منشأ پیدایش خودکارآمدی پژوهش و نظریه شناختی اجتماعی بندورا (۱۹۹۷) است. مطابق دیدگاه شناختی اجتماعی انسانها موجودات فعالی در نظر گرفته میشوند که قادر به خود نظم دهی و تنظیم رفتار خود هستند، نه موجودات منفعلی که توسط نیروهای ناشناخته محیطی یا تکانه های درونی کنترل شوند. آن ها به طور فعال در تحول خویشتن شرکت میکنند و میتوانند با رفتارشان وقایع و رویدادها را کنترل نمایند. به باور بندورا، خودکارآمدی باعث ترغیب انگیزش و منابع شناختی فرد میگردد و عاملی برای اعمال کنترل بر یک رویداد معین است (هامیل[۴۴]،۲۰۰۳). باورهای خودکارآمدی پایهای برای انگیزش، بهزیستی و دستاوردهای فردی در همه حیطههای زندگی هستند (پاجاریس[۴۵]،۲۰۰۶). بندورا خودکارآمدی را دریافت و داوری فرد دربارهی مهارتها و توانمندیهای خود برای انجام کارهایی که در موقعیتهای ویژه بدانها نیاز است، تعریف میکند. از سوی دیگر خودکارآمدی تنها زمانی بر کارکرد تأثیر میگذارد که شخص مهارتهای لازم برای انجام کاری ویژه را دارا باشد و برای انجام آن کار به اندازه کافی برانگیخته شود (فراری[۴۶]،۱۹۹۱). بندورا (۱۹۹۷) مطرح میکند که خودکارآمدی توان سازندهای است که بدان وسیله، مهارتهای شناختی، اجتماعی، عاطفی و رفتاری انسان برای تحقق اهداف مختلف، به گونهای اثربخش سازماندهی میشود. به نظر وی داشتن، مهارتها و دستاوردهای قبلی افراد پیش بینی کنندههای مناسبی برای عملکرد آینده افراد نیستند، بلکه باور انسان درباره تواناییهای خود در انجام آن ها بر چگونگی عملکرد خویش موثر است.
۲-۱۱-۴- احساس تأثیر
ارتباط مؤثر رابطه ای است که در آن شخص بگونه ای عمل میکند که در آن علاوه بر اینکه میتواند در افراد تأثیرگذاشته و به خواسته هایش برسد، افراد مقابل نیز احساس رضایت دارند. این توانایی به فرد کمک میکند تا بتواند از طریق ارتباط کلامی و غیر کلامی و مناسب با فرهنگ جامعه و موقعیت، خواسته های خود را بیان کند بدین معنی که فرد بتواند نظرها، عقاید، خواسته ها، نیازها و هیجانهای خود را ابراز و به هنگام نیاز بتواند از دیگران درخواست کمک و راهنمایی نماید. یکى از ابعاد وجودى انسان، «بعد اجتماعى» او است؛ به گونهاى که گفتهاند: انسان موجودى اجتماعى است و باید در بستر اجتماع با هم نوعان خود زندگى کند. پس همانطور که در دیگر ابعاد مانند بُعد شناختى و زیستى از رشدى مناسب برخوردار مىشود؛ بعد اجتماعى انسان نیز باید به رشد و تکامل کافى برسد تا بتواند به تدریج در صحنههاى گوناگون با دیگران، روابط مناسبترى داشته باشد؛ مهارتهاى اجتماعى را یاد بگیرد و در تکامل با همنوعان خود، به یک رشد هماهنگ در تمام ابعاد وجودى خود دست یابد.
