«جنگ علی در بصره و صفین اگر بخواهم تاویلش نمایم فتنه به شمار میآید، این جنگها نه از نوع جهاد واجب بود نه مستحب»[۱۱۴]
اما فیصل نور در این اتهام زنی به امیرالمؤمنین (×) عمیقتر عمل میکند ولو زبانش نرمتر است. وی ابتدا با کنایه و سپس با استناد به کلام خود امیرالمؤمنین (×) آشکارا خطا را به ایشان نسبت میدهد. وی میگوید:«بیشک [حسن بن علی] میدانست که پدرش… بر جنگ با معاویه اصرار داشت در حالی که مردم حول معاویه اجتماع کرده بودند!»[۱۱۵]
عبارت «اجتماع کرده بودند» یعنی امیرالمؤمنین خلاف نظر اجتماع با معاویه جنگید!
سپس میگوید:
شیعیان روایت کردهاند که علی بن ابیطالب رضیالله عنه سروصدائی در سپاه خود شنید پرسید این صداها چیست؟ گفتند: معاویه هلاک شده است. گفت هرگز! قسم به آنکه جانم در دست اوست تا وقتیکه مردم گرد او اجتماع کردهاند معاویه هلاک نخواهد شد. گفتند پس چرا با او میجنگی؟ گفت: از آنچه بین من و خداوند متعال میگذرد عذر میخواهم![۱۱۶]
اکنون فیصل نور میخواهد بگوید آنچه باقی میماند احادیثی است که شیعه از امام باقر (×) نقل می کند که میفرماید «خداوند تبارک و تعالی میفرماید: هر رعیتی را در اسلام که از امامی اطاعت کند که منصوب از جانب خدا نباشد عذاب میکنم، حتی اگر فردی با تقوی و نیکوکار باشد» وی مدّعی میشود با توجه به استدلالات فوق این احادیث ساخته و پرداخته راویان شیعی است.
فیصل نور برای تبیین ساختگی بودناین روایات (به زعم خود) میگوید:
حسن بن علی رضیالله عنه را در حالی که [به عقیده شیعه] منصوب و منصوص خداوند عزوّجل است میبینیم که با معاویهای بیعت میکند که امام منصوب از جانب خدا نیست واو فرموده ابو جعفر را میداند- آنگونه که شیعه نقل میکند-که فرمود: خداوند تبارک و تعالی میفرماید: هر رعیتی را در اسلام که از امامی اطاعت کند که منصوب از جانب خدا نباشد عذاب میکنم حتی اگر فردی با تقوی و نیکوکار باشد.[۱۱۷]
و به این ترتیب فیصل نور ادعا می کند که بر طبق عقاید خود شیعه نمیتوانیم ملتزم به صحت این روایات شویم زیرا در آن صورت باید قائل شویم حسن بن علی که سید جوانان اهل بهشت است در دوزخ الهی عذاب میشود و قطعاً این سخن سخن باطلی است پس باید به کذب و جعل چنین احادیثی قائل شویم.
پس اگر شیعه فعل امام حسن (×) را حجّت میداند باید قائل شود به اینکه برای امامت نیازی به وجود نصّ نیست،زیرا معاویه هرگز منصوب از جانب خدا نبوده است.
اکنون به نقد و بررسی این شبهه میپردازیم.
پاسخ شبهه اول
خلاصه پاسخ :
صلح امام حسن واقعیتی مسلم در تاریخ است. اما این صلح کاملاً از روی اکراه و به جهت حفظ کیان مسلمین بوده است. شواهد فراوان تاریخی از کلام خود امام گواه این موضوع است.
اما اشتباه بودن جنگ امیرالمؤمنین با معاویه در کلام ابن تیمیه صرفاً ادعایی است که پیدرپی تکرار میشود ولی دریغ از یک دلیل. مستندات فیصلنور در این زمینه هم نا کارامد و ضعیف است.
پاسخ تفصیلی:
فیصل نور وابن تیمیه عمل تاریخی امام حسن (×) را به گونهای در کنار جنگ امیرالمؤمنین قرار میدهند که بتوانند از مغالطه «یا این یا آن[۱۱۸]» به خوبی بهره ببرند.
یعنی به مخاطب القا شود که یاصلح حسن بن علی (×) با معاویه صحیح بوده است و یا جنگ علی بن ابیطالب با معاویه، و نمیشود با وجود چنین اختلاف فاحشی در عملکرد هر دو صحیح باشد! اما صحت چنین قضیهای مبتنی است بر اثبات مانعه الجمع بودن آن، در حالی که چنین نیست.
