خردمند را دل ز کردار اوی بماند همی خیره در کار اوی
ج ۵ ب ۳۶۹۷ – ۳۶۹۴
شگفت اندر این گنبد تیزگرد بماندی چنین دل پر از داغ و درد
یکی را همه بهره شهد است و قند تن آسانی و ناز و بخت بلند
یکی را همه رفتن اندر وریب : گه اندر فراز و گه اندر نشیب
چنین پرورداند همی روزگار فزون آمد از رنگ گل رنج خار
هرآن کس که سالش برآید به شست بباید کشیدن ز بیشیش دست
ز هفتاد بر نگذرد بس کسی ز دوران چرخ آزمودم بسی
وگر بگذرد آن همه بتّری ست بر آن زندگانی بباید گریست
اگر شَستِ ماهی بُدی سالِ شَست خردمند از او یافتی راهِ جست
نیابیم بر چرخ گردنده راه نه بر دامن دام خورشید و ماه
جهاندار اگر چند کوشد به رنج بیازد به کین و بنازد به گنج
همی رفت باید به دیگر سرای بماند همه کوشش ایدر به جای
تو از کار کیخسرو اندازه گیر کهن گشته کار جهان تازه گیر
که کین پدر بازجست از نیا به شمشیر و هم چاره و کیمیا
نیا را بکشت و خود ایدر نماند جهان نیز منشور او برنخواند
چنین است رسم سرای سپنج بدان کوش تا دور مانی ز رنج
ج ۵ ب۳۸۸۸-۳۸۷۴
چنین است رسم سرای سپنج نمانی در او جاودانه مرنج
نه دانا گذر یابد از چنگ مرگ نه جنگاوران زیر خفقان و ترگ
اگر شاه باشی ّ و اگر زردهشت نهالی ز خاک است و بالین ز خشت
ج ۵ ب ۶۲۱۰ – ۶۲۰۸
جهان را چنین است آیین و دین نمانده است همواره در به گزین
یکی را ز خاک سیه بر کشد یکی را ز تخت کیان در کشد
نه ز این شاد باشد ، نه زان دردمند چنین است رسم سرای گزند
کجا آن یلان و کجا آن کیان از اندیشه دل دور کن ، تا توان
ج ۵ب ۶۸۷۱ – ۶۸۶۸
چنین است گیتی : فراز و نشیب یکی آورد دیگری ، با نهیب
از این کار خسرو چو بیرون شدیم سوی کار لهراسب باز آمدیم
به پیروزی شهریار بلند کز اوی است اومید و بیم و گزند
به نیکی رساند دل دوستان گزند آید از وی به ناراستان
جهان را چنین است آیین و سان بگردد همی ز آن بدین ، زاین بدان
سرای سپنج است با درد و رنج تو با رنج او ناز و خوشیّ مسنج
از این کار کیخسرو اندازه گیر جهان را کهن دان و غم تازه گیر
سوی نیکی و نیکنامی گرای جز این نیست توشه ، به دیگر سرای
چنین بود ، تا بود ، کار جهان گزافه نکردند نامش جهان
ج ۵ ب ۶۹۱۲ – ۶۹۰۴
نماند به کس روز سختی نه گنج نه آسانی و شادمانی نه رنج
ج۶ب۱۹۹
به چیزی که آید کسی را زمان بپیچد دلش ؛ کژّ نگردد گمان
چنین است کار جهان جهان نخواهد گشادن ، به ما بر نهان
به دریا نهنگ و به هامون ، پلنگ همان شیر جنگاور تیز چنگ
ابا پشّه و مور در چنگ مرگ یکی باشد ، ایدر بدن نیست برگ
ج ۶ب ۵۰۷۸ – ۵۰۷۵
چنین است کردار گردنده دهر گهی نوش یابیم از او گاه زهر
چه بندی دل اندر سرای سپنج چه دانی که ایدر نمانی مرنج
ج۶ب۳۰۸۱-۳۰۸۰
نداند کسی آرزوی جهان نخواهد گشودن ، به ما بر نهان
ج۶ب۳۱۵۱
تو راز جهان ، تا توانی ، مجوی ؛ که او زود پیچد ز جوینده روی
ج ۶ ب ۶۳۳۶
نمانی همی در سرای سپنج چه یازی به تخت و چه نازی به گنج
ج۷ب۱۸۱۰
چنین است کردار این چرخ پیر چه با اردوان و چه با اردشیر
اگر تا ستاره برآرد بلند سپارد هم آخر به خاک نژند
ج ۷ ب ۲۳۳۲ – ۲۳۳۱
چنین است رسم سرای جهان ؛ همی راز خویش از تو دارد نهان
فرم در حال بارگذاری ...