جزایر:
جیهانی می گوید مقابل جنّابه جائی هست معروف به خارک، معدن مروارید است. آنچه حاصل شود از همه مروارید ها به قیمت زیاده باشد، و می گویند دریتیم از این معدن است.[۲۶۹] مستوفی نیز می آورد که خارک جزیره ای است فرسنگی در فرسنگی و در آنجا زرع و نخل است و میوه و غله نیکو بود و غوص مروارید آنجا بهتر و بیشتر از جزایر دیگر است. غلبه غوص آنجا است و از آنجا تا ساحل فرسنگی است و آن را از کوره قباد خوره شمرده اند.[۲۷۰] لسترنج این جزیره را از توابع اردشیر خره ذکر می کند، و می گوید این جزیره لنگرگاه کشتی هایی بود که از بصره به طرف قیس و هندوستان می رفتند. یاقوت که خارک را دیده است می گوید از ارتفاعات آن جنّابه و مهروبان را که هر دو در ساحل ولایت ارّجان واقعند را می توان دید. خاک آن بسیار حاصلخیز است و میوۀ فراوان و نخل های نیکو دارد. دریای مجاور آن از بهترین صید گاه های مروارید است.[۲۷۱] از مطالب جغرافیانویسان می توان فهمید که این جزیره علاوه بر تجارت دریایی، به علت داشتن زمین های حاصلخیز دارای کشاورزی پر رونقی بود و این حکایت از اهمیت اقتصادی این جزیره در آن دوران دارد.
زموم اکراد:
اصطخری در مورد زموم این منطقه می گوید در هر زمی از زین زموم شهرها و دیه هایی متصل و معمور و ملاصق به یکدیگر هست، و خراج هر اقلینی از آن را رئیس کردان آن موضع استیفا می کنند. جماعتی چند را جهت بدرقۀ قوافل نصب کرده اند تا محافظت جوانب و طرق را انجام دهند. هنگامی که سلطان نیاز به یاری و کمک داشته باشد در دفع دشمن حد اکثر تلاش خود را به کار می برند و آن مانند ممالکی است. یکی از مهمترین این زم ها زم جیلویه است که به رمیجان معروف است، که از اطراف به وسیله اصفهان، کوره شهر اصطخر، شهر سابور و ارّجان احاطه شده است. حدود آن از اطراف به بیضاء، اصفهان، خوزستان و ناحیه سابور می رسد. آنچه در اضعاف و اطراف و حوالی و نواحی این موضع است از ضیاع و شهر و دیه و غیره از اعمال و صدد این زم است.[۲۷۲] در نواحی کوهستانی فارس که بعدها به کوه گیلویه معروف گردید پنج قبیله کرد سکنی اختیار کرده بودند، که به آنها زم کردها می گفتند و در این ناحیه در قرن چهارم چراگاه ها و مساکن آنها قرار داشت. مقدسی از قلعه ای متعلق به کردها گفتگو می کند، که در کوهی نزدیک مسکن آنها واقع بود. او گوید روستایی و رودخانه ای دارد و در میان کوهستانی دارای باغستان و نخلستان واقع بود و میوه بسیار دارد.[۲۷۳] اهمیت این زم ها یکی از لحاظ گرداوری مالیات بود که توسط رئیس آنها جمع آوری می شد، دیگری حفاظت از راه ها و تأمین نیرو برای سلطان در صورت نیاز، و این حاکی از اهمیت این زم ها برای امیران آن دوره دارد که بر این مناطق حکومت می کردند.