صلح و جنگ ائمه(+)؛ دو شیوه یک هدف
دو عمل به ظاهر متفاوت را بدون در نظر گرفتن شرائط اجتماعی و سیاسی نمیتوان الزاماً بر تضادّ عقیده عاملان آن یا تناقص رفتاری آن ها و در نتیجه صحت یکی و بطلان دیگری حمل نمود. مگر رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم در سال ششم هجری با مشرکین قرارداد صلح نبست؟[۱۱۹] مگر شخص ایشان در سالهای قبل از همان صلح با همان مشرکین در بدر واحد و خندق و … به جنگ برنخاسته بود. این تناقض ظاهری در رفتار پیامبر (*) را جناب فیصل نور و مخصوصا ابن تیمیه چگونه پاسخ میدهند؟ آیا اینجا هم میخواهند تهمت جنگ طلبی و خطا کاری را نثار ساحت مقدس پیامبر(*) نمایند!؟
شاید گفته شود در مقابل پیامبر اکرم مشرکان بودند و در مقابل امیرالمؤمنین، معاویه به ظاهر مسلمان، وقیاس این دو با هم مع الفارق است؛ ولی چنین است زیرا مقام منافق نزد خداوند متعال پستترین مقامهاست«ان المنافقین فی الدرک الاسفل من النار».(همانا منافقین در پستترین جایگاه های جهنم هستند.)[۱۲۰]
اضطرار واکراه امام مجتبی(×) برای صلح
و اما اینکه حسن بن علی (×) با معاویه جنگ تن به تن ننمود و او را به مبارزه نطلبید[۱۲۱] امری است که نمیتوان از آن ادّعای رضایت قلبی حسن بن علی (×) را نتیجه گرفت زیرا چنین دلیلی اخصّ از چنان مدعایی است.
شواهد فراوان تاریخی از سویی بیان کننده اعتقاد راسخ امام مجتبی(×) به نالایقی و فساد معاویه است واز سوی دیگر دال بر اکراه واضطرار امام مجتبی (×) بر صلح است.
در اینجا به پاره ای از این مستندات اشاره میگردد.
امام حسن(×) به معاویه نامه نوشت و در فراز پایانی چنین فرمود «و اگر همچنان بر نافرمانی خود پای به فشاری، مسلمانان را به سروقتت خواهم آورد و تو را به محاکمه خواهم کشید تا خدا میان ما حکم کند و او بهترین حکم کنندگان است».[۱۲۲]
در همین نامه حضرت به معاویه مینویسد: «پای فشاری بر باطل را رها کن و در بیعت با من همراه مردمان شو، که میدانی من نزد خدا، و نزد هر بنده با خدایی و نزد هر که قلب خداترس دارد به این امر احقّ و سزاوارترم».[۱۲۳]
و همچنین در جای دیگری از همین نامه بر شایستگی خود بر خلافت به عکس نظر فیصل نور تصریح میکند و میفرماید «از خدا بترس و …در مورد خلافت با شایستگانش و آن که شایستهتر از تو به خلافت است در میاویز»[۱۲۴]
امام حسن × در جای دیگری از همین نامه نه تنها معاویه را شایسته خلافت نمیداند بلکه وی را فرزند دشمنترین دشمنان پیامبر (*) مینامد، وی را تهدید به ملاقات زود هنگام با پرودرگار و مکافات عمل می کند، او را فاقد اهلیت برخلافت خطاب میکند و سفارش به تقوای الهی، ترک ظلم و سرکشی، حفظ خون مسلمانان می کند و در ادامه او را به اطاعت و تسلیم و ترک نزاع امر می کند[۱۲۵]. همه اینها فقط در یک نامه امام حسن (×) به معاویه ذکر شده است.
اما برای اینکه نظر امام حسن (×) را درباره معاویه و صلح با او بیشتر بدانیم باید به همان منابعی که جناب فیصل نور به آن ها استناد میکند مراجعه نماییم.
