قطعه:
حبذّا فیض تعلق معجز کلکش نگر
گر رود صدساله ره پیش نظر باشد همان
تازگیهای رقم بین که حروف چشمهوار
چشمهها در مرغزار صفحهها بینی روان
گر خطش را با خط یاقوت سنجیدم به سهو
یک بدخشان لعل معنی اینک آرم ترجمان
بر دهان حرفگیران ماند قفل لب که هست
دل نشینتر نقطهاش از نکتهی خاطرنشان
چون دوات از مهر کلکش پر نباشد این چنین
کاین چنین شمعی نبودش هیچ گه در دودمان
و با وجود این همه فضایل و کمالات، جمله را فرع و موسیقی را اصل میدانند و قصه عجز بوعلی سینا و داستان قدرت خود را به ترانه به عالمیان میشنوانند. اگر زبان در نغمهپردازی به دعوی اعجاز گشایند، به تصدیقش، عوض زبانها گوشها به آواز آیند. میفرمایند دستی که حرکتش به اصول برنیامیخته است، شاخی است برگ و بار ریخته. سینه که نفسش به نغمه درنیاویخته، سازی است تار گسیخته. بلبل که یکی بوده به زمزمه[۳۰۱] هزار گردیده، زیادهاش سیمرغ میشمارند و قمری را به همان ساده خوانیَش بر نقش پر طاوس ترجیح میدهند. جمله متفقاند که فلک به دوری از ادوار مثل خواجه عبدالقادر نیاورده. از تصنیفاتش معلوم فرمودهاند که از او عاجزتری نبوده و با این همه پرکاری، هیچ نقش این کار نداشته. به محافظت اوستادی، سرنبض حرکت پیر و جوان را به ضبط شحنه اصول گذاشته و به شفقت شاگردپروری، در مکتب مهد بر خنده و گریه طفلان، معلم آهنگ گماشته. ناخن زنی نغمه در عقدهگشایی زبانهای گنگ و چرب و نرمی اصول، در روغن مالی دستهای شل. در رقص اگر شاخ دست به بیراهی اندازد، صبا مخاطب است، در اصول اگر برگ، کف بیجایی زند، شمال معاتب شورانگیزی، زمزمه زبان ماتمزدگان را از نوحه برآورده و دل گشایی ترانهها، لبهای بسته را به تصرف خود درآورده تا استنباط نغمات از حرکات گردون کردهاند. بر چنبر گردون حنجره، غلطکی به این روانی نساخته و بر صفحه ساده، آواز نقشی به این پرکاری نپرداخته. از تکرار فقرات و مبالغهها در نغمات ذوق و شوق به طریق تصنیف بیوت شطرنج، در تزاید و ترقی است الحق در معاملهی نغمه و ساز، غبن عجیبی بر گوش رفتگان رفته و روزگار حلقه نوازش، طُرفه در گوش حاضران کشیده.
نظم:
به مضرابش مشرف گشت تا ساز
ننالد هیچ گوش از بخت ناساز
چو لب مست ترنم گوش هر کس
شراب کهنه گوی نقش نورس
نفس را جان به تن از نغمهی او
پی هر زخم مرهم زخمهی او
نفس در نقشهایش تا نگردید
ز حرف ساده رویان وانگردید
فرم در حال بارگذاری ...