حال اگر به هر دلیلى، فرایند اجتماعى شدن و یادگیرى مهارتهاى ارتباطى با دیگران و اطرافیان، به درستى تحقق پیدا نکند؛ فرد دچار اضطراب و فشارهاى روانى ناشى از آن مىشود و زمانى که به صحنههاى متنوع و مختلف اجتماعى گام مىنهد، فشار و ناراحتى و کمرویى را بیشتر احساس مىکند. اگر نتوانیم به دیگران احترام بگذاریم،اگر جرأت نداشته باشیم درباره خواسته ها و یا نیازهایمان با دیگران صحبت کنیم.اگر نتوانیم غیر از حرف های خودمان را بپذیریم و اگر ما با دیگران بدرفتاری کنیم آن وقت تنهایی را تجربه می کنیم و شادی و لذت دوستی های خوب را تجربه نخواهیم کرد.
برای رسیدن به یک وضعیت مطلوب ارتباطی لازم است تا مهارتهای متفاوتی را فرا گرفته و در مرحله عمل آنها را اجرا نماید. رسیدن به این هدف یعنی برقراری ارتباط مؤثر با دیگران و مورد احترام دیگران بودن و بعنوان فردی قابل احترام مطرح شدن و تأثیرپذیرى یا تأثیرگذارى و حدود و کیفیت آنها، بستگى به توانایىها و قابلیتهاى انسان در ابعاد مختلف دارد (عرب کلمری، ۱۳۸۳).
۲-۱۱-۵- احساس اعتماد و توانایی تصمیمگیری
اعتماد به نفس یعنى ایمان به تواناییهاى ذاتى و استعدادهاى فطرى خویش و ایمان به یارى خداوند در پرورش و گسترش آنها. احساس اعتماد در سطوح خرد و کلان میتواند زمینه ایجاد احساسات مثبت و منفی را در فرد نمایان کند. اعتماد اجتماعی با توجه به دو رهیافت روانشناختی و جامعهشناختی، قابل بررسی است. رهیافت روانشناختی، اعتماد را به عنوان ویژگی فردی مطرح میکند و بر نقش احساسات و عواطف فردی، تأکید میورزد. رهیافت جامعهشناختی، اعتماد را به عنوان ویژگی روابط اجتماعی یا نظام اجتماعی در نظر میگیرد. برآیند این دو دیدگاه، دیدگاه ترکیبی است (ریچارد و ریمون[۴۷]، ۲۰۰۱).
۲-۱۲- مؤلفه های کفایت اجتماعی
فلنز و همکاران (۱۹۹۰) چهار مقوله مهارتهای شناختی، مهارتهای رفتاری، کفایتهای هیجانی و آمایههای انگیزشی را به عنوان ابعاد اصلی کفایت اجتماعی معرفی کردهاند:
مهارتهای شناختی: تصمیمگیری و یا مهارتها و توانایی های مربوط به قضاوت، شامل توانایی یادگیری و همچنین توانایی اکتساب اطلاعات ضروری.
مهارتهای رفتاری: شامل مذاکره، ایفای نقش، جرأتمندی، اکتساب حمایت، مهارتهای محاورهای برای شروع و تداوم مذاکره و مهارتهای رفتار مهربانانه با دیگران.
کفایت هیجانی: نظمبخشی و ظرفیت کنترل برانگیختگی هیجانی و ظرفیتهای عاطفی برای برقراری روابط مثبت با دیگران مثل ظرفیت برقراری پیوند مثبت سازنده با دیگران، ایجاد و گسترش اعتماد و روابط حمایتی دو جانبه.
آمایههای انگیزشی و انتظار: شامل سه حوزۀ جداگانه از عوامل انگیزشی و انتظار که برای رفتار با کفایت اجتماعی حائز اهمیت هستند: ساختار ارزشی فرد، سطح رشد اخلاقی فرد و احساس اثر بخشی و کنترل خود.
۲-۱۳- ویژگیهای کفایت اجتماعی
رفتارهای اجتماعی هدفمند هستند: ما از این رفتارها برای کسب نتایج مطلوب استفاده میکنیم و بر اساس سایر رفتارها که اتفاقی یا غیر تعمدی هستند، مهارتهای اجتماعی هدف دارند.