فصل چهارم: تحولات سیاسی
مقدمه:
قبل از ظهور پیامبر اکرم (ص) چنانچه می دانیم اعراب در شبه جزیره عربستان به صورت قبیله ای زندگی می کردند و به پرستش بت هایی مثل سواع، ود، یغوث، یعوق، نسر، منات، عزی، هبل و… غیره مشغول بودند، و بسیاری از این بت ها را در خانه کعبه نصب کرده بودند.[۲۷۴] تا اینکه بشارت نور رسید و حضرت محمد (ص) در سن چهل سالگی در غار حراء به پیامبری برگزیده شد. او ابتدا به فرمان خداوند دعوت خود را به صورت پنهانی انجام داد، تا اینکه پس از حدود سه سال از جانب خداوند متعال به او فرمان رسید که دعوت خود را آشکار کند. این در حالی بود که بسیاری از مردم شبه جزیره عربستان همچنان غرق در پرستش بت های پوشالی خود بودند. امّا کم کم کلام قرآن در جمعی از این مردم تأثر گذاشت و به پیروی از اسلام پرداختند. پس از مدتی پیامبر اسلام (ص) بر اثر آزار و اذیت مردم مکه، و همچنین پذیرش اسلام از طرف جمعی از مردم یثرب، به این شهر تاریخی که بعدها تأثیر بسزایی در رونق گرفتن اسلام داشت سفر کرد، و از این به بعد این شهر به مدینه النبی مشهور شد. مدینه به عنوان پایگاه اسلام در برابر مشرکان نقش بارزی را ایفا کرد و از آن شهر پرتو اسلام بر سراسر شبه جزیره عربستان افکنده شد. قبایل عرب یکی پس از دیگری به دین اسلام ایمان آوردند. پس از آنکه با تلاش ها و نبردهای مختلف عهد پیامبر (ص) شبه جزیره عربستان صافی شد، مسلمانان شروع به دعوت خود در اقصی النقاط جهان نمودند. پیامبر (ص) نامه های به امپراتوران ایران، روم و … غیره نوشت و آنها را به دین اسلام دعوت نمود. امّا پس از رحلت پیامبر اکرم (ص) عصبیت های قبیله ای از نو شروع شد و سراسر شبه جزیره عربستان غرق در شورش شد. برای انتخاب جانشین پیامبر هر چند تکلیف آن در ماجرای غدیر خم مشخص شده بود، مردم به دسته های مختلفی تقسیم شدند، تا اینکه پس به خلافت نشستن ابوبکر این شورش ها سرکوب شد و مسلمانان دوباره فتوحات خود را از سر گرفتند. این فتوحات در دوره جانشینان ابوبکر یعنی عمر و عثمان، و دورۀ امام علی (ع)، همچنین در سراسر دوره حکومت های بنی امیه و بنی عباس ادامه پیدا کرد. در این میان یکی از دوره های مهم فتوحات دورۀ خلافت خلیفه دوم یعنی عمر می باشد، که در سال ۲۲ ه. ق و پس از نبرد مهم نهاوند، که یکی از آخرین ضربات اساسی بر پیکر حکومت ساسانیان بود، اکثر نواحی ایران یا قبول جزیه نمودند و یا به دست سربازان اسلام فتح گردیدند. از میان این ولایت یکی هم کورۀ ارّجان بود که که در طول چهار قرن اول هجری فراز و نشیب های بسیاری را پشت سر نهاد. در اینجا ما به وضعیت سیاسی از ارّجان از زمان فتح تا پایان دورۀ آل بویه خواهیم پرداخت.
بخش اول: وضعیت سیاسی ارّجان و نواحی آن در قرون اول و دوم هجری
فتح ارّجان:
در فتوح البلدان بلاذری آمده است که هنگامی که عمر عثمان بن ابی العاص ثقفی را برای امارت بحرین و عمان انتخاب نمود، وی آن دو ناحیه را تصرف و اهالی آنجا را به نظم و اطاعت در آورد. آنگاه برادر خویش حکم بن ابی العاص را با سپاهی عظیم از طوایف عبد القیس، ازد، تمیم، بنی ناجیه و دیگران از راه دریا به فارس فرستاد، او جزیرۀ ابر کاروان را گشود و سپس به توج رفت، که جز سرزمین های اردشیر خره است. به روایت ابو محنف، عثمان بن ابی العاص خود از دریا گذشت و به فارس رسید و پس از فتح توج، آن سرزمین را خانه مسلمانان کرد و گروهی از طوایف عبد القیس و غیره را در آنجا سکونت داد. وی از توج به ارّجان که مجاور آن بود حمله کرد و سپس با دریافت نامه ای از عمر به بحرین و عمان رفت و برادر خویش حکم را به جای خویش گمارد.[۲۷۵] یاقوت حموی نیز همین مطلب را می آورد و بعد توضیح می دهد، که چگونه حکم با سهرک مرزبان شیرازمی جنگد و او را شکست می دهد.