیت دارد، از بین میرود و ما واقع را میشناسیم یعنی این تشخیص را میدهیم که آنچه در خواب دیدهایم سازگار با جهان روزمره یمان نیست، لذا میگوییم که ما یک رویا دیدهیم که این حکم لازمه منطقی سلامت عقل است! و هرکس با این شواهد اگر هنوز نتواند این تشخیص را بدهد، ناشی از عدم سلامت عقل او میباشد و … لذا هرگز خواب و بیداری برابر نیستند. (Blanshard, 2001, pp 119-120)
۷-۳٫ اشکال تعیین
اشکال تعیین[۱۸۲]، مهمترین اشکال وارد شده به نظریه انسجام صدق، به علت جدایی مفروض او بین باور و واقعیت است. این اشکال را اولین بار راسل مطرح کرد (Russell, 1907, pp 28- 37) و پس از آن در اکثر کتبی که به نظریه انسجام صدق اشاره کرده اند، مفاد و یا تقریری از این اشکال را به اجمال بیان می کنند و این نظریه را با چالشی حل نشدنی مواجه میبیینند و از این رو، روی از آن بر میتابانند. به نظر میرسد که تقریر کنندگانِ اکثر اشکالالات مختلفی که در این فصل به آن پرداختهایم، در حقیقت تقریرهای دیگری از اشکال جدایی باور با واقعیت که راسل بر آن انگشت گذاشته است را بیان کرده اند و به نحوی وام دار ایشان اند. به هر حال ، راسل، در مقالهاش به نام « در باب ماهیت صدق»، در بخش اول آن، به این بحث می پردازد و به این نظریه چند اشکال وارد می کند. لب حرف ایشان در باب این اشکال این است که این نظریه نمیتواند توضیح بدهد که به چه معنایی امکان دارد که راجع به حکمی که ناظر به یک امر جزئی است، ما بگوییم که آن صادق است و در چه حالتی بگوییم کاذب است؛ یعنی ما معیاری برای نشان دادن صدق یا کذب امور جزئی در این نظریه نداریم؛ چرا که انسجام گرایان راهی برای تشخیص مجموعه معین و مشخص از گزارهها ندارند که بگویند این امر جزئی چون با این مجموعه منسجم است، صادق است؛[۱۸۳] چرا که هر گزارهای حتی خیالی ( تأکید از من است) به مجموعه ای منسجم، تعلق می تواند داشته باشد. مگر اینکه ایشان در پاسخ راهی را انتخاب کنند که آن راه با نظریه ایشان در تضاد و ناسازگاری باشد و رنگ و بوی مطابقت و در نظر گرفتن ویژگی ابژکتیو خارجی را بدهد. بنابراین اشکال، مخالفان نظریه انسجام میتوانند چنین استدلال کنند که: ۱٫ گزاره « اسقف استوبس به جرم قتل به دار آویخته شد.» در انسجام با یک مجموعه ای از باورها است. ۲٫ گزاره « اسقف استوبس در رختخوابش فوت کرد.» نیز با مجموعه دیگری از گزارهها در انسجام است، اما گزاره اول را هیچ کس در حق اسقف استوبس صادق نمیداند؛ چرا که با واقعیت تجربی دمساز نیست، هرچند که این گزاره در انسجام با مجموعه ای از باورها است. این اشکال به انسجام گرایان میگوید که شما معیار و دلیلی برای اینکه بگویید که گزاره اول کاذب و گزاره دوم صادق است را، ندارید. از این رو، به نظر راسل، این نظریه نمیتواند کذب حکم را در احکام جزئی تبیین کند؛ به عبارت دیگر، مخالفان میتوانند بگویند که هر گزارهی خیالی می تواند با مجموعه منسجمی سازگار باشد. گزاره « اسقف استوبس به جرم قتل به دار آویخته شد» گزارهای کاذب در واقعیت است اما میتوان یک جهانی را خیال کرد که کمتر از این جهانِ ما که در آن این گزاره صادق است، منسجم نباشد اما آن جهان، دارای یک مجموعه منسجمی از گزارهها باشد که این گزاره کاذب به آن جا تعلق داشته باشد که میتوان برای آن مجموعه چنین گزارههایی را مثال زد: « همه اسقف ها قاتل هستند» و « اسقف ها عموماً دار زده میشوند». پس درست همان طور که ما یک مجموعه منسجم از گزارهها را داریم که واقعاً صادق هستند که گزاره « اسقف استوبس در رختخوابش فوت کرد » به آن مجموعه تعلق دارد، چنین مجموعه منسجم مذکوری هم داریم که گزاره کاذب به آن تعلق دارد و انسجام گرا نمیتواند، یکی از این مجموعهها را تعیین و مشخص بکند یا به تعبیر راسل نمیتواند تبیینی برای خطا بودن یکی از این گزارههای جزئی اقامه کند. پس بنابراین اشکال هر گزارهای می تواند بنا بر نظریه انسجام صادق باشد؛ چرا که هر گزارهای می تواند عضوی از یک مجموعه منسجم باشد. مقدمه دوم ایشان این است که این امر، خلاف شهود ما است؛ چرا که ما گزارهای کاذب هم داریم؛ پس این نظریه باطل است. میتوان به صورت خلاصه این استدلال را به نحو ذیل تقریر کرد:
- بدیهی است که برخی گزارهها کاذب اند ( چرا که واقعیت تجربی، برخلاف آنان میباشد).