دومین ویژگی رفتارهای اجتماعی به هم مرتبط بودن این توانایی هاست: یعنی آنها رفتارهای متفاوتی هستند که به منظور دستیابی به هدف ویژه مورد استفاده قرار میگیرند و ما به طور همزمان از آنها استفاده میکنیم.
سومین ویژگی کفایت اجتماعی متناسب بودن آن با وضعیت است: فردی که از لحاظ اجتماعی ماهر است که بتواند رفتارهایش را متناسب با انتظارات دیگران تغییر دهد. به این ترتیب داشتن ارتباط ماهرانه بستگی به استفاده صحیح (از لحاظ بافتی) و تسهیل کننده (از لحاظ رفتاری) از شیوه های برقراری ارتباط مناسب کارآمد با دیگران دارد.
چهارمین ویژگی کفایت اجتماعی این است که این مهارتها در واقع واحدهای رفتاری مجزا هستند: فردی که از لحاظ اجتماعی مهارت دارد، قادر است رفتارهای مختلف و مناسبی داشته باشد. این توانایی های اجتماعی را در قالب عملکرد، رفتاری پیریزی میکند. این نکته یکی از ویژگیهای بارز ارتباط اجتماعی ماهرانه است.
پنجمین ویژگی کفایت اجتماعی این است که افراد بر این مهارتها کنترل شناختی دارند: بنابراین کسی که از لحاظ اجتماعی کمبود مهارت دارد ممکن است عناصر اصلی مهارت اجتماعی را فرا گرفته باشد اما از فرایندهای فکری برای استفاده از این عناصر در تعاملات خود بی بهره باشد (به پژوه، ۱۹۹۲).
۲-۱۴- تنظیم هیجان
تنظیم هیجان به صورت فرایندهایی که از طریق آن، افراد میتوانند بر اینکه چه هیجانی داشته باشند و چه وقت آنها را تجربه و ابراز کنند، توصیف شده است (گروس، ۲۰۰۷). گارنفسکی و گرایچ (۲۰۰۶) در این زمینه معتقدند هر گونه نقص در تنظیم هیجانات میتواند فرد را در قبال مشکلات روانشناختی آسیبپذیر سازد. در واقع تنظیم هیجان نقش برجستهای در تحول فرایندهای فیزیولوژیکی، رفتاری و شناختی دارد و به تمام سبکهای شناختی اطلاق میشود که هر فردی از آن به منظور افزایش یا کاهش و یا حفظ هیجان خود استفاده میکند (گروس، ۲۰۰۱). تنظیم هیجان بیشتر از دو چهارچوب مهم بررسی میشوندکه عبارتند از : ۱- راهبردهای تنظیم هیجان که قبل از وقوع حادثه یا در آغاز بروز آن فعال میشوند. ۲- راهبردهایی تنظیم هیجان که پس از بروز حادثه و یا بعد از شکل گیری هیجان فعال میشوند. راهبردهای تنظیم هیجان که قبل از وقوع حادثه فعال میشوند در کنترل هیجان منفی حوادث نقش مهمی دارند، زیرا موجب تفسیر واقعه به نحوی میشوند که پاسخهای هیجانی منفی را کاهش میدهد (گروس، ۱۹۹۸).
تنظیم هیجان وجه ذاتی گرایشهای پاسخ هیجانی است (آمستادتر[۴۸]، ۲۰۰۹). در واقع، تنظیم هیجان به اعمالی اطلاق می شود که به منظور تغییر یا تعدیل یک حالت هیجانی به کا ر می رود. در متون روان شناختی، این مفهوم اغلب به منظور توصیف فرایند تعدیل عاطفه منفی به کار رفته است. هر چند تنظیم هیجان میتواند دربرگیرنده فرایندهای هشیار باشد، الزاماً نیازمند آگاهی[۴۹] و راهبردهای آشکار[۵۰] نیست (گروس و مونوز، ۱۹۹۵). تنظیم هیجان در مدیریت هیجانها نقش اساسی ایفا میکند. تنظیم هیجان شکل خاصی از خود نظم بخشی[۵۱] است (تیس و براتس لوسکی[۵۲]، ۲۰۰۰) و به عنوان فرآیندهای بیرونی و درونی دخیل در بازبینی، ارزشیابی و تعدیل ظهور، شدت و طول مدت واکنشهای هیجانی تعریف شده است که در سطوح ناهشیار، نیمه هشیار و هشیار به کار گرفته میشود.