[۲۷۶] پس از آن ابو موسی اشعری و عثمان بن ابی العاص در پایان خلافت عمر با همکاری یکدیگر ارّجان را به صلح، و به شرط پرداخت جزیه و خراج فتح کردند.[۲۷۷] خلیفه بن خیاط از فتح ارّجان به دست عثمان بن ابی العاص و ابوموسی در سال ۲۷ ه. ق خبر می دهد.[۲۷۸] ابن اثیر جزری نیز در زیر وقایع سال ۲۳ ه. ق در بیان فتح استخر و جور، می گوید عثمان بن ابى العاص ثقفى نواحی استخر وکازرون را تصرف کرد، سپس با همکاری ابو موسى شهر شیراز و ارّجان و سینیز را فتح، و جزیه و خراج آنها را معین و مقرر نمودند.[۲۷۹] ابن قتیبه در المعارف خود فتح ارّجان را در سال ۲۲ ه. ق و امیر فاتح آن را مغیره بن شعبه می داند.[۲۸۰] ابوحنیفه دینوری در اخبارالطول می آورد که عمر بن خطاب عثمان بن ابى العاص را به فرماندارى بحرین گماشت، و چون خبر فتح اهواز به او رسید با همراهان خود حرکت کرد و وارد سرزمینهاى ایران شد. او در فارس پیشروى کرد تا به منطقه توج رسید؛ و فارس را پایگاه و محل هجرت قرار داد و مسجد جامعى در آن ساخت؛ و با مردم شهر اردشیرجنگ کرد و بر بخشى از سرزمینهاى ایشان دست یافت؛ و بر بخشى از نواحى شاپور و استخر و ارجان پیروز شد؛ و سالى را در آنجا گذراند و سپس برادر خود حکم بن ابى العاص را بر یاران خود گماشت و خود به مدینه برگشت. مرزبان منطقه فارس به نام سهرک لشکریان بسیاری راجمع کرد و بر علیه حکم بن ابى العاص جنگ کرد، که حکم بر او پیروز شد و او را به قتل رساند.[۲۸۱] همچنین ذهبی می گوید ارّجان در دوره خلافت عثمان در سال ۲۷ ه. ق با اعراب صلح نمود، و مقرر گردید که دو میلیون و دویست هزار دینار پرداخت کند.[۲۸۲] ابن خلدون نیز بر این عقیده است که عثمان بن ابی العاص پس از فتح جور، اصطخر و…. فتح نامه و خمس و غنائم را نزد خلیفه عمر فرستاد و سپس کازرون و نوبندگان را تصرف نمود و بر همه فارس غلبه یافت. سپس ابوموسی اشعری نیز به او پیوست و به کمک هم شیراز و ارّجان را تصرف کردند، و بر مردم آنجا خراج و جزیه نهادند.[۲۸۳] نویری در نهایه الارب فتح ارّجان را به دست عثمان بن ابی العاص و ابوموسی اشعری در سال ۲۳ ه. ق ذکر می کند.[۲۸۴] ابن حجر در الاصابه نیز به فتح ارّجان در دوره عمر اشاره می کند.[۲۸۵] در تاریخ سیستان آمده است، که عثمان بن ابی العاص در سال بیست و هفتم هجری قمری ارّجان را تصرف کرد.[۲۸۶] حسن بن محمد بن حسن قمى در تاریخ قم نیز به فتح برخی سرزمین ها اشاره می کند و می گوید که ارّجان به دست ابوموسی اشعری که در زمان ابوبکر، عمر، عثمان و امام علی(ع) والی بود تصرف گردید.[۲۸۷] ابن بلخی در فارسنامه فتح ارّجان را به دست عثمان بن ابی العاص و ابوموسی اشعری در سال ۱۸ه. ق می داند.[۲۸۸] همچنین در مورد فتح ارجان در برخی منابع و تحقیقات جدید نیز اشاراتی شده است. در فارسنامه ناصری آمده است، که خلیفه ثانى عمر بن خطاب دستور داد که عتبه بن غزوان[۲۸۹] والى بصره، لشکر بحرین و عمان را که در فارس گرفتار جنگ و گریز بودند کمک کند. عتبه دوازده هزار نفر مرد جنگى را به سردارى احنف بن قیس[۲۹۰] به فارس فرستاد. چون سپاه بصره در فارس به لشکر بحرین رسید، خلید بن منذر با سپاه نو و کهنه با لشکر عجم جنگ کرد، و بعد از پیروزی اندکی فارس را رها کرد، و از طریق ارّجان، رامهرمز و جراحى به جانب بصره شتافت. هنگامی که این اخبار به مدینه رسید از جانب خلافت فرمان صادر گردید که تمامى لشکر عرب از نواحى بصره و بحرین و عمان به فارس حمله کنند. یکی از سرداران مورد نظر عمر در این سری از نبردها عثمان بن ابی العاص ثقفی بود که لوائى براى او فرستاد، و او را مأمور به تسخیر کوره استخر یعنى نواحى مرودشت نمود. عثمان بن ابى العاص به مأموریت خود قصد کوره استخر نمود، و پس از گرفتن برخی نواحی مثل جور، بلوک خواجه، میمند، کوار، کربال و غیره به جنگ یا به صلح، بلوک رامجرد و بیضا و کوه مره را به دادن جزیه و سرشمارى وادار کرد. سپس قصبه کازرون را که سه فرسخ بیشتر از شهر شاپور است تصرف نمود، و چون فتح شهر شاپور میسر نشد به طرف شهر نوبندگان تاخته، شهر نوبندگان را مانند کازرون تصرف نمود. او با هدف تسخیر شهر ارّجان که قصبه کوره قباد است، از بلوک شولستان و قریه باشت و صحراى لیشتر گذشته و شهر ارّجان را تسخیر نمود، و به دادن مال المسالمه اهالى آن را امان داد.