- صدق یک گزاره در نظریه انسجام، به انسجام آن گزاره با مجموعه باورهای دیگر است.
- هر گزارهایی می تواند، در انسجام با مجموعه مشخصی از باورها باشد.
- پس هر گزارهای ( بنا به نظر انسجام صدق ) می تواند صادق باشد ( از ۲ و ۳ ).
- نتیجه «۴» با فرض « ۱» در تناقض است.
- پس نظریه انسجام صدق باطل است. ( از ۲و ۵ ، ب.خ ).
انسجام گرایان نمی توانند بگویند که ما مقدمه دوم را طوری تفسیر میکنیم که بتوانیم بگوییم که برخوردار از دلیلی برای اینکه قائل به کذب گزاره اول و صدق گزاره دوم شویم، هستیم؛ چرا که از منظر ما گزاره دوم با واقعیات عینی مطابقت دارد و با آنها سازگار است، درحالی که گزاره اول این ویژگی را ندارد؛ اما راسل میگوید که انسجام گرایان نمی توانند اینگونه جواب بدهند، مگر اینکه با ارائه چنین جوابی، تناقضی در دیدگاه خویش به وجود بیاورند. انسجام گرایان در جواب میگویند که نظام مشخص و معین، جامع ترین نظام است، اما این سخن ایشان مبنای موفقی برای پاسخ به اشکال تعیین نیست؛ چرا که ایشان تنها میتوانند جامعیت را برحسب اندازه نظام تعریف کنند، و این برای پاسخ به اشکال تعیین کافی نمی باشد، چرا که آن را ربط به این واقعیت خاصِ خارجی نمیدهد، مگر اینکه مراد از جامعیت را طوری بیان کنند که با دیدگاه ایشان در تعارض باشد و از این منظر به اشکال پاسخ بگویند: فی المثل انسجام گرایان نمی توانند راجع به جامع ترین نظام چنین بگویند که آن از گزارههایی تشکیل شده است که مطابق با واقعیت اند، به علاوه ایشان دلیلی بر اینکه چرا دو یا چند نظام نمی توانند به یک اندازه وسیع و گسترده باشند را نیز ندارند.
معیارهای دیگری نیز برای نظام معین و مشخص انسجام گرایان ارائه دادهاند که آنها نیز ناتوان برای حل مشکل تعیین هستند. برخی از این معیارها عبارت اند از: سادگی، کفایت تجربی، کارایی عملی، قدرت تبیین کننده گی و … ؛ اما با وجود این معیارها، باز هم، به نظر میرسد که ایشان دلیلی برای اینکه چرا دو یا چند نظام نمی توانند دارای این معیارها به یک نحو باشند را ندارند.
۱-۷-۳٫ سخن برادلی
احتمالاً تفطن برادلی بر این اشکال بود که وی را منجر کرد که بگوید: « صدق، برای اینکه صدق باشد، باید صدق چیزی باشد و آن چیز خودش صدق نیست.» (Bradly, 1914, p 325)
این بیان ایشان را معرفت شناسان معمولاً این گونه تفسیر کرده اند که این سخن مستلزم پذیرفتن نظریهای مانند نظریه مطابقت برای صدق است و از این رو نظریه انسجام گرایی می تواند صرفاً معیاری برای انسجام تلقی گردد که با این راه هم میتوانیم به اشکال راسل پاسخ بگوییم و ربط واقعیت با باور را درست کنیم و هم اینکه از نظریه انسجام صدق، برای خود هرچند نه به عنوان ماهیت صدق بلکه حداقل به عنوان معیاری برای آن استفاده کنیم.