۲-۱۵- تنظیم شناختی هیجان
تنظیم شناختی هیجان به شیوه شناختی مدیریت و دستکاری ورود اطلاعات فراخواننده هیجان اشاره دارد (اوکسنر و گروس، ۲۰۰۵). به عبارت دیگر، راهبردهای تنظیم شناختی هیجان، به نحوه تفکر افراد پس از بروز یک تجربه منفی یا واقعه آسیبزا برای آنها اطلاق میشود (حسنی، آزاد فلاح، رسولزاده طباطبایی و عشایری، ۱۳۸۷). در سالهای اخیر گارنفسکی، کرایچ و اسپینهاون[۵۳] (۲۰۰۲) با مرور و بازنگری انتقادی پیشینه پژوهشی در زمینه راهبردهای مقابله شناختی، نه راهبرد متفاوت تنظیم شناختی هیجان خود سرزنش گر، پذیرش، نشخوارگری، تمرکز مجدد مثبت، تمرکز مجدد بر برنامه ریزی، ارزیابی مجدد مثبت، کم اهمیت شماری، فاجعه نمایی و دیگر سرزنش گری را به صورت مفهومی شناسایی کردهاند. به لحاظ نظری راهبردهای خودسرزنش گری، نشخوارگری، فاجعه نمایی و دیگر سرزنش گری به عنوان راهبردهای سازش نایافته تنظیم شناختی هیجان در نظر گرفته میشوند، در حالی که راهبردهای پذیرش، تمرکز مجدد مثبت، تمرکز مجدد بر برنامه ریزی، ارزیابی مجدد مثبت و کم اهمیت شماری تحت عنوان راهبردهای سازش یافته تنظیم شناختی هیجان مطرح میشوند.
۲-۱۶- نظریههای خودتنظیمی شناختی هیجانی
۲-۱۶-۱- مدل کاروِر
مفهوم کلیدی در مدل تنظیم عاطفی کاروِر «هدف[۵۴]» است (کارور، ۲۰۰۴). این مفهوم توجه روزافزونی نیز در روانشناسی شخصیت و روانشناسی اجتماعی معاصر به دست آورده است (اُستین[۵۵] و ونکُوِر[۵۶]، ۱۹۹۶). استفاده نویسندگان از برچسبهای مختلف در ارتباط با سازۀ «هدف» وجود تأکیدات متفاوت در این زمینه را نشان میدهند. به عنوان مثال میتوان به اصطلاحاتی نظیر «علاقۀ فعلی[۵۷]» (کلینجر[۵۸]، ۱۹۷۵)، «رقابت شخصی[۵۹]» (ایمونز[۶۰]، ۱۹۸۶)، «تکلیفِ زندگی[۶۱]» (کانتور[۶۲] و کیلستروم[۶۳]، ۱۹۸۷، به نقل از کارور، ۲۰۰۴)، «پروژۀ شخصی[۶۴]» (لیتل[۶۵]، ۱۹۸۹، به نقل از کارور، ۲۰۰۴)، «خودِ ممکن[۶۶]» (مارکوس[۶۷] و نوریس[۶۸]، ۱۹۸۶) و «خود رهبری[۶۹]» (هینگز[۷۰]، ۱۹۸۷) اشاره کرد. تمام این سازه ها دربرگیرندۀ اهدافی کلی یا اهدافی فرعی هستند که دارای زمینه های گستردهای برای فردیسازی نیز میباشند. به این معنا که بسیاری از اهداف به شیوه های زیادی میتوانند برآورده شوند. افراد برای نیل به اهداف مسیرهایی را برمیگزینند که با جنبه های دیگر موقعیتی و شخصیتی آنها سازگار باشد.