[۲۹۱] محمد حسن خان اعتماد السلطنه در کتاب تاریخ منتظم ناصری نیز فتح ارّجان را در سال۲۳ه. ق / ۶۴۳ م به دست عثمان بن ابی العاص و ابوموسی اشعری ذکر می نماید.[۲۹۲] اشپولر نیزدر زیر عنوان استیلای تازیان می گوید هنگامى که قشون تازى در شمال به طور اساسى در امتداد جادههاى بزرگ مخصوصا جاده تجارتى ابریشم، به اقدامات نظامى خود مشغول بود، پیشروى آنان نیز در جنوب فلات دوباره آغاز شد. در این مورد نیز تاریخى که بهدست داده اند قطعى نیست و آنچه واضح است این است، که سرانجام فتح نهاوند توانست در این منطقه نیز پیشرفت نهایى را ممکن سازد. نفوذ در فارس یعنى تسخیر کوهستانهاى سرحدى خوزستان نیز از این نظر به سهولت انجام شد، که تازیان همانطور که گفته شد قواى خود را از راه دریا پیاده نمودند، ولى معذالک پیشروى در این منطقه بسیار دشوار بود و قدم به قدم انجام مىگرفت. در اینجا مسلمانان على رغم مقاومت سرسختانه و مشهور شهرک که سرانجام در نبرد ریشهر (راشهر) نزدیک توج قهرمانانه کشته شد، و با وجود شورشها و قیامهاى متعددى که پس از آن سدّ راهشان بود، رفتهرفته به شهرهاى واقع بین ساحل تا گذرگاه رودخانه کور (مرودشت) دست یافتند. شهرهاى نوبندگان، کارون، شیراز و پس از چندى ارّجان در کنار نهر طاب و گاهى نیز اصطخر نزدیک تخت جمشید مورد حمله قرار گرفت و سرانجام سینیز در ساحل دریا نیز به دست عثمان بن ابى العاص ثقفى که از بصره به ابو موسى کمک مىکرد به تصرّف تازیان درآمد.[۲۹۳] بنابر این می توان گفت که اکثراً مورخان اسلامی فتح این ناحیه را در دورۀ خلافت عمر و به دست عثمان بن ابی العاص و ابوموسی اشعری می دانند.
جدائی بنی ناجیه از امام علی (ع):
یکی از کسانی که از سلک یاران امام علی (ع) جدا شد خریت بن راشد رهبر قبیله بنی ناجیه بود. بنی ناجیه در ابتدا در شبه جزیره عربستان سکونت داشتند و در جنگ های عهد پیامبر او را یاری نمودند و در غزوات و سرایایی چند شرکت نمودند. بر حسب آنچه اهل سنت می گویند روایاتی نیز در مدح آنها وارد شده بود. پس از فتوحات عثمان نامه ای به عبدالله بن عامر والی فارس نوشت و از او خواست که خریت بن راشد را عامل یکی از کوره های فارس کند. به نظر می رسد که او در این سمت بود تا اینکه حادثه قتل عثمان پیش آمد، و او پس از آنکه در جنگ جمل به نفع مضر شرکت کرد، پس از آن او به امام علی (ع) رو نمود و در جنگ صفین شرکت کرد.[۲۹۴] در تاریخ ابن اثیر در مورد او آمده است که در سال ۳۸ ه. ق خریت بن راشد با سیصد نفر از بنی ناجیه با على(ع) مخالفت کرد و از او جدا شد، زیرا به عقیده او علی (ع) به حکومت دو حکم رأی داه بود. وقتی علی(ع) از او پرسید که چرامی خواهى این کار را انجام بدهی؟ گفت: براى این که تو در حکم قرآن حکمیت را روا داشتی. او نصایح امام را گوش نکرد و شبانه با یاران خود خارج شد، چنانچه امام بزرگوار وقتی این خبر را شنید در مورد او فرمودند: دور شدند چنانکه قوم ثمود دور شدند.
امام علی (ع) زیاد بن خصفه بکرى را به تعقیب آنها به دیر ابوموسی فرستاد و گفت در آنجا بمان تا اینکه فرمان من به تو برسد و در صورت پیروزی آنها نیز عمال من گزارش خواهند داد. زیاد با سی تن از یاران خود که از قبیله بکر بن وائل بودند در دیرابوموسی اقامت گزید. قرظه بن کعب انصارى خبر حرکت بنی ناجیه و کشته شدن یک فرد مسلمان توسط آنها را به امام (ع) نوشت، و على (ع) به زیاد فرمان داد که آنها را دنبال کند.