۱-۱-۷-۳٫ نقد بلانشارد بر برادلی
بلانشارد، فیلسوف آمریکایی، به هیچ عنوان این گریز گاهی که برادلی برای مصونیت نظریه انسجام گرایی صدق آورده است نمیپذیرد، از این رو استدلالی بر علیه آنچه از سخن برادلی، در میان معرفت شناسان برداشت شده است میآورد و میگوید که لازمه قبول نظریه انسجام گرایی در توجیه[۱۸۴] معتقد شدن به نظریه انسجام در صدق است؛ یعنی نظریه انسجام توجیه منجر به نظریه انسجام صدق، می شود. استدلال ایشان بر این مدعا را بدین گونه میتوان تقریر کرد:
- میتوان فرض کرد که انسجام با مجموعه ای از باورها معیار صدق است، اما خود صدق عبارت از مطابقت با واقعیت عینی است.
- لکن اگر صدق مطابقت با واقعیت عینی باشد، انسجام با مجموعه ای از باورها نمیتواند معیار صدق باشد؛ چرا که در این صورت تضمینی برای این امر وجود ندارد که مجموعه ای کاملاً منسجم با باورها، با واقعیت عینی مطابقت داشته باشد؛ از این رو که ارتباطی بین وجود مجموعه منسجمی با باورها، با مطابقت آن باورها با واقعیت عینی وجود ندارد.
- اما انسجام با مجموعه ای از باورها، معیار صدق است.
- پس صدق نمیتواند مطابقت باور با واقعیت باشد. (Blanshard, 1939, p 268)
۲-۱-۷-۳٫ نقد رشر بر بلاشارد
رشر[۱۸۵]، استدلال بلانشارد را در رد چنین تلفیقی میان نظریه مطابقت و نظریه انسجام صدق نمیپذیرد. (Rescher, 1973) ایشان با تمییز دو گونه معیار برای صدق- خطا پذیر و خطا ناپذیر- میگوید که بلانشارد بین این دو خلط کرده است. استدلال ایشان اگر انسجام معیار خطاناپذیر بود، منتج میشد اما چون این گونه نیست، پس استدلال ایشان منتج نیست. ایشان با توجه به مقدمه «۱» اشکال خویش را وارد نمود. فرض ما در استدلال این بود که انسجام با مجموعه ای از باورها معیار صدق است. اما بلانشارد متفطن اشکال در استدلالش نشد که این فرض در صورتی منجر به منتج شدن استدلال میگردد که این معیار، معیار خطا ناپذیری برای صدق باشد، اما به سختی میتوان قائل به این فرض شد که انسجام با مجموعه ای از باورها، معیار خطا ناپذیری برای صدق است. علت این امر که چرا استدلال عقیم می شود این است که اگر بگوییم انسجام با مجموعه ای از باورها صرفاً معیار خوبی برای معیار و محک زدن صدق گزاره میباشد، اما این معیار خطا پذیر است؛ آنگاه مقدمهی « ۱» استدلال ایشان را ما نمیپذیریم. رشر میگوید که ما باید بین معیار خطا پذیر و معیار خطا ناپذیر تفکیک انجام بدهیم، آنچه اگر با ماهیت صدق مغایر باشد، به آن لطمه میزند، معیارخطاناپذیر است که تضمینی است؛ اما اگر امری معیار خطاپذیر بود، دیگر ضرورت ندارد که بتوان با آن به ماهیت صدق نقب زد و ماهیت صدق تعهدی به ارائه چنین معیاری ندارد، هرچند که کشف و به کارگیری چنین معیاری غالباً آسانتر است. اما بین این معیار خطاپذیر با ماهیت صدق، ارتباط منطقی ِضروری وجود ندارد. به تشبیه جانسون نسبت این دو معیار مانند این است که اگر ما اسیدی بودن مادهای شیمیایی را به داشتن PH دقیقاً کمتر از ۷ تعریف کنیم، از این تعریف برمیآید که معیار خطاناپذیر اسیدی بودن ماده، داشتن PH دقیقاً کمتر از ۷ است، اما اینکه هر ماده اسیدی کاغذ تورنسل را قرمز می کند، معیاری خطاپذیر است که تقریباً در همه موارد درست است و ما به آسانی میتوانیم از آن استفاده کنیم اما ماهیت اسیدی بودن، چیز دیگری است؛ (Johnson, 1992, p 26) اینجا هم نیز از دیدگاه رشر، ما