اگرچه نظریهپردازانی که از اصطلاحات متفاوت استفاده کردهاند دارای تأکیدات مختص به خود میباشند، اما نکات مشترک بسیاری نیز در این میان وجود دارد. همه چنین باور دارند، اهداف به فعالیتهای انسان جهت و انرژی میدهند (پروین[۷۱]، ۱۹۸۲، به نقل از میشل[۷۲] و شودا[۷۳]، ۱۹۹۵). اهداف به زندگی انسانها معنا میبخشند، به طوری که شناخت معانی یک شخص به معنای شناختن اهداف وی میباشد. علاوه بر این غالباً در دیدگاه های مذکور خود تا حدودی متشکل از اهداف شخص و سازماندهی آنها تصور میشود (میشل و شودا، ۱۹۹۵).
کاروِر (۲۰۰۴) در تبیین این که چگونه اهداف در بروز رفتار مورد استــفاده قرار میگیرند، حلقه های بازخورد[۷۴] در کنترل سایبری[۷۵] را مطرح میسازد. در این چارچوب اهــداف به عنوان ارزشهای مرجع[۷۶] در حـلقههای بازخورد عمل میکنند. حلقۀ بازخورد، سیستمی متشکل از چهار عنصر تابع درونداد[۷۷]، ارزش مرجع، قیاسگر[۷۸] و تابع برونداد[۷۹] میباشد.
شکل۲-۳: نمایش شماتیـــک یک حلقه بازخورد، واحد اصــلی کنترل سایبری. در یک حلقۀ کاهش اختلاف یک ارزش حس شده با یک ارزش مرجع یا استاندارد مقایسه گردیده و منطبقسازیها در یک تابع برونداد انجام میشود. به طوری که اگر لازم باشد ارزش احساس شده در راستای نزدیکی به ارزش استاندارد تغییر مییابد. در یک حلقه بسط اختلاف، تابع برونداد ارزش حس شده را از ارزش استاندارد دور مـیکند
منبع: (به اقتباس از کارور، ۲۰۰۴؛ کـارور و شــییر[۸۰]، ۲۰۰۰).
یک تابع درونداد، یک حسگر است (کارور و شییر، ۲۰۰۰). به عبارتی دیگر تابع درونداد که مترادف با ادراک میباشد اطلاعات را از حسگر به سیستم انتقال میدهد. ارزش مرجع دومین منبع اطلاعات است که در درون سیستم قرار دارد. در ایـن مـدل ارزش مرجع متــرادف با اهداف فرض میشود (کارور، ۲۰۰۴).
قیاسگر مکانیزمی است که درونداد را با ارزش مرجع مقایسه کرده و به یکی از دو نتیجه که در پیش میآید منتهی میگردد. ارزشهای مقایسه شده یا متفاوت هستند و یا تفاوتی بین ارزشهای ورودی و ارزشهای مرجع وجود ندارد. درجۀ اختلافی که توسط قیاسگر ردیابی میشود به عنوان «علامت خطا[۸۱]» تلقی میشود (کارور، ۲۰۰۴).
تابع برونداد که معادل رفتار میباشد عموماً به صورت درونی است. اگر مقایسه به نتیجه «عدم تفاوت» منجر شود، تابع برونداد همان گونه که بود باقی میماند. این بدان معنا است که یا بروندادی وجود نخواهد داشت و یا یک عملیات بروندادی ادامه دارد. اگر مقایسه به قضاوت «وجود اختلاف[۸۲]» منتهی شود، تابع برونداد تغییر خواهد کرد (کارور، ۲۰۰۴).