آنگاه که برای تطهیر معاویه حدیثی را از قول امام مجتبی (×) نقل می کند که فرمود «قسم به خدا معاویه از اینها برای من بهتر است[۱۲۶]» اما ادامه حدیث را ذکر نمیکند! متن کامل حدیث چنین است :
قسم به خدا معاویه از اینها برای من بهتر است اینها گمان میکنند که شیعهی من هستند، حال آنکه قصد کشتن مرا کردند، بار مرا غارت کردند مالم را گرفتند، قسم به خدا چنانچه من از معاویه عهدی بستانم که (به واسطه آن عهد) خونم ریخته نشود و در میان اهلم در امنیت به سر ببرم بهتر است از آنکه اینان مرا بکشند و اهل بیت و خانوادهام خوار و ضایع گردند، قسم به خدا اگر با معاویه به جنگ برمیخاستم همینها مرا دست بسته تسلیم معاویه مینمودند.[۱۲۷]
در این جملات امام (×) به خوبی بیان میکند که ناگزیر از دفع افسد به فاسد بوده است .یعنی آثار زیانبار سیاسی اجتماعی جنگ به مراتب زیان بارتر از صلح بوده است.به عبارت دیگر امام(×) چنین معتقد است ؛اگر صلح نکنم یا کشته میشوم (بدون آنکه سودی به اسلام برسد)و باقیمانده نسل پیامبر(*) و اصحاب خالص او همگی از بین میروند و یا خوار و ذلیل و دست بسته تحویل معاویه داده میشوم که باز هم به همان نتیجه خواهد رسید.ولی اگر صلح کنم لااقل با عزّت جان خود و خانوادهام را حفظ کردهام و به تدبیر امور اسلام و مسلمین میپردازم.
اما در ادامه خواهیم دید چه مسائلی امام را وادار به پذیرش صلح نمود.
در سپاه امام(×) عدهای عثمانی مسلک و طرفدار بنیامیه بودند و در خفا به معاویه نامه نوشتند که هرگاه سپاه او به اردوگاه حسن بنعلی نزدیک شود حسن را دست بسته تسلیم او کنند و یا ناگهان او را بکشند[۱۲۸]. مسعودی در مروج الذهب[۱۲۹] و شیخ صدوق در علل الشرائع[۱۳۰] نیز این گروه خائن را نام میبرند.
دسته دیگر بقایای خوارج بودند.آن ها هنگام بیعت با حسن بن علی (×) شرط کردند که با متجاوزان و گمراهان- یعنی مردم شام- بجنگند، و آن حضرت دست از بیعت آنان کشید و گفت باید به شرط اطاعت کامل و پیروی بیقید و شرط در جنگ و صلح بیعت کنند. آنگاه نزد برادرش حسین (×) آمدند و گفتند: دست بگشا تا با تو بیعت کنیم همانطور که با پدرت بیعت کردیم و به این شرط که با متجاوزان و گمراهان شامی جنگ کنی اما حسین (×) هم نپذیرفت و ناچار نزد حسن (×) برگشتند و با وی بیعت کردند.[۱۳۱]
دسته دیگر شکّاکان بودند و دسته دیگر طمعکاران و آزمندان به غنائم و بعضی دیگر افرادی بودند که به پیروی از رؤسای قبائل خود به میدان آمده بودند و انگیزه آنان از جهاد تعصّب قبیلهای بود نه جهاد فی سبیل الله و عدّهای هم شیعیان او و پدرش بودند شیخ مفید از همه اینها نام برده است.[۱۳۲]
این وضعیت نابسامان و آشفتگی سپاه و یاران ظاهری امام(×) بودواین چنین ترکیبی در سپاه امام حسن(×)بود که معاویه توانست افرادی مثل عبیدالله بن عباس را با پول و یک شبه بفریبد و از اردوگاه امام جدا نماید و کمکم جمعیتی بالغ بر هشت هزار نفر از سپاه امام گریختند.[۱۳۳]
و توانست به راحتی در سپاه تحت امرامام(×) شایعه نماید که همانا قیس بن سعد با معاویه صلح نموده است و از طرفی در میان سربازان تحت امر قیس شایعه نماید که حسن بن علی (×) با معاویه صلح نموده است.[۱۳۴]
پس از این ماجراهای دردناک امام (×) دانست که باید از جانب خائنین سپاه خودش بیشتربهراسد تامعاویه، واگر با معاویه بجنگد تنها و دست خالی میماند و هیچکس یاریاش نمیکند حتی اگر آنگونه که فیصل نور میگوید معاویه را به مبارزه میطلبید و بر فرض معاویه هم به میدان میآمد خوف امام از جانب معاویه کمتر بود تا خائنین سپاه خودش و احتمال آن میرفت که قصد ترورش را هم بنمایند کما اینکه این چنین هم شد و به خیمهاش حملهور شدند و او را مجروح ساختند. با این اوضاع آیا باز هم به نظر جناب فیصل نور امام باید یا سپاه به سپاه و یا تن به تن با معاویه میجنگید؟
لذا معنای سخن امام که فرمود: «قسم به خدا معاویه برای من بهتر است از اینها» همانا اعلام انزجار بیشتر از وضعیت اسفناک خائنان سپاه خود است نسبت به معاویه نه اثبات فضیلتی برای معاویه کمااینکه کلام حضرت یوسف در مواجهه با مکر زنان آنگاه که فرمود: «رب السجن احبّ الیّ ممّـا یدعوننی الیه»[۱۳۵] بیان شدت پلیدی گناهی است که زنان از وی خواستند نه اینکه - نعوذ بالله -هم آن گناه محبوب است و هم زندان ولی زندان محبوبتر است!! و این مطلب در علم بلاغت روشن و آشکار است. اما غرض ورزی، صاحب کتاب الامامۀ والنص را بر آن داشته است که نه تنها واضحات ادبیات زبان مادری خود را نبیند بلکه وی از میان صد و ده صفحهی بحارالانوار که مربوط به همین حقایق است تنها چهار خط را دیده است.