رساننده نامه امام علی (ع) عبد الله بن وال، هم از امام على (ع) اجازه خواست که او با زیاد به جنگ آنها برود و على(ع) نیز به او اجازه داد. آنها پس از کسب اطلاع از حرکت یاران خریت به سمت جرجرایا، آنها را دنبال کردند تا در محل مذار به آنها رسیدند. زیاد به آنها رسید، ولى یاران او یکى بعد از دیگرى عقب مانده، ولى آماده نبرد بودند. زیاد به خریت گفت بهتر است با هم بحث و گفتگو کنیم، اگر دیدى آنچه را که ما براى متقاعد کردن تو آوردهایم موجب خرسندى و خوشبختى تو خواهد بود چه بهتر، یا اینکه ما از تو چیزى بشنویم و بدانیم به حال ما مفید و موجب سلامت و پرهیز از جنگ است آن را قبول خواهیم کرد، و او به زیاد اجازه پیاده شدن داد. آنها در مورد امام بزرگوار با هم بحث کردند. وقتی زیاد از او پرسید چرا آن مرد مسلمان را کشتید و خواهان تسلیم قاتلان بود، خریت این کار را نکرد و نبرد سختی میان آنها در گرفت. پس از کشته شدن دو نفر از اتباع زیاد و پنج نفر از یاران خریت، خریت و بقیه اتباع او شبانه گریختند، و زیاد هم راه بصره را گرفت. خبر به زیاد رسید که خریت به اهواز رفته و در یکى از نواحى آن منزل گزیدند، و جمعى از یاران و همکاران او ملحق شدند و عده آنها بالغ بر دویست تن است. زیاد به على (ع) نامه نوشت و خبر تجمع آنها را داد. زمانی که امام على (ع) نامه او را خواند با یاران مشورت کرد. معقل بن قیس گفت باید به ازای هر یک مرد از بنی ناجیه ده نفر نیرو فرستاده شود تا آنها را نابود کنند، زیرا با عده مساوى بردبارى و پایدارى مىکند. امام على (ع) معقل را با دوهزار سپاهی از جمله یزید بن معقل اسدى فرستاد، و به ابن عباس نامه نوشت که دو هزار نفر نیز از بصره با او همراه کند. نامه ای هم به زیاد نوشت و به او دستور مراجعت داد. عده از اهل اهواز و بسیارى از دزدان و راهزنان و کسانی که می خواستند مالیات ندهند گرد خریت ناجى تجمع، و او را یارى کردند. همچنین گروهى از عرب که با او همعقیده و همکیش شده بودند به او پیوستند. مالکین هم از پرداخت مالیات خوددارى کردند به طمع اینکه او پیروز شود و آنها از آن معاف خواهند شد.
سهل بن حنیف که عامل یا والى على در فارس بود از محل امارت خود طرد و اخراج نمودند. این روایت به عقیده کسانى بود که تاریخ مرگ او را تا سال سى و هفت هجری دانستهاند. عباس به امام على(ع) پیغام داد که که من حاضر هستم که فارس را با حکومت زیاد بن ابیه آرام و شما را بىنیاز کنم. على (ع) دستور این کار را داد، و زیاد فارس را آرام نمود.
معقل وارد اهواز شد و نیروی از بصره به فرماندهی خالد بن معدان طائى به یاری او آمد، و همه متفقاً لشکر کشیدند و در پاى کوهى از کوهستان اهواز به آنها رسیدند.
آنها مدت یک ساعت جنگ کردند و بعد فرار نمودند. معقل هفتاد تن از بنی ناجیه و سایر طوایف عرب و سیصد تن از غیر عرب ها را به قتل رساند. خریت بن راشد هم فرار نمود. او به کنار دریا رسید که در آنجا جماعتى از قبیله او بودند و عده بسیاری از آنها به او پیوستند. معقل در اهواز اقامت گزید و به امام نامه نوشت. وقتی امام با یاران خود مشورت نمود، آنها خواهان ادامه جنگ با بنی ناجیه بودند.
امام علی (ع) هم دستور کشتن یا فراری دادن او را به معقل داد، و وقتی معقل فهمید که او در اسیاف کنار دریا است و قبیله عبد القیس و سایر اعراب را گمراه نموده است، به سمت او حرکت کرد.