میتوانیم قائل به این شویم که ماهیت صدق، مطابقت با واقع است و تنها معیار خطاناپذیر آن را هم مطابقت بدانیم ولی در عین حال از انسجام به عنوان معیاری خطاپذیر برای صدق استفاده کنیم. این لب مطلبی است که رشر در نقد بلانشارد میگوید. رشر با دست گذاشتن بر اینکه این معیار خطا پذیر است، از پذیرش استدلال بلانشارد سر باز میزند؛ چرا که میتوانیم بگوییم از این معیار میتوان به مطابقت نقب زد، هرچند این نقب زدن به صورت خطا ناپذیر نیست و از آنجا که دیگر بین این معیار با تعریف صدق به مطابقت تنافی وجود ندارد، به مشکلی برنمیخوریم؛ از آنجا که امکان دارد فرد بگوید که با این معیار غالباً به مطابقت گزاره با ویژگی عینی میرسم و با این کار هم اشکال راسل را پاسخ دادهایم و هم اینکه نظریه انسجام خویش را حداقل به عنوان معیار خطاپذیر حفظ کردهایم.
۳-۱-۷-۳٫ نقد هاک بر نقد رشر
اما باز خانم هاک[۱۸۶] به این اشکال رشر پاسخ میدهد، ایشان میگوید که به نظر بتوان از بلانشارد در مقابل اشکال رشر دفاع کرد؛ چرا که میتوان استدلال کرد که فرض کنیم بنا به بدترین فرض، الف صرفاً یک معیار خطاپذیر و تجویزی برای ب باشد به نحوی که از وجود الف وجود ب لازم نیاید؛ اما حتی اگر این بخواهد یک معیار خطا پذیر هم باشد، باید نوعی ارتباط بین الف و ب وجود داشته باشد که این ارتباط می تواند مثلاً یک ارتباط علی باشد. نیاز نیست که یک ارتباط حتماً منطقی میان اینها باشد و وقتی این طور شد، دیگر صرفاً نمی توان با بیان اینکه این معیار یک معیار خطاپذیر است، به استدلال ایشان اشکال وارد کرد؛ چرا که در این صورت هم به تعبیر ایشان، حداقل یک ارتباط علی، نیاز است که همین سبب می شود که اگر معیار و توجیه ما انسجام هم باشد حتماً باید آن با ماهیت صدق یک نحوه ارتباطی ولو علی داشته باشد که بدان سبب، ما از این معیار به ماهیت صدق برسیم. هاک برای روشن شدن این مطالب، این مثال را میزند که ممکن است وجود باکتری خاصی معیار خطا ناپذیر و اصلی بیماری سرخک باشد اما در عین حال وجود دانه های سرخ بر صورت بیمار را نشان بیماری سرخک بدانیم که معیاری خطاپذیر است اما در همین جا هم یک ارتباط علی، بین وجود دانهها و بیماری سرخک وجود دارد که ما را از این نشانه به بیماری سرخک میرساند. (Haack, 1978, pp 90-91) پس باز می تواند استدلال بلانشارد به قوت خود باقی باشد.
با وجود این، هنوز این اشکال راسل مبنی بر اینکه چگونه ما میتوانیم در عین دارا بودن نظریه انسجام، صدق گزارههایی که پیوند با واقعیت خارج دارند، را تبیین کنیم، پاسخ نیافته است. بحث معیار صدق بودن انسجام به خاطر عدم حل همین اشکال مذکور پدید آمد. البته در میان متفکران نزاع بر سر اینکه نظریه انسجام معیار صدق است و یا ماهیت صدق، تبدیل به یک مسئله فلسفی در صدق شد. اما فراموش نکنیم که اصل این نزاع ریشه در مشکل جدایی با واقعیت داشت. شاید اگر توجه به علت طرح این نزاع شده بود، هاک از این سخنش که تأثیر علی باید برقرار باشد، برای حل این مسئله استفاده میکرد، اما به نظر میرسد انحراف بحث توجه ایشان را از این نکته سلب کرد. همچنانکه در بیان این مشکل در نظریه انسجام توجیه میرسیم، پولاک به دلیل همین ارتباط علی میخواهد مسئله را حل کند. البته بررسی اینکه میتوانیم از بیانات هاک و پولاک برای حل مشکل جدایی استفاده کنیم یا نه، در فصل آخر پایان نامه انجام میگیرد.
