- تو باشی و من
از این سپس من و کنجی و دلبری چون حور دگر بس است مرا صحبت هپور و چپور
تو باشی و من و من باشم و تو، شیشه می کمانچه باشد و من، تار و تنبک و تنبور
به می مصالحه کردیم چشمه کوثر برو به کار خود ای واعط تفنن جور … (عارف قزوینی، ۱۳۸۱، ص ۲۷۵)
در این شعر شاعر به وصف معشوق میپردازد و عشق او زمینی است او را با زنان سیاه چشم بهشتی همانند میداند و این به جهت ستایش زن از لحاظ روحی و جسمی است.
- آواره
آواره به کوه و دشت و صحرا شدهام مجنونم و دیوانه لیلا شدهام
آن کو پی آبرو بود عاشق نیست من عاشق صادقم که رسوا شدهام (عارف قزوینی، ۱۳۸۱، ص ۲۸۰)
عارف در این دو بیتی ضمن یادآوری عشقهای قدیمی و اصیل و حقیقی عشق خود را به میهن حقیقی میداند او خود را عاشق میداند که ننگی از رسوایی ندارد خود را مجنون و وطن را به لیلی مانند میکند که در راه آن حاضر به فدا سازی جان و نام است در اینجا مقام زن با وطن برابر است پس مقامی ستودنی دارد.
ای خانم فرانسوی
رونق دین عیسوی (عارف قزوینی، ۱۳۸۱، ص ۲۹۱)
در این شعر زن به مفهوم عام بیان شده است و با نگاهی تحقیر آمیز و مادی و زمینی و وسیلهای برای کامروایی دیگران نگریسته میشود.
لیلا را بردند چال سیلابی
واسهاش آوردند سیب و گلابی لیلا
لیلا گل است لیلا، خیلی خوشگل است، لیلا (عارف قزوینی، ۱۳۸۱، ص ۲۹۲)
در این شعر شاعر «کنت» را به باد مسخره گرفته است او شخصی است که ناصر الدین شاه با آوردنش به ایران وی را به ریاست پلیس تهران منصوب کرد و او هم به جهت همرنگ سازی خود با ایرانیان لباس ایرانی میپوشد و نام دخترش را لیلی مینهد با اینکه شاعر بیشتر اوقات زنان را ستایش میکند ولی در اینجا به جهت تحقیر و توهین و ناسزا گفتن به «کنت» نام دخترش را ذکر میکند.
- دیدم صنمی …
دیدم صنمی سر و قد و روی چو ماهی
الهی تو گواهی، خدایا تو پناهی
افکند به رخسار چو مه زلف سیاهی
الهی تو گواهی، خدایا تو پناهی (عارف قزوینی، ۱۳۸۱، صص ۳۰۳- ۳۰۴)
در این شعر که به عشق یک دختر ارمنی سروده شده است زن به عنوان معشوق زمینی که چهرهاش آینه جمال و جلال است ستوده شده است.
- نمیدانم چه در پیمانه کردی …
نمیدانم چه در پیمانه کردی (جانم)
تو لیلی وش مرا دیوانه کردی
(جانم، دیوانه کردی، جانم، دیوانه کردی، خدا، دیوانه کردی) (عارف قزوینی، ۱۳۸۱، صص ۳۰۵- ۳۰۶)
شاعر با یادآوری عشقهای شورانگیز قدیمی، زن را به عنوان یک معشوق زمینی و با تشبیهات معمولی و قدیمی ستوده است.
- افتخار آفاق
افتخار همه آفاقی و منظور منی شمع جمع همه عشاق به هر انجمنی
به سر زلف پریشان تو دلهای پریش همه خو کرده چو عارف به پریشان وطنی (عارف قزوینی، ۱۳۸۱، صص ۳۰۶- ۳۰۸)
این شعر عاشقانه را به خاطر افتخار السلطنه (دختر ناصر الدین شاه) سروده است زن به صورت یک معشوق زمینی توصیف میشود که با شیرین برابری میکند و بسیار مورد ستایش و سرزنش قرار میگیرد ستایش از لحاظ صفات ظاهری و نکوهش از لحاظ بی وفایی و پیمان شکنی.
- همه شب من اختر شمرم …
نکنم اگر چاره دل هر جایی را نتوانم و تن ندهم رسوایی را
نه چو وامقی همچون من گیتی دیدهست نه نشان دهد چرخ چو تو عذرایی را (عارف قزوینی، ۱۳۸۱، صص ۳۰۸- ۳۰۹)
شاعر با یادآوری عاشقان قدیمی زنان را به خاطر وفاداری زیبایی و دلربایی میستاید.
- تاج سر خسروان
تو ای تاج، تاج سر خسروانی شد از چشم مست تو بی پا جهانی
تو یکتا در جهانی، تو چون روح و روانی زسر تا پا تو جانی، خدای عاشقانی (عارف قزوینی، ۱۳۸۱، صص ۳۰۹- ۳۱۰)
عارف این شعر را در ستایش تاج السلطنه سروده است پس زن نماد زیبایی است که روح و روان شاعر را تحت تأثیر خود قرار میدهد.
- شوستر
ننگ آن خانه که مهمان زسر خوان برود (حبیبم)
جان نثارش کن و مگذار که مهمان برود (برود)
سگ چوپان شده با گرگ چو لیلی مجنون
پاسبان گله امروز شبانی است جبون
شد به دست خودی این کعبه دل کن فیکون
فرم در حال بارگذاری ...