آنچنان که بلاذری در فتوح البلدان می گوید عثمان بن ابی العاص قریب بیست سال پیش از این وقایع عبد القیس و چندین قوم دیگر را در توج که در نزدیکی ریشهر بود سکونت داده بود. او در این باب در کتاب خود آورده است که هنگامى که عمر عثمان بن ابى العاصى ثقفى را بر بحرین و عمان گمارد، وى آن دو ناحیه را مقهور ساخت و اهل آنها را به نظم و اطاعت در آورد، و آنگاه برادر خویش حکم بن ابى العاصى را با سپاهى عظیم از طوایف عبد قیس و ازد و تمیم و بنو ناجیه و دیگران، از راه دریا به فارس فرستاد و او جزیره ابر کاوان را تصرف نمود و سپس به توج رفت که جزء سرزمین اردشیر خره است. به روایت ابو مخنف، عثمان بن ابى العاصى خود از دریا گذشت و به فارس رسید و پس از فتح توج در آن مسجدی بنّا نمود، و گروهی از طوایف عبد القیس و غیره را در آنجا سکونت داد. وى از توج به ارّجان که مجاور آن بود تاخت و تاز مىکرد.[۲۹۵]
معقل لشکر کشید تا فارس را گرفت و به اسیاف که کنار دریا بود رسید. چون خریت خبر لشکر کشى او را شنید به خوارجى که همراه بودند گفت من با شما همعقیده هستم، و على نباید حکومت کند. همچنین او هواخاهان عثمان را به سمت خود جذب نمود و به کسانی که مالیات را نپرداخته بودند گفت، بهتر است این مالیات را به خویشاوندان خود انفاق کنید. او همچنین مسیحیان این ناحیه را فریب داد و با خود همراه نمود.
عاقبت بین بنی ناجیه و معقل جنگ سختی در گرفت و بنی ناجیه نیز به سختی پایداری نمودند. در همان اثنا نعمان بن صهبان راسبى خریت را کشت، و پس از کشته شدن صد و هفتاد تن از یاران او بقیه فرار نمودند. معقل مرتدان را به پیروی از اسلام دعوت نمود، آنهایى را که از پرداخت مالیات خوددارى کرده بودند باز داشت، تا مالیات دو ساله را که نداده بودند از آنها گرفت. امّا مسیحیانى که اسلام را قبول نکرده بودند را مجبور به کوچ کرد. هنگامى که آنها را گرفتار کرده سوق مىداد خویشان و آشنایان آنها از مسلمین، آنها را مشایعت کردند و طرفین هنگام وداع مىگریستند؛ زن و مرد و هر که بود زارى مىکردند؛ به حدی که مردم همه بر آنها شفقت آورده ترحم نمودند. معقل هم مژده فتح را به على(ع) نوشت. او اسرا را با خود برد تا آنکه با مصقله بن هبیره شیبانى دیدار نمود، که او از طرف على عامل فرماندار اردشیر خره[۲۹۶] بود. عده اسراءپانصد انسان بود و مصقله آنها را با پانصد هزار درهم خرید. معقل هم به او گفت که بهاى آنها را زودتر براى امیر المؤمنین (ع) بفرست. اوگفت من مقدارى از این مبلغ را زودتر مىفرستم و بعد از آن تدریجاً بقیه را خواهم داد تا دیگر از دین من چیزى نماند.