حلقه های بازخورد بر مبنای کارکردهای کلی آنها به دو نوع متفاوت تقسیم میشوند. در یک حلقه کاهش اختلاف[۸۳] که حلقه بازخورد منفی[۸۴] نیز نامیده میشود تابع برونداد در جهت کاهش یا حذف هر اختلافی که ممکن است بین درونداد و ارزش مرجع مشاهده شود عمل میکند. رفتار انسان برای نیل به یک هدف ارزشمند یا تلاش برای دستیابی به یک استاندارد، نمونهای از یک حلقه بازخورد منفی میباشد (کارور، ۲۰۰۴).
نوع دوم حلقه، حلقه بسط تفاوت[۸۵] میباشد که حلقه بازخورد مثبت[۸۶] نیز گفته میشود. ارزش مرجع در این حلقه چیزی است که از آن اجتناب میشود. به بیانی بهتر میتوان آن را «ضد هدف[۸۷]» در نظر گرفت. یک مثال روانشناختی برای ضد هدف چیزهایی است که با خودِ ممکن فرد ناهمسان هستند. حلقه بسط تفاوت شرایط موجود را حس کرده و آنها را با ضد هدف مقایسه میکند (کارور، ۲۰۰۴). نوجوان متمرّدی که از شباهت به والدینش تنفر دارد، مثال خوبی در این زمینه است. او رفتار خود را حس کرده و آنها را با رفتار والدینش مورد مقایسه قرار داده و سعی میکند رفتار خود را از رفتار آنها متفاوتتر گرداند(کارور، لاورنس و شییر، ۱۹۹۹).
عملکرد فرآیندهای بسط تفاوت در سیستمهای جاندار نوعاً به واسطۀ فرآیندهای کاهش تفاوت محدود میشود. به عبارتی سادهتر رفتارهای اجتنابی غالباً منجر به بروز رفتارهای رویکردی دیگر میگردد. حلقه اجتنابی سعی میکند فاصله درونداد از ضد هدف را افزونتر سازد. اما چون در فضای روانشناختی مجاور یک یا چند هدف رویکردی وجود دارد، اگر هدفی سازگار و مناسب باشد، تمایل به دوری از ضد هدف با رویکرد به هدف مناسب پیوند میخورد. حلقه رویکردی رفتار پیآیند را به مدار خود میکشاند. در مورد نوجوان متمرّد، تلاش برای متمایز بودن از والدین، با یافتن نوجوانان مشابه به خود که همه آنها به گونهای متفاوت از والدین خود رفتار میکنند، همراه است (کارور، ۲۰۰۴).
به کارگیری کلمه «مدار[۸۸]» در توضیحات قبل استعارهای را مطرح میکند که میتواند در درک مطالب عنوان شده مفید واقع شود. حلقه های بحث شده را میتوان به طور استعاری معادل جاذبه و ضدجاذبه تصور کرد. حلقه کاهش تفاوت از نوع جاذبهای بوده و با کنترل درونداد، آن را نزدیکتر میکشاند. حلقه مثبت از نوع کنش ضدجاذبهای بوده و ارزشهای حس شده را به دور میراند. اما نباید استعاری بودن این تشبیه را فراموش کرد. همانگونه که در فضا اتفاقاتی بیشتر از جاذبه و دافعه اتفاق میافتد در اینجا نیز چیزهایی بیشتر از یک میدان نیرو وجود دارد (کارور و شییر، ۲۰۰۲).