اما چرا مابقی این صدو ده صفحه[۱۳۶] را که مملو است از خطبهها و نامهها و کلمات امام ومصلحتهای پشت صحنه صلح و جملات دال بر تنقیص معاویه و شرح بیوفایی کوفیان و… را ندیده است؟ خود سئوالی است که نمیتوان انگیزه نویسنده را از این عمل چیزی جز غرضورزی دانست.
اما اینکه امام (×) فرموده باشد «معاویه از من سزاوارتر است بر خلافت[۱۳۷]» مسألهای است که نه با پیشینه اعتقادی شیعه یعنی عصمت امام (×) که در فصل دوم ثابت گردید سازگار است و نه با شواهد فراوان تاریخی و نه تصریحات فراوان امام بر عدم شایستگی معاویه که در صفحات پیشین به آن اشاره شد ،
و اگرقائل به تعارض این حدیث باآن طائفه روایات شویم،این حدیث که سندی مرسل دارد یارای مقاومت در مقابل سیل احادیث و روایات ناقض آن را نداد. ممضافاً به اینکه بررسی متن کامل حدیث مذکور به روشنی ما را به جعل وتحریف عمدی در آن رهنمون میسازد.
متن کامل حدیثی که فیصل نور به آن استناد نموده است چنین است : «معاویه به حسن بن علی (×) گفت: برخیز و به مردم خبر بده که تو این امر (خلافت) را ترک کردهای و آنرا تسلیم (من) کردهای. حسن (×) برخاست حمد خدا کرد و ثنای او گفت، و گفت: اما بعد! همانا زیرکترین زیرکان شخص متّقی است و احمقترین احمقان شخص فاجر است؛ و (امّا) این امری که من و معاویه در آن اختلاف داریم یا حق یک نفر است که او از من سزاوارتر است! و یا حق من است که من آن را برای او ترک کردم به جهت مصلحت مسلمانان و حفظ خونهایشان و نمیدانم شاید آن برای شما فتنهای باشد و کامیابی تا زمانی».
نکته اول آنکه در این حدیث از طرفی امام به احقیت و شایسته تر بودن معاویه اذعان می کند از طرف دیگر واگذاری امارت به معاویه را به مصلحت وحفظ خون مسلمانان مستند می کند. اگر معاویه در نظر امام (×) احقّ است همین احقّ بودن محکمترین و بهترین دلیل برای صلح میباشد و آن وقت، تا زمانی که مانعی پیش نیامده صلح مقدم است و در مقابل ؛قتال وترک صلح نیازمند دلیل ویژه میباشد. بنابراین دیگر استناد به مصلحت مسلمانان معناندارد.
نکته دوم این است که حدیث دیگری که دارای متنی مشابه متن همین حدیث است در جای دیگری از همان کتاب (بحارالانوار) نقل گردیده است[۱۳۸] که نه تنها عبارت «یا حق یک نفر است که او از من سزاوارتر است! و یا حق من است که من آن را برای او ترک کردم» را ندارد بلکه جملهای دارد که دقیقاً در تناقض با این جمله است ولی در حدیث اول موجود نیست.
فرم در حال بارگذاری ...