معقل هم نزد على(ع) رفت و به او خبر داد و على هم آن اقدام را پسندید. مصقله نزد علی (ع) حاضر شد و دویست هزار درهم پرداخت نمود، امّا چون خود را قادر به پرداخت بقیه پول نمی دانست و همان شب گریخت و به معاویه پیوست. وقتی خبر فرار او به على(ع) رسید گفت: « قَبَّحَ اللهُ مَصقَلَهَ ! فَعَلَ فِعلَ السَّادهِ [السادات]، وَ فَّرَ فِرارَ العَبیدِ ! فَما أَنطَقَ مادِحَهُ حتّی أَسکَتَهُ، وَ لا صَدَّقَ وَاصِفَهُ حَتّی بَکَّتَهُ ، وَ لَو أَقامَ لَأَخَذنَا مَیسُورَهُ، وَ انتَظَرنَا بِمَالِهِ وُفُورَهُ». خدا مصقله را خیر ندهد، کار بزرگواران را انجام داد، و چون بردگان گریخت. ستاینده اش را به سخن نیاورده خاموش ساخت، و وصف کننده اش را تصدیق نکرده سرکوب نمود. اگر می ماند مقداری را که برایش میسر بود می گرفتیم، و برای باقی ماندۀ آن به انتظار فراوانی ثروتش می نشستیم.[۲۹۷] طبری نیز می گوید: چون خبر به على رسید گفت: «خدا لعنتش کند، چرا همانند آقا عمل کرد و همانند بنده فرار کرد»[۲۹۸] و خیانت یک مرد فاسق فاجر را به کار برد. اگر نزد ما می ماند جز حبس کیفرى نداشت، که اگر مالى داشت آنرا مىگرفتیم، و اگر نداشت آزادش مىکردیم. على (ع) خانه او را ویران نمود، امّا اسیرانی را که او خرید و آزاد کرد هم به حال آزادى گذاشت. برادر او نعیم بن هبیره یکى از شیعیان على بود مصقله از شام توسط یک مرد نصرانى از قبیله تغلب که نام او حلوان بود به برادر خود نوشت، که معاویه به تو وعده امارت و احترام مىدهد. همین که رسول به تو برسد تو برخیز و بیا و السلام. مالک بن کعب ارحبى آن رسول را دستگیر و نزد على روانه کرد، على (ع) هم دست او را برید و او به سبب بریدن دست مرد.[۲۹۹]
حکمرانی زیاد بن ابیه:[۳۰۰]
هنگامی که امیر المؤمنین (ع) عهدهدار خلافت شد زیاد بن ابیه را والى فارس کرد. زیاد نیز فارس را به خوبى ضبط و نگاهدارى نمود؛ و قلعههایش را حفاظت کرد؛ و در آن جا روشى رضایتبخش در پیش گرفت؛ و رفته رفته شایستگى وى زبانزد همه شد. زمانی که خبر آن به معاویه رسید وى راضی نبود، که شخصى مانند زیاد از زمره اصحاب امام على (ع) باشد، و در صدد بر آمد او را به طرف خویش بکشاند. از این رو نامهاى به زیاد نوشت و او را وعد و وعید داد، و فرزندى ابو سفیان را بر وى عرضه کرد، و او را برادر خویش خواند، ولى زیاد توجّهى به او نکرد. چون این خبر به امیر المؤمنین (ع) رسید نامهاى بدین مضمون به زیاد نوشت: «من تو را به والیگرى فارس برگزیدم زیرا تو در شایستگى این مقام را مىدیدم، باید بدانى که از ناحیه ابو سفیان یک بىاندیشگى و خطایى که ناشى از خودپسندى و آرزوهاى بىجا بود سر زد که نه میراثى براى تو ثابت مىکند، و نه نسب تو را درست مىسازد. مواظب باش که معاویه با مکر و فریب شخص را از چهار جانب فرو مىگیرد، از وى پرهیز کن، باز هم مىگویم از وى بپرهیز، و السلام». پس از آنکه امیر المؤمنین کشته شد، معاویه در جلب دوستى زیاد و به دست آوردن دل او و ترغیب او به ورود در سلک طرفداران خود کوشش فراوان کرد، و داستان نسبت وى را با ابو سفیان پیش کشید. سرانجام هر دو نفر به وابستگى زیاد به ابو سفیان اتفاق کردند، و گواهانى در مجلس معاویه حاضر شده شهادت دادند که زیاد فرزند ابو سفیان است.[۳۰۱] ازاین واقعه ها می توان فهمید که زیاد چقد زیرکی و دها داشته است که حتی امام علی (ع) نیز او را به عنوان والی خود در فارس انتخاب نمود، و از طرفی دیگر می توان به اهمیت فارس که در این زمان ارّجان یکی از کوره های مهّم آن بود پی برد، که شخصی چنان زیرک به والی گری آن انتخاب شد.