۲-۷-۳٫ پاسخ انسجام گرایان به اشکال تعیین
با وجود اینکه برخی پاسخ ها به تقریر اشکال راسل از اشکال تعیین، موفقیت آمیز نبوده است، اما به صرف همین دلیل نمیتوانیم نظریه انسجام صدق را رد کنیم؛ چرا که همچنانکه واکر [۱۸۷] در پاسخ به اشکال راسل خاطر نشان می کند، انسجام گرایان میگویند که ما معتقد به اینکه صدق گزاره به انسجام آن با هر مجموعه منتخب اتفاقی و دیمی از گزارههای است، نیستیم. هیچ انسجام گرایی نمیگوید که مجموعه منسجم در برگیرنده گزارههای انتزاعی و مجرد، با قطع نظر از اینکه کسی به آن باور داشته باشد یا نه، هست، بلکه از منظر انسجام گرایان، صدق یک باور به انسجام آن، با مجموعه خاصی از باورها میباشد، مثلاً برخی میگویند که مجموعه خاص از منظر ما عبارت از انسجام آن با مجموعه ای از باورها یا گزارههای است که از منظر فاعل شناسا واقعاً صادق تلقی می شود و در مثال مذکور هیچ کس بالفعل و در واقع، باور ندارد به مجموعه گزارههایی که با گزارهی اولِ کاذب، در انسجام باشد؛ (Walker, 2001, pp 125-126 & 129) لذا از این رو، انسجام گرایان میتوانند این نتیجه را بگیرند که ما میتوانیم بدون اینکه تناقضی در دیدگاهمان به وجود بیاید، معتقد به کذب گزاره اول و صدق گزاره دوم بشویم. پس یعنی ما بدون اینکه متوسل به مطابقت با ویژگی خارجی بشویم، مقدمه دوم راسل را چنان تفسیر میکنیم که فقط شامل گزاره واقعی و صادق شود و لذا شما از آن مقدمه برای استدلالتان نمیتوانید استفاده کنید.
پس انسجام گرایان نمیگویند که صدق عبارت از انسجام با هر مجموعه منسجمی از گزارهها حتی گزارههای انتزاعی و خیالی است، بلکه ایشان میگویند که صدق عبارت است از انسجام با مجموعه ای از باورها که به آن معتقد هستیم یا مجموعه ای از گزارهها که به آن در شرایط و موقعیتهای قابل تعیینی معتقد میشویم. پس بنا بر نظریه انسجام، صدقِ یک باور، مثلاً باور الف، به این است که به « این باور در واقع اعتقاد داریم» و این باور درانسجام با نظام باورهای ما است.
۳-۷-۳٫ اشکال واکر به پاسخ انسجام گرایان
اما واکر پس از ذکر این پاسخِ انسجام گرایان، میگوید ایشان راه محصلی ندارند که بدان وسیله مقدمه دوم راسل را چنان تفسیرکنند که صرفاً فقط باور واقعی را بگیرد و لذا استفاده از همین خصوصیت برای حل پاسخ راسل ایشان را دچار مشکلی میسازد که پاسخ به آن برایشان مقدور نیست. در حقیقت واکر با بیانات خود، در صدد تکمیل اشکال راسل برمیآید و یک قدم به جلو می آید و سرانجام چون به نظرش با این دفاع، باز نمی شود ربط باور به واقعیت خارجی را درست کرد، دست به یک نظریه تلفیقی میزند. ایشان میگوید مشکلی که پیش می آید بدین جهت است که شما این باور را در نظر بگیرید که به الف در واقع باور داریم. صدق این باور، به انسجام آن با نظام باورها است. پس اینکه باور الف صادق است یا نیست هم، تاحدی وابسته به این است که الف یک باور واقعی باشد و اینکه، این آیا یک باور واقعی است یا نیست هم بستگی به باور به این دارد که « الف باور واقعی میباشد» صادق است ( یعنی منسجم با نظام باور است ) یا نیست. پس حال که این چنین شد به نظر میرسد که هیچ راهی برای محدود کردن و پایه قرار دادن اعضاء مجموعه باور در یک نظام منسجم از باورها نداریم؛ چون همه چیز منوط به صرفِ در نظام منسجم بودن میباشد، یعنی ما راه مستقلی (غیر از انسجام) نداریم که راهکاری به ما نشان بدهد که باور واقعی، چه باوری است و از این رو دیگر راهی نداریم که به صدق یک گزاره پی ببریم چون تمییزی برای