باید توجه داشت که فرآیندهای بازخورد صرفاً پدیدآوری و حفظ حالتهای باثبات نیستند. برخی از ارزشهای مرجع و اهداف در حقیقت پایان ایستای حالتها هستند، اما برخی دیگر پویا و تحولپذیر میباشند. نمونهای از چنین اهدافی میتواند گذران اوقات تعطیلات در اروپا باشد. در مواردی از این قبیل تغییرات هدف، به عنوان طی مسیر فعالیت از سوی شخص میباشد. بر این اساس فرآیندهای بازخورد بهترین مسیرها را برای نیل به اهداف برمیگزیند (بیر[۸۹]، ۱۹۹۵، به نقل از کارور، ۲۰۰۴).
اهداف از نظر میزان انتزاعی بودن نیز بایکدیگر تفاوت دارند. یک فرد نه تنها میتواند هدفی مثل مهربان بودن داشته باشد بلکه همین طور میتواند هدف پارک کردن مستقیم اتومبیل خود را نیز داشته باشد. بنابراین چنین نتیجه میشود سلسله مراتبی از اشکال اهداف وجود دارد. اهداف انتزاعی بواسطه نیل به اهداف عینی که به تعریف عملیاتی آنها کمک میکنند حاصل میشوند (کارور و شییر، ۱۹۹۸، به نقل از کارور، ۲۰۰۴).
مفهوم هدف در اشکال مختلف آن نقطهای را نمایان میسازد که سازه های شخصیت و روانشناسی اجتماعی با منطق حلقه بازخورد با یکدیگر تقاطع مییابند. البته باید مختصراً یادآور شد که تقاطع گستردهای بین این دو وجود دارد (کارور، ۲۰۰۴). تفکر کاهش اختلافات احساس شده در قالب مباحثی مثل انطباق رفتاری با هنجارها (اَش[۹۰]، ۱۹۵۵، به نقل از کارور، ۲۰۰۴) و مدلهای هماهنگی شناختی (فستینگر[۹۱]، ۱۹۵۷؛ هیدِر[۹۲]، ۱۹۴۶؛ لِکی[۹۳]،۱۹۴۵، به نقل از کارور، ۲۰۰۴) دارای تاریخچهای طولانی در روانشناسی اجتماعی است. حلقه بازخورد خودتنظیمگر در واقع یک فرانظریه در حوزه مذکور به شمار میآید (کارور، ۲۰۰۴).
پیشینه دیگری که با تصویر حلقه بازخورد جور به نظر میآید، مفهوم قیاس اجتماعی است (بیونک[۹۴] و گیبونز[۹۵]، ۱۹۹۷؛ سولز[۹۶] و ویلز[۹۷]، ۱۹۹۱، به نقل از کارور، ۲۰۰۴). قیاسهای روبه بالا غالباً بخشی از فرآیندی هستند که افراد بواسطه آنها برای خود نقاط مرجع مطلوب صورتبندی کرده و خود را به سمت آن میکشند (کاهش اختلاف). قیاسهای روبه پایین به افراد کمک میکنند تا خود را از ضد هدفهایی که مثلاً ممکن است گروه های نامطلوب به آنها عرضه بکنند، کنار بکشند (بسط اختلاف) (وود[۹۸]، ۱۹۹۶).
۲-۱۶-۲- مدل فرایند در تنظیم عاطفی
مدل فرایند در تنظیم هیجان[۹۹]، مدلی مبتنی بر شواهد بالینی میباشد که توسط واتسون و همکاران (الیوت[۱۰۰]، واتسون، گلدمن[۱۰۱] و گرینبرگ[۱۰۲]، ۲۰۰۴؛ کِندی- مور[۱۰۳] و واتسون، ۱۹۹۹، به نقل از واتسون و پروسر[۱۰۴]، ۲۰۰۷) پیشنهاد شده است. در این مدل تجارب عاطفی بواسطۀ مجموعهای از فرآیندهای عاطفی و شناختی تنظیم میشوند. بسیاری از مکانیزمهایی که واتسون در تنظیم عاطفی مطرح کرده است بر مبنای ارزیابی تجارب هیجانی مراجعان در حین روان درمانی استوار گردیدهاند (واتسون و بِدارد[۱۰۵]، ۲۰۰۶).