گویند قضیه استلحاق اوّلین مسئلهاى بود که احکام شریعت اسلام به وسیله آن آشکارا رد شد. زیرا حکم پیغمبر (ص) این بود که: «فرزند از صاحب فراش است، و نصیب زناکار سنگ است»، ولى گروهى به طرفدارى از معاویه برخاسته چنین استدلال کردهاند، که عمل استلحاق از جانب معاویه کارى جایز و روا بوده است.[۳۰۲]
پس از شهادت على، زیاد در فارس موضع گرفت و از اطاعت معاویه سرباز زد. اموال در بصره در دست برادرزاده او عبد الرحمان بن ابى بکره بود. بعضى به معاویه خبر دادند که زیاد اموال خود را به عبد الرحمان سپرده است. معاویه کسی را نزد مغیره که در کوفه بود فرستاد، و از او خواست تا در این کار بنگرد. مغیره عبد الرحمان را احضار کرد و گفت اگر پدرت در حق من بد کرده عمت از نیکى دریغ ننموده است، و آنگاه نزد معاویه عذرى نیکو آورد. مغیره نزد معاویه رفت و گفت که از بودن زیاد در فارس بیمناک است؛ او داهیه عرب است؛ اموال فارس را نیز در اختیار دارد؛ مبادا با مردى از اهل بیت بیعت کند و از آن فتنهاى بوجود آید. بنابراین اجازه خواست که نزد زیاد رود و او را به لطف و مدارا به راه وفاق آورد.[۳۰۳]
ماجرای برادر خواندگی و رفتن زیاد به نزد معاویه بدین صورت شکل گرفت، که معاویه از اینکه زیاد ابن ابیه که مرد نابغه و متفکر و صاحب دهاء میان ملت عرب بود، با امام حسن (ع) بیعت کند می ترسید. بنابراین مغیره را نزد زیاد فرستاد، و گفت نزد او برو و ملاطفت کن. مغیره هم نزد زیاد رفت و گفت معاویه از بیم لرزید و مرا نزد تو فرستاد. بدان که این کار خلافت درخور هیچ کس جز حسن بن على نیست، و او بیعت کرد. تو هم هر چه زودتر براى خود امان بگیر پیش از اینکه معاویه از تو بىنیاز شود. زیاد گفت حقیقت را بگو و از پیرایه بپرهیز که مستشار امین است. مغیره گفت قول و ابراز عقیده خالص زننده و غیر مقبول است، پیرایه هم پسندیده نیست. من بدون مقدمه مىگویم تو خود را به او برسان و پیوند بده و رشته خود را با رشته او بتاب و شخصاً نزد او برو که خداوند هر چه باید بکند خواهد کرد. معاویه هم عهدنامه امان را براى او نوشت و برای او فرستاد. زیاد هم از فارس به اتفاق منجاب بن راشد ضبى و حارثه بن بدر غدانى به قصد دیدار معاویه حرکت کرد. در آن هنگام عبد اللّه بن عامر امیر بصره و قسمت عمده ایران عبد اللّه بن خازم را با عده ای به فارس فرستاد و به او گفت شاید در عرض راه زیاد را ببینى او را بگیر و باز بدار. ابن خازم هم سوى فارس رفت و در ارّجان زیاد را دید، و عنان اسب او را گرفت و گفت اى زیاد پیاده شو. منجاب به او گفت اى سیاه مادر - مادرش حبشى بود - دور شو و گر نه دست تو را که اکنون عنان اسب را گرفته قطع می کنم. آنها با هم اختلاف و کینه داشتند. زیاد به او گفت عهدنامه معاویه به من رسیده و به من امان داده است، و ابن خازم او را رها کرد. در این باره در فارسنامه ناصری نیز آمده است که زیاد هم نزد معاویه رفت.[۳۰۴] آنها از شهر شاپور کازرون، شهر نوبندگان شولستان، شهر ارّجان، رامهرمز و خوزستان و اهواز گذشتند، و به خدمت معاویه رسیدند و با چندین مصلحت پر از فضیحت معاویه، زیاد را پسر ابو سفیان نامید، و او را به برادرى خود اختیار نمود. سپس او را به ایالت و امارت عراق عرب و فارس و کرمان و یزد و خراسان و سیستان مفتخر فرمود.[۳۰۵]
همچنین در این میان سکه هایی که از سالهای میانی ۵۴ و ۵۶ ه. ق در ناحیه ارّجان به دست آمده است، که نشان می دهد که در این عهد ضرابخانه ارّجان بسیار فعال بوده است.[۳۰۶] سکه دیگری در سال ۵۴ه./ ۶۷۴م با مهر محلی (ب. ر. م. و ا. ر. گ. ا. ن) و با نام فرمانداری به اسم عبد الرحمان بن زیاد به دست آمده است.[۳۰۷] این سکه ها حاکی از اهمیت فرمانروایی این خاندان در ارّجان، و اهمیت سیاسی و اقتصادی ارّجان در این دوره می باشد.
خوارج:
یکی از گروه هایی که پس از جدائی از امام علی (ع) تا مدت ها نقش بسزایی در درگیری ها و زد و خورد ها در قلمرو حکومت های اسلامی داشته است خوارج بودند. خوارج در میان سایر گروه های مخالف با حکومت های وقت از اهمیت خاصی برخوردار بودند، و بعدها به فرقه ها و گروه های مختلفی تقسیم شدند. در این میان عبور این گروه مهّم به کورۀ ارّجان و نواحی و رساتیق آن نیز افتاد، و این کوره در زد و خوردهای خوارج نقش خاص خود را ایفا نمود. ما در اینجا به نقش این گروه و برخی از درگیری های آنها در شهرها و رساتیق ارّجان خواهیم پرداخت.
فرم در حال بارگذاری ...