اینکه نشان بدهیم که چه باوری واقعی است نداریم. لذا مشکلی که با اشکال راسل دامن گیر ما شده بود، حل نمی شود: یعنی به نظر واکر شما نتوانستید این مسئله را حل کنید؛ انسجام گرایان نمی توانند در نهایت تبیینی از چگونگی اعتقاد شناسا به یک باور جزئی در موقعیتهای مناسب، ارائه بدهند؛ زیرا ایشان میگویند که صدق آن نظام از باورها که گزاره صادقِ واقعی را در بردارد، واقعیت خارجی مستقل از آن نظام نیست، چون گفتیم اگر این را بگویند با نظریه ایشان در تعارض میباشد؛ اما حتی اگر بگویند که ما به خاطرِ صرفِ همین انسجامش با باورها به آن قائل هستیم میگوییم چه امری موجب شد که شما گفتید این گزاره در این موقعیت خاص صادق است؟ (یعنی در انسجام با باورهای دیگر میباشد) امکان دارد بگویند خوب معلوم است علت صدق این گزاره « باور الف که در واقع ما به آن معتقد هستیم» به دلیل انسجام آن، با نظامی از باورها است، خوب حالا میپرسیم علت صدق همین گزاره اخیر« باور الف که در واقع ما به آن معتقد هستیم در انسجام آن، با نظامی از باورها است» چیست؟ ایشان باز هم باید بگویند؛ به این دلیل است که همین باور در انسجام با نظامی از باورها است.
اما واکر میگوید که همچین جوابی ما را به تسلسل دچار می کند. برخی معرفت شناسان همچون فومرتون[۱۸۸]، [۱۸۹]مهمترین اشکال بر چنین تقریرهایی که باور واقعی و بالفعل را مد نظر قرار می دهند، دچار شدن به همین تسلسل باطل میدانند و ایشان فرض می کنند که هیچ راه حلی برای گریز از این اشکال ندارند مگر اینکه به چیزی همچون نظریه مطابقت بگرایند و صدق آنرا به خاطر مطابقت با ویژگی خارجی بدانند و الا جدایی باور با تجربه، ایشان را به این تسلسل میکشاند و از این رو، باز اشکال راسل بی جواب میماند.
واکر پس از این بیان خود میگوید که البته مشکلِ این پاسخی که خودشان، ارائه کردند، این تسلسل نیست ؛ چرا که این تسلسل محال نمی باشد و این تسلسل را هر نظریه صدقی دارا است: چرا که اگر بگوییم که الف صادق میباشد ( بنا به هر نظریهای در باب ماهیت صدق ) میتوانیم بپرسیم که چرا صادق است که الف صادق است و سپس میتوانیم بپرسیم؛ چرا صادق است که صادق است که الف صادق است و همین طور. [۱۹۰]
واکر میگوید مشکل اصلی اینجاست که نفس نظام، علت مشخص کردن یک مجموعه خاصی از گزارهها نیست. بلکه مجموعه ای که به آن معتقد هستیم ملاک است. ما اشکالمان این است که این مجموعه که به آن باور دارید را از کجا آوردید؟ آنها بنا بر دیدگاهشان، تنها میتوانند بگویند که «به الف باور داریم» چرا که این در انسجام با باورهای ما است. اشکال ما این است که آن نظام چه خصوصیت ویژهای دارد که این گزاره الف[۱۹۱] و نه گزارهای دیگر، با این نظام منسجم میباشد. (Walker, 2001, pp 147-149) اگر باور غلطی داشتیم که منسجم با نظام باورهای ما بود و همین ملاکِ انسجام با باورهای دیگر را داشت، چطور آنرا با بقیه باورها تمییز میدهید و معیار شما برای این تمییز چیست؟ تنها راه این است که بگوییم شروط صدق آن گزاره صادق عبارت از واقعیت عینی باور به آن است. اما اگر نظریه پردازان انسجام چنین دیدگاهی را قبول کنند، این امر موجب تناقض دیدگاه ایشان مبنی بر اینکه شروط صدق گزارهها انسجام با مجموعه ای از باورهاست و نه واقعیات میگردد. لب اشکال واکر چنین تقریر می شود که بگوییم از منظر وی:
- تنها راهی که انسجام گرایان میتوانند برای پاسخ از اشکال راسل بگویند این است که « گزاره صادق، باور واقعی میباشد در حالی که گزاره کاذب این چنین نیست.