۲-۱۷- طبقهبندی راهبردهای تنظیم هیجان
برخی از پژوهشگران با بهره گرفتن از روش های تجربی و نظری مختلف سعی کردهاند راهبردهای تنظیم عاطفی را طبقهبندی کنند. به عنوان مثال تایلر[۱۰۶]، نیومن[۱۰۷] و مک کاین[۱۰۸] (۱۹۹۴) با توسل به روش تحلیل عاملی اکتشافی، ۳۲ راهبرد تنظیم عاطفی را طبقهبندی کردهاند. آنها یک راه حل شش عاملی ارائه دادهاند که راهبردهای مدیریت خلق فعال[۱۰۹]، جستجوی فعالیتهای لذتبخش و توجه برگردانی[۱۱۰]، مدیریت خلق منفعل[۱۱۱]، حمایت اجتماعی/ تخلیه/ کامگیری[۱۱۲]، کاهش تنش مستقیم[۱۱۳]، و گوشهگیری/ اجتناب[۱۱۴] را از هم جدا میکند.
پارکینسون[۱۱۵] و توتردل[۱۱۶] (۱۹۹۹) با بهره گرفتن از مرتبسازی کارت و تحلیل خوشه ای سلسله مراتبی، راهبرد تنظیم عاطفی را در ۱۶۲ طبقه، چارچوببندی کردهاند. در این طرح طبقهبندی، راهبردهای تنظیم به دو دسته «راهبردهای شناختی» یا «راهبردهای رفتاری» تقسیم میشوند که باز این دو دسته به «راهبردهای عاطفه محور[۱۱۷]» (مانند راهبردهایی که نشانگر خود احساسات هستند) یا «راهبردهای موقعیت محور[۱۱۸]» (مانند راهبردهایی که نشانگر موقعیت پیرامون احساسات هستند» تقسیم می شوند. اخیراً محققان پیشنهاد کردهاند، میتوان بین دو دسته راهبردهای اتوماتیک[۱۱۹] و راهبردهای کنترل شده[۱۲۰] تمایز قایل شد. اما تا به حال هیچ مدل تنظیم عاطفی که بر مبنای مفهوم کنترل هیجانی اتوماتیک و ارادی باشد، ارائه نشده است (ماس[۱۲۱]، بانگ[۱۲۲] و گراس، ۲۰۰۷).
رویکرد با نفوذی که در طبقهبندی راهبردهای تنظیم عاطفی وجود دارد، توسط گراس(۱۹۹۸) ارائه شده است. وی پیشنهاد میکند، راهبردهای تنظیم عاطفی را میتوان بر مبنای زمانی که آنها در فرایند تولید هیجان روی میدهند، طبقهبندی نمود. بر این اساس، راهبردهای تنظیم عاطفی به دو طبقه گستردۀ «راهبردهای پیشآیند محور[۱۲۳]» یا «راهبردهای پاسخ محور[۱۲۴]» تقسیم میشوند. راهبردهای پیشآیند محور شامل تلاشهایی هستند که برای تغییر آثار هیجان قبل از انگیخته شدن هیجان انجام میشوند. انتخاب موقعیتهای هیجان برانگیز، تغییر موقعیت، باز جهتدهی توجه در برابر موقعیتها یا افراد، و تغییر شناختها از جمله راهبردهای پیشآیند محور میباشند. بر عکس، راهبردهای پاسخ محور شامل فعالیتهایی میشوند که به منظور تغییر پاسخدهی هیجانی بعد از انگیخته شدن آن بواســطه مثلاً تعدیل پاســــخهای تجربی، رفتاری و فیزیولوژیکی فرد، صورت میپذیرند. هر کدام از طبقات مرتبه بالا نیز تعدادی دیگر از راهبردهای تنظیم عاطفی مختلف را در بر میگیرد.
فرم در حال بارگذاری ...