- صدق هر گزارهای در نظریه انسجام، صرفاً منوط به انسجام آن با سایر باورها است.
- صدق گزارهای که باور واقعی است، تنها منوط به انسجام آن با سایر باورها است ( از ۲).
- انسجام گرایان راهی برای اینکه نشان دهند که باور واقعی، تنها آن باوری است که منسجم با سایر باورهاست ندارند. ( از ۳ و نیز با توجه به بیانی که توضیح آن، در فوق، گذشت که از منظر ایشان، تنها راهی که برای پاسخ میتوانند در پیش بگیرند، دچار تسلسل می شود و پاسخ ما را نمیدهد که چطور باور واقعی منتزع از واقعیت خارجی شد؛ چرا که ملاکی غیر از صرفِ انسجام نداریم، مگر اینکه بگوییم باور را با تجربه خارجی پیوند میزنیم که ایشان این شرط صدق را قبول ندارند).
- پس انسجام گرایان راهی برای خروج از اشکال راسل ندارند( ۱ و ۴ ).
لذا واکر نتیجه میگیرد که نظریه انسجام نمیتواند قابل دفاع باشد؛ چرا که نمیتواند مشکل تعیین که ناشی از گسست باور با واقعیت است را حل کند. اما وی میگوید ما میتوانیم تقریری از نظریه انسجام ارائه دهیم که آن این مشکل را نداشته باشد. اما این نظریه انسجام منفک از واقعیت خارجی به نحو تام نیست، و در برخی گزارهها صدق خود را، از راه مطابقت بدست میآورد. با لحاظ همین مطلب، وی نظریه خودش را نظریه انسجام غیر ناب[۱۹۲] میخواند و به نظریه های دیگر انسجام را که به هیچ وجه برای صدق متوسل به خارج نمیشوند، نظریات انسجام ناب میگوید. (ibid, pp 123-158)
۴-۷-۳٫ پاسخ یانگ به واکر
این اشکال راسل که واکر آنرا تکمیل کرد، همچنان مسلم میان معرفت شناسان، تلقی می شود[۱۹۳]. اما یانگ پاسخ اشکال واکر را داد و مشکل را از منظر خود، حل کرد. ( Young, 2001, pp 97-100) با توجه به دیدگاه وی، دیگر ما نیازی نیست برای حل این مشکل از نظریه انسجام صدق، دست بشویم و به صرف معیار بودن آن اکتفا کنیم. ایشان در ابتدا میگوید روشن است که نمی توان در پاسخ به واکر، گفت نظریه انسجام صدق، بهترین تبیین از شروط صدق همه گزارهها را به ما میدهد، به استثنای گزارههایی که در تعیین نظام مشخص با آنها، یعنی همان گزارههای مورد اشکال راسل، به مشکل برمیخوردیم و در این موارد، بگوییم نظریه مطابقت بهترین تبیین از شروط صدق را ارائه میدهد؛ چرا که انسجام گرایان در صورت قبول چنین تفصیلی باید توضیح دهند که چرا برخی گزارهها شروط صدق عینی دارند در حالیکه برخی دیگر ندارد. اگر فاعل شناسا بتواند روابط سمانتیکی میان گزارهها و شروط عینی معینی را محرز کند و تشخیص بدهد، دیگر دلیل موجهای برای او وجود ندارد که توضیح بدهد چرا همین حرف را در مورد بقیه گزارهها نمیتواند بگوید و به چنین شروط عینی دست پیدا کند.
ما دیدیم که واکر در مقدمه «۴» خویش گفت که امکان ندارد با صرفِ نظریه انسجام شما به باور واقعی دست پیدا کنید و از این رو نظریه انسجام صرف، راه به جایی نمیبرد؛ چون با این اشکال اساسی روبه رو میشوید که نمیتوانید بدون حسابِ واقعیت عینی با نظریهای همچون مطابقت، به باور واقعی برسید و به تسلسل دچار میگردید.
فرم در حال بارگذاری ...